۱.”اینجا از بی آبی ما موندیم چیکار کنیم.بیایید کمک کنید،دلم واسه اونا هم می سوزه…..” این جملات که ما را دعوت به فهم “انسان بودگی” می کند، سخنان دختر خردسال سیستان و بلوچستانی است که سوز و گداز انباشته در آن قلب هر انسانی را به درد می آورد و اشک از چشمان او جاری می کند.

۲.آلن وود در کتاب ” کارل مارکس” در شرح مفهوم ” بیگانگی” می نویسد درد یک کارگر مزدبگیر فقط این نیست که بیکاری باعث می شود او نتواند آنچه در زندگی به آن نیاز دارد را به دست آورد.به زبان وود،درد بزرگ تر یک کارگر بیکار آن است ” که چرا کسی منو نمی خواهد،چرا من مورد نیاز نیستم،چرا هیچ جایی در جامعه برای من نیست….”

۳.سوز و گداز نهفته در جملات این دختر خردسال هم حکایت از وجود این درد بزرگ در دل مردم سیستان دارد که چرا کسی ما را نمی خواهد….اینکه این جملات اشک ما را در می آورد هم از ناتوانی ما در شکستن همین فضاست که کاش می توانستیم آنها را ببینیم و به این دختر خردسال بگوییم همه ایران تو را می خواهد و رنج تو رنج همه ماست.وضعیت موجود نه تنها مردم ما را از داشتن یک زندگی شرافتمندانه انسانی محروم ساخته که باعث شده بخش زیادی از جمعیت این جامعه خود را وجود زائدی بداند که حتی از سوی بقیه جامعه دیده نمی شود و کسی او را نمی خواهد.

۴. روایتگری و به اشتراک گذاشتن قصه زندگی تنها استراتژی ممکن و موجود برای گذر از وضعیتی است که انسانها را دچار اتمیسم و جدا افتادن از یکدیگر می سازد.باید به زبان باختین این شعار را دایما تکرار کرد که ما یک “تالیف مشترکیم” و انسان بودگی ما چیزی نیست جز آن سهمی از وجود و زندگی مان که به “دیگران” اختصاص می دهیم.

ما یک تالیف مشترکیم.

 

http://t.me/mostafamehraeen

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)