چند روزی از انتخابات نمایشی و پر حاشیه رژیم که یک نفر در آن از مدتها پیش انتخاب و یا انتصاب شده بود میگذرد و هنوز گفتگو پیرامون آن ادامه دارد، بگونهای که پایان این نمایش کسل کننده نه کارگردان، نه بازیگران و نه تماشاگران را راضی و خشنود نکرد ولی «وحید حقانیان» معاون اجرایی بیت رهبری با صدور بیانیهای از بازی گران بی استعداد آن تشکر کرد و گفت هرچند آنان میدانستند که نامزد پوششیاند و سیاهی لشگر در نمایش انتخابات، ولی منتظر نشستند و بازی را تا آخر ولی ادامه دادند و اما تهیه کنندگان به فکر تغییر صحنه، بازگیران، کارگردانان و حتا تماشگران افتادند، در این مدت از پایان این نمایش تحلیلگران و مفسران در داخل و خارج به نقد آن بازی ارزان دست اندر کاران پرداختند، کاسه لیسان و رانت خواران که سال هاست سر سفره انقلاب نشستند و صاحب میلیاردها ثروت شدند آن را حماسه ۲۸ خرداد خواندند که دنیا با حیرت آن را نظاره کرد و انگشت حیرت به دهان گرفت ولی اتاق فکر رژیم با تعجب و ناباوری به فکر فرو رفت و فروپاشی رژیم را در رفتار و گفتار مردم مشاهده کرد. جالب ترین رفتار را «محمد خاتمی» به اصطلاح معمار اصلاحات نشان داد و به شدت برآشفت و نگران از آینده خود و رژیمش به دلجویی از لشگر شکست خوردهاش پرداخت و داستان سرایی همیشگی خود را ادامه داد، در حالی که مردم جواب دندان شکنی به درخواست آنان دادند و گفتند تاریخ مصرف شما با فریب کاری و حیله گریتان به پایان رسیده است.
آنچه مسلم است و دیده میشود مردم از رژیم دروغ و فساد و حامیان فریبکار آن رویگران شدهاند و نارضایتی خود را با نرفتن به پای صندوق رای نشان دادند، خامنهای روزی گفته بود: ننگ است برای رژیم هایی که در انتخابات آنها ۳۰ تا ۴۰ درصد مردم شرکت میکنند، حال رژیم خود را چگونه تعریف و یا ارزیابی خواهد کرد که بقول خودشان ۴۸ درصد مردم در آن شرکت کردند و با محاسبه آرای باطله اندکی بیش از ۴۰ درصد شرکت کردند و حتا در شهرهای بزرگ مانند تهران که قلب تپنده سیاست و اقتصاد کشور است میزان مشارکت زیر ۲۶ درصد بوده است. مشارکت در انتخابات شورای شهر از این هم بدتر که در برخی شهرها مانند اهواز آرای باطله بیشتر از نفر اول بوده است، به هر رو اگر همین میزان مشارکت معیار همه پرسی برای تغییر رژیم قرار گیرد نشان میدهد که اکثریت مردم مخالف این رژیماند و از آن روی گردان شدهاند، البته این موضوع را مفسران، تحلیلگران و کنشگران اجتماعی در دورن و برون با گفتار و نوشتار خود یادآور میشوند ولی آنچه اهمیت بیشتری پیدا میکند، ناکامی، ناتوانی، تناقض و نادانی رژیمی است که با بن بست سیاسی، اجتماعی و اقتصادی روبرو شده است و تلاش میورزد تا از بحران و گردابی که در آن گرفتار شده بیرون آید. از این رو برای نجات خود به هر حیله و نیرنگی دست میزند و حتی با توسل به ارتجاع کهن و جان سخت گذشته در میدان سیاست و با کار برد ابزار امروزی بازی میکند.
ارتجاع کنونی با پنهان کردن چهره واقعی خود بر موج انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ سوار شد، قدم به قدم پیش رفت و در هر قدم اندکی از چهره خود را نمایان ساخت، در مرحله نخست همرزمان خود را از دایره قدرت دور کرد سپس حامیان خود را به کنار زد تا حاکمیت ارتجاع را که میراث «فدائیان اسلام» بود برقرار سازد در این مسیر مرتکب جنایات بیشماری در دهه ۶۰ شد تا جنایت علیه بشریت را در ۱۳۶۷ آفرید، در این زشتکاریها و جنایات تنها هدفش برقراری حاکمیت ارتجاع بر جامعه بود تا از مزایای یک دولت ثروتمند بهره مند شود و با نهادهای دمکراتیک مخالفت ورزد، در اینجا نقل قولی از «احمد شاملو» میتواند این واقعیت تلخ و دردناک را نشان دهد (من خود این را در خاطرات شاملو نخواندهام و تنها شنیدهام) شاملو مینویسد، بعد از انقلاب به «ژان پل سارتر» که با وی آشنایی داشتم و البته انتظار تبریک پیروزی انقلاب را هم از ایشان داشتم، نامهای نوشتم و در آن متذکر شدم که شما نمیخواهید پیروزی انقلاب را به ما تبریک بگوئید؟ سارتر در جواب نوشت: شما چگونه قیامی را که رهبران آن روحانی و نتیجه آن حاکمیت مذهبی است، انقلاب مینامید؟ مگر نه اینکه انقلاب حرکتی است رو به جلو، شما برگشت به قهقرا کردهاید. این انقلاب نیست، شما در آینده ناچار به انقلاب خواهید شد مانند رنسانس اروپا، یعنی برای پائین کشیدن روحانیت از قدرت هیچ زبانی جز انقلاب نیست… سارتر در همان نخستین سال انقلاب واقعیت را درک کرد و سال بعد درگذشت. هم اکنون بیش از ۴۲ سال است که مردمی که در آرزوی آزادی، پویایی و آینده درخشان بودند گرفتار این رژیم مرتجع و تاریک اندیش شدهاند که با استفاده از همه امکانات به بازسازی خرافات تلاش میورزد و با همه نهادهای مردمی مخالفت میکند.
البته رژیم جمهوری اسلامی از همان روزهای نخست به فکر برپایی حکومت اسلامی بود که این فکر و اندیشه با شرایط جامعه ایران سازگار نبود، از آن رو به فکر تهی کردن مفاهیم واژههای مدرن و نهادهای مردمی و اجتماعی و گاهی علمی از جامعه شد. از یک سو مجبور به پذیرش مجلس با تغییر نام آن و انتخابات شد و تقسیم قوا (مقننه، قضائیه، اجرائیه) را پذیرفت.
که دستآورد بشر و مدرنیسم غرب بود از سوی دیگر با همه مظاهر تمدنی غرب به شدت مخالفت کرد. در نتیجه سعی کرد با موازی سازی آنها را بی محتوا سازد و با ایجاد شوراهای اسلامی از جمله شورای انقلاب فرهنگی به اصطلاح برای اسلامی کردن دانشگاهها در آنها را ببندد و تعطیل کند تا جامعه را از تحول علمی بویژه علوم انسانی که ضرورت زمان و تحول اجتماعی است محروم سازد. سپس با دست بردن به کتابهای درسی بخش تکامل و دیگر موضوعات مهم را از آنها حذف کرد ولی با گذشت زمان و ناکامی در اجرای اسلامی کردن دانشگاهها اینبار تحت عنوان ادغام حوزه و دانشگاه، آخوندها را بر دانشگاهها حاکم کرد و در نهایت مجبور شد دانشگاههای خود را برپا سازد و استادان خود را مانند رافعی پور، ازغدی، عباسی، داوری و… دیگران پرورش دهد که در دنیای محدود و توهم زای خود در آرزوی حسینیه کردن کاخ سفید در آمریکا و برپایی دعای کمیل در آنند….
دانشگاههای امام حسین، امام صادق، علامه طباطبایی، جامع المصطفی، مطهری و… با بودجههای کلان شروع بکار کردند تا برای رژیم کادر مدیریت تربیت کنند ولی هیچکدام موفقیتی بدست نیآوردند، زیرا به دستور و فرمان رهبر مجبور به تئوریزه کردن اندیشههای کهنه و ارتجاعی بودند که بر فکر و ذهن رهبر حاکم بود. خامنهای بارها از تدریس علوم انسانی که بر اساس دانشگاههای اروپا تدوین شده بود همواره گله و شکایت میکرد ولی نظام اداری و مدیریتی کشور نیاز به دروس انسانی در فلسفه، جامعه شناسی، روانشناسی، اقتصاد و… داشت که بیشترین منابع آن در اروپا و آمریکا یافت میشد و باید دانشگاهها بویژه علوم انسانی از آنها تغذیه میکردند، در نتیجه رژیم در همه این سالها با یک تناقض همیشگی با نهادهای مدرنیسم (احزاب سیاسی، صنفی و مردمی، مطبوعات آزاد و چرخش آزادانه خبر و…) به سر میبرد..
باید یادآور شد که نهادهای مدرن در اروپا مکمل یکدیگرند، اگر تقسیم قوا و نظام پارلمانی هست احزاب سیاسی هم ضرورت آن است، نمیتوان بدون احزاب سیاسی انتخابات واقعی و دمکراتیک داشت، نمیتوان با شورای نگهبان و ترکیب عجیب و غریب آن سخن از انتخابات آزاد به میان آورد، پس این انتخابات که برخی از ذوب شدگان در ولایت آن را امداد الهی برای «رئیسی» میدانند و در آرزوی برپایی حکومت اسلامی روز شماری میکنند با جامعه ایران در تضادند و همچنان ماهیت و تناقض رژیم را با دنیای مدرن و جامعه پرتنش ایران بیشتر از گذشته برملا و آشکار میسازد.
رژیم جمهوری اسلامی بعد از ۴۲ سال زندگی در تناقض و بحران به نقطه حساسی رسیده است، در این مدت مانع از شکوفایی اقتصادی و اجتماعی شده و جامعه را چند قطبی کرده است، در نبود احزاب سیاسی دانش سیاسی محدود و بی ارزش شده است، نهادهای اقتصادی قدرتمند هرکدام در راستای منافع خود حرکت میکنند که گاهی در تضاد با یکدیگرند که این خود مانع از انباشت سرمایه است، در این میان حکومت از ترس خیزش مردمی، ساختار بروکراتیک، امنیتی و نظامی خود را افزایش میدهد که خود مانع بزرگی در سرمایه گذاری و اجرای طرحهای عمرانی است، بنابرین انتخابات دوره ۱۳ ریاست جمهوری و انتخاب رئیسی که از سوی شورای حقوق بشر و عفو بین الملل زیر پرسش و تعقیب است، نشانههای افلاس و ورشکستگی رژیم جمهوری اسلامی است، تاسیس این همه دانشگاه که یک شبه دکترا میدهد نتوانسته افرادی را پرورش دهد که مورد اعتماد رژیم باشد، از آن رو یک قاتل و آدمکش را انتخاب کرده است، به نظر میرسد که خود رژیم هم به پایان کار خود میاندیشد و تاسف میخورد که پیش از برقراری حکومت اسلامی سقوط کند…
محمد حسین یحیایی
mhyahyai@yahoo. se
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.