بیش از یک قرن است که ایرانیان بر آن هستند از دروازه ی سیاست می توانند وارد دنیای دمکراسی و مدرنیته شوند. در این مسیر تا به حال دو انقلاب و چندین جنبش اجتماعی به راه انداخته اند، صدها سازمان و حزب تشکیل داده اند و صدها هزار نفر قربانی شده اند. اما هنوز نه از دمکراسی خبری است نه از مدرنیته نهادینه شده در قالب مدنیت شهروندی و رفاه و آزادی. جستجوی چرایی عدم کامیابی ما را به پاسخ هایی متعدد خواهد رساند که از دل هرکدام از آنها، راهکارهایی برای شکستن این بن بست زاده می شود. البته هیچ کدام از این راهکارها نیز تا به حال پاسخ موثری نبوده است. اما در این نوشتار می خواهیم خبر بدی را اعلام داریم: دیگر برای این کار دیر شده است. دیگر، نمی توان ایران را از طریق تغییر سیاسی متحول ساخت.

اما چرا؟
سیاست عرصه ی مدیریت کشور است. به عبارتی، سیاست، مدیریت یک کشور بر اساس توافق میان دولت و ملت است. البته در نظام دمکراسی دولت محصول انتخاب ملت و در نظام های دیکتاتوری، دولت حاصل قهر با ملت است. این دو زاینده ی دو دنیای متفاوت می شوند، اما بحث در این جا آن قدر فراگیر است که هر دو را شامل می شود. در هر دو مقوله ی دمکراسی و دیکتاتوری، کشوری باید باشد که مدیریت آن، تبدیل به مصداق سیاست شود. در نمونه هایی مانند سومالی و یمن، دلیل محو دولت، که نماد سیاست است، در این است که مادیت آن ها به عنوان کشور زیر سوال است. به همین خاطر پدیده ی دولت-ملت در آنها تبلور نمی یابد.
موضوعیت سیاست به این واسطه زیر سوال می رود که پایه هایی که برای عملکرد سیاست لازم است یا محو می شوند و یا آن قدر ضعیف، که دیگر نیازی به مدیریت ندارند یا به طور کلی، نیازی به مدیریت ندارند. یکی از این پایه ها اقتصاد است. با فروپاشی اقتصاد، نیازی به ساختار مدیریت اقتصاد نیز نیست. اما از اقتصاد هم مهمتر، پایه ای که  به طور تاریخی حذف سیاست، در قالب دولت را، با خود همراه داشته، شرایط زیست بوم یک کشور است.
در طول تاریخ، تمامی کشورها و تمدن های نخستین در کنار آب شکل گرفته اند. نمونه ی آن تنوع عظیم تمدن میاندوآب (بین النهرین) می باشد. در هر کجای نقشه ی جغرافیا که بنگریم می بینیم که به واسطه ی حضور و استمرار منابع آبی است که کشاورزی، ثابت نشینی و شهرسازی شکل می گیرد و بعد، مدیریت سازمان یافته ی این مجموعه ها دولت را شکل می بخشند و سپس، یک کشور در معنای متعارف شکل می گیرد.
عنصر آب را که از معادله ی بنیانگذاری شهر و کشور و تمدن برداریم، کل معادله حذف می شود. نبود آب یعنی نبود زندگی و به واسطه ی آن، شهر و جمعیت و جامعه و کشور، مصداقی نخواهد داشت.

مورد ایران
ایران از آن روی به عنوان جامعه ی «آب سالار» شناخته شده است که از روز نخست حیات تاریخی خویش تاکنون درگیر آب بوده است. شکل گیری دولت در ایران برای مدیریت آب بوده است. و امروز، آن چه در ایران آغاز شده است و بر اساس هشدارهای بین المللی به سایر مناطق جهان کشیده خواهد شد، مسیر وارونه ی تاریخ است: از فرمول ” آب به اضافه ی جمعیت مساوی است با کشور“، به معادله ی ” نبود آب به اضافه ی جمعیت مساوی است با محو کشور” در حرکتیم.
در نبود آب، پایه ای ترین عنصر حیات فردی زیر سوال رفته و به واسطه ی آن تشکیل حیات جمعی نیز ناممکن می شود. از آن سوی، یک حیات جمعی از پیش شکل گرفته به واسطه ی وجود منابع آب، با رسیدن به نقطه ی بی آبی، محکوم به پایان یافتن است.
تمامی شواهد حکایت از آن دارد که مشکل «کم آبی» در ایران به سوی بحران «بی آبی» میل کرده است. ورشکستگی آبی به معنای نداشتن عرصه ی کافی برای تقاضاست. میلیون ها ایرانی به زودی با مسئله عدم امکان تامین حیات فیزیکی خود مواجه خواهند شد. از آن جا که مرحله ی مناسب برای مدیریت این موضوع در دهه های گذشته بوده است، به دلیل غیر ممکن بودن بازگشت دادن زمان، به نتیجه گیری بدیهی نبود راه حل برای آن می رسیم. بن بست دوبرابری این گونه است: نبود آب و نبود راهکار برای نبود آب.

ناممکن شدن کار:
به طور کلی، مدیریت عبارت است از یافتن و پیاده کردن راه حل برای چالش ها و مشکلات. وقتی مشکلی از قد و قواره ی مدیریتی یک مجموعه خارج شود می رسیم به عدم توانایی در یافتن راه حل و یا پیاده کردن راه حل های موجود. در این صورت دیگر بحث مدیریت مورد ندارد و به سوی محو موضوعیت مدیریت، یا در سطح کشوری، محو موضوعیت سیاست پیش می رویم.
با ریزش پایه ی زیست بومی یک اقلیم، حیات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن نیز زیر سئوال می رود. اما قربانی اول بحران زیست محیطی در یک کشور همانا سیاست است. با محو سیاست از حیات یک ملت، مملکت دچار بحران  کلان مدیریتی می شود، انسجام ملی آن از دست می رود، جنگ داخلی یا همان جنگ آب سر می گیرد و در نهایت، کشور تجزیه و چه بسا نابود می شود.
اینک در ایران ما در آغاز این فرایند سهمگین و تباه ساز هستیم. قدری جلوتر و با حذف عنصر سیاست به عنوان مدیریت متمرکز کشوری، تفاوتی نمی کند که قدرت سیاسی به دست چه فرد یا جریانی بیافتد؛ راست، چپ، ملی گرا، اصلاح طلب، اصول گرا و … هیچ نیرویی نیست که بتواند در چارچوب ساختارهای کنونی کشور برای این معضل راهکاری بیابد.
براین اساس، می توان به این گمانه زنی دست یافت که «جمهوری اسلامی، آخرین مصداق سیاست در ایران باشد». به عبارت دیگر، با آغاز فروپاشی سیاست در ایران، به دنبال فاجعه ی اقلیمی در راه، بعید است که دیگر بتوان، چیزی به اسم مجموعه ی کشوری مدیریتی یا همان حاکمیت سیاسی متمرکز در ایران برپا ساخت. همان طور که بسیار بعید است بتوان چنین ساختارهایی را دیگر در یمن، سوریه، لیبی، افغانستان، عراق، سودان و سومالی برپا کرد.
با فروپاشی ساختاری سیاست در ایران به سوی محو ایران خواهیم رفت. به همین دلیل، نجات سیاست در ایران در حال حاضر بیش از کسب قدرت سیاسی اهمیت دارد. اما نجات کیفیت و ماهیت سیاست و دگرسازی آن از دیکتاتوری به دمکراسی نیز، بدون احیای زیست بوم ایران، تصور خامی است.
این که آیا می توان زیست بوم ایران را بدون کسب قدرت سیاسی نجات داد یا خیر، جای پرسش دارد؛ اما این که با کسب قدرت سیاسی می توان زیست بوم ایران را نجات داد، به همان اندازه مشکوک و نامحتمل است.
به این ترتیب باید به این اندیشید که در یک روند گام به گام، نجات زیست بوم ایران سبب نجات سیاست و نجات سیاست موجب نجات کشور شود. هر نیرویی که قادر باشد نخستین مورد را تامین کند، دومی و بالتبع سومی را نیز خواهد داشت.

پایان سیاست در ایران
به پایان دفتر سیاست در ایران رسیده ایم. سردی انتخابات امسال، بیشتر، از این ناخودآگاه جمعی در مورد بیهوده بودن آن برمی خیزد تا از ترکیب کاندیداها.  تمرکز ۱۱۶ ساله ی بخش مدنی جامعه  برای تغییر ایران از طریق تغییر سیاست آن قدر به درازا کشید که در این میان، خانه از بیخ و بن ویران شد و سرزمین ایران خشکید. امروز دیگر نمی توان با ادا و اطوار اپوزیسیونی همچنان به جستجوی راه حل نجات ایران در عرصه ی سیاست پرداخت. امروز باید اقلیم ایران را نجات داد و برای این منظور نباید به سیاست دل خوش کرد. آبی از چاه سیاست برای ایران تشنه لب بیرون نخواهد آمد.
نگارنده بر این باورست که باید به فکر ایجاد یک «جبهه ی نجات زیست بوم ایران» بود. دیگر به جبهه سیاسی نیاز نداریم چرا که کردیم و دیدیم که از سیاست کاری ساخته نیست. در «جبهه ی نجات زیست بوم ایران» نیاز است به ترکیبی از نیروهای مدنی و تخصصی. نیروهای مدنی یعنی شهروندان فعالی که می خواهند به طور فعال به چالش های کنونی اقلیمی ایران بپردازند و نیروهای تخصصی یعنی کسانی که در این زمینه دانش و تخصص و امکانات دارند. این جبهه باید به طراحی یک استراتژی فراسیاسی پرداخته و تعیین کند که مرحله به مرحله چگونه می خواهد به این مهم بپردازد. بعد باید تدارک نیرو و امکانات آن را دید و اجرای طرح نجات زیست بوم ایران را مدیریت کرد.
این جبهه، به واسطه ی قدرت تاثیرگذاری خود بر روند نجات حیات زیستی ایران می تواند حتی در چشم اندازی منطقی و تدریجی قدرت سیاسی را نیز، هر که باشد، وادار به تمکین کند و افسار هدایت به سوی منافع جمعی را بر گردن حاکمیت سیاسی بیاندازد. در این صورت است که حاکمیت، در دست هر نیرویی که باشد، به طور کارکردی در خدمت منافع جامعه قرار می گیرد.
می بینیم که دیگر پیشنهادهای مقطعی و ناقص نمی تواند بن بست عرصه ی سیاسی را بگشاید. در همین راستا بود که ضرورت بازگشت به فلسفه برای دیدی فراتر از حوزه هایی که در آنها خود را محدود ساخته ایم مطرح می شود. به این واسطه بود که ما سال گذشته با پیشنهاد نظریه « بی‌نهایت گرایی» بر آن شدیم تا راهی برای برون رفت از این فاجعه ی بی مانند تاریخی را مطرح سازیم. ابتکارهایی مانند تشکیل این «جبهه ی نجات زیست بوم ایران» از ایده ی اصلی این نظریه بر می آید که بر اساس آن برای حل بحران و چالشی، بدون استثناء، راهکار موجود است. اما باید که اراده ای برای جستجو و تحقق این راه حل های نظری نیز موجود باشد.
امروز ساختار سیاسی با وجود ماهیت دیکتاتوری خود، دیگر حتی قادر به اعمال حاکمیت استبدادی نیز نیست؛ مگر می شود استبداد را به مردم بی آب و تشنه تحمیل کرد؟ مگر می شود که در استان های خالی از سکنه با شرایط دشت کویر و کویر لوت کسی را زندانی و اعدام کرد؟
به وضوح مشخص است که دیگر هیچ نیرو یا شخصیت دارای حداقلی از وجدان و عقلانیت حاضر نیست کلید قدرت سیاسی و حکومتی در ایران را، حتی به رایگان و در سینی طلا ، از رژیم کنونی تحویل بگیرد، چرا که به فاصله ی کمتر از یک ساعت در مقابل این سئوال مهم قرار می گیرد که، امروز و نه حتی فردا،  چگونه و از کجا باید برای این ۲۰۰ شهر دچار تنش آبی، آب آشامیدنی، کشاورزی و صنعتی فراهم کرد.
آری، ریشه های سیاست در ایران خشکیده است، چرا که پایه ی چند هزار ساله ی آن رو به خشکی است. قدرت و حکومت گوارای آنان که جاه طلبند و در رویای آن می دوند، نیروهای خردگرا و مسئولیت پذیر، در این میان، عطای قدرت سیاسی را به لقای امثال رئیسی و مجتبی خامنه ای و ابلهان طماعی مثل آنها و یا جایگزین های ساده لوح ایشان در اپوزیسیون می بخشند و به طور جدی در صدد بر می آیند که برای معضلات متعدد زیست محیطی کشور راهکارهایی بیابند.
تمایل دادن تلاش های فردی و جمعی ما فعالان سیاسی، مدنی و اجتماعی به سوی محوریت بحران زیست بوم ایران شاید ضروری ترین نماد حضور آگاهی و گذر از کلیشه گرایی تفکر و تحلیل منجمد از شرایط کشور باشد.# .
———————————————————————————————————————————
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید:
«بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)