چاره ‌جویی دردِ جانکاهِ فلاکت، فقر و سرکوب اکثریت مردم تنها با تحلیل معضلات جوامع کنونی و نیز مشارکت آگاهانه و فعال در مسیر گشایش بن‌بست‌های موجود امکان‌ پذیر است. دستیابی به دنیایی بهتر و کم‌ دغدغه، برنامه‌ای منسجم و آزمون ‌شده را می‌طلبد. 

این امر بنیادین با تکیه بر دستاورد مبارزات و تجربیات برجا مانده متفکران و مبارزین دو سده اخیر که در عرصه‌ی پیکار طبقاتی ستم‌دیدگان، تلاش و اندیشه‌‌ورزی کردند، میسر می‌شود.

جریان چارتیسم مرحله‌ی ابتدایی جنبش طبقه‌ی کارگربود که قصد داشت در همان چارچوب سیاسی و اقتصادی سرمایه‌داری همراه با طبقه‌ی بورژوا و باقی‌مانده‌ی اشراف و ‌زمین‌ داران، در قدرت و سیاست سهیم باشد.

 ۸ ماه مه سال ۱۸۳۸ منشور گرایی یا چارتیسم جنبشی سیاسی و اجتماعی با یک درخواست مشترک اعتراضی در شش مطالبه‌ی عمده‌ی ذیل منتشر شد:

١- اعطای حق رای برای هر مرد بالای بیست و یک سال.

٢- رأی گیری به صورت محرمانه.

٣- الغای شرط مالکیت برای عضویت در مجلس.

۴- پرداخت حقوق سالیانه برای نمایندگان.

۵- حوزه‌های انتخاباتی برابر.

۶- برگزاری انتخابات به صورت سالانه.

بسط گستره اندیشه انتقادی مارکسی و سنگِ بنا دانستن مفاهیم تئوریک کارگرمحور، اولویت تحول‌خواهان سوسیالیست است.

اعتراض‌های مدنی پی‌در‌پی، بهترین فرصت برای ایجاد تغییر است و فضا را برای پروبال ‌گرفتن جنبش‌های سوسیالیستی باز می‌کند. اما دوباره همان سیکل معیوب تولید و توزیع سرمایه‌داری تکرار شده است، و از حل بحران زجرآور همه‌جانبه موجود  ناتوان مانده است.

موفقیت‌های اعتراضی دموکراتیک تنها فرصت مناسبی برای سازماندهی چپ به وجود آورده است تا بتواند گفتار برابری ‌طلبانه خود را در کنار مطالبه دموکراسی ‌خواهی پیش ببرد.

در مصوبه سومین کنگره بین الملل (کمینترن در ۱۹۲۱) آمده است:

«برای یک کمونیست اشتباه بزرگی خواهد بود که خواست‌های فعلی کارگران را که به خاطر بهبودهای جزیی در شرایط کارشان است با دیده تحقیر بنگرند، حتی یک برخورد پاسیو (غیرفعال) به این مبارزات به بهانه خواست‌های کارگران که آن‌ها امروز به خاطر آن حاضرند با سرمایه‌‌داری بجنگند، هر چقدر هم که کوچک و محجوبانه باشد، کمونیست‌ها نباید کوچک بودن آن‌ها را بهانه‌ای برای عدم شرکت خود در مبارزه کنند. فعالیت‌های تبلیغی ما نباید طوری باشند که در مقابل اتهاماتی که در مورد تهییج و تحریک کارگران برای اعتصابات بی‌‌معنی و حرکت بی‌ملاحظه دیگر زده می‌شود مسکوت و بی‌دفاع بماند. کمونیست‌ها باید سعی کنند که در بین توده‌های مبارز شهرت شرکت‌کنندگان شجاع و موثر در مبارزات آن‌ها را پیدا نمایند.»

مارکس برای اولین بار در نامه‌ای به پدرش از پرولتاریا به عنوان «ایده در خودِ امر واقع است» نام می‌برد، یعنی نیروی اجتماعی تازه‌ای که درگیر مبارزه برای خود است. به بیانی دیگر، «موضوعی در خود که موجودیت اجتماعی دارد.» پرولتاریا، طبقه‌ای در جامعه‌ی مدنی است که طبقه‌ای از جامعه مدنی نیست.

کارگران در ایجاد انقلاب کمون پاریس ۱۸۷۱ و اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و آلمان در نوامبر ۱۹۱۸ دستاوردهای مهمی را تثبیت کردند. نمایندگان این طبقه، توانستند جمع‌بندی‌هایی تئوریک و رهنمودهایی در نفی دنیای مزدبگیری و راهکاری برای تکوین جهان عاری از استثمار طبقاتی با مدیریت کارگری را تدوین و نهادینه کنند.  

تلاش‌های فعالین جنبش کارگری بر چنین بستری دوام می‌یابد. تحلیل مشخص از شرایط ویژه هر جامعه به معنای اختراع دوباره چرخ اولیه نیست بلکه ادامه و انکشاف همان تئوری است که پیشگامانی نظیر مارکس، انگلس، لنین و رزا لوکزامبورگ از عمق کشاکش مبارزه عملی و فکری موفق شدند بنیانی نهادمند جهت راهنمای پراتیک کارگران در نبرد طبقاتی تدوین کنند.                                               

آقای بهروز علی‌یاری در مقاله‌ی «”کار” چپ بازگشت به جامعه است»، به تاریخ اول خرداد، می‌نویسد:

«متاسفانه “کار” نزد چپ تعریف مشخصی ندارد. همانگونه که چپ از خود تعریف دقیقی ندارد. انگار که هر کس با هر پایگاه اجتماعی و طبقاتی و هر گونه ارتزاق مادی و هر جایگاهی در مناسبات تولید می‌تواند به صرف تمایلات صرفا نظری، یا بر اساس سابقه و یا فعالیتی در گذشته، خود را در طیف چپ بداند. از این منظر است که ما به تقسیم‌بندی‌هایی مثل چپ کارگری، چپ سیاسی چپ روشنفکری، چپ دانشجویی و چپ مارکسیستی روبروییم بدون آن که روشن کنیم که حوزه‌ی فعالیت یکایک اینان چیست و ارتباط‌شان با یکدیگر و با جامعه چگونه است. یعنی مثلا ما کارخانه‌دار یا تاجرانی ثروتمند داریم که خود را مارکسیست و یا با کمی تساهل خود را چپ می‌دانند و اگر بگوییم کمی از سوسیالیسم‌تان کوتاه بیایید و بپذیرید که شما نهایتا یک نیروی لیبرال هستید بهشان برمی‌خورد. دانشجویان چپی داریم که با شمایلی متفاوت از دیگر دانشجویان فقط در کافه‌ها به بحث‌های آتشین می‌نشینند ولی برای انجام کار متشکلی اقدام عملی نمی‌کنند. روشنفکران چپی داریم که یا مدام در فضای مجازی به چانه‌ زنی و مجادله با یکدیگر مشغولند و یا به حرکت‌های سیاسیون رژیم واکنش نظری نشان می‌دهند و خود را قانع می‌سازند که در حال انجام “کار” هستند ولی اتفاقا هیچ چپ متشکلی نداریم که در حوزه‌ی کارگری که از قضا با نام چپ گره خورده است، فعالیت عملی کند و البته بسیارند که برای کارگران نسخه‌هایی از دور می‌پیچند و راهکارهایی برای ادامه‌ی مبارزه در فضای مجازی می‌دهند و یا با بیانیه‌هایی از دورتر خود را با آنها همراه می‌دانند. در واقع چپ هم به عنوان بخشی از جامعه از بهم پاشیدگی طبقاتی و آلودگی فرهنگی رنج می‌برد و تحلیل روشنی از خود ندارد. انگار همگی ما فراموش کرده‌ایم که سنت چپ چه بوده و چه وظایفی در قبال جامعه و بخصوص طبقه‌ی کارگر بر دوش دارد.”

بیش از ۵۰ سال آشنایی با طیف چپ، تعاریف و کارکردهای متفاوتی از چپ را دیده و زندگی کرده‌ام که هنوز مورد مناقشه‌اند. به مانند مقوله مارکسیسم که چرا ایدئولوژی نیست، بلکه علم رهایی کارگر از بند استثمار سرمایه است. براساس تعریفی که خود مارکس از ایدئولوژی می‌دهد، ایدئولوژی یعنی آگاهی کاذب که ابزار سیاستمداران و حاکمان برای تثبیت چرخه سودآوری و تبلیغ دولت‌های سرمایه شده است، تا واقعیت موجود در مورد وضعیت طبقات دیگر و جامعه را، غیر واقعی نشان دهند و سعی بر سازگار نشان دادن طبقات با یکدیگر دارند، ایدئولوژی یعنی ارتباط ذهنی انسان یا توده با واقعیت که آگاهی کاذب را به طبقات ارائه کند، تکوین مارکسیسم به عنوان دانش درهم شکستن طبقات و رهایی از استثمار، از اینجا ضرورت یافت.

علی‌یاری نیز به “تقسیم‌بندی‌هایی مثل چپ کارگری، چپ سیاسی، چپ روشنفکری، چپ دانشجویی و چپ مارکسیستی” اذعان دارد. اما مشکل ایشان این است که:

“کارخانه‌دار یا تاجرانی ثروتمند داریم که خود را مارکسیست و یا با کمی تساهل خود را چپ می‌دانند و اگر بگوییم کمی از سوسیالیسم‌تان کوتاه بیایید و بپذیرید که شما نهایتا یک نیروی لیبرال هستید بهشان برمی‌خورد.”

در صورتی که پایگاه مادی برداشت‌های گوناگون و متضاد فوق در همین واقعیت است که قشر بسیار محدود از بورژواهای خواهان جامعه بدون تضاد طبقاتی هم داریم. اما مهم تبیین این پدیده دوگانه نما است. 

کارگر، دانشجو، معلم، کارمندی که دهه ۵۰ و ۶۰  از زندان آزاد شده و موقعیت شغلی و تحصیلی و … را از دست داده، اندوخته‌ای هم ندارد، بجای گزینه حقوق بگیری، با سرمایه قرضی و بهره‌ای، موقعیتی برای خود فراهم می‌‌کند تا بتواند نیروی کارش را به بها بیشتری بفروشد. در عین حال می‌خواهد به مبارزه‌اش در دوران شکست و اختناق ادامه دهد، اما نه به شیوه‌ی گذشته. با صرف ساعات کار بیشتر و اتکا به نقدینگی موجودش (خرده‌بورژوازی) آیا نمی‌تواند سوسیالیست یا چپ باشد؟ آیا صرف کارگر بودن ولو غیرفعال، امتیازی برای فرد به بار می‌آورد؟ 

خواننده توجه دارد که بحث در مورد مخالفان رژیمی است که کشته و اعدام نشدند و بعد از تحمل زندان، آزاد شدند، در اختناق ایران ماندند یا مهاجرت کردند. بر چنین بستری، ایرادی که علی‌یاری دارد این است:

“روشنفکران چپی داریم که یا مدام در فضای مجازی به چانه‌زنی و مجادله با یکدیگر مشغولند و یا به حرکت‌های سیاسیون رژیم واکنش نظری نشان می‌دهند و خود را قانع می‌سازند که در حال انجام “کار” هستند.”

 غلط رایج (مجازی) را بکارمی‌برید. توجه کنید، بخش زیاد جامعه از همین فضای شبکه‌های خودبنیاد رسانه‌ای بدون سانسور، صدای رسای اسماعیل بخشی در اعتراض و به چالش کشیدن وزیر اطلاعات رژیم و دیگر نمایندگان کارگران چون شهابی ونجاتی آگاه شد، همچنین توسط کانال‌های تلگرامی به عملکرد همکاران رقیب‌شان که از مبارزات سندیکایی جدا شدند، مانند اسانلو و رخشان، پی بردند. مقالات شما نیز در چنین فضای عمومی “مجادله” می‌شود. مگر فقط در محیط کارتان “واکنش نظری نشان” می‌دهید! 

بخشی از “کار” چپ مارکسی، بازخوانی اندیشه مارکس است، که مقاله حاضر قطره‌ای از آنست. هر جریان یا فردی با موقعیت مادی مشخص و ذهنیتِ ناشی از محیط ‌اش با درک‌های مختلف به گوشه‌ای از “کار”  اهتمام می‌ورزد، در واقع “وظایفی در قبال جامعه و بخصوص طبقه‌ی کارگر بر دوش” کسی نیست که برداشت می‌کنید، بلکه آن وظایف، امر خودِ طبقه کارگراست، البته با درک مارکسی که لنین آن را انکشاف داده است.

برای عینیت بخشیدن به بحث فوق، بخشی از نقد رفیقی به دو مقاله‌ی “نفوذ حاشیه در متن، شناوری طبقات” و “طبقه، تشکل، شناوری” بهروز علی‌یاری مندرج در سایت سیاسی خبری اخبار روز،  آورده می‌شود:

” تحشیه‌ای بر حاشیه، متن به جای خود”.

مقاله دو بخش و یک نتیجه گیری دارد. 

– بخش اول، دلایل شکل گیری انقلاب ۵۷ و نیروهای شرکت کننده در آن

– بخش دوم، ترمی تحت عنوان”شناوری طبقات”

– نتیجه‌گیری

در مورد بخش اول، مطلب جدید تحلیلی- تاریخی‌ای ندارد، تکرار سطحی و سریع یک سری تقسیم‌بندی‌هایی که از اول انقلاب تاکنون به شکل‌های مختلف از طرف جریانات و افراد و طیف‌های مختلف و حتی متضاد سیاسی فرموله شده، که ریشه انقلاب را تضاد سنت و مدرنیته، تضاد شهر و روستا منتج به رودررویی شاه و آخوند می‌بیند.

ساختار منقطع و آشفته، ارائه سطحی و یحتمل آگاهانه منجر به نتیجه مطلوب نویسنده در این شکل فرمول‌بندی همراه با یک سری ادعاهای غیر مستدل و نادیده گرفتن فاکت‌های غیرقابل چشم‌پوشی از وقایع عینی قبل و حین و بعد متن انقلاب البته بی‌دلیل نیست؛ کاربردش در نتیجه‌گیری انتهای مقاله است. اما همین قدر خلاصه می‌توان گفت که از بین دو گزینه محصول نگاه نویسنده به انقلاب یعنی “دزدیده شدن انقلاب توسط مرتجعین” و “ارتجاعی بودن نفس انقلاب به دلیل روستایی و واپسگرا بودن نیروی محرکه اصلی آن به رهبری آخوندها”، رویکرد وی با گوشه چشمی به اولی، اما قویا به دومی گرایش دارد.

از آنجا که این بخش اساسا به چند و چون موضوع انقلاب مربوط می‌شود، بحث مشخص خودش را می‌طلبد که باید در فرصت دیگری به آن پرداخت که الان موضوع من نیست.

اما در مورد بخش دوم یعنی تاکید نویسنده به ترم “شناوری طبقات” 

– اگر منظور از شناوری طبقات آن باشد که در سیر تحول جوامع، با اعتقاد به تقسیم جوامع به طبقات مختلف، از هر طبقه‌ای، بخشی ریزش به سمت طبقات فرودست و بخشی پرواز به طبقه فرادست دارند، موضوع جدیدی نیست. این اتفاق در جوامع سرمایه‌داری برای خرده‌بورژوازی بیشتر روی می‌دهد، ریزش بیشتر، صعود کمتر، اما دامن همه طبقات را کم و بیش، متناسب با شرایط خاص هر جامعه‌ای می‌گیرد. بنابراین نویسنده نه تنها کشفی را انجام نداده، حتی توجه ندارد که استفاده از مقوله” شناور” بار سیال و غیر طبقاتی را با خودش حمل می‌کند (کلمه شناور بیشتر مفهوم معلق بودن، امکان رفت و برگشت و بلاتکلیف بودن را می‌رساند). به نظر من مقوله”جابجایی طبقات” که در مقاله تحقیقی “سی سال جابه‌جایی طبقات اجتماعی در ایران، سهراب بهداد و فرهاد نعمانی، فصلنامه فرهنگی اجتماعی گفتگو، شماره ۵۵” استفاده شده دقیق‌تر است.

– در این “شناوری”، به کلی‌گویی اکتفا شده، مشخص نیست که چه بخشی، چه حوزه‌های کاری، چه کمیتی، به چه شکلی و در چه پروسه‌ای “شناور” شده‌اند. نویسنده اگر در این مورد تحقیق مستقل و معینی را انجام داده لازم است به طور کمی و کیفی مستندات تحقیقی از جمله روش تحقیق خود را ارائه می‌کرد یا اگر در این مقاله جای ارائه نبود، به تحقیق مربوطه ارجاع می‌داد. یا اگر خودش تحقیقی را مستقلا انجام نداده، به منابع مورد استفاده‌اش رفرنس می‌داد. فارغ از تایید یا نقد مقاله نعمانی و بهداد، صرفا برای تاکید بر ضرورت استفاده از آمار و ارقام متکی بر روش تحقیقی علمی و حداقل گونه‌ای از روش‌های تحقیق آکادمیک برای مستند سازی هر نوع ادعایی در هر مقوله‌ای از جمله پدیده‌های اجتماعی، باز هم به نوع کار تحقیقی مقاله نعمانی و بهداد ارجاع می‌دهم.

این نوع کلی‌گویی و ناروشنی در مقوله ‌سازی (همچون سایر مقولات به کار برده شده بدون تعریف، مبهم و نادقیق مثل ترم‌های بولد شده “تبدیل توده به نیرو”، “نهادسازی”، “ثبات تولید”، “ارزش طبقاتی”، “تولید تکنولوژیک”…) از یک‌سو و سطحی‌ نگری مقاله با اصل گرفتن مقوله اخلاق و برجسته کردن رفتار کاسبکارانه و معامله‌‌گرانه و منفعت‌‌طلبانه در خلق و خوی غیر”پرولتری” شناوران از سوی دیگر، عملا به جایگزینی تمایلات و توهمات نویسنده به جای واقعیات منجر شده، به نحوی که در قسمت اول از سه‌گانه برون‌رفت و چاره‌ یابی، پرولترسازی را در منزه‌ سازی و اخلاق پاک پیشه کردن شبه ‌پرولترهای ناشناور و ایضاً شناور می‌بیند تا پرولتاریای واقعی ایجاد شود! (همان روشی که به‌نظر می‌رسد نویسنده معتقد است که آخوندها اساساً و عمدتاً به این طریق یعنی استفاده از موعظه و نصیحت و پند و نه زمینه‌های مادی موجود در متن مبارزه طبقاتی جامعه، توده عقب‌ مانده روستایی و حاشیه‌ نشین را به انقلاب و کسب قدرت کشاندند.)، اما این دکان منزه سازی، این تلاش پرولترسازی، نه برای انقلاب است، چون هنوز “دموکراتیسمی” وجود ندارد! پس از سوی دیگر، از آن طرف بام می‌افتد در قسمت دوم سه‌گانه خود که پیش به سوی دموکراسی و این عملاً یعنی “هَمهَ با هَمً، همان” خلط طبقاتی” که چپ مورد خطاب خود را از آن نهی می‌کند. اما این دو امکان ندارد، چه هنوز قسمت اصلی یعنی “ثبات تولید” وجود ندارد، به گمان یعنی هنوز سرمایه‌داری “خلص و ناب” مدل سوئد و انگلیس در اینجا مستقر نیست، مدرکش هم این؛ ۶۰ درصد کارگران در کارگاه‌های زیر ده نفر کار می‌کنند.

اینجاست که سیکل بسته تناقضات، خود را نمایان می‌سازد. سیکل تناقضاتی که نتیجه عینی آن نفی مبارزه طبقاتی ست و تبلیغ گوشه ‌نشینی و امر به تهذیب نفس!

ترجمه اثباتی نتیجه گیری پاراگراف آخر مقاله چنین است:

– تثبیت تولید = رشد سرمایه‌داری

– دموکراتیسم = استقرار دموکراسی با انقلاب یا اصلاحات، به سیاق سایر جوامع به اشتراک طبقات

– پرولتاریا = هنوز موجود نیست

حال، با این تحلیل می‌توان نگاهی به بخش اول مقاله انداخت که مهمترین مولفه رویکرد نویسنده آن نادیده گرفتن دینامیزم مبارزه طبقاتی است، رویکردی مکانیستی که برای اثبات مدعی خود به ناچار با نادیده گرفتن روند روزمره مبارزه خشن طبقاتی از پیش از انقلاب تا کنون، در سرنای پاسیفیسم می‌دمد، مبارزه طبقاتی‌ای که اگر نبود، چه احتیاجی به سرکوب بی‌رحمانه مبارزه طبقات “شناور و ناشناور” برای آزادی و دموکراسی، نان و رفاه، عدالت و نفی بندگی توسط به قدرت رسیدگان حاصل انقلاب از آغاز تاکنون بوده است!”

نقد فوق به گرایشی از طیف دیدگاه موسوم به خط پنجی (کارگر- کارگر) نیز می‌تواند محسوب شود و حکایت از تاکید منسجم بر داده‌های دست اول مارکسی دارد، که مقصود بحث نوشته حاضر است. 

اِستناد به متون برآمده از مبارزات کارگران، توسط آن نمایندگان فکری که منافع طبقه متکی به کار را فرموله و ارائه کرده‌اند، دغدغه و کار روتین سوسیالیست‌های کارگریست.

گرایش دیگری انگار از آن طرف بام حرکت می‌کند، مقاله شش قسمتی “جدال علیه نفوذ چپ بورژوایی در جنبش کارگری” نوشته احمد بخرد طبع در سایت آزادی بیان، چنین دیدگاهی دارد:

“کارگران نیشکر هفت‌تپه به وسیله‌ی سندیکای خود، تنها اتحادیه و تشکل کارگری در ایران است که مطالبات صنفی ـ اقتصادی را با جنبه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی علیه نظام سرمایه‌داری منطبق ساخته است. در تمام اطلاعیه‌ها و بیانیه‌های سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه، حاکمیت شوراهای کارگری و علیه سیستم کارمزدی، به روشنی مشاهده می‌شود که پاشنه‌ی آشیل چپ بورژوایی است.”

نویسنده آرزوی کمونیستی خود را به جای واقعیت ارائه می‌دهد و در ادامه می‌نویسد:

 “کارگران می‌دانند که سنت مبارزاتی علی نجاتی و اسماعیل بخشی و سنت پیگیرانه‌ای است که با بسط آزمون‌های شورایی، کلیت نظام سرمایه‌داری را دشمن خواست‌ها و مطالبات کارگران می‌دانند. بقول معروف بگذار اسب‌ها در سربالایی یکدیگر را گاز بگیرند. اتحادیه جهانی کشاورزی و مواد غذایی IUF – UITA با تصمیم بروکراتیک غیرشورایی باید شرمنده‌ی سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه باشد. اینها نمونه‌های کوچکی از سرسپرده‌گی چپ بورژوایی و اتحادیه‌های ملی و بین‌المللی آنها را به وضوح آشکار می‌سازد. این است نماد واقعی دموکراسی نظام سرمایه‌داری که چپ بورژوایی مطابق با منافع طبقاتی خویش، عاشق سینه‌چاک آن است. ولی جنبش ضدسرمایه‌داری کارگری به دنبال دموکراسی نخواهد بود و از آن به عنوان دشمن خویش، نفرت دارد. طبقه‌ی کارگر به آزادی می‌اندیشد که عمیقا برای بسط و پیشبرد گفتمان‌ها و رایزنی آزادانه‌ی شوراهای کارگری بدان نیاز وافر دارد و در فقدان آن قدرت شوراها شکوفایی پرورش استعدادها و رشد فکری و اندیشه را از دست خواهد داد و حزب سیاسی هم جای دولت پرولتری و هم نیز جای شوراهای کارگری را اشغال خواهد ساخت و انقلاب پرولتری را با شکست مواجه خواهد نمود.”

احمد بخرد طبع نمی‌داند که بخشی از اعتصابیون هفت‌تپه از جمله علی نجاتی مطالبه شورایی را برنمی‌تابند. اما به درستی می‌نویسد:

“حکومت کارگری نمی‌تواند و نباید ابزارهای سرمایه‌داری را به خدمت گیرد و خود را در دام آن گرفتار سازد که نتیجه‌ی آن بطور حتم احیای دوباره‌ی سیستم گذشته خواهد بود. بنابراین در هر نوشته‌ای که در مورد”جدال علیه نفوذ چپ بورژوایی“ ارائه می‌دهم، در هر قسمتی از آن، پایه‌هایی که موجب استحکام نظام سرمایه‌داری می‌گردند و طرح آنها انقلاب کارگری را با شکست مواجه می‌سازند، به نقد تئوریک خواهم کشاند و از این نظر است که اهداف این نوشته‌ها تداوم خواهد داشت.”

اما  ”جدال علیه نفوذ چپ بورژوایی…“ و”نقد تئوریک“ وقتی مثمرثمر خواهد بود که بر زمینه عینی و پراتیک مبارزات کارگری انجام گیرد، تا بتواند راهگشایی کند، نه اینکه از گنجینه ارزشمند متون مارکسی، احکامی بی ارتباط با وضعیت اکنونی اعتراضات، سطح و عمق آن، صادر شود.

نویسنده در قسمت پنجم بحث خود، مشکل مبتلابه در جنبش کارگری ایران را طرح می‌کند که حل این دوگانگی در تمایز میان کارگران و روشنفکران بروز کرده است، البته به تلاش زیادی نیاز دارد، طبعا احمد بخرد نیز پاسخی برای این معضل ندارد. او می‌نویسد:

“زمانی که تشکل کمونیستی مملو از روشنفکران غیرپرولتری است و به نمایندگی از آنان تا انقلاب اجتماعی یعنی کسب قدرت سیاسی کارگری، حضور همه‌جانبه دارند، غنودن در قدرت یکی از تمایلات اساسی روشنفکران غیر پرولتری را تشکیل خواهد داد و در چنین مسیری حزب سیاسی با مضمون و محتوای یاد شده در فوق، حاکمیت سیاسی را بنام کارگران قبضه می‌کند و فقط نامی از ”حکومت شوراهای کارگری“ باقی می‌ماند.

روشنفکرانی که پایگاه طبقاتی خرده‌بورژوایی و در نهایت بورژوایی دارند، به‌مثابه‌ی مبارزانی که خواهان حاکمیت سیاسی کارگری می‌باشند، در منافع طبقاتی کارگری، همبسته و ممزوج می‌شوند و در تشکل واحد کارگری قرار می‌گیرند. عناصر تشکیل دهنده‌ی یک طبقه‌ی اجتماعی از لایه‌ها و اقشار متفاوت کارگری می‌باشند که در بخش‌ها و یا لایه‌های تولیدی، توزیعی، خدماتی، آموزشی و بهداشت و تندرستی، خصلت واقعی طبقاتی می‌یابند و در درون خود روشنفکران پرولتری را در امر پیشبرد منافع طبقاتی مشترک خویش، بازسازی، تولید و بازتولید می‌نمایند ولی روشنفکران غیرپرولتری به عناصری اطلاق می‌شوند که تعلقی اقتصادی در بخش‌ها و لایه‌های متفاوت کارگری ندارند و در درون اقشار خرده‌بورژوایی و بورژوایی، امرار معاش می‌نمایند و به دلیل تحقیق و اندیشه‌ورزی، به منافع طبقاتی کارگری روی آورده و تشکل کارگری را پذیرا می‌شوند. از آنجا که روشنفکران غیرپرولتری از خاستگاه متفاوت بورژوایی برمی‌خیزند، از زاویه‌های متفاوتی، به درک زمینه‌های تاکتیکی و استراتژی کارگری روی می‌آورند و در نتیجه تفاوتی بین لایه‌های متفاوت کارگری و تشکل سیاسی آن محسوس می‌گردد، در چنین رابطه‌ای است که چالشی منطقی و محسوس در جنبش کارگری هویدا می‌شود و راه‌حل مشخصی را می‌طلبد که در چارچوب بحث مورد نظر ما با آلترناتیوهای گذشته تفاوت خواهد داشت.”

اما جمع‌بندی نوشته احمد بخرد طبع حاوی نکته مهم است: 

«نتایجی که از مجموعه‌ی سطور”نگاهی به اندیشه‌ورزی و کارآگاه گرانه کمونیستی“ تبارز می‌یابد این است که امروزه برخلاف گذشته، ایده روشنگری در درون طبقه موجود است و حزب و یا سازمانی که در فقدان ارتباط با طبقه باشد، قادر نخواهد بود بطور عینی در مسیر انقلاب گام بردارد. اگر در گذشته اساس و ریشه‌ی غالب روشنگری کمونیستی از خارج، یعنی به وسیله‌ی روشنفکران غیرپرولتری وارد طبقه می‌گردید، در عصر ما به دلیل رشد آگاهی‌های اجتماعی و ارتقای روزافزون تکنولوژی به ویژه انفورماتیک، که به نوبه‌ی خود موجب تسهیل، تسریع و یاری هرچه بیشتر آگاهی‌هایی در زمینه علمی و جامعه‌شناختی می‌گردد و نیز افزایش بیکاری در تمام سطوح اجتماعی و از جمله سرازیری بخش‌هایی از فارغ‌التحصیلان دانشگاهی (به دلیل اینکه نظام سرمایه‌داری برخلاف گذشته، اشتغال فارغ‌التحصیلان را فشرده نموده)، و نیز تا حدودی ریزش لایه‌های میانی یا بینابینی به سوی طبقه کارگر، زمینه‌ی تغییرات پایه‌ای را فراهم ساخته‌اند و این همه سبب می‌شوند که بیش از پیش، اساس روشنگری در درون طبقه موجودیت یابد و در چنین رابطه‌ای روشنفکران غیرپرولتری نیز با پذیرش ایده‌ی حاکمیت سیاسی ـ اجتماعی کارگری، یاری رسان آن درون تشکل کمونیستی گردند و در خدمت روشنگری طبقاتی قرار گیرند.» 

اما ایشان با نتیجه‌ای که به آن رسیده آینده روشنی را نشان نمی‌دهد، ادامه نوشته حاکی از تکرار همان راه اشتباه است:

«بنابراین دوران ما، عصر کمونیسم کارگری است. کمونیسم کارگری سال‌ها قبل از طرف رفیق حکمت طرح می‌گردد و کاری که من با اندیشه‌ی خود انجام می‌دهم؛ امتداد نظریه‌ی واقع‌بینانه رفیق حکمت تا به سطح برقراری آگاهی‌های اجتماعی و کمونیستی در درون طبقه‌ی کارگر است.»

دیدیم که منصور حکمت هرچند خوش درخشید، و چپ ایران را به دیدگاه فراخ‌تری کشاند، اما این اقبال حدود یک دهه بیشتر تداوم نیافت و با خود بزرگ ‌بینی و قدرنشناسی از پیوستن بزرگ‌ترین سازمانی (کومله) که زحمتکشان کردستان ایران را نمایندگی می‌کرد و همچنین عدم مسئولیت به صدها پیوسته‌ی فعال کارگری و اعضای بعضی سازمانهای مبارز به”برنامه اتحاد مبارزان کمونیست“که از کشتار رژیم جان بدر برده بودند، در نهایت حزب کمونیست کارگری را به اروپا کوچ داد تا تنها به ویترینی برای نمایش چپ باشد، و در وادی ادعاهای بدون پشتوانه در متن جامعه ایران، برای تشکیلات حزبِ سکتاریست خود رزومه بایگانی کنند.

بدون نقد رادیکال از خطی که حکمت بعد از آن که حزبی مایه امید از جریان‌های مختلف در اوایل دهه ۶۰ گرد هم آمدند، اما متاسفانه بعد با تبدیل شدن به حزب چهره‌ها چندپاره شدند، نمی توان به این هدف ضروری که نویسنده در مقاله مفصل بدان پرداخته است، دست یافت:

«آگاهی‌های اجتماعی بر عکس دوره‌های گذشته، درون طبقه‌ی کارگر موجودیت دارد و مبتنی برآن؛ مبارزات کارگری در اشکال متفاوت، به وسیله‌ی آنان به بحث و تبادل، روشنگری و به چالش گرفته می‌شود و در نهایت از دل چنین مباحثی، بسیج و سازماندهی کارگری صورت می گیرد.»

برگردیم به مقاله علی‌یاری که متاسفانه در همنوایی با مشی جداماندگان از منافع کارگران، چنین به پایان می‌برد:

 «آیا چپ می‌خواهد “کار” کند ؟ از رفتارش که چنین بنظر نمی‌رسد و سال‌های بسیاری را از دست داده است. اگر این قضاوت صحیح باشد، و اگر پس از چهل سال به دو سندیکا و چند اعتصاب کارگری دلخوش نکنیم، باید بگوییم که فعالین مدنی مثل آقای مصداقی در مصاحبه‌شان به چپ پر بیراه طعنه نزد‌ه‌اند (اینکه او خود کیست و انگیزه‌اش چیست دردی از ما دوا نمی‌کند و اتفاقا به انحراف بردن موضوع اصلی است) و حتی شاید یادآوری بجایی هم بوده باشد. پس به عوض پاسخ دادن به او یا افشا کردن‌اش (پرداختن به شکل) که متاسفانه در بین بسیاری برای فرار از پرداختن به اصل موضوع رایج است، به بازنگری خود و چرایی روی زمین ماندن انجام “کار” (پرداختن به محتوی) بپردازیم .»

واقعا سازمانها، گروه‌ها و محافل کارگری، با تلاش‌های بی‌دریغ شبانه‌روزی، غنیمت شمردن ودرک ضرورت زمانی در نتایج سترگ برای جنبش کارگری، چگونه سال‌های ۵۷ تا ۶۰ را از دست داده‌اند ؟! واقعا دستاورد کارگران ایران در طول ۴۰ سال با انبوه مدارک مکتوب از خیل کارهای انجام شده که تنها خواندنش بیش از سالی فرصت می‌خواهد، فقط دو سندیکا و چند اعتصاب بوده؟! واقعا کیستی و چیستی نظریه‌پردازان برایتان اهمیت ندارد،! پس چرا به کارخانه‌دار مارکسیست ودانشجوی آتشین کافه‌نشین گیر می‌دهید، خوب اینجا هم به محتوای تفکر مارکسیستی تاجر و بحث آتشین جذاب آنها بپردازید، افشا کردن شکل که بنظر شما دردی را دوا نمی کند، چرا همان حقی را که برای فعالین مدنی قائلید برای چپی‌ها برنمی‌تابید؟! 

گویا بعضی جریان‌ها چون روزگاری فکر می‌کردند تافته جدا بافته‌اند، اما روند طولانی مبارزه نشان داد تصورشان خطا بوده است، اکنون بجای خودانتقادی، به نفی جنبه‌های ماندنی و درس‌آموز در توشه جنبش کارگری ایران و حتی جهان، غیرمنصفانه می‌تازند.

کنشگران، مبارزان، فعالان سیاسی متعلق به مجاهدین خلق، ملی مذهبی، آرمان مستضعفین، فرقان، دموکراتیک سکولار و دیگر جریانات، بدون نقد رادیکال مواضع و عملکرد خود طی ۴۲ سال مبارزه‌ با حاکمیت جمهوری اسلامی؛ اینکه چقدر منافع کارگران و زحمتکشان و مزد‌بگیران جبهه کار ایران را لحاظ کرده‌ باشند، به نتیجه‌ای نخواهد رسید. هرچند به چپ طعنه، ریشخند و درمانده وامانده بگویند.

هرچند حرکت‌های سوسیالیستی کارگری اندک است اما جان‌مایه مبارزات کارگری را در جنبه‌های گوناگون بازتاب، تحلیل، جمع‌بندی و تدوین می‌کند؛ بدین لحاظ جایگاه ویژه‌ای را در جنبش چپ به خود اختصاص می‌دهد. 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)