مشخصه ی اصلی «انتخابات ۱۴۰۰» در واقع این است که هیچ کاندیدایی حرفی برای گفتن ندارد. هیچ انتخاباتی به این شکل «مضحک و گرفتار یک بی زبانی و انسداد بنیادین نبوده است.». ازینرو نیز بازار جوک گویی و کاریکاتور در مورد این انتخابات و کاندیداهایش در میان مردم و طنزنویسان اوج گرفته است. اما این جوک گوییها و کاریکاتورها بیشتر حالت ابراز خشم و دق دل خالی کردن دارند، تا اینکه بتوانند طنز قوی و ساختارشکنی باشند که قادر است معضل اصلی این شرایط و دوران را بیان بکند. قادراست «حقیقتی را برملا بکند» که کاندیداها و حکومت و مردم از رویارویی با آن به اشکال مختلف در میروند و به این خاطر نه تنها حکومت بلکه اپوزیسیون و مردم در یک حالت «اچمز» و لنگ در هوایی نو و این بار بشدت خنده دار و دردناک گیر کرده اند. حقیقتی محوری و منع شده که باید دیده و پذیرفته بشود تا انسداد بشکند و تحول ساختاری راه بیافتد. حقیقتی که می گوید ببینید که «شاه لخت است» و همه آچمز و گرفتار شده اند، اینکه شرایط کنونی در عین انسداد و گرانی هولناک بشدت مضحک و خنزرپنزری شده است. زیرا زندگی و تحول دارای منطق قوی و اتیک قوی خویش است و وقتی نخواهی به ضرورت تحول تن بدهی و نخواهی حقیقت سرکوب شده را در ساختار سیاسی و اجتماعی خویش بپذیری، انگاه مجبوری از یکسو مرتب خشن تر بشوی و یا دروغهای بیشتری بگویی و از سوی دیگر مرتب از درون تهی و خالی بشوی. زیرا نمی خواهی به حقیقت و ضرورت لحظه تن بدهی که از بُن بست کنونی فقط به این شکل بیرون می ایید و بیرون می اییم که بن بست و انسداد را بپذیریم، فضای داخل را برای گفتگو و چالش مدنی و رشد امید باز بکنیم و «برجام نو» را با امریکا و با جهان مدرن هرچه سریعتر بوجود بیاوریم، تا راههای مسدود اقتصادی و سیاسی و اجتماعی باز بشود و همه چیز دوباره جاری و تمنامند و قابل تحول بگردد. تا تفکر ولایت فقیه ایی و ساختارهای تمامیت خواهش هرچه بیشتر کنار بروند و به همراهشان دیکسورس «ادامه حیات با تولید بحران و هراس» کنار برود که دیگر سالهاست جواب نمی دهد و فقط پایانی خشن و خونین را زمینه سازی می کند.
مگر اینکه نسل رنسانس و جنبش قوی مدنی بتواند این دور باطل را بشکند که در آن حاکمیت و اپوزیسیون به درجات مختلف و در نقش هایی متقابل و هم پیوند و سیاه/سفیدی ظاهر می شوند و دور باطل را بوجود می اورند. دور باطلی که در آن حاکمیت و سلطان منشی مرتب به سان «ارباب سادیست و خشن و با وعده و وعیدهای دروغین» و با نرمشهای نمایشی ظاهر می شود، با انکه می داند که حتی دیگر تهدیدهایش نیز ترسناک نیستند و خنزرپنزری شده است. یا بخاطر ترس از واکنش حریف قوی آمریکایی هواپیمای خودی را می زند و حتی نمی تواند به تغییرات اندکی دست بیابد که بخشی از انها می خواهند، چون اقابالاسری چون آقای خامنه ایی و شورای ولایت فقیه و نیروی سپاه دارند. از طرف دیگر در این دور باطل اپوزیسیونش به حالت « معترض مازوخیستی» ظاهر می شود که فقط می تواند نه بگوید و با نه شروع بکند و یا مردمش در «انتظار شفا و گودویی» باشند. در حینی که این دو نقش «سادیستی و مازوخیستی» دو روی یک سکه هستند و در واقع هر دو نقش توسط «بندگان و کهترانی» اجرا می شوند. زیرا همانطور که لکان به ما نشان می دهد، فرد سادیست یا مازوخیست در هر حالت فعال یا مفعولش همیشه در نهایت «مفعول» و «ابزار/ابژه ی» یک «ارمان و ایده ی مقدس یا جبار» است، گرفتار کین توزی و وجدان معذب است، بجای اینکه بر اساس شرایط و از روی منافع فردی و جمعی و ملی خویش حرکت بکند تا به تحول مدرن و دموکراتیکش دست بیابد و جای خویش در جهان معاصر را بیابد. تا بتواند دور باطل کنونی و بشدت مضحک شده و خطرناک را به تحول دورانی و نوزایی رنسانس تبدیل بسازد.
متن ذیل از مسیر یک طنز روانکاوانه/سیاسی می خواهد هم نشان بدهد که چرا بالاجبار کاندیداها و انتخابات کنونی اینگونه مضحک و توخالی شده است و چرا دقیقا مردم و نیروی مدنی یا نسل رنسانس باید با یک «جاگیری درست سیاسی» و رندانه کاری بکند که چه حاکمیت و چه جامعه یا اپوزیسیون مجبور بشود بهای تحول را بپردازد و تغییر در رفتار و موضع گیریهایش بدهد و قبل از همه هرچه بیشتر نیروی افراطی و جنگ طلب در حاکمیت و در اپوزیسیون را ایزوله و وادار به از دست دادن قدرت بکند تا راه برای تحولات مهم بعدی باز بشود. اینگونه چگونه می توان با «جاگیری مدرن و خندان» کاری کرد که «انتظار معجزه و مفعولانه ی مردم» به «انتظار فعال و خندانی» تبدیل بشود که به حاکمیت و همه نشان می دهد که «ما می دانیم موضوع چیست و حقیقت چیست و بنابراین بجای دروغ و ارعاب، یا راههای درونی و بیرونی برای تحول را باز بکن، یا برو کنار و بگذار دیگران وارد عمل بشوند. وگرنه هرچه بیشتر تو خالی و مضحک می شوی و با بادی فرو می ریزی و یا همه چیز را به فنا می دهی». همانطور که چنین جاگیری نوینی یکبار برای همیشه به دیسکورس همپیوند و مسدود «ارباب نارسیستی/ بنده ی هیستریک و وسواسی» پایان می دهد که حکایت این حکومت اسلامی و اپوزیسیون مخالفش است. حکومت و اپوزیسیون افراطی یا اصلاح طلبی که در واقع مکمل هم در یک بازی کور و مسدود و تراژیک/کمدی وار بوده و هستند و بنابراین چون «بوفی کور و تاریخی کور» محکوم به تکرار نمایش انتخاباتی گرفتار و مسدود در هر چهارسال به یکبار هستند. حتی اگر نقش حاکمیت در این فاجعه ی جمعی به خاطر قدرت و امکاناتش خیلی بیشتر است، اما این هیچ چیز از درد و نقش مردم و اپوزیسیونی کم نمی کند که بخاطر ناتوانی از « جاگیری مدرن» مرتب خویش را به گوشت دم توپ حریف داخلی یا اربابان نوین خارجی تبدیل می کنند و در نهایت چون مرغی هم در عروسی و هم در عزا سرشان بریده می شود. در هر دو حالت مخالف رای دادن یا طرفدار رای دادن مثل کاریکاتور ذیل در نقش گوسفندانی در بازی حضور دارند که طمعه ی گرگ می شوند. چون نمی توانند آن نیروی مدرن و ساختارشکنی بشوند که جایش خالی است و با خویش در این فضای دوالیستی و انتاگونیستی «یا تو یا من»، «رای بدهیم یا ندهیم»، می تواند عنصر سوم و نمادین را وارد بکند، دور باطل را بشکند و فضا را چندوجهی و تمنامند و پلورالیستی بکند، مرتب سنگرهای مدنی نوین را با خنده و سیاست مدرن بگیرد، ذایقه و دیسکورس و واژه های نسل رنسانس را به روح جمعی انتقال بدهد و خنزرپنزر بودن حریف را هرچه بیشتر برملا بسازد. تا انگاه که خنده و اعتراض بزرگ و کارناوالی رخ بدهد و اصطبل اوژیاس را پاک بکند و تحول ضروری و اجتناب ناپذیر دموکراتیک و سکولار را در کشور و فرهنگ ما تحقق بخشد و به این دور باطل صد و اندی ساله پایان بدهد. چون اکنون نسل یا نسلهای خندان و مدرنی وارد صحنه شده اند که بهای مدرن بودن را پرداخته و می پردازند، کوری فردی و جمعی را دیده و می بینند و مضحک بودن و تهی شدن همه چیز و به شکل هولناک را می بینند. اینکه می بینند «کویر در حال رشد است» و حال می توانند همه چیز را از نو ارزیابی بکنند و بیافرینند. می توانند رنسانس نو حول «دمکراسی و سکولاریسم» و بسان «وحدت در کثرتی مدرن» را تحقق بخشند.
طنزی ساختاری در باب انتخابات ۱۴۰۰! چرا این انتخابات بشدت مُضحک شده است!
«عدالت با زور چماق آقای ابراهیم رئیسی در مقابله با دیسکورس خندان نسل رنسانس!»
اینکه چرا ما بقول نیچه «با خنده می کُشیم و نه با خشم». با نقد و تاویل راهگشا و ساختارشکن دیسکورسهای مسدود را می کُشیم و فرومی ریزیم، ما قاتلان خندان و ساحران کلام و واژه ها.
داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر
یعنی دو تا تحلیل گر سیاسی قوی و یا دو تا طنزنویس سیاسی/ اجتماعی قوی پیدا نمی شود که بتواند از همین «شعار سیاسی» آقای ابراهیم رئیسی در تصویر بالا استفاده بکند و «دنیایی حرف و طنز» بیرون بکشند. یا نشان بدهد که چه چماقی در راه است. با انکه دوره ی چماقها هم تمام شده است. زیرا باید بتوانی با زیرکی مدرن اصل حرف اقای رئیسی را ببینی و رو بیاوری تا هم خودش و هم بقیه بفهمند که چه گفته است و چه لو می دهد. زیرا وقتی شعار سیاسی او برای بدست رفتن اوردن رای و اعتماد مردم این است که « باید مزه شیرین عدالت را به مردم بچشانیم»، آنگاه در واقع می خواهد بگوید که «باید با زور و چماق و ارعاب کاری بکنیم که مردم عدالت انحصارطلبانه ی ما و سرکوب آنها را به سان طعم شیرین عدالت بچشند و یا باید بزور به انها بچشانیم و با چماق خوشبختشان بکنیم». یعنی او می خواهد در نقش «رییس بزرگ» و فاعل و کُننده ی بزرگی وارد میدان بشود که می چشاند و شما را «خوشبخت می کند»، در حینی که عملا خنزرپنزری و تهی شده است. در واقع کُرکری می خواند که من هم می توانم. با انکه مدتهاست که دیگر نمی تواند. اینکه گزاره ی سیاسی او با یک «باید و به زور چشاندن عدالت از جنس رییسی و اصول گرایان» شروع می شود. برنامه ی مشخص هم که برای معضلات سیاسی/ اقتصادی و اجتماعی که ندارد، آنگاه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل. آخر هم که از صندوق در بیاید و یا یکی مثل او در بیاید، باز مجبور است طوری عمل بکند که هم سرکوب بکند و هم وعده و وعید دروغین بدهد و این دفعه او «کلید زردی» برای رسیدن به باغ بهشت گرانی و فلاکت بعدی نشان بدهد. مگر اینکه سرانجام یکی از انها بپذیرد که بابا این حرفها دیگه نخ نما شده است و بخواهد یک جوک جدید بگوید، یا برای حفظ خودشان هم شده است، کمی معضلات را حل بکنند و فضا را باز بکنند. چون این «بایدها و خوشبخت کردن و چشاندن بزور» از جنس شعار او نشان می دهد که حتی او یا کادر انتخاباتیش کمی شم سیاسی و تبلیغاتی ندارند که به او بگویند اخه احمق کسی می اید در کشوری که در اوج بحران و خشم و نارضایتی بسر می برد و از سرکوب و ناعدالتی مداوم در زجر است، گزاره ی سیاسی و انتخاباتیش را با این جمله و با واژه هایی چون «باید و زور و چشاندن و چپاندن» شروع و تمام بکند. اخه مگه می شه اینقدر بی سواد بود و باز ادعای رییس جمهور شدن کرد. تازه، برنامه ی عدالتیش تبدیل به «عرق سکنجین» می شود که باید به زور مزه شیرینش را به مردم چشاند و چپاند. انهم با این تصویر تبلیغاتی اخته و بی مزه که تازه چون خواسته اند خیلی مدرنش بکنند، آخرهای لباس او را به حالت ریشه ریشه خواستند دراورند، اما مثل این شده که انگار داره از همین حالا اب می رود و وا می رود یا کم کم محو می شود. نه شعارش یک شعار سیاسی و تبلیغاتی خوب است و نه پوستر تبلیغاتی خوب درست شده است. کار ادمهای چلاق و ناتوان است. فقط سوال این است که چرا خنده ی بزرگ مردم و اپوزیسیون بلند نمی شود تا همه چیز نمایان بشود و فروبریزد. چون همه چیز از درون تهی شده است و هیچ اسم دال واقعی در صحنه و سخن وجود ندارد. اینکه واژگانی چون عدالت و غیره از هرگونه معنایی تهی شده اند، یک «اسم دال تهی» شده است که هر کاندیدایی برای منافع خویش معنایی به او می دهد و قرار است فقط فریب بدهد که حتی این توان را ندهد. زیرا خانه اش از پای بست ویران است و مضحک بودنش هرچه بیشتر برملا شده است. اینکه کاندیداها هرچه بیشتر می خواهند مقتدر و عادل یا مدرن جلوه بکنند، در عمل هرچه بیشتر تپق می زنند و بی سوادی و فلج بودن و اختگی قدرت و سیاستشان را برملا می سازند.
به این خاطر با دیدن این شعار انتخابی ابراهیم رئیسی باید گفت که حقا که جز چماق و زور هیچ چیزی نمی شناسی و مرتب خودت را لو می دهی. یا در یک شعار سیاسی دیگرش می گوید که «او بدنبال قدرت نیست و فقط بخاطر مردم می خواهد رییس جمهور بشود»، آنهم وقتی که این همه سال در حکومت است و اصلا اسمش «رییسی» و قدرت طلب است و تازه می خواهد مثل «عین الله باقرزاده علیرغم میل باطنی رییس جمهور بشود». وقتی این کاندیدای اصلی و نوبرشان باشد، وای به حال بقیه و این انتخابات. تو خودت تا اخر خطر برو. اینکه به اقای «رییسی ناخواسته رییس شده» باید با خنده و رندی بگوییم که بابا شما حتی وقتی می خواهد معتدل و مهربان بشوی، آنگاه می خواهی با چماق مزه شیرین عدالت زورکی را به مردم و ما بچشانی. وای بحال اینکه خشمگین بشوی. این محبتت است وای بحال خشمت. یعنی وای بحال این مردم طبیعتا، اگر بعدش از او تشکر نکنند و اینکه انها را با این افاضات تبلیغاتی توخالی «مفتخر یا مفت خر کرده است».
کاندیداهای دیگر هم وضعیت بهتری ندارند یا حتی وضعشان بدتر و خنده دارتر است. چه وقتی «محمود احمدی نژاد» برمی گردد و این بار چون میمون معروف قاطبه یعنی چون «مونس» می خواهد واقعا «جای دوست و دشمن» را نشان بدهد و حرفهای ناگفته را بزند و اینکه او در واقع از روز اول مدرن و طرفدار گفتگو با امریکا بوده است و حتی خودش همیشه ضد هولوکاست حرف زده است، اما شورای نگهبان حتی اجازه ی این میمون بازی را به او نمی دهد، چون می ترسد که چیزی لو برود و نمی داند که حتی این حذف نشان می دهد که همه چیز لو رفته است و انگار مردم همه چیز را نمی دانند.
یا شاید باید گفت که کاشکی «آقای محمد جواد ظریف» در انتخابات شرکت می کرد. چون لااقل در مورد او می توان گفت که در میان این کاندیداها حکایت او این است که «در میان کورها یک چشم پادشاه است.» با انکه در عمل او نیز ناتوان از هر حرکتی است، چون از درگیرشدن با آقای خامنه ایی و سپاه می ترسد. نمونه اش همین بیرون آمدن فایل صوتی او بود و افشاهایی ناخواسته یا خواسته که در آن بیان شده است. چه این فایل صوتی را خود او یا هوادارانش بیرون داده باشد. اما با انکه در این فایل صوتی از خامنه ایی دفاع می کند، اما چون می خواهد دست سپاه، قاسم سلیمانی را رو بکند که چرا ضد «برجام» بوده و هستند و سنگ اندازی می کنند، اسیر بازیهای پوتین و روسیه بوده اند، انگاه آقای خامنه ایی بدفاع از یارانش سخنان او را تایید حرف امریکاییها می خواند و ظریف سریع درجا می زند، پوزش می طلبد و از خیر کاندیدشدن می گذرد. سعی می کند با ظرافت گُه کاری راه افتاده را حل و پاک بکند، ماله بکشد، اما کار از کار گذشته است. یا حتی اگر اخر بازگردد و بگوید که علیرغم میل باطنی کاندید می شود، انگاه خودش را بیشتر مُضحک و خراب می کند. مگر اینکه جرات بکند روی نظرش بیایستد و اینکه عوامل بازدارنده برجام نو از طرف سپاه و خامنه ایی باید کنار بروند و دستشان بیشتر رو بشود. اینکه باید ظرافتش را قدرتمند بکند و راه را برای حضور مردم و نظراتشان باز بکند تا بتواند جلوی قدرت مقابلش بایستد. با انکه ظریف هم طبیعتا در نهایت حفظ این حکومت را می خواهد. اما او می تواند اگر سیاست ظریف و قدرتمندی برای جلوانداختن برجام و تحققش انجام بدهد و فضای داخلی را باز بکند، انگاه می تواند بسان نیروی بینابینی راه را برای تحولات خوب بعدی باز بکند و جلوی خشونتهای در راه را بهتر بگیرد. همانطور که هرچه بیشتر فضا باز بشود و مردم وارد بشوند، سپاه و خامنه ایی و اصول گرایان هرچه بیشتر ایزوله می شوند و عقب می روند و نرمش نشان می دهند. چون نمی خواهند قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی را از دست بدهند.
زیرا یا بخش تا حدودی متعدل تر و واقع گراتر حکومت چون ظریف و روحانی جلوی سپاه و آقای خامنه ایی می ایستند و حاضر می شوند «برجام نو» را پیش ببرند و بایکوت و انسداد کنونی را بشکنند و یا هرچه بیشتر مضحک می شوند و کشور ما در چهار سال اینده هم در بایکوت و لنگ در هوایی می ماند، تا انگاه که همه چیز بترکد و «خودکشی جمعی رخ بدهد». همانطور که دولت «تدبیر و امید» روحانی/ظریف در نهایت گرفتار سترونی و بدتدبیری ماند، چون نتوانست چالش قدرت درونی را به نفع خویش جلو ببرد. زیرا برای اینکار بایستی فضا را باز می کرد و از پشتیبانی مردم استفاده می کرد. اما از این بازشدن فضا می ترسند و از واکنش خامنه ایی و سپاه می ترسند. می خواهند طوری راه بروند که در نهایت نه سیخ بسوزد و نه کباب و بناچار هرچه بیشتر عقیم و مضحک شده و می شوند. لااقل جای شکرش باقی است که سخنان محمد ظریف در واقع حرف من و امثال من را تایید کرد که سالهاست می گوییم که چرا «اجرای برجام» برای تحول مدرن ایران نقش محوری دارد و دیسکورس درون کشور و در منطقه را می شکند که یک دیسکورس سیاه/سفید و تنش افرین است. زیرا خیال می کنند می توانند مثل این چهل سال فضای بحران و ترس بیافرینند و حریفانش را سرکوب بکند. اینکه چرا مخالفان برجام، چه ترامپ و اسراییل و اپوزیسیون افراطی ایران و چه آقای خامنه ایی یا سپاه پاسداران و اصول گرایان، در واقع یاران یکدیگر بوده و هستند. اینکه می ترسند با باز شدن راهها توسط برجام راههای دیگر در درون کشور و در منطقه باز بشوند و تحول دیسکورسیو رخ بدهد و انها هرچه بیشتر اضافی و بی مصرف بگردند که باید دور انداخته بشوند. ( یا همین جا به کسانی که می گویند اقا همه ی اینها یکدست هستند و فقط نقش بازی می کنند، باید گفت که ببین چه قدرتی به کسانی می دهی که سرکوبت می کند. چون حتی یکدست نیز یکدست نیست و هیچ سفیدی کاملا سفید نیست و درجات مختلف از رنگ سفید وجود دارد. همانطور که در هر قشر و گروهی همیشه درعین منافع مشترک رنگها و نظرات مختلف وجود دارد و تو با نفی این امکانات و رنگها فقط نشان می دهی که چقدر رنجیده خاطر سخن و عمل می کنی، تف سربالا می کنی و به سرکوب گرت قدرتی فوق العاده می دهی که می تواند همه چیز را مهندسی بکند. انهم به کسانی که نمی توانند یک بحرانی چون کرونا را درست مهندسی بکنند و یا هر بحران دیگر درون کشور را. اما با چنین مخالفانی چون این مخالفان پارانویید انگاه این حکومت احتیاج به دستگاه تبلیغاتی ندارد که می خواهد بگوید رهبرشان خیلی داناست. چون این اپوزیسیون افراطی و پارانوییک با فحش هایش همین حرف را در عمل می زند و تایید می کند. مبلغ بی جیره و مواجب سرکوب گرش هست. این جوک اصلی است.)
بنابراین اینجاست که بایست یاد گزاره ی معروف لکانی افتاد که می گوید «گوینده ی سخن حقیقت پیام خویش را به شکل معکوس از گیرنده ی سخن دریافت می کند.»
اینکه وقتی ابراهیم رئیسی باد در غبغب می اندازد و با صدای رسا از روی منبر و با وعده و وعیدهای همیشگی می گوید که «باید به این مردم طعم شیرین عدالت را چشاند»، آنگاه واکنش شنونده و مردم چه خواهد بود تا او معنای حرفش را بفهمد و اینکه چرا خودش را لو داده است. یک لحظه خودتان را در زیر منبر تبلیغاتی او حس بکنید و وقتی او با شور این شعار را می دهد، ایا سریع جواب نمی دهی که « باید بهت بچشانیم که چی گفتی، بنوش خنده و نقد ما را، حال که از چشاندن و چشیدن اینقدر خوشت می اید». یا بگویی «جون من اینقدر زور نزن به ما بچشانی، یکدفعه بلایی سر خودت می اوری، باد فتقت در می ورد». یا ایا این جواب و واکنش به ذهنتان خطور نمی کند که «عدالت و محبت از جنس رئیسی را هم فهمیدیم. اینکه «زورچپانی» است. به حالت ابی است که به زور به مرغ می دهند تا بعد او را خوشبخت بکنند و سرش را ببرند تا به بهشت برین مرغها و خروسها و حوریهای مرغی و خروسی برود». اینکه باید در جواب به او گفت که آقای رییسی انگار خیلی خوشت می اید که مزه واکنش مردم را بچشی و اینکه این چشاندن با زور همراه باشد. چون ایشان یا می چشانند یا باید بچشند تا بفهمند. فقط حیف که ریاست این چنینی او از همین حالا لنگ در هواست و مطمئنا مزه شیرین چیزی را به ایشان می چشانند. زیرا نه او حرفی برای گفتن دارد و نه این دوران خان خانی و تو بایدها دیگر جواب می دهد. اینکه بایستی به ایشان پس از قرائت این جمله شان با طنز گفت که نوش جانتان آقای رئیسی. بهرحال مطمئنا مزه شیرین عدالت را مردم به شما می چشانند و اینکه دارید چه می گویید. اینکه به جوکی نو تبدیل شده اید که می خواهد عدالت را مزه شیرین بکند و بعد به زور قطره چکان به مردم گرفتار و بدبخت بچشاند. این «عدالت مدل قطره چکان ایشان است»، به جای اینکه برنامه ی عدالت اجتماعی/ اقتصادیش را برای عبور از بحران کنونی نشان بدهد. چون موضوع او اینها نیست بلکه موضوعش چشاندن و چپاندن چیزی دیگر است و پوشاندن اینکه «هیچ حرفی برای گفتن ندارند» و در حال محو شدن هستند، بناچار حرفها و دروغهای همیشگی یا تازه ایی تکرار می کنند که یکی از دیگری خنده دارتر و معضل دارتر است. در حینی که ته دلش می داند مثل عکس هنریش قطره قطره در حال اب شدن و محوشدن است و زوار او و این حرفها مدتهاست که زوارش در رفته است. نخ نما و مضحک شده است.
اینکه آقای ابراهیم رئیسی ریاستش از همین حالا لنگ در هواست و اگر بزور از صندوق بیرون اورده نشود، حتما او حتی در همین انتخابات غیردموکراتیک نیز انتخاب نمی شود و رفوزه از کار در می اید و می چشد انچه را که ته دلش می خواهد بچشد. مثل محسن رضایی که فقط می اید بگوید من باز هم امدم تا «کاندید جاودان و سماق بدست همیشگی» باشم. زیرا هیچکدامشان نمی خواهند بفهمند و بپذیرند که چرا ریاست و رهبری یک امر نمادین و با مسئولیت محدود است و باید برنامه داشته باشی و قادر به چالش و گفتگو با مردم و با رقیب و دول دیگر باشی. زیرا هنوز این حقیقت بنیادین را نپذیرفته اند که بقول لکان «شاهی که می خواهد شاه و سلطان باشد، احمقتر از گدایی است که می خواهد شاه باشد.». ازینرو به بهایش هر روز کلمات و شعارهایشان خنزرپنزری تر و از درون و برون تهی می شود. یک «اسم دال تهی» و نخ نما شده و می شود که روزی مجبور است به شکل خطرناکی فروبریزد اگر نخواهد به تغییر دموکراتیک و قبول ناتوانیش تن بدهد. اگر مردم ما با خنده ی بزرگ نسل رنسانس انها را وادار به دیدن دروغ و ناتوانیشان نکنند.
یعنی موضوع همیشه تولید نقد ساختاری و تحول ساختاری است و اینکه بتوانی ساختار و سناریوی نهفته در تحول و صحنه ی قدرت سیاسی و اجتماعی را ببینی و با «جاگیری قوی و نمادین»، با توانایی به تغییر جای سریع در عین حفظ پرنسیپ و وفاداری به چالش مدنی و تحول دموکراتیک، بتوانی کاری بکنی که هرچه بیشتر حقایق سرکوب شده ی این صحنه و دیسکورس برملا بشود و راههای نو برای تحول نمایان بگردند. اشتباه نکنید، منظور این نیست که باید افشاگری کرد. این حماقت اپوزیسیون است که خیال می کند باید افشاگری بکند که انتخابات غیردموکراتیک یا انتصابی است. انگار که مردم حقیقت را نمی دانند. مردم همیشه می دانند که موضوع چیست اما تحت تاثیر ساختارهای قدرت حاکم بر بیرون و در درونشان مجبور می شوند این یا آن گونه عمل بکنند یا محافظه کارانه و ترسویانه برخورد بکنند. زیرا ترس دارند که خانه و کاشانه شان را هم از دست بدهند و به وحشتی بی پایان دچار بشوند. حتی این ترسشان نیز بی دلیل نیست. زیرا اگر تحول مدرن ایران رخ ندهد، انگاه تحول اجباری به شکل خونین و یا به شکل جنگ برادرکُشی قومی بعدی خواهد بود. دراین نباید شک کرد. بنابراین مردم حق دارند که بخواهند منتظر بمانند تا بدتر نشود. موضوع شما باید این باشد که این انتظار مفعولانه را به انتظار فعال، خلاق و خندانی تبدیل بکنید که در واقع یک کُنش جمعی و ساختارشکن می شود. زیرا حال این ملت و اپوزیسیون مدرنش در نقش « مردم و منتقدی می رود که می داند که شاه لخت است و بنابراین به کاندیداها با بی اعتنایی و طنزش نشان می دهد که خر خودتی، رای مرا می خواهی، باید خوش رقصی بکنی و راههای درون کشور و راه برجام نو را باز بکنی و یا از ضرورتش در سخنان انتخاباتیت سخن بگویی، چون می دانی که من یا ما این را می خواهیم. چون می دانی که به ما محتاجید. چه رای بدهیم یا ندهیم. چون ما ملت مدنی هستیم و شما باید مامور دولتی و وظیفه شناس بشوید و یا حداقل کمی این نقش را بازی بکنید و راه را برای تحولات بعدی باز بکنید. (نمودار چهار دیسکورس لکان)
موضوع این «جاگیری مدرن و نمادین» است که از نگاه انتاگونیستی و دور باطل «یا تو یا من»، «رای بدهم یا ندهم» عبور می کند، از دور باطل جدال احمقانه و مسدود «ارباب سادیست و اپوزیسیون مازوخیستی» عبور می کند که در واقع دو روی یک سکه هستند و هر دو مفعول و بنده ی ارمان وارباب و خدایی جبار هستند یا می شوند، چه ارباب داخلی یا چه ارباب خارجی. ازینرو حالت اپوزیسیون کنونی عمدتا افراطی/اصلاح طلب ما در این چهل ساله به حالت «دختر یا پسر تُرشیده ایی» بوده است که دیگر هیچکس محل به او نمی گذارد و دلداری ندارد اما به این می بالد که هنوز «باکره است و به دیکتاتور رای نداده است.». یا مثل نمونه ی اصلاح طلبش چون فرخ نگهدار و بقیه هر بار به امیدی رای می دهد و توجیه می کنند. یا مثل مسیح احمدی نژاد می خواهد با «چهارشنبه ی سفید» به جنگ حجاب سیاه برود و جیغ بنفش می کشد، اما نمی فهمد که راه شکاندن دیکتاتوری و راه آزادی زن و مرد ایرانی از طریق «حضور رنگارنگی و شادی و چالش و رندی» و تحولات ساختاری می گذرد و نه اینکه فقط بگویی این بد است و من خوب هستم یا ژاندارک نو و مسیح نو هستم و معرکه گیری بکنی. همه ی اینها گرفتار یک کوری و سترونی بنیادین هستند، چون هنوز نفهمیده اند و نپذیرفته اند که بقول لکان «پدر خوب پدر مُرده و نمادین شده است.». اینکه جای منجی و پدر خوب یا بد را بایستی ساختار و قانون مدنی بگیرد. اینکه جای جنگ انتاگونیستی و هیستریک با دیکتاتور را بایستی چالش مدنی و نمادین و چندوجهی و ساختارشکنانه بگیرد، وگرنه تا دیکتاتوری هست و تا قهرمان و ژاندارک ضد دیکتاتوری هست، همیشه همین اش است و همین کاسه. زیرا قهرمان و دیکتاتور دو روی یک سکه و یک دیسکورس هستند. زیرا «پدرکُشی و پسرکُشی» دو روی یک سکه و تکرار یک خطای باطلند. تکرار این هستند که یک جامعه و چه دولت یا اپوزیسیون و ملتش نمی خواهند بهای بلوغ و تحول را بپردازند و از فضای دوالیستی و خشن به فضای تثلیثی و نمادین همراه با چالش مدرن و نقد مدرن وارد بشوند که در انجا همیشه امکانات مختلف تحول و چالش خندان یا رندانه ی ذایقه ها و دیسکورسها رخ می دهد و بوجود می اید. اینکه آنگاه به عنوان نیروی مدرن و نسل رنسانس نقش تو در «چهار دیسکورس لکانی» در نقش «دیسکورس روانکاوی» خواهد بود که مرتب و با هر رخداد سیاسی/اجتماعی به شکلی متفاوت ظهور می کند و «کمبود و تمنای لحظه و صحنه» را برملا می سازد و حقیقتی که باید پذیرفته بشود، بهایی که برای عبوراز دور باطل باید پرداخته بشود. اینکه هر بار که دیسکورس ارباب/بنده یا دیسکورس هیستریک انسداد و بحرانش را برملا می کند و وارد جنگ انتاگونیستی علیه یکدیگر می شود و هرکدام می خواهند حساب دیگری را برسند، انگاه دیسکورس روانکاوی و خنده و نقد رندانه اش «دمی بروز می کند» و به انها نشان می دهد که چه بهایی باید بپردازند اگر می خواهند به بخشی از خواستهای خویش دست بیابند و چرا نباید یک طرف حذف بشود بلکه هر دو باید از دیکتاتور/بنده به دولت مدرن/ملت مدرن تبدیل بشوند و یا راه را برای این تحول بهتر باز بکنند، مثل وقتی که دولت یا فیگور بینابینی مثل گورباچف چنین نقش دولت گذاری را انجام می دهد و راه را برای تحولات بعدی باز می کند. (نقاشی ذیل از سالوادر دالی است با تیتر « کودک ژیوپولیتیک به تولد انسان نو می نگرد»، وقتی جسم خندان و پُرشور وارد صحنه می شود و با قدرت تمنامندی و نقد خندان و پُرشور همه چیز را از نو می افریند. زیرا می داند که واقعیت بشخصه سوررئالیستی، دیسکورسیو و چندوجهی یا قابل تحول است. اینکه همه چیز می تواند از نو تاویل بشود و بهتر افریده بشود.)
به این خاطر است که لازم است نسل ما، نسل رنسانس و نسل این فعالان مدنی نو و خندان و از سنین و نسلهای مختلف هرچه بیشتر وارد صحنه بشود و این فضای مسدود و دوالیستی را بشکند، به جایگزینی نسل تحول به جای فسیلها و رجاله های سابق دست بزند و همزمان بداند که قدرت رنسانس و دیسکورس روانکاوی امری جاودانه است، بلکه دمی می اید و می رود و اینکه آنها نیز قدرتی نو نیستند که بخواهند خطای گذشتگان را تکرار بکنند و بگویند که صاحب حقیقت یا صاحب نهایی قدرت تحول هستند. زیرا می دانند که این همان حماقت بزرگ دانایان کل و دیکتاتورها و علت جدال انتاگونیستی ارباب/بنده ایی است که همه شان می خواهند خدا و دیکتاتور بشوند و نمی بینند که تمام مدت در موقعیت «مفعول منحرف جنسی» قرار دارند و ابزار/ابژه ی ارمان و خدایی جبار بوده و هستند. اسیر فتیش و سنگی سیاه بوده و هستند و به این خاطر مجبورند سنگ و سیاه بشوند و از سوی دیگر هرچه بیشتر مضحک و خنزرپنزری بگردند. اینکه به قول «بوف کور» دچار یک «میان تهی» بشوند، سترون باشند و فقط خنده ی خشکی سر بدهند که هم پدر خنزرپنزری و هم فرزند معترض و مشابه وسواسی یا هیستریک به آن دچار هستند و بناچار دور باطل خشونت را می افرینند. همانطور که همزمان ضرورت تحولات اجباری و تمنامندی لحظه نیروی مدرن و نسل رنسانسی چون ما را بار اورده و می اورد که باید این دور باطل را بشکند و خنده ی بزرگ را حاکم بسازد. ما در لحظه ی فینال این چالش ذایقه ها و دیسکورسها هستیم و اینکه بایستی فضای داخل کشور باز بشود و برجام به شکل نو و قوی بوجود بیاید و انسدادهای داخلی و خارجی بشکند. پس به نقش خویش تن بدهیم و این «نقد خندان وراهگشا» و این انتظار فعال و رندانه بشویم و به اشکال مختلف فردی و جمعی کاری بکنیم که انسدادها بشکند و خنده و روابط و تمنامندی در همه حوزه ها وارد بشوند. بقیه کار را خود این خنده و امید نو و جمعی اجرا می کند که هزارگسست را به هزار امکان تبدیل می کند و وحدت در کثرت مدرن ما را حول دموکراسی و سکولاریسم می افریند. زیرا خنده و شادی «اکسسیو» است و مرتب بیشتر و بیشتر می خواهد. همانطور که اگر ناتوان از این تحول مهم بشویم، انگاه بدبختی و درد بعدی نیز فزونتر خواهد شد. زیرا زندگی سکون نمی شناسد، یا به شکل چندوجهی جلو می رود و یا به شکل چندگانه به بدبختی و هولناکی بعدی دچار می شود و از چاه کنونی به چاه ویل بعدی جنگ قومی یا شرایط عراق و سوریه دچار می شود. زیرا زندگی دارای منطق و اتیک است و وقتی نتوانی دور باطل را به تحول دورانی نسل رنسانس تبدیل بکنی، انگاه باید بهای ناتوانی و حماقت فردی و جمعی ات را بپردازی. زیرا بقول ویتگنشتاین «جهان ادم بدبخت متفاوت از جهان ادم خوشبخت» است. ذایقه و زبان و ساختارهای روابطشان متفاوت است. جهان ادم و ملت خوشبخت هم دچار بحران و معضلات می شود اما سیاه/سفیدی نمی بیند و نمی اندیشد بلکه می داند که هر بحرانی همیشه جوابها و امکانات نوینی از رشد و تحول در خویش دارد، بشرطی که تن به بحران و به تمنا و به کمبودهایت بدهی، تن به حقیقت هولناک و رهایی بخش بدهی و با دیگری و مخالف وارد گفتگو و چالش مدنی و رندانه ایی بشوی که در آن می دانید تحول یکی بدون تحول دیگری ممکن نیست و مرگ یکی مرگ دیگری را در بر دارد. زیرا «فرد همان دیگری است.».
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.