این روزها همه میدانند که به واقعهای به نام انتخابات نزدیک و نزدیک تر میشویم که تاز بعد از سالیان سال پی بردیم که اسم بی مسمایی ست. اما ما در همه نوبتهای ان شرکت کردیم، باختیم وتحقیر شدیم وغمین و سرافکنده، گاهیام زخم خورده، به خانه برگشتیم.
مثل مسابقههای فوتبال که بازندهها با غرولند و خشم به خانه میروند تا اوردگاهی دیگر و صحنهای دیگر. ما هم مثل همیشه بعضی غرولند کنان بعضی امید وار و خوش خیال وجمعی هم از سر منفعت، سود، وقدرت، خود را موظف به شرکت در این بازی میبینیم. بازی که در ان قانون سرشکستنک و سرشکستگی جزء جدایی ناپذیر ان است. روزگارمان شبیه قمار بازی ست که هی به خودش میگوید، این یک دست، تنها همین دست و دوباره و سه باره و…. و در این دور باطل انچه به غارت میرود ارزوها و ارمانهای دست کم بیش از یک قرن ماست.
وما همچنان دوره میکنیم شب را و روز را وهنوز را. این روزها بسیاری از نظریه پردازان و تحلیل گران را میبینیم که میگویند که این امد و ان نیامد و ان یکی خواهد امد، او با انبانی از وعده میاید، ان یکی حرفهای مردم خیابان را دزدیده به نام خودش فریاد میزند، وعده هایی از جنس سالیان سیاه وختم به وعیدهای سربی. معرکه کم کم اماده است و ما تماشائیان، عزم جزم کردهایم که بازیگران صحنه را بایکوت کرده به خیال خود شکست دهیم.
مشاطه گران هم بیکار ننشستهاند ومثل همیشه سخت مشغول. در تمام این نشسستها و پیش بینیها که میشنویم ادم نگران میشود و دل مرده، که میبیند فلان تحلیل گراز فلان دانشگاه با فلان اندازه مدرک، همه عوامل تحلیل خودش را بیان میکند اما هیچ به صاحبان اصلی که مردم باشند توجهی ندارند. همان مردمی که کاندیدهای انواع و اقسامی مدام حرف از انان میزنند و که باید چنین کنیم و چنان، برایشان غاز بگیریم و اردک ول کنیم و خلاصه مردم، اسم رمز فریب همیشگی است، که باید یا سرشان بی کلاه باشد یا کلاه سرشان گذاشت ویا شایدم هم بی سر و بی کلاهشان کرد.
چنان که تا به حال رسم چنین بوده. نمیدانم ادم دلش میگیرد وقتی تحلیل گران ریز و درشت در رسانههای رنگارنگ به همه از جلاد و بازجو، کلان دزد مفتخور امید میبخشند که او میاید، با قبایی برازنده این کار و ان کار، او میاید تا دوباره انتخاب شود، شاید جایگاهی بلند تر بدست اورد برای یک دوره، شایدم دو دوره. این دوره برای ما سایه نشینان استبداد هر لحظهاش قرنی ست، دورهای که درد در نی استخوان مینشیند و رگ و ریشه بر خاک تکانده میشود.
دورهای که به زبان اسان، اما تاوانش به جان میرسد و خلاصه چنان ولخرجی در امید بخشی به انواع کاندیداها میکند، که ادم نا امید میشود نکند این جماعت که روز روشن مثل اب خوردن، انسانیت انسان را قصابی میکنند، چنان طول عمری پیدا میکنند، که تو به خودت میلرزی نکند بازی تا انقراض نسل من ادامه دارد. به زبان نا مبارکش نمیچرخد که بگوید، بابا! استانه تحمل مقوله ایست که در مورد حیوان که هیچ، حتا درخت و گیاه هم صادق است، چه برسه به انسان، یعنی همان آدم کاربه استخوان رسیده. همان مردمی که نانش را در رقابت از سگان ولگرد میرباید، از بی خانمانی، به کارتن خوابی، از کارتن خوابی به جوی خوابی و گورخوابی سقوط کرده و روزگارش شب گورستان را به هراس افکنده.
به خاکستر نشینانی که هیچ برای ازدست دادن ندارند، به کسانی که میان گلوله و زندان یک طرف، بیماری و افتادگی و مرگ از دیگر طرف، شاید مرگ را برگزیند و چنان کند که خانه را از بیخ و بن برکند و میز و صحنه بازی را برهم زند. وخواب قرنها استبداد را آشفته سازد، که در بزنگاه هایی از تاریخ چنین کرد اگر چه غرق در خون شد. خود جلاد این را فهمیده، سنگرش را، به خیال راحتش چیده، اما در همه تاریخ این مردم لحظههای طلایی و بزنگاهها یی هم وجود دارد. بسیاری از لحظههای طلایی مثل برف در گرمای غفلت آب شده و از دست رفته. مثل همیشه، اما بی امید هم نمیباید زیست. بیایید یک بار خیال کنیم انکه با دستان خونین، با خرافهی شکست ناپذیریاش، هما ن که انتخاب ما نیست بیاید و بر سریر خون بنشیند و این بار هم بشود آنچه نمیباید. چه کنیم، گزینههای ما چیست؟ بعد ازبرامدن جلاد بر سکو، حکم ما چیست؟ او میآید چون دیگر همپالکیها، جلادانی برای تمام فصول، میآیند تا برسند، به سنت گردن زنی، بی زنهار، تا مرز جنون. ما کجاییم و چه میبایدمان کرد؟ این ان پرسش سوزان است.
سیاوش -م
۲۶/۰۲/۱۴۰۰
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.