“گویندگان باید سبکِ سخنِ خود را چنان بکار برند که معلوم نباشد که آن را به کار می برند. یعنی باید به نظر آید که طبیعی سخن می گویند، نه متصنّع (آن یکی قانع کننده است، و این دیگری نیست: شنوندگان اگر پِی ببرند که تصنّعی در کار است، چنانکه گویی شرابی به آب آمیخته پیشِ روی آنها نهاده باشند، احساسِ فریب خوردگی می کنند.)” [ارستو، خطابه، کتاب سوم، فصلِ ۲، پاره های۲۳-۱۸، ترجمهٔ اسماعیل سعادت]

“از همان آغاز، خود را دارای شخصیتی معین بشناسانید، تا شما را چنانکه می نمایید بشناسند، ولی نگذارید که به نظر آید که دارید وانمود می کنید که چنین اید.” [ارستو، خطابه، فصل۵، پاره های ۸-۶، ترجمهٔ اسماعیل سعادت]

——————————————————-

در سه ساعت گفت و گویی که میانِ لیلاز و ظریف صورت گرفته، در پسِ سخنانی ساده، نگاهی فریب کارانه و دسیسه پردازانه نهفته است. ظریف خود می گوید که واژگانش را به دقت برمی گزیند. او کانونی برای گفت و گو برگزیده است که در پسِ گفته های پراکنده، نهان است. از آغاز روشن است که این سخنان از برای پخش تهیه شده اند. اگر چند بار ظریف در طولِ گفت و گو(و نه مصاحبه) می گوید که این سخنان برای پخش نیست، بیشتر فراهم آوردنِ راهِ گریز و توجیه به پسِ پخش است. این گفت و گو به گونه ای سامان یافته که تنها ایران را در نظر ندارد و پیامی برای امریکا و انگلیس و اسرائیل و عربستان را نیز در خود دارد. و اتفاقی نیست که این فایل از دسیسه خانهٔ مزدورانِ فارسی زبانِ عربستان(بخوان ارّه بدستان) سر درآورده است…

این گفت و گو با نامِ «آن سوی دولت» پخش شده است. آن سوی دولت، نه مشروعیتی هست و نه قانونی. آن سوی دولت یا بی سروری(آنارشی) فرمان می رانَد یا سازمانی نهانی. آن سوی دولت برای سازمانِ ملل مشروعیت ندارد و قانون های بین المللی آن سازمان های نهانی را به رسمیت نمی شناسد. سازمانِ ملل، نامش سازمانِ ملل است و نه دُوَل، ولی ملت ها را از راهِ دولت های مشروعِ آنها به رسمیت می شناسد. اکنون در گفت و گوی لیلازِ حواری و ظریفِ مسیح نما، سخن از کسی و کسانی خواهد رفت که در آن سوی دولتِ مشروع و قانونی اند و به طورِ نامشروع در برابرِ قوانینِ نین المللی هستند. آن گاه که سخنی از سازمان هایی در آن سوی دولت ها بگوییم که هم پول دارند و هم تفنگ، واژه ای که در جهان و در ذهن ها جا انداخته اند، واژهٔ «مافیا» است…

سخنِ خودِ ظریف است که می گوید واژگانش را با دقّت انتخاب می کند و آگاه است آنگاه که می گوید: «حرفِ بسیار سنگینی می زنم».

ظریف از همان آغازِ گفت و گو، خود را در کمپِ قانون و خرد و منطق و مِهر به مردم می نشانَد و می گوید:«من همیشه کاری کردم که نخست به سودِ مردم باشد و سپس به سودِ دولت».

ظریف می گوید: یک دیپلمات نه پول دارد و نه تفنگ».

اگر دقیق شویم می بینیم که این «یک» گفتنِ او از روی اتفاق نیست.

ظریف از آغاز تا پایان «یک» در برابرِ «یک» را پیش می بَرَد.

این گفت و گو با اهدافی جدّی صورت گرفته و باید تا اندازه ای جدّی گرفته شود.

کسانی که در بارهٔ یونان کار کرده اند و در ژرفای دو سرودِ «ایلیاد» و «اودیسه» اندیشیده اند، می دانند که «اودیسه»، درست برای از اورنگ انداختن و کهنه نمایاندن و کنار زدنِ «ایلیاد» سروده شده است. در برابرِ «آشیل» که قهرمانی است بزرگ، «اولیس» نیرنگ بازی است که بویی از قهرمانی نبرده است و از برای زنده ماندن دست به هر کاری می زند. آنگاه که هولدرلین آشیل را با اولیس می سنجد، آشیل را مانندِ درخششِ زر می دانَد که یک دم می درخشد و می گذرد ولی اولیس مانندِ یک مُشت پولِ خُرد است که ساعت ها می تواند آن ها شمرد ولی آن چنان ارزشی ندارند. این سخنان و نمونه ها را بیهوده نیاوردم. گفتم اگر در سخنِ ظریف دقت کنیم با یک سامانِ بسیار پیچیده ای روبارو می شویم. در این نگرش، با دو زمان و دو زمانهٔ دیگرسان روبارو می شویم: زمان و زمانهٔ کهنه و گذشته و زمان و زمانهٔ نو و نوینی که آغاز شده است. زمانهٔ آشیل و حماسه، پایان یافته است و می دانیم که آشیل نیز کشته شده و دیگر زنده نیست. اکنون زمانِ نیرومندیِ سخن و درنگ است، زمانِ گذر از هفت خوانِ موانع با درنگ و زرنگی و هشیاری است. زمان و زمانهٔ اولیس است. اولیس مردِ درنگ و هشیاری در یافتنِ برون رفت از بن بست هاست. اولیس هشیاری، زیرکی و درنگ را پُر ارج تر و کارآمد تر و کاراتر می شمارد. اولیس با اندیشه و هشیاری و زیرکی و فریب بر غولِ یک چشم پیروز می شود. اولیس با زیرکی و هشیاری و فریب در دلِ اسبِ ترویا می نشیند و با دسیسه و نیرنگ بر ترویا چیره می آید. از برای این است که ظریف از «یک» سخن می گوید. «یک»، از یکسو «سلیمانی» است که نماد و نمودِ زمان و زمانه ای سپری گشته است و از دیگرسو «یک»، ظریف است که نماد و نمودِ زمان و زمانهٔ پویای رو به آینده است. برای ظریف، جهانِ پسا شوروی، جهانِ میدان در برابرِ میدان نیست. جهانِ امروز، جهانِ مردانِ اهلِ سخن و منطق و زیرکی و هوشیاری است. در جهانِ امروز باید با قانون زیست و از دولت های مشروع و قانونی نباید سرپیچی کرد…

آنجا که لیلاز از سلیمانی با درجهٔ سپاهی او می گوید، ظریف نیز او را «سردار» می نامد ولی به پسِ یکبار سردار نامیدن، پیاپی او را «آقای سلیمانی»، «شهید شلیمانی» و یا «حاج قاسمن می خوانَد.

مگر ظریف نگفت که واژگانش را بادقت برمی گزیند؟ پس ما هم می کوشیم با دقّت واژگانِ به دقّت انتخاب شده اش را بررسی کنیم. آنگاه که او می گوید آقای سلیمانی یا حاج قاسم و یا شهید سلیمانی، با زیرکیِ تمام جامهٔ سپاهی و قانونی را از تنِ او می کند و ما را با سلیمانیِ «لباس شخصی» روبارو می سازد. سلیمانی با اونیفورم سپاهی، در درازنای ۴۰ سال جنگیده است. همگان او را با نامِ سردار و سپهبد می شناسند. او بالاترین درجهٔ دلیریِ کشور را از فرماندهِ کل قوا و رهبرِ جمهوری اسلامی دریافت کرده است. او را ایرانیان با نامِ «سردارِ دلها» می شناسند. پس چرا ظریف او را آقای سلیمانی یا شهید سلیمانی یا حاج قاسم می خوانَد؟ آیا برهنه کردنِ یک سپهبد از اونیفورمِ سپاهی، برهنه کردنِ فرماندهِ او نیز نیست؟ آیا هنگامی که او را آقای سلیمانی می خوانَد هم هنگام فرمانده او را نیز نباید آقای خامنه ای بنامد و بخواند؟

آری! ظریف واژگانش را با ظرافت برمی گزیند و باید پاسخی ظریف نیز دریافت کند…

ظریف می گوید او نمی خواست وزیر شود و همهٔ اصرار ها را پس زده و «نه» گفته بود.

ولی همسرش او را به پذیرشِ این کارِ دشوار قانع کرد.

بی گمان ظریف فیلمِ ۳۰۰ را دیده است. و این جا به سودِ خود از این فیلم بهره می گیرد.

لئونیداس نیز پیشنهادات بزرگان و حتا دِلف را نادیده گرفته بود و تردید داشت به جنگِ خشایارشا برود. ولی همسرش او را به رفتن قانع می کند. بگذریم که فیلمِ ۳۰۰، ایلیادِ هومر را تحریف می کند و در سرودِ ششمِ ایلیاد این داستان نه از سوی یونانیان که در سوی ترویا رخ می دهد و داستان میانِ هکتور و همسرش است و اقناعی نیز از سوی همسر نیست. به همان سان که فیلم ۳۰۰ داستانی لائیک از سرودِ ۴۰۰سال پیش از خودش، ایلیاد، ساخته؛ ظریف نیز نه با سخنِ رهبر، وزیری را پذیرفته نه با خواهشِ رئیس جمهور و نه با احساسی دینی و آیینی. ظریف تنها با سخنِ اقناع کنندهٔ همسرش این جایگاه را پذیرفته است…

من به ناچار این نمادها را به میان می آورم چراکه ظریف با ظرافتِ تمام، با نماد ها، بی آنکه نامی از آنها بیاورد، خود را چونان نماد می نمایانَد…

ظریف می گوید گروهی ایران را در چاهِ هسته ای انداخته اند و می گوید ما راهِ برون رفت را داشتیم ولی آنها نمی گذاشتند. سپس، ظریف سخنش را پِی می گیرد و می گوید در زمانِ دولت هشتم و نهم، می گفتم: آنها باید خودشان مسئلهٔ هسته ای را حل و فصل کنند چراکه اگر کسی بیرون از این دولت و بیرون از این گروه، این کار را بکند، قربانی خواهد بود و نه قهرمان و بهای سنگینی پرداخت خواهد کرد. و آنگاه که من دست به کار شدم، گروه هایی به هر تلاشی برای زدن و قربانی کردنِ ما دست زدند…

ظریف آستین ها را بالا زده و برای نجاتِ ایران واردِ میدان(نه، ببخشید! واردِ سالن هایِ شیک و خنکِ هتل های زیبا) می شود…

مسیح نیز از قومِ یهود بود. او نه تنها برای نجاتِ قومِ خود که برای نجاتِ انسان آمده بود. گروهی از یهودیان او را درنیافتند و با زمان و زمانهٔ کهنه ماندند. این گروهِ کهنه نگر و کهنه باور، مسیح را راندند، از پشت خنجر زدند و سرانجام با یاریِ امپریالیزمِ رُم او را به چلیپا کشیدند.

ظریف واژگانش را با دقت و اندیشیده انتخاب می کند.

ظریف که برای نجاتِ ایران از چاهِ هسته ای آمده است، می دانَد که بهای سنگینی برای این کار پرداخت خواهد کرد و می دانَد که قربانی خواهد شد.

با این همه، ظریف جان بر کف و زیناوند(مسلّح) به خرد و هشیاری «یک تنه» به کارزارِ «هفت نا دلاورِ» باختر و خاور می رود…

ولی با همهٔ پیروزی های شگرفی که به دست آورده و هماوردان را زمین گیر کرده، باز گروهی هم نگرِ آن هفت خبیث، در ایران به جانِ ظریف افتاده و شمع آجینش می کنند.

هرگاه دستانِ ظریف، این نمادِ عقلانیت و گشایندهٔ رازهای دیپلماتیک، را باز گذاشتند، او شگرفی آفرید. او فرزانگانِ اسرائیلی را واداشت به سخن درآیند و بگویند: ایرانیان در دیپلماسی شگفت انگیزند.

ولی آنان که در «آن سوی دولت» گردآمده اند و هم پول دارند و هم تفنگ، نگذاشتند که این شگفتی های دیپلماتیک ادامه دار شوند و ایران را به سوی شکوفایی راهبر گردند.

مردم نیز مرا وانهادند و دنبالِ کسی روان گشتند که از آنِ زمان و زمانه ای کهنه و فرسوده بود. مردمِ ایران که برای خشنودی و شادیِ آنان بود که آستین بالا زده بودم، به من پشت کردند و با «او» همراه گشتند. اندک «عقلا»یی که مانده بودند در بارهٔ ظریف گفتند:

«او نورِ راستین بود، که هر انسانی را روشنایی می بخشد، و در جهان می آید. در جهان بود و جهان به میانجیِ او بود، و جهان او را نشناخت. به خانهٔ خویش آمد، و خویشانش او را پذیرا نشدند. لیک بر جملهٔ آنان که او را. ذیرا نشدند، قدرت آن را بداد که فرزندان خدا گردند.»[انجیلِ یوحنّا]…

باورم کنید یک روزِ تمام را با گوش دادنِ سخنانِ این دسیسه پرداز هدر دادم و هرچه بیشتر گوش دادم برایم روشن تر شد که براستی او خود را «ناجی» می پندارد. در سخنِ او پیام های گوناگونی هست. او تنها با مردم و سیاست پیشگانِ ایران سخن نمی گوید. او سخنش پیامی برای امریکا و انگلیس و اسرائیل و عربستان دارد. او می دانَد که اصلاح طلبان به آخرِ خط رسیده اند و موانع بیشتر شده و دیوار ها در برابرشان استوارتر و بلند تر گشته اند.

ظریف، با زبانِ رمز، از دورتر ها یاری می جوید…

ظریف می گوید امریکای ترامپ با زدنِ سلیمانی ضربه ای به ایران زد که با زدنِ یک شهرِ کامل، نمی توانست آن ضربه را به ایران وارد آوَرَد.

امریکا، «تنِ»سلیمانی را کُشت و ناگهان «نامِ» او بزرگتر و بزرگتر شد و با سوگواریِ ده ها میلیونی و ریختنِ دریایی اشک، او به «سردارِ دلها» دگر گشت.

ظریف با رشکورزیِ آغشته به کینه، می گوید محبوبِ مردمِ ایران سلیمانی ست نه من. می گوید نظر سنجی ها مرا از ۹۰ در صد به ۶۰ در صد پایین کشیدند و سلیمانی را از ۶۰ درصد به بالای ۹۰ درصد بردند. مردمِ ایران میدان پرست و قهرمان پرست هستند و «او» را به من برتر دانستند…

ظریف با رشک و کینه می خواهد کارِ ناتمامِ ترامپ را به پایان رسانَد.

ترامپ «تنِ» سلیمانی را ترور کرد، ظریف می خواهد «نام» و «آوازهٔ» سلیمانی را ترور کند.

ظریف تا آنجا در بدنام کردنِ سلیمانی پیش می رود که او را به نوچهٔ فریب خوردهٔ پوتین تبدیل می کند.

ظریف تا آنجا پیش می رود که سلیمانی را به مسئول کشته و قربانی شدنِ ایرانیان در سوریّه تبدیل می کند. هنگامی که ظریف غیر مستقیم از آلت دست شدنِ سلیمانی از سوی پوتین را به میان می آوَرَد، لیلاز شگفت زده شده و می گوید این سخنِ سنگینی است و معنایش این است که روسیه و سلیمانی آگاهانه علیه وزارت خارجه و ظریف کار کرده اند. ظریف سخن را پیچانده و با زبانِ دیپلماتیک می گوید که منظورش این نیست و منظور خود را این گونه بیان می کند که روسیه زیرکانه سلیمانی را واداشت که نیروهای زمینی ایران را واردِ سوریه کند…

ظریف در داستانِ برجام، پیاپی جان کری را به حاشیه برده و لاورف را در کانونِ متن می نشانَد و مانع ایجاد کردن در مذاکرات را به دوشِ لاورف می اندازد. ظریف آنچنان برای جان کری دل می سوزاند که حتا از قصه های او در بارهٔ ویتنام نیز سخن به میان می آورد که او می گریست و از ویتنام روایت می کرد. باید باز هم به یاد آوریم که ظریف واژگانش را با دقّت برمی گزیند. در داستانِ ویتنام هم این شوروی آن زمان بود که ویتنام را فریفته و به جانِ امریکا انداخته بود. جان کری سرباز میهن پرستی بود که برای «جهانِ آزاد» می جنگید و آنان برای رهایی بشریت از دستِ نابکاران بود که با بمب های ناپالم میلیون ها ویتنامی را می سوزاندند و کباب می کردند.

به یاد آوریم که در طولِ مذاکرات، یکبار هم ویندی شرمن گریسته بود.

انگار از سوی امریکاییان در مذاکراتِ هسته ای، دیپلماسیِ پیاز نیز فعّال بوده است…

ظریف پیاپی می کوشد نه تنها خود را با سلیمانی برابر کند که حتا اگر شد خود را بالاتر از او بنمایاند.

ظریف می گوید این من بودم که رابطهٔ میانِ لاورف و سلیمانی را سامان دادم. ولی هنگامی که به روسیه برای مذاکره با لاورف می رفتم سلیمانی از من می خواست که خواست های او را از لاورف بخواهم. برای من لیست می داد و می گفت: این یک، دو، سه، چهار را از لاورف بخواه…

نمی گذاشتند تا من آنچه به دیپلماسی راستین مربوط است را با دیگر کشور ها به پیش ببرم…

لیلاز هنگامی که می گوید در ایران حاکمیت دوگانه داریم، صدای ظریف از حالت دیپلماتیک بیرون رفته و با پرخاش می گوید نه، ما در ایران حاکمیت دوگانه نداریم. در ایران تنها حاکمیتِ میدان هست…

ظریف شورای امنیت ملی را «پنج ساحتی» می داند که پنج نهاد در آن حق رأی دارند ولی در عمل جمهوری اسلامی «تک ساحتی» است و تنها حاکمیت میدان را داریم…

ظریف در این گفت و گو براستی که کینه توزانه از سلیمانی و سپاهیان سخن می گوید و نمونه هایی که می آورد یکسره مسئولیت و تقصیر را از دوشِ عربستان و اسرائیل و امریکا برمی دارد و بر دوشِ سلیمانی و سپاه می گذارد. ظریف می گوید در شش ماهِ پس از برجام، برای ویران کردنِ دستاوردهای او در پهنهٔ دیپلماسی، نخست سلیمانی به روسیه می رود و با پوتین همدستی می کند، سپس قایق های امریکایی را توقیف می کنند و سرانجام به سفارتِ عربستان حمله می کنند.

ظریف می افزاید: حمله به سفارت عربستان براستی که یک خیانت بود…

ظریف در این گفت و گو زمین و زمان را به هم می دوزد و دستیارِ چاپلوسی هم دارد که به سخنِ او نیروی بیشتری بدمد. ظریفِ ناجی و حواریِ او لیلاز می کوشند تا از سلیمانی مردی «خودسر» و از سپاه و سپاهیان سازمانی «مافیایی» و «سرکش» بسازند. گروهی که تنها تکیه بر «قایق های توپدار» دارد و نه بغرنج هایی چون «انسجامِ ملی» برای آنها مهم اند نه «اقتصادِ قدرتمند» و «نه دیپلماسیِ نیرومند»…

قانون اساسی از پنج ساحت می گوید و ما در ایران با حاکمیت یگانهٔ سلیمانی و سپاه و با نگرش تک ساحتی روبارو هستیم…

ظریف آنجا که به صدا و سیما می توپد، در ناجوانمردی سنگ تمام گذاشته و سلیمانی را، چون یک نماد، ساخته و پرداختهٔ پروپاگاندای تلویزیون جمهوری اسلامی می خوانَد. انگار این مرد همان کسی نیست که در درازنای زندگی اش در میدان های خون و نبرد و مرگ نبوده است.

انگار این مرد همان کسی نیست که ده ها زخم بر تن دارد، انگار این مرد همان کسی نیست که شرّ داعش را از منطقه کنده است…

کینه و رشک، ظریف را وامی دارد که دوبار از نظرسنجیِ محبوبیت ها سخن بگوید و از برای افتِ محبوبیتِ خود و از برای بالا رفتنِ محبوبیتِ سلیمانی، آه و ناله سر دَهَد…

ظریف چنان از بی خبری خود از داستانِ شش برابر شدنِ پرواز های هُما به سوریه خشمگین است که در گفت و گو دست به دامنِ اخباری می شود که جان کری به او داده است.

ظریف نمی گوید چه رابطهٔ تنگاتنگی با جان کری داشته و دارد که او این اخبار را به ظریف می داد.

چرا جان کری باید به ظریف خبر دهد که اسرائیل دویست بار به نیروهای ایرانی در سوریه حمله کرده است؟ آیا نباید به این اندیشید که امریکا با ظرافتِ تمام از طریقِ ظریف، در ایران درحالِ آفریدنِ موجی است ویرانگر؟ آیا نباید از خود پرسید هدفِ ظریف از چنین گفت و گویی چیست؟

زمانی که خودِ ظریف و یارانش می دانند که با تکیه بر محبوبیت و نیروی خود به هیچ جایی نخواهند رسید، پس باید از خود پرسید به چه کسانی پیام می دهد و از چه کسانی یاری می جوید.

بی گمان آن یاری از سویی می تواند بیاید که اتفاقاً «پول» و «تفنگ» دارند.

ظریف در حقیقت از امریکا و عربستان و انگلیس و اسرائیل یاری می طلبد…

بر ایران میدان حاکم است، مردم قهرمان پرست هستند و فریب میدان را خورده اند، پس اگر می خواهیم در ایران، «رژیم چنج» رخ دهد باید این باقیماندهٔ گروه ظریف با نیرویی در «آنسوی کشور» پیوند یابد.

اگر سلیمانی و سپاه، میدان را بر ایران حاکم کردند و در «آنسوی دولت» قرار گرفتند،

اگر بیشینهٔ مردمِ ایران نیز قهرمان پرستانه به میدان پیوستند،

تنها راهی که برای ظریف و یاران می مانَد همانا «آنسوی کشور» است…

در پایان، ظریف هنوز نا امید نیست و بسیار ظریفانه می گوید:

«سیبی که از درخت کنده می شود صد چرخ می زند تا به زمین رسد.»

این صد چرخش کدام ها هستند؟

این صد چرخشِ سیب را از چه کسانی، از چه نیروهایی و از چه کشور هایی انتظار دارد؟…

ظریف که از دوران شاه در بارهٔ منطقه می گوید و شرایط را تحریف می کند، چه منظوری دارد؟

ظریف می گوید در دورانِ شاه منطقه مانند «یک درخت» بود و کشور ها با همهٔ اختلافاتشان، «شاخه های» این درخت بودند. و اکنون این درخت دیگر در منطقه نیست.

برای ظریف هنگامی که شاه نیرو فرستاد و بدرستی جنبش ظفار را در هم کوبید، ایران و یمن جنوبی شاخه های یک درخت بودند؟

زمانی که از شاه پرسیدند چرا این چنین پُرشمار اف چهارده می خری، جنگنده ای که تنها امریکا و ایران آن را دارا بودند، شاه پاسخ داده بود از مقاصد صدام باخبرم و از برای این می خواهم بالای سرِ هر تانکِ صدام یک اف چهاردهِ ایرانی باشد. آیا در آن دوران ایران و عراق شاخه های یک درخت بودند؟…

ظریف می خواهد با عربستان و امارات و عراق و فلان و فلان، نهالِ آن درخت را در منطقه بکارد و آن هم با دنبال کردنِ راهِ هاشمی رفسنجانی…

ظریف، راهِ سلیمانی را خطا و راهِ رفسنجانی را درست می دانَد.

رفسنجانی نیز می گفت در سوریه نباید جنگید و نباید به آنجا نیرو برد و ظریف نیز همان راه را می پسندد…

هنگامی که ظریف از سلیمانی پرسیده بود چرا از «هُما» به جای «ماهان» استفاده می کنید، سلیمانی پاسخ داده بود: برای اینکه هُما امن تر است. و این پاسخِ سلیمانی، ظریف را بسیار خشمگین کرده است چراکه می گوید سلیمانی برای تنها دو درصد ایمن تر بودن هُما حاضر بود دویست درصد به دیپلماسی زیان وارد کند…

آغاز و میان و پایانِ سخنِ ظریف در این گفت و گو این است که همهٔ پول و سلاح در دستانِ گروهی در ایران انباشته و انبار شده است و مردم نیز فریب آنها را خورده و برای آنها کف می زنند.

ناگفتهٔ ظریف در این گفت و گو این است:

در نبردِ نو با کهنه، تنها یک کدخدا می تواند ما را نجات دهد!

 

و بشاید

همان جامهٔ راه راه زیبندهٔ او باشد.

 

خسرو یزدانی
دکتر فلسفه از دانشگاه سوربن پاریس

 

۲۷ آوریل  ٢٠٢١ – فرانسه

 

رایانامه (ایمیل) : Khosrowxyz@yahoo.fr
کانال تلگرام : (کانال فلسفی «تکانه») khosrowchannel@

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)