مثل سنگی که با سقوطش به درون برکهای آرام، صدا و موجهای میآفریند و آرامش آب را برهم میزند، آرامش ذهن با بینظمی و بطالت در زندگی روزمره از بین میرود.
بسیاری از حوادث با تمام پیامدهای هولناکی که دارند، گسستی در تدوام نظم و آرامش ذهن ایجاد نمیکنند. اما بطالت و بینظمی گاهی چنان ویرانگر ظهور میکنند که بازگشت به وضع پیشین بسیار زمان بر و گاهی دور از دسترس بنظر میرسد.
در این چند روز که بینظمی ناشی از جابهجای خانه، در من درونی شد و نظم ذهنی و تسلط بر ارادهام را تضعیف کرد،به آسیب پذیری «انگیزه»،«امید» و «اشتیاق» در زندگی بیشتر پیبردم.
اراده در نظرم همچون دستههای چوبی میماند که با ریسمانی به هم محکم شدهاند و توانی مضاعف پیدا کرده اند؛ و بینظمی توان اینرا دارد که بدون آنکه این دستههای چوب را درهم بشکند، با شل کردن این ریسمان انسجام و مقاومت آن را فروبپاشد.
در این لحظات، شبکههای مجازی همچون شکارچیای که از هوای گرگ و میش بامداد کمال بهره را میبرد، ناغافل بر این ذهن سرگردان حمله میبرند و بر او چیره میشوند.
بینظمی و درپی آن اعتیاد به شبکههای مجازی، همچون باتلاقی است که به آرامی انسان را در خود فرومیبرد و توان حرکت را از او سلب میکند.
اما گاهی جرقهای کوچک، شعلهای میآفریند که گرمایش سردی چیره شده بر اراده را از بین میبرد.این جرقه نجات بخش را امروز تجربه کردم؛پس از خواندن چند صفحه ای از رمان «موجها» اثر ویرجینیا ولف.
ریتم رمان و توصیفات ظریفش انگار تلنگری به قوه خیالم زد و به لذتی فراموش شدهای هستیای دوباره بخشید.لذتی برانگیزاننده برای تسلط و چیرهگی بر این بینظمی و بطالت.
«اشتیاق» سرمایهای گرانبهاییست که بی تحرکی قوه خیال آنرا نابود میکند و رمان همان اکثیر جوانیست که مرگ و پیری خیال را به تاخیر میاندازد تا اشتیاق به زندگی و فعالیت از بین نرود.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.