جمهوری اسلامی در یک بحران لاعلاج بسر میبرد. اگر به دامنه اعتراضات وسیع که با خیزش میلیونی سال ۱۳۸۸ دوره ای جدید از “عبور” مردم ایران از اسلام سیاسی را باز کرد و در اعتراضات سالهای ۱۳۹۷ و ۹۸ ابعاد کاملا جدید را در این تقابل به خود گرفت، در نظر داشته باشیم، و به این دوران جدید اعتراضات و اعتصابات کارگران و بازنشستگان و معلمین که نه موردی که چون حرکتی پیوسته و سازش ناپذیر شهروندان ایران با اسلام سیاسی را اضافه کنیم، باید فورا متوجه بود که هم ارکانهای جمهوری اسلامی و هم غرب بشدت آینده را و چشم انداز منافع سیاسی و اقتصادی استراتژیک خود را تیره و تار ببینند. تلاشها از هر سو به منظور رد کردن این تند پیچ و پرتگاه خطرناک با “دنده خلاص”، چه علنی در ظاهر و چه بویژه پنهان و مخفی، در جریان است.

ایرج فرزاد

به باور من اروپا و آمریکا بیش از هر طرف دیگر از اوضاع غیر قابل کنترل ایران نگران اند. دلیل خیلی ساده است. ایران در معادلات بین المللی و پس از پایان جنگ دوم جهانی، در تقسیم مناطق نفوذ، حوزه “غیر قابل مذاکره” در قلمرو غرب بود. درست  است که جهان دوقطبی فرو ریخته است و ما وارد دوران باصطلاح جهان “چند قطبی” شده ایم. اما اگر به تحولات همین جهان پسا فروپاشی بلوک شوروی سابق علی العموم، و دوران پسا جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱ و دوران بعد از ویران کردن شیرازه مدنی عراق، و ایام پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در خاورمیانه بطور ویژه دقت کنیم، این نه “قطب”ها و نیمچه ابر قدرتها مثل چین و روسیه، که هنوز اروپا و آمریکا هستند که در سیاست و اقتصاد حرف اول را میزنند. معلوم است که برای مثال “کالا”های چینی در عراق و در کردستان عراق به بازارچه هائی دست یافته اند، اما آنچه که به ساختار قدرت سیاسی در هیات “دولت”، چه موقت و انتقالی و یا نوع “متعارف” آن مربوط است همراه با سرمایه ها گذاری های ساختاری و زیر بنائی و تکنولوژیک، از جمله نظامی، عمدتا “حوزه” و میدان اصلی غرب و آمریکا و در قبضه کنترل آنهاست. در افغانستان هم این آمریکاست که پشت مذاکره و “توافق” دولت با طالبان است و امارات و عربستان، از متحدان گوش بفرمان آمریکا به عنوان میانجی و یا “مهماندار”. این نکته که با توجه به همه این دگرگونیها، موقعیت آمریکا و رابطه اش با اروپا تغییر یافته است و جایگاه ژاندارمی جهان و نقش ابر قدرت آمریکا افول کرده است نیز یک واقعیت انکار ناپذیر است.  مشکلات و معضلات بنیادی سرمایه داری در آمریکا که نمونه شاخص یک سرمایه داری تمام عیار است، در پی این تحولات در پایان جنگ سرد و پایان رقابت سیاسی و نظامی پیشین با قطب شوروی سابق، راسا و بدون نیاز به توجیهات در رقابتهای جهان دو بلوک، اکنون دیگر مشکل طبقه حاکمه است. طبق یک بر آورد ۲۵ درصد رای دهندگان در آمریکا به “سوسیالیسم”، گرچه به روایت سوسیال دمکراتیک آن، گرایش دارند و مقامات گوناگون مداوما یا به نوعی از سوسیالیسم تملق میگویند و یا از پرواز شبح آن بر فراز “آنسوی اقیانوس”، دچار وحشت شده و به منظور باز داشتن آن از تسرّی به بخش بیشتر جامعه، به بسیج نژاد پرستی و فاشیسم روی آورده اند. نمونه ترامپ با تحریک عناصر لومپن تحت عنوان حرکت ظاهرا خود انگیخته “پسران مغرور” و توسل به آنها در رقابتهای دور دوم انتخابات او، گویا بودند. فشار سوسیالیسم از اعماق چنان سنگین بود که نه تنها ترامپ شکست خورد، بلکه معلوم شد توسل به فاشیسم ونوستالژی دوران یکه تازی کوکلس کلانها، با سپردن ترامپ به دادگاه پاسخ گرفت. این مساله تحلیل دیگری را میطلبد، اما همینجا همین اندازه کافی است که بدانیم نقش آمریکا در اقتصاد و سیاست خاورمیانه که مد نظر من است، نمیتواند فشار قابل رویت و به نظر من بسیار شکوهمند سوسیالیسم را در اعماق خود “ایالات متحده” در تغییر معادلات و “رژیم چنج”ها منعکس نکند. از این نظر به باور من، همین فشار از اعماق در آمریکاست که مطالبه “عدم دخالت نظامی” به روال دوران جهان دوقطبی به درون نیروهای مسلح نفوذ کرده است. لاجرم سیاستهای دوران سپری شده مثل سازماندهی کودتاها و ضد کودتاها، جنگ و تجاوز گریها و جنایاتی مثل جنگ ویتنام، که سالهاست از آن به عنوان “سندروم ویتنام” از آن نام میبرند، و به نظر میرسد دخالتها چون جنگ ۲۰۰۳ در عراق؛ غیر قابل تکرار و یا دستکم غیر قابل اجراء به عنوان یک سناریو مورد قبول همه جناح ها و برخوردار از ظرفیت بسیج نیروی نظامی در صفوف ارتش و پنتاگون اند. آخر و عاقبت شرکتهای خصوصی نظامی، مثل “بلک واتر” در عراق، نشان داد که سازماندهی دخالتگریها و کودتاها با ذهنیت شعبان بی مخی دوران جنگ سرد، اگر نه به کلی ناممکن که دستکم نارضایتی و ریزش را در صفوف نیروهای ارتش حرفه ای آمریکا به دنبال خواهد داشت. قصدم از این گریز به حاشیه پردازی این بود که تاکید کنم  سکانداران اسلام سیاسی در ایران و دوائر امنیتی آن به این امر واقف اند که نوعی سازش با آمریکا و عبور از پرتگاهی که رژیم اسلامی در آن قرار دارد، تمایل پایگاه اجتماعی “انقلاب اسلامی” را با خود همراه دارد. منظور من از پایگاه اسلام سیاسی در ایران آن اقشار در حاشیه سیاست و اقتصاد در دوره سلطنت است که با “انقلاب اسلامی” از حاشیه به متن آمدند. همه امتیاز دادنها و “نرمش قهرمانه” در قبال “برجام” و لوایح FATF و بستن بار و بندیلها بسوی آمریکا و کانادا، نشان از این دارند که جمهوری اسلامی سرنوشت خود و راه خلاصی از بحران فروپاشی را نه در روی آوری به روسیه و یا چین، که به بند و بست و مهندسی کم خطر ترین عبور از اسلامیت رژیم با اروپا و آمریکا جستجو میکند. به باور من هر دو سوی این معادله، حال که “خطر سوسیالیسم” به درون جامعه آمریکا نیز رخنه کرده است، و این فاکتور بسیار تعیین کننده ای با توجه به جایگاه آمریکا در صحنه سیاست و اقتصاد جهان است، یافتن یک نقشه کامل با حفظ ارکانهای اصلی نظامی و امنیتی با چهره های کمتر علنی شده و به منظور سد کردن روی آوری جامعه ایران به مبانی سیاستها و تئوری های انقلابی است. نیازی به توضیح نیست که منظور من از تئوری انقلابی و کمونیسم کارگری، سیاستهای خرده جریانات موجود و ابراز وجود رسانه ای و مجازی کمونیسم نیست. و برای همه آشکار است که خرده بقایای “چپ سنتی” و مدافعان پیشین کمونیسم اردوگاهی نیز، سالها پیش و در اوان انقلاب ۵۷ روایت و سیاست خود را در معرض قضاوت جامعه قرار دادند. تصور واهی و خودفریبانه آنها این بود که خیال میکردند “بخش مترقی” پیروان ” خط امام” به کمک آنها و پیشنهادات حزب توده در مورد مثلا “قانون کار” و یا “بند ج” قانون اساسی رژیم اسلامی در مورد مساله زمینهای کشاورزی، امکان واقعی “راه رشد غیر سرمایه داری” را فراهم خواهند ساخت. آزمون و تجربه ای که به قیمت یک فاجعه تراژیک و پاکسازی فیزیکی بخش اعظم رهبری متوهم و کادرهای حزب توده تمام شد. آن رویه خودفریبانه و خوش خیال، نقطه پایانی بر شاخص ترین و مطرح ترین و با سابقه ترین نوع کمونیسم ملی و جهان سومی گذاشت. به این ترتیب بستر پیشینه دار “سوسیالیسم خلقی” تماما عقیم ماند و در کشاکش روزهای انقلاب و دوران بحران انقلابی  نظرها بسوی مارکسیسم انقلابی و روایت اصیل مارکس از کمونیسم چرخید. درونمایه واقعی یک کمونیسم کارگر صنعتی در سرمایه داری مدرن، بخش اعظم نیروهای صدیق و مبارزان امر سوسیالیسم کارگری را به خود جذب کرد و سنگ بناء و سرمایه تشکیل یک حزب سیاسی انقلابی و مارکسیستی را در مرکز سیاست و معادلات سیاسی جامعه ایران گذاشت. این اندوخته با انبوهی از آثار ماندگار و مکتوب و در دسترس، منبع واقعی تشکیل یک حزب سیاسی سوسیالیستی در  متن تحولات فعلی و پیش رو در جامعه ایران؛ و  ضامن حفظ استقلال طبقه کارگر در جدال و جنگ آلترناتیوهای گوناگون بورژوائی و خرده بورژوائی است.

برخی بر این پندار واهی اند که گویا قرارداد و یا معامله “غیر تعهد آور” اخیر چین با جمهوری اسلامی، نقطه چرخشی است. از منظر طیف راست و ناسیونالیست، آن قرار داد یک “خیانت” به اقتصاد ملی و امتیاز دادنهای یک جانبه از “طرف ایران” به “چین کمونیست” بود. گرچه چین به عنوان کشوری با کار ارزان شهره آفاق است، اما در هر حال جمهوری اسلامی با آن قرارداد، بزعم این رویکرد ناسیونالیستی و تواما ضد کمونیستی، به “شرق” چرخید. اما حقیقتها حتی در دوران چند قطبی، حکایت از دامنه نفوذ سیاسی و اقتصادی غرب و آمریکا دارد. همین چین دو سال پیش به توصیه آمریکا و نیاز به یک بازار امن برای کالاهای عمدتا غیر ساختاری، در پی تشدید تحریم های آمریکا علیه جمهوری اسلامی، ترجیح داد از پروژه های اقتصادی  گازی و نفتی در ایران کنار بکشد و، طرح “بزرگراه تهران – چالوس” که یکی از فازهای آن هم برعهده‌ی چینی‌ها بود نیمه کاره رها کردند.

خاورمیانه از طرفی منبع مهم تأمین انرژی برای اقتصاد چین است و از سوی دیگر بزرگراه ارتباطی با اروپا در طرح  “یک کمربند – یک راه”. به همین دلیل است که چین همکاری‌های استراتژیکی با کشورهایی مثل عربستان و امارات دارد. روابطش با مصر در دوران سیسی و دیگر کشورهای عربی در سال‌های اخیر به سطوح جدیدی رسیده و با اسرائیل همکاری‌های تجاری استراتژیک دارد. استقبال چین از توافق میان برخی کشورهای عربی، منجمله امارات، و اسرائیل نمونه های دیگری در این رابطه اند.( برای دستیابی به فکتهای و جزئیات دقیق تر در این رابطه به مصاحبه های آقایان: پرویز صداقت و محمد مالجو با سایت اخبار روز مراجعه کنید)

قرارداد ۲۵ ساله کذائی فقط پارسنگی در جهت مهندسی یک رژیم قابل اعتماد و قابل اتکاء در ایران در نقشه های ایجاد “امنیت و صلح” برای حرکت آزاد سرمایه های زیربنائی غرب و آمریکا و زیر سایه آنها کالاها و نیروی کار “اضافی” در چین نیز هست. اگر وزن “قطب چین” در معادلات سیاسی و اقتصادی چنان بالا رفته است که بزعم تحلیلگران ناسیونالیست و ضد کمونیست، جمهوری اسلامی دارد به “شرق میچرخد”، چه دلیلی دارد که از هم اکنون و از چند سال پیش عناصر مهم از ارکانهای اداری و سیاسی و امنیتی رژیم، به آمریکا و کانادا “پیش مهاجرت” کرده اند؟ چرا سلبریتی مآب ها و طیف وسیع عافیت طلبان از پکن و مسکو و یا حتی برخی از کشورهای “آزاد شده” از بلوک شوروی سابق و بازگشته به آغوش “دمکراسی” سر در نمی آورند و وعده “ایران آباد” فردا را طبق نمونه چین و روسیه و کشورهای اروپای شرقی به هیچکس بشارت نمیدهند و توصیه نمیکنند؟

سیر انباشت سرمایه در این منطقه مهم، در یک کشور مهم مثل ایران، با به قدرت رساندن اسلام سیاسی به بحران دچار شده است و حل مشکل عبور بدون دست انداز و تکانهای اجتماعی از رژیم اسلامی، یک معضل پیچیده است. ارزش مصرف “کمربند سبز اسلام” که بخاطر خطر انقلاب در یک حوزه مهم قطب غرب  به عنصر مرتجع و در حاشیه سیاست مجال و فرصت دادند که در متن یک انقلاب واقعی، آلترناتیو اسلام سیاسی را به قدرت برساند تا از ادامه و تعمیق آن انقلاب با سدی از خون و جنایت و کشتار و لشکرکشی مقابله کند، طی مدت کوتاهی منقضی شد و خود به مانع جدیدی تبدیل شد. به نظر من حتی سناریوهای “انقلاب مخملی و رنگارنگ” که در قلمرو بلوک شوروی سابق اجرا شدند و روی آن سرمایه گذاری شد، بلگراد بمباران شد و از مجرائی از جنایات وحشتناک و پاکسازیهای قومی و اتنیکی، “دمکراسی” را به قدرت رساندند، در ایران با مشخصات دورانی که به آن اشاره کردم، نسخه ای غیر قابل اجراست. دلیل آن روشن است، مردم در صحنه اند و خاطره “رهبر تراشی” از عناصر مرتجع در چهل سال آزگار قتل عام زندانیان سیاسی، در طناب دار و در اختناق سیاه اسلام و به تباهی کشاندن زندگی میلیونها شهروند، زنده است و البته شکنجه آور. مردم ایران با باز شدن هر مجرا و فرجه ای که پایان اسلام سیاسی را در دستور داشته باشد، هر اندازه مهندسی شده و کار شده، تمامی آثار و میراث های شوم چهل سال اختناق و خفقان و کشتار و قتل زنجیره ای را از ریشه در خواهند آورد. این مردم را با این سابقه و پیشینه نمیتوان چون نظاره گران خاموش سناریوهای پشت پرده منفعل ساخت.

به همین خاطر است که سردمداران اسلام سیاسی در ایران، بطور مداوم و روزمره انواع رژیم اسلامی “اهلی” را به بوته آزمایش میگذارند و هر بار ناچار میشوند نوع اهلی تر و قابل تحمل تر برای این مردم در صحنه را به میدان پرتاب کنند. چند سردار سپاه را قانع کردند که به صحنه انتخابات رئیس جمهور اسلامی سال ۱۴۰۰ وارد شوند. این گزینه را مزمزه کردند که با این کار با مشخصات دوگانه، یا باصلاح رایج در زندانهای جمهوری اسلامی نوع “شکنجه سفید” را در کنار شلاق و طناب دار و “لباس شخصی”ها در مقابل مردم بگیرند. یک سردار سپاه با آن سابقه سرکوب بیرحمانه از یکسو هدف ارعاب مردم، اما در عین حال و از سوی دیگر مستعفی و در هیات مسئول قوه اجرائیه و با سیمائی چون یک دولتمرد را به بوته آزمایش گذاشته اند. دیدند که نمیشود کارنامه یک ارگان که از همان آیام فرمان تشکیل توسط “امام راحل” با بسییج قمه کشها و لومپنهای اسلامی روی فاشیستها و کوره های آدم سوزی آنان را سفید کردند، یکباره دمکرات و “اسلام مدارا” جلوه دهند. اعتراض علیه یک رئیس جمهور موعود سپاهی لاجرم با تعرض به خود سپاه پاسداران و اطلاعات سپاه تداعی خواهد شد. این بود که امثال “سردار جوانی” گفتند آن کاندید شدنها “سرخود” بوده و سپاه وظیفه و رسالت “امنیت نظام” را  با ورود به سیاست، به مخاطره نمی اندازد. زمزمه هائی هم در دوایر رژیم وجود دارد که گویا با مرگ خامنه ای، جناب جنایتکار حرفه ای و عضو هیات مرگ کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷، رئیسی، یک گزینه مقام رهبری است. “ایشان” که با آن سوابق ننگین اش در میان رده های حکومتی “پایگاه و نفوذ” دارد، کاندید انتخابات ریاست جمهور نیز شده است. اما همان “پایگاه” به او توصیه کرده است که کاندیداتوری اش را پس بگیرد، چون اعتراضات در دوره هر رئیس جمهور دیگر، چه اصلاح طلب سابق باشد ویا اصولگرای “جبهه پایداری” و یا از “یادگاران امام” با شتاب بیشتری ادامه خواهند داشت و آن “اعتبار” در خیمه اسلام هم برباد خواهد رفت.

از این نظر در “تعامل” آشکار و پنهان با غرب و آمریکا، مهندسی یک رژیم اسلامی شبه سکولار، دست کشیده از نابودی اسرائیل، و تا حد امکان قابل فروختن به مردم در جریان است. اما برنامه این است که تا تکمیل شدن آخرین حلقه های بند و بستها و قرار و مدارهای پشت پرده، هیچ نشانی از “فروپاشی” و یا پایان دوره حاکمیت اسلام سیاسی را نه رو به افکار عمومی جهان و نه بویژه به مردم ایران، درز ندهند. 

در غیاب یک حزب سیاسی پا بر زمین، و وقتی مردم ایران نیروی جدی یک جریان انقلابی و سوسیالیستی را در مبارزات و زندگی روزمره خود لمس نکنند، حزبی که بشود مردم کوچه و بازار به آن اعتماد بکنند و به آن بپیوندند، بالاخره یک آلترناتیو غیر وحشی از اسلام، که تخم و ترکه ها را از قبل به غرب مهاجرت داده که بعدا برای “ایران عزیز” رها شده از “حکومت آخوندی” و یا اسلامیون “قشری” همراه با تمامی جریانات ناسیونالیست و “وطن پرست”، سوغاتی دمکراسی را برای مردم ایران همراه بیاورند، یک راه برون رفت از حالت”استیصال” و جنگ فرسایشی چندین ساله از سر “ناچاری” خواهد بود. با همه اینها حتی در صورت عبور اسلام سیاسی از این پرتگاه، هر دولت موعود آینده فقط به این اعتبار که از اسلامیت تبری جسته است، دریچه ورود مردم به یک تعرض همه جانبه علیه آن جنایاتی است که طی بیش از چهار دهه روح و جسم انسانیت را به تباهی کشاند و زجر کش  ساخت. هر آلترناتیو هر اندازه کار شده، با مردمی روبروست که طی چهل سال اجازه ندادند علیرغم تمامی تلفات سنگین انسانی و داغ و درفش اسلام توقعاتشان را پائین بیاورند. غرب و آمریکا و خود معماران اسلام سیاسی و دوایر اطلاعاتی اش آگاه اند که رام کردن اسلام سیاسی در ایران بسیار پر مخاطره و هزینه بردار است.

این اوضاع یک حزب لنینی را می طلبد. باید امیدوار بود که در کشاکش های سقوط و فروپاشی اسلام سیاسی در ایران، با توجه به اینکه ادبیات ساختن چنین حزبی به قدمت انقلاب ۵۷ در جامعه ایران شناخته شده است و در دسترس، به همت فعالان سیاسی و دست اندر کاران مبارزات مردم و فعالان جنبش کارگری، این اهرم تحول ایران به سوسیالیسم، موجودیت اش را در برابر جامعه اعلام کند.

 

ایرج فرزاد

آوریل ۲۰۲۱

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)