اهمیت به ضرورت عبور از «تبعیضات قومی» و توجه به «حساسیت های قومی» در مباحث فرهنگی و در جوکها و متون مختلف، در تحولات مدرن و کنونی ایران نقشی پًر رنگ یافته است. دلیل آن نیز این است که هر تحول مدرن هم نیازمند به ساختار دموکراسی و سکولاریسم مدرن دارد و هم نیاز به « هویت فردی و جمعی مدرن» و بسان «ملتی واحد و رنگارنگ» در نمونه ی ما ایرانیان دارد که یک ملت کثیرالاقوام و رنگارنگ هستیم. بویژه که این رنگارنگی در واقع یک قدرت بزرگ و ناشناخته ی ما است. بشرطی که بتوانیم با تحول ساختاری و درونی یا بیرونی این چندپارگی کنونی را به چندلایگی نو و بسان «ایرانیان متفاوت و چندفرهنگی» تبدیل بکنیم وگرنه مرتب یکدیگر را تکه پاره می کنیم و به هم زخم می زنیم و دور باطل را تکرار می کنیم.

در واقع فرهنگ و هویت ایرانی از سه بخش «هویت ایرانی مشترک، هویت مذهبی و هویت اقوامش» تشکیل شده است و در مسیر بحران مدرنیته ایرانی و در قالب دوران بحران گونه یا فاجعه بار حکومت پهلوی و حکومت کنونی جمهوری اسلامی، ما بویژه با معضلات دو هویت اولیه ناسیونالیسم ایرانی و مذهب شیعه ایرانی با مدرن شدن روبرو بوده و هستیم. اینکه بپذیرند باید تن به ساختار دموکراسی و سکولاریسم مدرن بدهند و از هر گونه بازگشت به خویشتن دروغین به کوروش و داریوش یا به اسلام اصیل خودداری بکنند. زیرا ملت و دولت مدرن یک تاویل روبه جلو است و می تواند مرتب تاویلهای بهتر بیافریند. حتی نوزایی و رنسانس آن نیز به معنای تولید تاویلی نو با کمک تمناهای مدرن و بخشهای سالم گذشته و فرهنگ خویش است. با انکه ما هنوز از این فاجعه عبور نکرده ایم، اما برای تحول و تحقق دموکراسی و رنسانس ایرانی بایستی متوجه اهمیت توجه به «برابری قومی و تقسیم قدرت قومی» در چهارچوب ایرانی واحد و پارلمانی باشیم و اینکه از رنگارنگی زبانی و فرهنگی در کنار زبان و فرهنگ مشترک استفاده ببریم و امکان یادگیری به زبان قومی در کنار زبان رسمی فارسی در مناطق قومی را بوجود بیاوریم. همانطور که هر کودک و فرزند ایرانی بایستی زبانهای انگلیسی و غیره یاد بگیرد تا در شرایط جهانی شدن همه چیز بتواند به خوشبختی فردی یا جمعی خویش بهتر دست بیابد و توانایی رقابت داشته باشد.

آنچه اما خطر بزرگ در این مسیر تحول است، همان خطری است که باعث شکست پروژه ی ناسیونالیسم مدرن یا مذهب مدرن تا کنون شده است و اینکه هنوز گرفتاریم. این خطر همان تبدیل کردن هر تبعیض یا درد به یک «جدال هیستریک سیاه/سفیدی و به حالت ظالم/مظلوم» است که نمونه اش را در حکومتهای کنونی و قبلی هم دیده و می بینیم. یا باعث شکست انقلاب ایران شد. زیرا انقلاب ایران با «نه به شاه» شروع شد. بجای اینکه با «بعله گفتن به دموکراسی و سکولاریسم» شروع بشود. حال همین خطر به شکلی هولناکتر با رشد گروههای افراطی قومی بوجود امده است که خویش را «کنگره ی ملتها» می نامند و از همین حالا نقشه ی تجزیه و تبدیل ایران به هفت بخش را کشیده اند. یا می خواهند اراده گرایانه یک تلفیق و اختلاط مهم و بزرگ فرهنگی و قومی و تاریخی چون ایران را بشکنند تا هر کدام دیکتاتور قوم خویش بشوند و طبیعتا فردا هر کدام با دیگری بر سر خاک و مرز مشترک به جنگ یکدیگر می روند و نظرات دیگر در درون خویش ر اسرکوب می کنند. زیرا چه شوونیست ایرانی مخالف رنگارنگی و چند گفتمان هفت ملت خواهان تجزیه و جدا شدن و به هویت خویش بازگشت به خویشتن کردن، مخالف رنگارنگی و مخالف وحدت در کثرت مدرن هستند. زیرا اسیر یک ساختار و تفکر نارسیستی و سیاه/سفیدی هستند و هر کدام خویش را مظلوم و دیگری را ظالم می بینند. ( در این باب به مقالات متعدد من در این زمینه و از جمله این مقاله مهم «اهمیت لاـ زبان لکانی در افشای لالایی هولناک گفتمان هفت ملت» بنگرید.). آنها همه تکرار و بازتاب یک «معضل و سیمپتوم مشترک» هستند که مانع دست یابی ما به مدرنیت و بلوغ فردی و جمعی بوده است. معضلی که ریشه در اسطوره های خیر/شری و سیاه/سفیدی ما دارد و هنوز بر تمامی ساختارهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما حاکم است و به این خاطر ما پوست نمی اندازیم و جلوتر نمی رویم. سوال این است که ایا ما باید هر «خطا و حماقتی را سه بار تکرار بکنیم». انهم وقتی می دانیم که تکرار ناممکن است و هر تکراری باعث فاجعه ایی بدتر می شود و ایا حال قرار است از چاه کنونی به چاه ویل بعدی جنگ برادرکُشی بیافتیم. ( جالب و دردناک است که من این پروسه و رشد این مباحث قومی به شکل افراطی را نزدیک به هجده سال پیش در کتاب تحلیلی خویش به نام «از بحران مدرنیت تا رقص عارفان و عاشقان زمینی» مطرح و پیش بینی کرده بودم. چون می دانستم این بخش قومی نیز باید تحول مدرن بیابد. همانطور که جامعه ی ما بایستی حقوق قومی و اهمیت رنگارنگی خویش را برسمیت بشناسد و خوشحال باشد که زمین و زندگی انسانی همیشه چندوجهی و رنگارنگ و رند و نظرباز است.)

به این خاطر نیز شما اگر به سخنان و سناریوهای هولناک و خنده دار این گروههای افراطی قومی درست بنگرید، می بینید که چگونه تاریخ و گذشته و حال را تحریف و بازنویسی می کنند تا اقوام ایرانی را تبدیل به ملت های ایرانی بکنند و بعد بگویند که این ملت در واقعی یک اقلیت ملی سرکوب شده بوده است و بنابراین حق جدایی و تعیین سرنوشت دارند. یا چون تفکرشان و ذایقه شان مدرن نیست، در ساختار اصلیش سیاه/سفید و سنتی است، انگاه همه چیز را بهم می چسبانند تا سناریوی خویش را ثابت بکنند. مثلا مباحث مدرن در باب حقوق شهروندی و قومی را با حق تعیین سرنوشت مارکسیستی و با خشم سنتی بهم پیوند می زنند و اش شله قلمکاری بوجود می اورند که یک نمونه اش جنبش الاهواز یا ناسیونالیستهای عربی چون آقای یوسف عزیزی بنی طرف است که می خواهند حتی جنبش فئودالی «شیخ خزئل» را به عنوان «جنبش دموکراتیک و ملی» تغییر معنا بدهند تا بگویند که ما ملت بودیم و سرکوب شده ایم. یا مفهوم ملوک الطوایفی « ممالکه محروسه» قبل از مشروطه را به نام «ملل مختلف ایرانی» تغییر نام می دهند.اینکه آنها در واقع چیزی جز «خنده ی هولناک جوکر با دیشداشه» نمی افریند. زیرا این تلاشها خنده دار و هولناک است. زیرا انکه تحریف می کند، محکوم است هرچه بیشتر دروغ بگوید و دروغ بیافریند و دروغش را سربپوشاند و منتقدانش را سرکوب بکند و بناچار به دیکتاتور و سرکوب گر نو تبدیل بشود.

زیرا همیشه بحث «ساختاری» است. یعنی اول مهم است که در چه ساختاری با دیگری و غیر و با کمبود و تمنایت ارتباط می گیری. وقتی این ارتباط به حالت «ظالم/مظلومی» و بسان حرکت بر اساس «زخمی چرکین و خوره وار» باشد، انگاه تبدیل به تاریخ معاصر و هولناک ما و بازگشت به خویشتن های فاجعه بار ایرانی/اسلامی و حال قومی آن می شوید و دور باطل تکرار می شود. وظیفه ی ما نیروهای مدرن دقیقا این است که این ساختار را در مباحث برملا بسازیم و این دور باطل را بشکنیم و او را تبدیل به «وحدت در کثرت» نیروهای مدرن و اقوام مختلف ایرانی و بسان ملتی واحد و رنگارنگ حول «دموکراسی و سکولاریسم» بسازیم. وگرنه محکوم به شکستیم.

بحث و جنجال اخیر بدور «حاجی فیروز و مبارک» در این «لینک تصویری» و از طرف هنرمند خوب جنوبی و ایرانی و همزمان جهانی «سعید شنبه زاده» و به همراهی تلویزیون ایران اینترنشنال و مصاحبه گرش که آقای صادق صبا است، دقیقا تکرار این مسخ ستم قومی و اهمیت توجه به حساسیت قومی به یک نمایش تعزیه و ظالم و مظلومی است. همانطور که در این مسیر می خواهد فیگورهای مزاحمی چون حاجی فیروز و مًبارک را قلع و قمع بکند و نمایش نامه های موزیکال جدیدی چون «طربنامه» از بیضایی را نژادپرستانه بخواند، به جای اینکه شادی و رقص نی انبان و نوای جنوبی خویش را با این فیگورها و نمادهای دیگر فرهنگ شادی و خنده و رقص همراه بسازد و همزمان از حساسیت های قومی سخن بگوید و اینکه چگونه رگه های سنتی یا سیاه/سفیدی هر فیگور و منظری را بزداییم و جلوتر برویم. او ناتوان از این حرکت مدرن و «پارادوکسیکال» است. چون در بحث ستم قومی اسیر زخم هایی چرکین و به حالت سیاه/سفیدی است و نمی بیند که دقیقا اینجا به سنتی باخته است و در خدمت سنتی سرکوب گر است که رنگ پوست زیبا و موسیقی زیبای او را بد یا ممنوع اعلام کرده است. همان سنتی که در بیضایی بزرگ و یا در نمایشنامه ایی چون طربنامه و در مراسم نورزوی و در شادی نوروزی خطری مشابه یا شدیدتر دیده یا می بیند. او اینجا اسیر یک نوحه خوانی و تعزیه سنتی در این بحث است. ازینرو در مسیرش گام بگام می بینیم که چگونه سخنان شنبه زاده از گلایه افراطی اولیه به تحریف و شانتاژ و حتی توهین به اقای بیضایی تبدیل می شود و در نهایت تعزیه ایی دردناک و خنده دار می شود. با انکه همزمان باید گفت که خوب است این اتفاقات بیافتد تا بتوان بحث کرد و دیسکورس نوین را باز کرد.

نقد ذیل دقیقا می خواهد این ساختار ظالم/مظلومی در این نمایش تعزیه وار و غلوامیز را نمایان بسازد و اینکه چرا سعید شنبه زاده بدینوسیله نه تنها به رشد حساسیت قومی و رفع تبعیضات قومی کمکی نمی کند، بلکه آن را به مسیر خطایی می برد که باید جلویش را بگیرد. اینکه او چگونه ضرورت طرح تحول مدرن جمعی و بسان وحدت در کثرت اقوام ایرانی، ضرورت توجه به «حساسیت های قومی و متقابل» را به جنگ حیدری/نعمتی و با تهمت زدنهای متقابل و با شانتاژ و توهین همراه می کند و با این کار تف سربالا می کند. همانطور که با توهینش به بیضایی و به نمایشنامه ی مهم «طربنامه» در واقع خویش را هرچه بیشتر به همان فرد جنجالی و لوده واری تبدیل می کند که بقول خودش می خواهد از آن دوری بکند.

همزمان و قبل از شروع بحث توجه به این موضوع مهم است که هر پدیده ی فرهنگی چون «حاجی فیروز» یا نوروز و چهارشنبه سوری یا فیگوری چون مبارک و ملانصرالدین و بهلول در فرهنگ ایرانی، یا نمایش تعزیه و تخته حوضی، همیشه جوانب مختلف دارد، ریشه های فرهنگی و اسطوره ایی و تاریخی دارد و از طرف دیگر بنا به شرایط و زمانه معانی نو و رگه های نوین جنسی یا جنسیتی و قومی می گیرد و می تواند حتی حالت نژادپرستانه برای قومی بیابد. اما انگاه راه مقابله با این تحولات منفی این نیست که ما یک فیگور و یا یک سنت را اراده گرایانه و بنا به میل این یا ان گروه حذف بکنیم، بلکه بایستی دقیقا انها را از حالت سیاه/سفیدی عبور بدهیم و دوباره رنگارنگ و چندوجهی بسازیم، تاویلهای نوین و متفاوت از آن بیافرینیم. تا بتوانیم هم به مقابله با رگه های منفی جدید یا قدیمیش برویم و از همه مهمتر ساختار سیاه/سفیدی و اصلی را بشکنیم که رنگ و پوستی را خوب و رنگی را بد قلمداد می کند. اینکه فقط نیت مدرن کافی نیست بلکه راه و روش و ابزارت نیز باید مدرن باشد، وگرنه به ضد خویش تبدیل می شوی. وگرنه اسیر همان ساختار سیاه/سفیدی مانده ایی و بناچار به تولید آن به شکل نو دست می زنی. مثلا خودت را مثل سعید شنبه زاده در این مصاحبه گام به گام تبدیل به قاضی و اداره ی ارشاد نو می کنی و امر به معروف و نهی از منکر می کنی. همانطور که هر منظر و نگاهی بر یک پدیده چون حاجی فیروز در واقع یک «فرضیه» است و این فرضیه می تواند با تحولات بعدی تایید یا رد بشود و یا مورد بحث نو قرار بگیرد. همانطور که در مورد حاجی فیروز هم نظر مهرداد بهار و بهرام بیضایی وجود دارد و هم نظرات جدیدتری که مسیری دیگر می روند. یا انطور که در این فیلم مستند به نام «سیاه» می بینیم (که طبیعتا او نیز مستند نیست و صاحب نظری است. یا زیرکانه از طرح این سوال نزد متخصصان در می رود که ایا انها باور دارند که فیگور حاجی فیروز یک فیگور نژادپرستانه است. چون می داند جوابشان منفی است)، حتی نظریه مهرداد بهار در مورد پیوند میان سیاهی حاجی فیروز و اسطوره ی سیاووش توسط نظریات جدیدتر رد می شود و نظرات دیگری مطرح شده اند. اما هیچکدام ازین نظریات نهایی و بی خطا نیستند و باید بر اساس قبول «ابطال پذیری» خویش و دیگری قادر به چالش و گفتگو با یکدیگر باشند و همزمان با هم نشان بدهند که کدام بحث و جنجال غیر علمی یا سنتی است. زیرا به چهارچوب بحث مدرن وفادارند. یا دقیقا چون از منظر مدرن حرکت می کنند، انگاه نمی توانند هیچکدامشان نافی این فیگورهایی چون حاجی فیروز باشند. زیرا می دانند که اسم دال یا سیگنیفیکانت دارای مدلول نهایی نیست، همیشه چندوجهی است، می تواند معانی نو بیابد یا معانی از دست بدهد و دوما اینکه هر اسم دالی چون حاجی فیروز بنا به کانتکس و نقش و متنش دارای محدودیت تاویلی است و نمی توان هرچیزی به ان چسباند. مثلا خوب است که همه ی این متخصصان مختلف قبول دارند که فیگوری چون «مبارک» در واقع یک «ضد قهرمان» است و نقشی مثبت و انتقادی دارد. دارای نقش اول است. بنابراین فیگوری بشخصه نژادپرستانه نیست و نمی تواند باشد. چه برسد که وقتی در نمایشنامه ایی چون «طرب نامه های» دوگانه ی بیضایی آنگاه او هم یک رند متفاوت و خندان و قهرمان اصلی داستان است و هم این بار یک زن است. یا زنی است که نقش مرد را بازی می کند. ( در موارد اندکی چون سنتهای خطرناکی مانند «ختنه ی زنان» بایستی از آنها گذشت و آنها را پشت سر گذاشت. یا سنت قمه زنی ر ا باید پشت سر گذاشت. مگر اینکه قمه های جدیدی به بازار بیاید که زخم نمی زنند. با انکه بایستی کلا فرهنگ قمه زنی و زنجیرزنی و دردپرستی را نکوهش کرد و بوسیله مخالفت و مذمت جمعی از دور خارج کرد.)

حال گام بگام ما این سناریوی ظالم/مظلومی و نتایج اجتناب ناپذیرش را در نظریات افراطی و پاتتیک و پُرسوز و گداز شبنه زاده در این مصاحبه ی ذیل بازی و بررسی می کنیم و اینکه چگونه مصاحبه گر تلویزیون اینترنشنال فقط خوشحال از این بحث جنجالی و معرکه گیرانه است. اما نمی تواند حتی یک سوال مدرن مطرح بکند. با انکه هر سخن و گزاره ی این مصاحبه کوتاه را می توان به سوال کشید و از جوانب مختلف. چون او چیزی جز یک «سوتی مضحک و خودشیفتگانه» نیست. اینکه چگونه یک هنرمند خوب و قوی ما چون هنوز رگه های سنتی خویش در باب مباحث قومی و غیره را حل نکرده است، آنگاه هم کمکی به رفع این تبعیضات نمی کند، بلکه به عامل تولید تحریفات و توهین ها و تبعیض های نو و بسان قاضی و اداره ی ارشاد قومی در امور هنری تبدیل و مسخ می شود.

داریوش برادری، روانشناس/روان درمانگر

چالش «حاجی فیروز و مُبارک رند» با «تعزیه قومی» شنبه زاده و تلویزیون اینترنشنال!

اعتراضی به تلویزیون ایران اینترنشنال و ناتوانی برنامه گذارشان آقای صادق صبا از تولید مصاحبه ی مدرن و سوالات راهگشا!

«یا وقتی نوحه خوانی سعید شنبه زاده با حماقت مصاحبه گر در تولید سوالات درست همراه می شود و یک عاشورای قومی تراژیک/کمدی راه می افتد و اخر به تولید «سازمان ارشاد قومی» و امر به معروف و نهی از منکر جدید منتهی می شود! زیرا مظلوم کنونی همان ظالم بعدی است!»

درباره ی سخنان توهین امیز و تعزیه وار سعید شنبه زاده در این چندروز خیلی بحث و چالش کردیم (در این باب به استاتوسهای اخیرم در صحفه ی فیس بوکم مراجعه بکنید) و در عین اینکه همه می بینیم باید متوجه ی «حساسیت های قومی» در مباحث مختلف بود. خوب است این بحث ها ادامه بیابد تا شیوه ی درست مقابله با ستم قومی بر صحنه حاکم بشود که همان تولید حقوق برابر شهروندی و از سوی دیگر اموزش فرهنگی و دفاع و حرکت از غنای فرهنگی و رنگارنگی ما ایرانیان است. زیرا این رنگارنگی یک قدرت محوری و اساسی ما است و می تواند ما را در چهارچوب دموکراسی و سکولاریسم به «ملتی واحد و رنگارنگ» و قوی و شاد تبدیل بکند. وگرنه یا دیکتاتور مرکز گرا و نافی تکثر و تنوع قومی، مذهبی و جنسی یا جنسیتی بر سر قدرت می ماند، یا فردا دیکتاتورهای قومی و جنگ هفتاد و دو ملت شروع می شود. اینکه پدر دیکتاتور به فرزند دیکتاتور جایش را می دهد و دور باطل و فاجعه بارتر نو آغاز می شود. زیرا زندگی سکون نمی شناسد، یا جلوتر می روی یا عقب تر. یا به سوی زندگی و تکثیر و رنگارنگی نو می روی و یا هر چه بیشتر به دام مرگ و خودکُشی فردی و جمعی می افتی و مثل جنگ برادرکُشی قومی همه به جان یکدیگر می افتند. زیرا همه می خواهند خدا و دیکتاتور و پدر جبار بعدی و صاحب حرمسرا و قدرت بی پایان باشند.

اما در این بحثها باید انتقاد شدیدی به رسانه هایی مثل تلویزیون ایران اینترنشنال کرد و وقتی مصاحبه گرش آقای صادق صبا در مصاحبه با سعید شنبه زاده حتی به رسالت خبرنگاری خود عمل نمی کند و اینکه او را با سوالی مدرن با کمبودها و توهینها و تعزیه و مظلوم نمایی در «نمایش تعزیه قومیش» روبرو بسازد. او ابتدا یک سوال کلی می کند و وقتی آقای شنبه زاده می گوید که سیاه کردن صورت جرم است و او می خواهد علیه بهرام بیضایی به شکل قضایی پیش برود، حتی یک سوال درست نمی کند. اینکه جرم او دقیقا چیست و نمونه هایش در سینما و تئاتر امریکا و اروپا کدام هستند. او حتی شنبه زاده را قبل از این گزاره ی خنده دارش درباره ی مجرم بودن بهرام بیضایی، با تاکید بر اینکه تبعیض نژادی در غرب جرم است، در واقع تهییج می کند که این حرفهای خنده دارش را بگوید. به جای اینکه بگوید تبعیض نژادی چه ربطی به بهرام بیضایی دارد و مگر میشود به خاطر سیاه بودن بازیگر اصلی یک اثر را نژادپرستانه خواند. باز هم جای شکرش باقی است که در نمونه ی طولانی تر این مصاحبه در این «لینک» آقای شنبه زاده عنوان می کند که تبعیض نژادی در ایران سیستماتیک نیست و این جوکها یا کوچک کردنهای قومی فقط مخصوص سیاهان نیست، در واقع در ایران همه اقوام در مورد یکدیگر جوک می گویند، گاه بیشتر یا گاه کمتر. یعنی اگر به او بخاطر تیره پوستی با گفتن حاجی فیروز سربسرش می گذارند یا مسخره اش می کنند، آنگاه به قول شنبه زاده به اقای صبا شمالی هم «کله ماهی خور» می گویند. اما بعد دوباره روی دور تبعیض نژادی می افتد که نمی تواند هیچ مدرک مشخصی برایش بیابد. اما آقای صادق صبا هم نه با طرح سوال درست کمکش می کند که خواست درستش در پی رفع تبعیض قومی را با ابزار و استدلال مدرن بیان بکند و نه انکه به شیوه ی نوحه خوانی بیانش نکند و انها را مسخ و کین توزانه نسازد. اینکه یادش بیاورد «مظلوم» اسیر دیسکورس «ظالم/مظلوم» است و به این خاطر کین توزانه و از روی زخم حرکت می کند، تحریف می کند، غلو می کند، تاریخ را عوض می کند تا بگوید که مورد تجاوز و ظلم واقع شده است و تبعیض قومی را به شکل افراطی و سیاه/سفیدی بیان بکند و از آن تبعییض نژادی یا آپارتاید قومی یا ملی بیافریند.، همان کاری که کنگره ی هفت ملت سالهاست که می کند و هم خنده دار است و هم هولناک است. بویژه که جامعه ی ما دارای چنان اختلاط و تلفیق فرهنگی و نژادی است که اصلا در ان هیچ فارس و یا ترک اصیل نیست و همه ی ما تلفیقی از اقوام مختلف ایران و با رگه ایی شدیدتر از یک قوم هستیم. همانطور که زبان و فرهنگ مان اینگونه است و ازینرو بایستی چه زبان و فرهنگ رسمی و چه زبانها و فرهنگهای قومی را در یک سیستم دموکرات و سکولار مورد حمایت قرار داد تا ما از چندپارگی به چندلایگی و رنگارنگی و به وحدت در کثرتی مدرن دست بیابیم. اینکه در جنوب چه عرب جنوبی و یا چه فارس و لر جنوبیش از ثروت نفتش چیزی اندک بدست می اورد و در مرز فقر قرار دارد، زیرا ساختار مملکت غیر مدرن و دیکتاتورمنشانه هست و نه انکه عرب مورد تبعیض نژادی است و بقیه پول نفت شان را ماهانه می گیرند. (یعنی در واقع همه ی ما رنگین پوست هستیم و اصولا فکر نکنم سفیدپوست به معنای متداول اروپاییش داشته باشیم. فقط رنگهای تیره تر یا روشن تر داریم.). به این خاطر نیز سعید شنبه زاده برای بیان این تبعیضهای قومی که واقعا تا حدودی وجود دارد و فقط مختص یک قوم خاص نیست و هر قومی جوکهایی در مورد قومهای دیگر می گوید، انگاه مجبور است به برخی اصطلاحات زبانی تحقیرکننده و برخی برخوردهای رفتاری اشاره بکند و مجبور هم هست که اذعان بکند که در غرب و آمریکا نژادپرستی سیستماتیک وجود دارد و نه در همین ایران گرفتار دیکتاتوری. چه برسد که اگر این ایران رنگارنگ واقعا به دموکراسی دست بیابد و از قدرت رنگارنگش استفاده ی صحیح بکند و آن را شکوفا بسازد. اما بعد دوباره می گوید که این نژادپرستی پوشیده است و او دارد آن را رو می کند، ولی در مسیر مصاحبه طوری رو می کند که هرچه بیشتر آن چیزی رو می شود که معضل نگاه شنبه زاده در مباحث قومی و تبعیض قومی است. اینکه نشان می دهد که او چه سطحی و سیاه/سفیدی و جنجالی می نگرد و خیال می کند قهرمان قوم ستمدیده ی سیاهان ایران است و کمپین بر علیه این نژادپرستی هولناکی راه می اندازد که قبلا خودش گفته است که در واقع نژادپرستی نیست. یا هم هست یا هم نیست. یعنی خودش هم نمی داند اخر بگوید نژادپرستی یا نگوید. چون خوب نژادپرستی کاملا متفاوت از تبعیض قومی و یا از جوکها و اصطلاحات زبانی زشت در مورد قوم همسایه و غیره است. با انکه برای رشد فرهنگ برابری و رنگارنگی بایستی به مقابله با اصطلاحات تحقیرامیز قومی نیز پرداخت و روشنگری کرد و یا این قومها باید یاد بگیرند که چگونه در عین خواست برابری حقوقی همزمان به شیوه ی مدرن از خویش دفاع بکنند و بگویند که «سیاه و قهوه ایی و چهره ی ترکمنی یا لری زیباست». همانطور که در چنین ایران مدرن دموکراتیکی بایستی در مورد مرز طنز و تحقیر مرتب بحث و گفتگوی عمومی بشود و جامعه ی مدنی باید هشیار بماند تا قدرت رنگارنگی و تلفیق شان هرچه بیشتر شکوفا بشود. بویژه در جامعه ایی که اختلاط و تلفیق رنگ ها و اقوامش در کل منطقه بی نظیر است. بنابراین خوب است که این بحث ها باز بشود اما به شیوه ی مدرن و نه به شیوه ی سیاه/سفیدی و تحریف امیز و مظلوم نمایانه. چون راه مدرن ابزار مدرن چون چالش و گفتگوی مدرن و همراه با نقد می خواهد و اینکه مصاحبه گر لااقل دو سوال درست مطرح بکند اما صادق صبا انگار اصلا موضوعش بازکردن این موضوعات نیست. یا وقتش را ندارد و یا برایش مهم نیست. می خواهد جنجالی راه بیاندازد و تماشاچیان بیشتری برنامه اش را نگاه بکنند.

در این روزهای بحث بدور این مصاحبه و تا انجا که من خوانده ام، متاسفانه اکثر مدافعان و یا مخالفان بحث شنبه زاده متوجه یکی دو تا ادعای بسیار معضل دار و خطرناک او نشدند یا رویش تاکید نکردند. بویژه عجیب است که حتی مصاحبه کننده ی تلویزیون اینترنشنال آقای صادق صبا با ان همه تجربه نیز این کار را انجام نمی دهد.

اول اینکه او با این «غلوگویی افراطی» شروع می کند که در سینما یا هنر ایران سیاه پوستان یا تیره پوستانی چون او «فقط» در نقشهای «اگزوتیک و لوده وار» حضور دارند. انهم در جامعه و فرهنگی که اکثر قریب به اتفاق ایرانیان رنگین پوست هستند و ما سفیدپوست به معنای دقیقه کلمه نداریم. یعنی مثلا قیافه ی او را کنار قیافه «خسرو شکیبایی» در فیلم «هامون» و غیره بگذارید و به من بگویید ایا تفاوت پوستی شدید حس می کنید؟ حتما اینجا و انجا تبعیض هایی هست، اما این غلوگویی برای چی هست؟ برای این است که قرار است یک نمایش ظالم/مظلومی و یک مصیبت نامه ی قومی بر روی صحنه برود و ما را اسیر معرکه گیری خویش بکند و شنبه زاده می خواهد «قهرمان مقابله با ستم قومی» بشود و نمی بیند که این نمایش نه جدید است و نه قشنگ است، بلکه بس سنتی و در نهایت خطرناک و تکرار مسیر خطرناکی است که همان تاریخ معاصر ما و دور باطل سیاه/سفیدی آن هست. یا از یاد می برد که دقیقا او و دیگر بازیگران بومی در فیلم بیضایی به نام « گفتگو با باد» به هیچ وجه به عنوان فیگور لوده یا اگزوتیک در روایت سینمایی ظاهر نمی شوند. چون موضوع فیلم در واقع این است که چگونه شهر کیش بظاهر توریستی و نو شده بر روی فراموش سازی هویت و تکینگی فرهنگی این شهر بنا می شود و حتی افراد بومی نیز در حال فراموش کردن هویت شان هستند و بیشتر به پول و معامله می اندیشند. یعنی دارد از هویت و رنگ متفاوتت و اهمیتش دفاع می کند و اینکه چرا جامعه و فرهنگی مثل ایران که تاریخ و رنگارنگی خویش را از یاد می برد و یا به آنها اهمیت نمی دهد، محکوم به این است فراموش بشود و مرتب بیشتر و بیشتر خودش را از دست بدهد و بازیچه ی دست دیگران بشود. یک شهری مثل کیش بشود، که نه مدرن و نه سنتی است، در واقع لنگ در هوا و بازاری و کج و معوج و با رزق و برق فراوان و توخالی است، بی گذشته ایی و احتمالا بی اینده ایی.

در گام بعدی شنبه زاده برای تولید این صحنه و نمایش تعزیه ی قومی حال دست به تحریفی وحشتناک می زند و انگاه به شانتاژی سنتی علیه بیضایی متوسل می شود. منظورم این جمله ی او است که «تصویرکردن سیاه پوستان جرم است و بیضایی در امریکا با سیاه کردن فیگور مبارک جرم قضایی مرتکب شده است» که یک تحریف و دروغ و شانتاژ زشت و سنتی است. زیرا او سریع مرز و تفاوت میان توجه به «حساسیتهای قومی» در مراسمی چون هالووین یا پارتی با موضوع حق ازادی «هنری و فکری» در یک اثر هنری چون نمایشنامه یا فیلم را خدشه دار می کند و مامور سانسور و اشارد قومی می شود. با انکه خودش هنرمند است و مطمئنا می خواهد که جامعه به او اجازه بدهد هنرش را ارائه بدهد، انطور که می خواهد. اما نوبت بهرام بیضایی و اثر اخرینش یعنی «طرب نامه» که می رسد، یکدفعه ان روحیه سنتی و به حالت «امر به معروف و نهی از منکرش» بروز می کند و تعیین می کند که هنر حق دارد چه چیزی را بیان بکند یا نکند. اینکه چون مبارک و فیگور نقش اول نمایشنامه های اخیر و موزیکال بیضایی به نام «طرب نامه ها» رنگش سیاه است، پس مرتکب جرم نژادپرستانه شده است.

زیرا با این گزاره و ادعای غلط و افراطی، اولا شنبه زاده مباحث مختلف را با هم قاطی می کند و همزمان دروغ در مورد قانون قضایی آمریکا و جهان مدرن می گوید، آنهم در یک برنامه ی تلویزیونی، و مصاحبه گر اینترنشنال، آقای صادق صبا با این همه سال تجربه حتی ککش نمی گزد که چه تحریف حقوقی و چه توهین و شانتاژی علیه بهرام بیضایی به شکل عمومی و در برنامه اش در حال رخ دادن است. او حتی جلوی این تحریفهای اشکار را نمی گیرد و یا سوالی درباره اش طرح نمی کند.زیرا سیاه کردن صورت در پارتی و هالووین حتی در امریکا جرم قضایی نیست، بلکه مورد مذمت اجتماعی بخاطر تاریخچه ی امریکا و برده داری قرار می گیرد، فردا هم می تواند ذایقه ها دوباره تغییر بکند، مثل هر مُد و نظر دیگر مدرن، یا بیشتر بشود. اما از مسیر چالش جمعی و رسانه ایی و چندطرفه، و نه اینکه یکی بخواهد اداره ی ارشاد بشود و غلو بگوید، لاف گزاف بزند و حکم صادر بکند و تلویزیون اینترنشنال هم این معرکه گیری زشت را همراهی بکند و رسانه ایی بکند و به رسالت خبرنگاری خویش و تولید سوالات درست تن ندهد جالب اینکه در اروپا و فرانسه ایی که شنبه زاده در آن می زید، اما در کارناوالها همین فیگورهای سیاه نیز هستند و کسی احساس احجاف نمی کند. چون تاریخش متفاوت است و با انکه اینجا نیز احجاف و ستمهایی به «رنگین پوستها» بوده و هست.

دوم و مهمتر اما این است که اینجا موضوع «سیاه کردن صورت در یک پارتی و هالووین نیست»، بلکه یک اثر هنری نوین و متفاوت بنام «طرب نامه» در دوبخش در میان است که اصلا قصدش این است که با «تاویل هنری جدید و شاد و انتقادیش» به مقابله با فرهنگ تعزیه و دردپرستی و ظالم/مظلومی و تبعیض پوستی و جنسی و غیره برود. به این خاطر همه ی این فیگورهای بزمی و طنزآمیز و داستانی فرهنگ ایرانی را به شکلی نو و قویتر و با انتقاد و طنزی شدیدتر به ساختارهای سنتی بر روی صحنه می آورد. اینکه مُبارک سیاه و نوکر زرنگ و رند نمایش «روحوضی» هرچه بیشتر تبدیل به قهرمان داستان می شود و با طنز و هوش و زیرکیش حساب حاجی اقا و دغل بازیهای او و سیستم حاکم را می رسد. همانطور که بیضایی این بار مبارک را «زنانه» می سازد، بدین وسیله که نقش او را به یک زن هنرپیشه می دهد که قرار است نقش مبارک مرد را بازی بکند و با این حال در ویدیوکلیپ هایش نیز می توان حالات زنانه اش را حس و لمس کرد. اینگونه او دو عنصر تحقیرشده در فرهنگ ایرانی، یعنی «زنانگی» و عنصر «غریبه یا با رنگ متفاوت» را در تلفیقی نو تبدیل به قهرمان و نقش اول داستان می کند و همزمان قدرت رندی و شادی این فیگور را به شکلی نو به نمایش می اورد، تا نمایش روحوضی یا تخته حوضی با کمک المان های مدرن تبدیل به نمایش موزیکال «طرب نامه» بشود که نمونه ی قبلیش در تاریخ هنری و نمایشی ما وجود ندارد. بی تفاوت به اینکه او تا چه حد در این کار نو و جسور در شکل و محتوا موفق می شود که بحثی متفاوت و همزمان مهم است. ازینرو هر کسی که کمی هنر و نمایش بفهمد، به بهرام بیضایی حق می دهد، وقتی می گوید که به باور او فیگور مُبارک و سیاهی او قدرتمند است و در او هیچ توهین نژادپرستانه نیست. بیش از همه در نمایش و تاویل جدید او به هیچ وجه اینگونه نیست. ادعایی که نفی نمی کند که در شرایط تبعیض قومی یک فیگوری چون مبارک و غیره می تواند در طی زمان چنین رگه هایی هم بگیرد، و باید حساس به این مدلولهای نوین هر فیگور و سنتی بود، اما این نگرش مدرن و هشیار نه تنها به حذف فیگور به خاطر رنگش و بدون توجه به کانتکس و نقش اش دست نمی زند بلکه حتی اگر حالات نژادپرستانه در او بخاطر شرایط عمومی بیابد، انگاه او را رنگارنگش می سازد تا دور باطل سیاه/سفیدی را بشکند. یا رگه های تبعیض امیزش را می زداید و نوزاییش می کند. اما چطور اینجا درک و بیان تفاوت مابین «اثر هنری» و «هالووین» از یکسو فراموش می شود و از سوی دیگر قبول اینکه نقش مبارک سیاه و بقیه در این اثر در پی مقابله با استبداد و دردپرستی سنتی و در دفاع از شادی و رنگارنگی است، نفی می شود و انهم از طرف یک هنرمند خوب ما چون شنبه زاده؟ این سوال حاد است و جایی که معضل نمایش تعزیه ی سنتی شنبه زاده هرچه بیشتر برملا می شود و اینکه او چگونه تف سربالا می کند.

یا اینجا باید دید که چرا او در این سناریو سیاه/سفیدیش دقیقا عامل اجرای تحریف و سرکوب می شود. چه انگاه که مفاهیم و وجوه مختلف فیگور مبارک و حاجی فیروز را نفی می کند و خودش را « چون قورباغه ایی باد می کند» و پژوهش شناس بزرگ این مباحث می خواند. بعد هم یادش می رود که چه گفته است و می گوید از صحبت کردن با کودکان و همسایه ها پی برده است که این فیگور نژاد پرستانه است و بخاطر تجارب دردناک کودکی در مدرسه و پس از عید. اما این سناریو غلوامیز و باد کرده اش چون قورباغه ایی که خودش را باد می کند، با اولین سوزن نقد و طنز می ترکد و این سرنوشت اوست. چه انموقع که در این سناریو سیاه/سفیدی می ماند و می گوید خوب بیضایی چرا فیگور مبارک را به شکل خودش در نیاورد. زیرا در واقع می گوید اگر مبارک سفید باشد، دیگر نژادپرستانه نیست و اگر رنگش سیاه باشد نژادپرستانه است. تازه به این سوتی های خنده دار و «لوده وار» قناعت نمی کند و در حینی که می گوید نمی خواهد سیاه پوست ایرانی فقط نقش اگزوتیک و لوده وار داشته باشد، عملا همین نقش اگزوتیک و جنجالی و از طرف دیگر مسخره و لوده وار را بازی می کند و شاید به این خاطر مصاحبه گر در اخر فقط خنده ایی می کند. چون چه می خواهد بگوید. مگر اینکه بلد باشد با تیزبینی و طنز مدرن سوالات راه گشا بیافریند و جلوی او را بگیرد که هرچه بیشتر خود را مضحک بسازد. چون سعید شنبه زاده، این هنرمند خوب و قوی، یکدفعه تئوریسین مباحث قومی و پژوهشگر بزرگ می شود، ولی حتی تفاوت میان مفهوم «نژادپرستی» و «تبعیض قومی» را نمی داند و اینکه چه فاکتورها و نابرابریهای سیاسی/اجتماعی/اقتصادی و زبانی و جنسی یا جنسیتی لازم است تا فرهنگی نژادپرست خوانده بشود. اینکه یادش می رود که هنوز هم در بخشی از جنوب امریکا اگر زن سفیدپوستی با مردی سیاه پوست بخواهد ازدواج بکند، بشدت مورد سرزنش قرار می گیرد و یا خودش و همسر رنگین پوستش می توانند مورد خطرات جانی و غیره قرار بگیرند. همانطور که هفتاد هشتاد سال پیش چنین مرد رنگین پوست یا سیاه پوستی را نٰژادپرستان معمولی امریکایی به آتش می کشیدند یا الت تناسلیش را می بریدند و در دهانش قرار می دادند و بعد می کُشتند. در کجای تاریخ معاصر ما چنین روابطی میان قومها بوده است و انهم در جامعه و فرهنگی که بخش اعظم حکومت هایش در هزار سال اخیر را اقوام غیر فارس چون ترک قاجار و ترکمن اق قویونلو بوده اند. تنها می توان از پنجاه سال حکومت پهلوی به سان حکومت به اصطلاح ناسیونالیستی و فارس سخن گفت و بعدش هم که تا کنون گرفتار حکومت مذهبی هستیم که دشمن همه علایم فرهنگ ایرانی مشترک از روز اولش بوده است و حتی بخشی از روحانیون افراطیش می خواستند پرسپولیس را خراب بکنند و یا به فیگورهایش تیراندازی کردند. شنبه زاده متوجه ی این مباحث نیست و اینکه چگونه اقوامهای ایرانی از هم زن یا شوهر گرفته و می گیرند و اکثرا چندفرهنگی هستند. برای او مهم درد دبستانی خویش و برخی تبعیضهای قومی است و اینکه چرا انها را در جنوب به گونه ایی صدا می کنند که گویی کوچک هستند. اما فراموش می کند برود ببیند که ایا این تبدیل کردن اسم صادق به «صادقک یا صادقی» فقط مخصوص جنوب و سیاه پوستان است یا در تهران و در اقوام دیگر هم بگونه ایی وجود دارد. اینکه اگر اسم سیاه مترادف با خیلی چیزهای منفی چون سیاه زخم و سیاه مست و سیاه بخت است، به این خاطر است که ضد سیاه پوستان بوده است و یا برای اینکه فرهنگ زبانی و اسطوره ایی ایرانی و اوستایی بر اساس دوالیسم سیاهی/سفیدی استوار بوده است و به این خاطر لباس روحانیون زرتشتی سفید است و غیره. یا می گوییم زن با لباس سفید به خانه ی عروس می رود و با کفن برمی گردد. بعد به عنوان هنرمند یا اندیشمند و فعال مدنی سعی بکنی این زبان و تفکر سیاه/سفیدی را هم به شکل مدرن و با زیبا کردن سیاهی و سفیدی و رنگهای دیگر بشکنی و یا چیزهای نو و قوی را با او پیوند بزنی. چون به حق در طی زمان این کلمات بار قومی نیز گرفته اند یا بار جنسی و جنسیتی و حالات تحقیرامیز در برخی از این کلمات و مثالها یا جوکها وجود دارد که تقریبا همه ی اقوام ایرانی را در بر می گیرد. چون هرکدام درباره ی قوم همسایه جوک گفته اند که بخشی نیز طبیعی و مرسوم در همه جای دنیا است. اما او ازین مسایل مهمی چیزی نمی داند، با انکه ادعای تحقیق و پژوهش در مباحث تبعیضات قومی و زبانی دارد. در عوض در این مصاحبه سراپا در یک نمایش حسین وار و مظلومانه گرفتار است و در حاجی فیروز و بیضایی و بقیه همان «شمر» را می بیند. یا متوجه ی خنده داری و افراط/تفریط غیر علمی و سنتی سخنانش نیست و آقای صادق صبا مصاحبه گر ایران اینترنشنال هم انگار خواب است و نمی اید ترمزی بدهد و یا سوالی درست مطرح بکند و انهم وقتی که این گفتگو از همه جایش کمبود و سوال می بارد. اما این تنها سوتی هایش نیست بلکه ادامه دارد.

زیرا سعید شنبه زاده متوجه نیست که تو نمی توانی یک فیگور را از کانتکس و صحنه اش بیرون بیاوری و به صرف رنگ و لباسش بگویی علامت منفی یا مثبت یا نژادپرستانه است. زیرا خود این حرف «نژاد پرستانه» است. دوم اینکه می گوید چرا حاجی فیروز یا فیگور مبارک در تئاتر «طرب نامه» بهرام بیضایی به رنگ سفید یا به شکل بیضایی نیست، یعنی می گوید مخالفتی با ان ندارد حاجی فیروز و مبارک باشند، بشرطی که سفید یا رنگ دیگری داشته باشند. باز هم این حرف «نژادپرستانه» است. سوم اینکه، با این حرف و مقایسه نشان می دهد که او در تضاد و صحنه ی سیاه/سفیدی گیر کرده است و نمی بیند اگر هم می خواهی رگه ی نژادپرستانه ی جدید فیگوری چون حاجی فیروز را کنار بزنی، نباید بگویی حالا سفیدش بکن. چون انموقع هم باز در همان حالت سیاه/سفیدی هستی و ته دلت خوشحالی که حالا انها مسخره می شوند، بلکه اینکه بیایی بگویی حاجی فیروز را در رنگهای متفاوت بیافرینیم و همزمان ببینیم که او ذاتا نیز چندوجهی است و سیاه/سفیدی نیست و به همه کسانی بخندیم که او را فقط سیاه یا فقط سفید می بینند. چون کور رنگند. این اما از همه خنده دارتر است، وقتی می گوید که چون بیضایی در امریکا یک هنرپیشه را در نقش مبارک سیاه کرده است، در واقع جرم مرتکب شده است. چون «سیاه کردن صورت انسانی جرم محسوب می شود». حالا تو پیدا کن پرتغال فروش را. چون این «جرم جنایی یا جرم قضایی» را فقط در بازار عطاری شنبه زاده می توان پیدا کرد که چون صورت کسی را سیاه بکنی، مرتکب جرم شدی. زیرا انجا هم مهم این است که در چه کانتکسی و سناریویی است. اینکه مثلا در تظاهرات نژاد پرستان فردی را سیاه می کنند و کتک می زنند یا در هالویوین اینکار را می کنند، یا در یک نمایش و فیلم و در نقشی قهرمان این کار را می کنند. چون بنا به سخن خنده دار شنبه زاده بایستی همه ی کسانی که در کارناوالها و در بالماسکه ها یا در تئاتر و فیلم نقش سیاه پوست را بازی می کنند و خودشان را سیاه می کنند، مرتکب جرم شده و بشوند. این خودش یک «جوک سال» است و اجرای یک نقش حاجی فیروز و مُبارک به شکل مسخره هست.

یعنی سعید شنبه زاده با این استدلالهای خنده دار در واقع خودش را «مضحک می کند» و انچه می کند که نمی خواهد. اینکه «دقیقا همان مبارکی بشود که نفی اش می کند.» چه برسد به اینکه ببیند که اصلا مبارک فیگور اصلی و قهرمان اصلی در تئاتر روحوضی است و با رندی حساب حاجی اقای سفیدپوست و غیره را می رسد و می برد.

یا چطور مصاحبه گر تلویزیون ایران اینترناشنال در حین «نمایش تعزیه و مظلومانه» شنبه زاده حتی یکی از این سوالات مهم یادش نمی اید و به او اجازه ی مصیبت خوانی تمام و کمال و تحریف و توهین می دهد.

کافیست به فیلمها و نمایش نامه های هالیوودی و اروپایی معاصر و در این چندسال اخیر نگاه بکنید تا نمونه های فراوان از این تغییر صورت به رنگ سیاه یا به رنگهای دیگر را ببینید. یا کافیست به فیلم و تریلوژی «ارباب حلقه ها» بنگرید که در ان همه هیولاها و نیروی شر مثل عکس بالا رنگ سیاه دارند و همه نیروهای خوب سفید یا روشن هستند و هیچکس هم آن را توهین به سیاه پوستان نمی بیند. جایزه های فراوان هم گرفته است. یا مثلا به یاد فیلم «تروپیک تاندر یا تندر استوایی» از سال ۲۰۰۸ با بازی جذاب «روبرت داونی جونیور» در نقش یک «سرباز سیاهپوست» بیافتیم. بویژه که این فیلم جذاب در واقع «پارودی» بسیاری از فیلمهای در مورد جنگ ویتنام و غیره است. (عکس ذیل)

زیرا اگر استدلال شنبه زاده را به عنوان معیار « انتخاب اثر هنری» بنگریم، انگاه ما با سازمان «ارشاد و سانسور بعدی» روبروییم که این دفعه یک سازمان ارشاد قومی است و ازین منظر فیلمها و اثار هنری را بررسی و سانسور یا منع می کند. این نتیجه ی رفتن به راه خطای مظلوم نمایی و خدشه کردن مرزهای مهم مدرن است. حاصلش این می شود که شنبه زاده در همین مصاحبه مرتب بیشتر لاف می زند، تعزیه می افریند، تحریف می کند و اخر امر به معروف و و نهی از منکر می کند، حکم صادر می کند، قاضی می شود و می خواهد مثل مونس قاطبه جای دوست و دشمن را نشان بدهد.

یا اگر ما با معیار سعید شنبه زاده و اداره اشارد جدیدش آثار هنری را بسنجیم و اینکه چه چیزی حق انتشار دارد یا ندارد، آنگاه باید به حمله کنندگان بنیادگرا به مجله ی کاریکاتوریست فرانسوی به نام «شارلی ابدو» هم احترام بگذاریم، به انها حق بدهیم و دردشان را بفهمیم. حتی اگر با عمل تروریستی آنها موافق نباشیم. زیرا انها هم می گفتند که این کاریکاتورهای پیغمبر به احساس مذهبی انها ضربه می زند و هیچ مسلمانی نمی اید چنین کاریکاتوری در مورد مسیح بکشد. واقعا هم همینطور است. چون برایشان مسیح نیز پیغمبری است. اما با این حال عملشان یک جنایت هولناک و یک نقص صریح قواعد مدرن و شهروندی است. چرا؟

چون حق ازادی تولید هنر و اندیشه را برای دیگری نفی می کند و مرز و ذایقه ی خویش را حاکم می کند و سپس خودش را تبدیل به قاضی و مامور اجرای حکم می کند. همانطور که فقط یک معیار دارد که ایا اثری یا انسانی حق زندگی دارد یا ندارد. اینکه به حساسیت مذهبی یا قومی او احترام می گذارد یا نمی گذارد، به جای اینکه یاد بگیرد به شیوه ی مدرن هم از خویش دفاع بکند و یا دیگران را به چالش مدرن بکشد و همزمان بپذیرد که هیچ پدیده و موضوعی فقط یک جنبه ندارد و یا می تواند جوانب نو بیابد. اینکه قدرت مدرن اینگونه کلیشه ها و نابرابریهای مدنی و جنسی و جنسیتی را می شکند و به چالش می کشد، چون به این فیگورها و کلیشه ها چیزهایی اضافه یا کم می کند و یا معنی نو به انها می دهد. مثل وقتی که مردان لباسهای زنانه می پوشند یا زنان لباسهای مردانه می پوشند و انواع و اشکال از حالات مردانه و زنانه را می افرینند، بدین وسیله که قدرتی از جنس مقابل یا جنسیت های دیگر را به ان اضافه می کنند. «زن فمین» یا زن با کراوت و با حالتی مردانه می شوند، مرد فمین می شوند و تلفیق های نو می افرینند. یا فیگورهای فرهنگی و هنری را از نو و متفاوت و با رنگها و حالات دیگر می افرینند و «بدیهیات» را می شکنند، واقعیات و امکانات پتانسیل را ظاهر می سازند و دیسکورسها و ذایقه ها را تغییر می دهند. اما سعید شنبه زاده به این مباحث مدرن کاری ندارد، او در مسیر جنگ حیدری/نعمتی خویش و برای دفاع از ملت تحت ستم سیاه پوست ایرانی در برابر فیگور نژادپرست و ملعون حاجی فیروز است و می خواهد حساب کسانی چون بیضایی را برسد که به این ملعون اجازه ی حضور می دهند و حتی از او تعریف می کنند. پس باید حسابش را رسید و از هیچ تحریف و توهینی ابا نکرد.

همان کاری که شنبه زاده به شکلی نمادین و جنجالی در این مصاحبه با نمایشنامه های مهم بهرام بیضایی به نام «طرب نامه» می کند، به جای اینکه بگوید که کجای این نمایشنامه ها دارای محتوای نژادپرستانه یا فرم نژادپرستانه بوده است، چون می داند وارد چنین بحثی بشود، کل نمایش تعزیه تراژیک/مضحکش مثل یک کاخ شنی فرو می ریزد. یا به جای اینکه بیاید بگوید ایا این نمایشنامه در تلاشش برای تولید حالتی نو و قویتر از یک تئاتر موزیکال و بر اساس المانهای روحوضی و غیره موفق بوده است یا نبوده است. در کجا موفق بوده است یا در کجا موفق نبوده است. زیرا این شیوه ی برخورد مدرن است.

موضوع شنبه زاده اما این نیست. او در حال یک نمایش «تعزیه وار و مظلوم نمایانه» است و می خواهد نقش حسین مظلوم قومی را بازی بکند و حاجی فیروز و بیضایی قرار است همان شمر باشند. وقتی هم پایه را خطا گذاشتی و حاضر به دیدن خطایت نباشی، چون از این بازی سنتی لذت می بری، انگاه خوب دروغ و غلو پشت دروغ و غلوگویی می گویی و حتی حرفهای درستت در مورد حساسیت قومی تبدیل به غلوگویی مظلوم نمایانه می شود و از یادت می رود که برای رنسانس ایران چقدر مهم است که مفاهیمی چون شادی و رندی، دلقک بازی و رقص و خندیدن دوباره باازرش و ستایش بشوند و اینکه بتوانی این مصیبت نامه ی کنونی را تبدیل به تئاتر و نمایش تراژیک/کمدی یا در حالت قویتر تبدیل به نمایش کارناوالی بکنی. همانطور که دو اثر بیضایی به نام «طرب نامه ها» قدمی اول و مهم در این مسیر هستند، با قدرتها و ضعفهایش مطمئنا.

چنین توهین و تحریفی به یک اثر هنری نو و متفاوت و به کارگردانش واقعا دردناک است و وقتی از طرف یک هنرمند دیگر و خوب ایرانی صورت می گیرد که نشان می دهد چقدر در مباحثی هنوز سنتی و نوحه خوان است و وقتی مصاحبه گر تلویزیون اینترناشنال ناتوان از تولید حتی یک سوال درست است و اخرش فقط خنده ایی می کند. زکی به این قدرت خبرنگاری. بهتر است درش را تخته بکنند تا چند تا خبرنگار و مصاحبه گر جسور و قوی بیابند که بلد هستند سوال بکنند و سوال ایجاد بکنند و بحث قوی راه بیاندازند و نه اینکه به رشد جنگ حیدری/نعمتی و جنجالی کمک بکنند.

اما سوال برحق این است که چرا هنرمند خوب و قوی چون سعید شنبه زاده یکدفعه به یک «پروپاگاندیست قومی افراطی» تبدیل می شود که می خواهد دن کیشوت وار به جنگ اسیاب بادی برود. علتش دو چیز است: اول «دردها و زخمهای قومی» که وجود دارند و هر تیره پوست یا هر قوم ایرانی به نوعی چشیده است.دوم این خطای اوست که او این زخم و درد را به شکل مدرن بیان نمی کند، بلکه به حالت سنتی و سیاه/سفیدی بیان می کند و گرفتار همان وضعیت و بازتولید کننده ی آن به شکلی نو و بدتر می شود. ازینرو زخمش چرکین و غلوامیز و از سوی دیگر مضحک و خنده دار می شود و اخر به اداره ی ارشاد نو و نافی رنگارنگی بعدی تبدیل می شود. این را باید دید تا پی برد که چرا باید از درد و زخم قومی به سوی تحول مدرن و رشد رنگارنگی حقوقی و فرهنگی دست بیابی و چرا باید برای اینکار از دیسکورس سنتی «ظالم/مظلومی» بگذری وگرنه به دردت خیانت می کنی و اخر کارت به تحریف و خشونت نمادین یا فیزیکی تبدیل می شود. مثلا تصور بکنید که روزی گفتمان هفت ملت در ایران حاکم بشود، انگاه جنگ یوگسلاوی در برابر فاجعه ی ایران هیچ خواهد بود.

علت افتادن شنبه زاده در دام این سخنان عملا نژادپرستانه و خنده دار، بنابراین از یک سو یک سری«دردهای واقعی و روزانه» هستند. یعنی واکنش شنبه زاده دقیقا به خاطر این است که بقول خودش در کودکی چشیده است که تا عید تمام می شد مدتها در مدرسه به کودکان سیه چرده یا سبزه ایی مثل او یا مثل من حاجی فیروز می گفتند و مسخره اش می کردند و یا اینکه بچه های جنوبی راحت در این نقش لودگی و مسخره بازی می رفتند، وقتی به تهران و شهرهای بزرگ می رفتند. او دارد از یک زخم فرهنگی و از تحقیر فرهنگی سخن می گوید که هر بچه جنوبی با صورت سبزه یا تیره تا حدودی می شناسد و درداور است. همانطور که کرد و ترک و بلوچ هم به گونه ایی دیگر چشیده است و یا در میان فارسها نیز فارسهای مختلف بوده است و لرها بیشتر تحقیر و مسخره شده اند. اینکه ما باید به کمک ساختار نوین برابری مدنی و با فرهنگ ستایش رنگهای مختلف یک جامعه و کشور به جنگ این تحقیرها و زخمها برویم و نگذاریم انها چرکین بشوند. چون زخمی که چرکین شد، عقده می شود و یا زخم می زند و یا زخم می خورد چون افراطی و خنده دار عمل می کند و دقیقا انچه را تایید می کند که به او می چسبانند. مشکل شنبه زاده دقیقا همین است که او به شکل زخم چرکین و عصبی سرباز می کند و اشتباه و افراطی برخورد می کند و در نهایت عملا مضحک و حاجی فیروزی می شود که نمی خواهد باشد. ( در لینک دیگری حتی بقول خودش می خواهد یک تنه به جنگ همه و بویژه به جنگ نوچه های بیضایی برود و به زبان طنز حاضر به جان فشانی و شهادت در این مسیر مقدس است.)

یعنی شنبه زاده چون از روی زخم چرکین و سیاه/سفیدی حرکت می کند، می خواهد دن کیشوت وار به جنگ «اسیاب بادی» برود، به جای اینکه به مقابله با این فرهنگ و ساختار سیاه/سفیدی بپردازد و بگوید که «سبزه بودن زیباست، سیاه زیباست، ببینید که من چقدر زیبا و شکولاتیم». کاری که سیاه پوستان امریکایی کردند و از طرف دیگر خواهان همکاری جمعی برای مقابله با این تحقیرهای قومی باشد و اینکه بایستی هشیارانه با نمادهای این تحقیرهای قومی مقابله کرد و به ستایش رنگارنگی ایرانی پرداخت. اما او ناتوان از این عمل مدرن است. او برعکس دن کیشوت وار به جنگ فیگوری چون حاجی فیروز و مبارک می رود که کودکان سفیدپوست یا با پوست روشن در مدرسه او را باهاش یکی می کردند. به جای اینکه تازه اولا یادش بیاید که این فیگور یک «ضد قهرمان» و شروع کننده ی نوروز و سال نو است و به ان احمقها بگوید که حتی اسطوره را هم نفهمیدید که کی هست و در واقع داشتید می گفتید که من از شما باهوشتر و رندترم. از طرف دیگر به حضور این تبعیضات نژادی در ایران اعتراض بکند و اینکه یکایک ما باید با صدای بلند بگوییم که رنگهای ما زیبا هستند. اینکه سیاه سیاه بختی نیست و سفید نیک بختی یا سفیدبختی نیست، بلکه سیاه نیک بختی شوکولاتی و شیرین است و سفید نیک بختی شیری و خوشمزه و زرد و آبی به اشکال دیگر. اینکه حتی سیاهی ها و سفیدیهای مختلف و با رگه های مختلف وجود دارد و ازینجا انگاه به این نقطه برسی که به این خاطر حالا نیز می توانیم حاجی فیروز و مبارکی با رنگهای دیگر هم داشته باشیم. تا نگذاریم که از این فیگور خوب سؤ استفاده نژادی بشود و حتی قویتر و رنگارنگ بشود. تا واقعا نماد سال نو و ذایقه ی نو بشود. چون خوب حاجی فیروز است و سالی یک روز است. اینکه حاجی فیروز و مبارک ضد قهرمان را رنگارنگ بکنیم یا فیگورهای دیگر از این حالات کارناوالی و شاد بیافرینیم.

در واقع واکنش سعید شنبه زاده درداور است. زیرا او از روی دلی زخمی سخن می گوید و می خواهد که فرزندانش و اقوام سبزه یا تیره پوستش در ایران مورد توهین واقع نشود، اما به جای اینکه روبروی این تبعیض بایستد و به انها بخندد و ضفعهای انها را هم نشان بدهد و زیباییهای خویش را به رخشان بکشد، خیال می کند با حذف حاجی فیروز دردش حذف می شود و با سفید کردن حاجی فیروز. اینجاست که او خنده دار و لوده می شود. با انکه تمام وقت تلاش می خواهد بکند که تیره پوستان خنده دار و لوده نباشند. زیرا از قدیم گفته اند که « راه جهنم با حسن نیت مفروش است.». زیرا اگر استدلال شنبه زاده را بکار بگیریم، انگاه مثلا بایستی خیلی چیزها را حذف بکنیم. چون هر قومی و هر ادمی از دیگران زجرها و تحقیراتی چشیده است.

حاصل «نوحه خوانی و تعزیه» تراژیک/مضحک شنبه زاده و با غلوهای فراوانش همین است که می خواهد اخرش بگوید که «گریه کنید مسلمونا که گریه کردن ثواب است» و بعد حتی یک غلوهایی می کند که خوب بخش عمده ی تماشاچیان شاید نبینند، اما یک جنوبی رند و نقاد مثل من می تواند ببیند و به انها بخندد، چون خوب چنین جوکهای تبعیض امیز قومی وجود دارند و نه تنها گاه در مورد قومهای در اقلیت چون بلوچ و عرب و غیره، بلکه حتی میان اقوام مختلف نسبت به هم و یا درون یک قوم نسبت به طایفه های مختلف و گروههای مختلف درونش موجود هست. پس بایستی در این باره دست به «روشنگری» زد و از طرف دیگر از «تولید ارشاد نو و سانسور نو» و نفی رنگارنگی به شیوه ی نو خودداری کرد. یا تفاوت طنز و کنایه و هجو را با تبعیض دید و در موردش بحث کرد.

یعنی می خواهم بگویم که حتی در شاهد اساسی شنبه زاده برای درد و تحقیر قومی نیز دروغ و غلوگویی و نمایشی وجود دارد. چون او متاسفانه در حال تولید سناریوی تبعیض نژادی در ایران است که سخنی مسخره است. ما می توانیم از تبعیض قومی و متقابل سخن بگوییم و از ضرورت روشنگرایی و هشیاری در مورد جوکها و کلمات با بار قومی یا با بار جنسی سخن بگوییم اما نمی توانیم بگوییم که در ایران یک قوم برتر وجود دارد و دیگران در تبعیض نژادی قرار دارند. این همان سناریوسازی افراطی و خطرناک است. چون این کشور به اندازه ی کافی بدبختی و معضل دارد و کلاف سردرگم شده است. دیگر لازم نیست اپارتاید افریقای جنوبی را به او اضافه بکنید. چون اینجا و انجا از چیزی قومی زخم خورده اید. چون با این افراط/تفریط فقط راه بنیادگران خطرناک و این بار از نوع قومی را باز می کنید و فاجعه را تکمیل می کنید. منظورم از شاهد اصلی مدعای تبعیض نژادیش، این اشاره ی او به این موضوع است که در مدرسه و به عنوان کودک بعد از عید همیشه با این مشکل روبرو بوده است که اکثرا دانش اموزان دیگر به او می خندیدند. او و کودکان تیره پوست چون او را مسخره اش می کردند و او را حاجی فیروز و سالی یکروز خطاب می کردند. (نمودارهای اندکی برای تبعیض نژادی در فرهنگ و ساختار ایرانی وجود دارد: مثل جمله ی «هنر نزد ایرانیان است و بس» و یا حملات و بدگویی به افغانی های عزیز مقیم ایران، که باید آنها را نیز زیر سوال برد، به آنها خندید و از دوستان افغانی دفاع کرد. اما اینها هیچگاه یک گرایش حاکم نیستند و بسته به شرایط خوب یا بد اقتصادی بالا و پایین شدید دارند. ما در ایران قوم برتری چون قوم فارس یا قوم ترک نداریم که اقتصاد و سیاست را در دست دارد و قوم دچار تبعیض نژادی چون عرب و غیره نداریم. یا مثل ترکیه و موضوع کردها نیستیم. در عوض مشکلاتی داریم که ترکیه در انها خیلی جلوتر و سکولارتر است. یا نمونه های این تبعیض نژادی حتی به شکل بیشتر در کشورهای اروپایی چون المان هست که خانه های پناهندگان هر از چندگاهی سوزانده می شوند و یک خارجی کشته می شود و با این حال نمی توان گفت که المان دچار نژادپرستی است. چون از طرف دیگر بسیار کمک به تبعیدیان و مهاجران می کند و یکایک ما نمونه ایی از این ایرانی/المانی جدید و نو هستیم که بدون پشتیبانی کشور جدیدمان نمی توانستیم به اینجا برسیم و وقتی در کشور اصلی و اولیه مان به جرم نگاهی مدرن یا آزادیخواه تحت تعقیب و آزار بوده و هستیم.)

زیرا حتی این «خاطره ی شخصی» نیز یک «روایت مابعدی و بشکل نمایشی غلوامیز» و پُرسوز و گُداز یا پاتتیک است. یک فیلم بالیوودی است. چون سعید شنبه زاده در بوشهر بدنیا امده است و انجا به دبستان و دبیرستان رفته است، انطور که در ویکی پدیا و جاهای دیگر امده است و اگر جنوبی باشی و یا به بوشهر رفته باشی، می دانی که لااقل نود درصد بچه ها و برزگسالان انجا مثل سعید یا مثل من تیره پوست هستند . حالا چطوری در یک مدرسه ایی که نود درصدش دانش اموزان تیره پوستی مثل او هستند، آن اقلیت ده درصدی سفید پوست جرات می کنند شروع به مسخره کردن اکثریت بکنند و کتک نخورند، همان سوال رندی است که انگاه بازی تعزیه و مظلوم نمایی شنبه زاده را به هم می ریزد و نشان می دهد که «شاه لخت است.». اما چون خوب این توهین ها بوده و هست و نه فقط به سیاهان یا درست تر به رنگین پوستان، بلکه به اقوام مختلف یا در میان اقوام مختلف به همدیگر وجود دارد، خوب لازم می بینم که رویش کار بشود و حساسیت ایجاد بشود، در کنار برابری حقوقی. اما مشکل غلوکردن نوحه وار همین است که در نهایت به رفع ستم قومی کمک نمی کند، بلکه ستم را همه گیر می کند، مثل وقتی که حاکمیت مستعضفین قدرت را در دست گرفت و همه را مستضعف و بدبخت کرد و فقط خودش را صاحب قدرت و ثروت ساخت.

زیرا مشکل تفکر «ظالم/مظلومی» همین است که انها دو روی یک سکه و پدر و فرزند هم هستند و بناچار یکدیگر را باز تولید می کنند و راستی می دانید در فرهنگ و هنر ایرانی چه هنرمندی دقیقا در اکثر کارهایشان دست بر روی این موضوع محوری گذاشته است و اینکه بایستی از این دور باطل «ظالم/مظلومی» گذشت و بدینوسیله که از هر دو گذشت؟

این هنرمند برملا کننده ی جهنم اجتناب ناپذیر «فرهنگ قهرمانی و دور باطل سیاه/سفیدی و اخلاق/وسوسه اش»، همان آقای بهرام بیضایی و اثار متعددش در این زمینه از «پهلوان اکبر می میرد» تا «چریکه تارا» و حال «طرب نامه ها»یش (و قبل از او نیایش یعنی صادق هدایت در بوف کور و اثار دیگرش) می باشد. همانطور که هنرمندان دیگری نیز در این زمینه تلاشهای خوب کرده و می کنند و ما باید این دور باطل «ظالم/مظلومی» و این ساختار نارسیستی و بر اساس زخمهای فردی یا قومی و مذهبی را بشکنیم، وگرنه محکوم به بازتولید فاجعه و دور بعدیش فاجعه ی قومی و برادرکُشی هستیم. آنموقع هنر هنرمند بزرگی چون سعید شنبه زاده نیز فدا و قربانی می شود و حقوق آن رنگین پوستانی که او نگران آنها هست. در این شکی نیست. همانطور که این نقد نافی شنبه زاده ی هنرمند و جذاب نیست که خودم از موسیقی و قدرتش لذت می برم. چون ما قادر به تفکیک حوزهها هستیم. چیزی که انگار سعید شنبه زاده عزیز پس از این همه سال سکونت در اروپا خوب یاد نگرفته است و ته دلش بخشی سنتی و نوحه خوان دارد که این مواقع خودش را نشان می دهد و می خواهد قهرمان مظلومین بشود و مصیبت نامه ی قومی بسراید و نوحه بخواند، بجای انکه با ساز نی انبان و با رقص زیبایش نوا و رنگی دیگر از این شادی و موزیک رنگارنگ و قومی ایرانی را بیافریند که همزمان مثل اثار او قادر به تلفیق با موزیک جهانی و تولید ملودیهای نوین و رنگارنگ و قدرتمند هستند. باشد که این شنبه زاده ی عاشق زندگی و رنگارنگی و رقص در کنار بهرام بیضایی و بقیه هنرمندان جدید و قدیم بتوانند ارزوی فرودسی بیضایی را براورده سازند. اینکه از یکدیگرکُشی دست بردارند و با هم پلهای شکسته را از نو بیافرینند. زیرا فرد همان دیگری است و مرگ رنگی از ما مرگ رنگهای دیگر را بدنبال می اورد. همانطور که تاریخ معاصر ما و شروع سرکوب زنان پس از انقلاب نشان داد و وقتی که بقیه متوجه نبودیم که این شروع پایان همه ی انهاست. زیرا مرگ یکی مرگ دیگری را بدنبال دارد و ما باید این دور باطل سیاه/سفیدی را با قدرت و توانایی به بیان و چشیدن «رنگارنگی و چندنحوی بودن زندگی و پدیده ها» بشکنیم. یا بسان نسل رنسانس به وحدت در کثرت نیروهای مدرن و همراه با عشق و نقد متقابل دست بیابیم و اینگونه ملتی واحد و رنگارنگ بشویم و پوست اندازی نهایی و مدرن را ممکن بسازیم.

چرا «نامه همیشه به دست ما می رسد»! تا ببینیم که چه گفته ایم!

لکان: «فرستنده پیام خویش را به شکل معکوس توسط گیرنده ی سخن دریافت می کند.».

Lacan: The sender receives his own message from the receiver in an inverted form.

Lacan: Der Sender erhält vom Empfänger seine eigene Botschaft in umgekehrter Form.

بهرحال این چالشها و بحثهای حول «حاجی فیروز و مبارک» در نهایت خوب است تا مباحث و زخمهایی باز بشود و نگاهی چندوجهی به این پدیده ایجاد بشود. اینکه ما یاد بگیریم با کمک مناظر مختلف یکدیگر منظری قوی و چندوجهی از موضوع ایجاد بکنیم، یاد بگیریم که به همدیگر محتاجیم و هر پدیده ایی چندوجهی و بخشا همیشه در ابهام و ایهام است، تا بهتر بتوانیم به جوابی راهگشا و رنگارنگ دست بیابیم. اینکه مثلا چگونه هم قدر این فیگورها را بدانیم و در نقش «ضد قهرمان و رندشان» و هم اینکه چگونه آنها را نونوار و رنگارنگ بسازیم، تا تداعی معانی تبعیض گرایانه و نژادی پیدا نکنند. حاجی فیروز یا مبارک هم می تواند با حفظ نقش و کانتکس رندانه و ضدقهرمانانه و شادی اورش همزمان رنگ عوض بکند و رنگارنگ بشود، یا لودگیش به طنز قوی تبدیل بشود. به این شیوه نیز آنها نوزایی می شوند و باز هم به نقش شان به شیوه ی نو و بهتری عمل می کنند. همیشه باید امکان «ریمیکی» از هر پدیده ای باشد و امکان تولید تاویلهای نو. زیرا زندگی یا ساحت نمادین از «نونوشتن باز نمی ماند». از مسیر این تحولات همزمان انها به نقش محوریشان به شیوه ی نو عمل می کنند. اینکه با رندی به دروغهای حاکم بخندند و حماقتشان را برملا بسازند و از طرف دیگر چون حاجی فیروز و میرنوروزی و چهارشنبه سوری حامل و تبلور «ایین نوزایی» و روز نو یا نوروز باشند.

از طرف دیگر این چالشها و بویژه بخش دعواهای حیدری/نعمتی آن همزمان می تواند کمک بکند که این گزاره ی مهم لکانی در مورد روابط و کومونیکاسیون و چالش انسانی را بهتر فهمید ( و نمودار ال از لکان را). یعنی وقتی لکان می گوید که «گوینده ی پیام حقیقت کلام یا پیامش را به شکل معکوس از گیرنده ی پیام می گیرد.». یعنی فاعل سخن پیام خویش را به شکل معکوس از دیگری و گیرنده دریافت می کند، تا ببیند که چه گفته است و راز و حقیقتش چیست. اینکه وقتی من به فرزندم می گویم: پسرم، آنگاه حقیقت من به شکل معکوس به سراغم می اید و بیادم می اندازد که پس من «پدر» هستم و این پدر بودن وظایف و مرزهایی دارد و باید تن به رابطه ی عاشقانه و نقادانه ی پدر/فرزندی و دوطرفه یا سه طرفه بدهم. طرف سوم همان دیسکورس و قانون یا نام پدر است و اینکه اسیر روابط سیاه/سفیدی یا خشونت امیز با دیگری و یا یا خویش نشویم. قادر به رابطه ی همراه با عشق و نقد با دیگری و غیر، چه با خودمان و یا با رقیب مان و چه با فرزند یا با عشقمان و یا با همسایه و دیسکورس حاکم باشیم. زیرا تحول خارج از دیسکورس و زبان وجود ندارد. باید بتوانی دور باطل را با چندوجهی و رنگارنگی ساختنش به تحول دورانی و نوزایی یا رنسانس تبدیل بسازی.

همینگونه نیز وقتی سعید شنبه زاده می گوید که « فیگور حاجی فیروز یک فیگور نژادپرستانه است»، آنگاه حقیقت کلام و پیامش به شکل معکوس از طرف ما گیرندگان به سوی او برمی گردد تا ببیند که چه گفته است و این حقیقت پیامش چیست که به سوی او برمی گردد و رازش را برملا می کند؟ «اینکه ببین چقدر نژادپرست و افراطی هستی که یک فیگور چندوجهی را فقط به خاطر رنگ پوستش و بدون توجه به نقش و کانتکسش و تاریخش و زمان حالش به نماد نژادپرستی تبدیل می کنی و می خواهی حذفش بکنی و به آتشش بکشی. »

اینکه سعید شنبه زاده انگاه با اینه ی خویش روبرو می شود و یا ما می بینیم که در این صحنه و منظر خودشیفته آنگاه «دوریان گری» جنوبی ما چگونه در آینه سخنش با اصل نژادپرستانه و هیستریک یا سیاه/سفیدی خویش در مباحث نژادی یا قومی روبرو می شود و معضلش را لو می دهد و خنده دار می شود.

زیرا از دیگری و زمانه می شنود که « تنها یک آدم نژادپرست و فرد مطلق گرا می تواند چنین حُکم نژادپرستانه و مطلق گرایانه ایی بدهد.». اینکه زندگی با چشمکی به شنبه زاده می گوید که بشنو که چه گفتی و کاشکی بیشتر از مبارک و از بهرام بیضایی یاد گرفته بودی. تا چنین سوتیهای خنده داری ندهی. زیرا از یاد نبر که «نامه ی ما همیشه به دستمان می رسد». باری آنکه گوشی برای شنیدن دارد، بشنود.

زیرا اگر می خواهی به تبعیض قومی یا هر گونه تبعیضی پایان بدهی، باید از یک جا و موقعیت نمادین و چندوجهی به نقد و انتقاد بپردازی. اینکه اگر مثل نمودار بالای «ال» از لکان، در نقش شنبه زاده از جایگاه «ایگو یا من با ام کوچک» به موضوعی چون حاجی فیروز یا به بهرام بیضایی در روبرویت و در نقش قرینه « ا کوچک» می نگری و می گویی « تو نژادپرست هستی»، انگاه در واقع در اینه به خویش می نگری و حقیقت پیامت توسط واکنش دیگری و زندگی از جایگاه «آ بزرگ» یا از جایگاه ضمیر نااگاه و دیسکورس می اید و می گوید که «ببین چقدر نژادپرستانه و مطلق گرایانه سخن می گویی» و چرا به این خاطر به خودت و به دیگری و به خواست مدرن نفی تبعیضات قومی از هر طرفی خیانت می کنی. زیرا می خواهی در نقش مظلوم خشمگین بروی و دیگری را ظالم بدجنس بخوانی و به بهایش اسیر یک رابطه ی خیالی و نارسیسیک با دیگری و رقیبی می شوی که در واقع چیزی جز تصویر توی نارسیست در اب و اینه نیست. اینکه فقط خودت را می بینی و بناچار دچار کوری می شوی. زیرا هرچیزی بهایی دارد و شیوه ی مقابله ی مدرن و بالغانه با تبعیض قومی و جوکهای قومی و علایم نابرابر قومی به این شکل نیست و حتی این تبعیض ها فقط نزد یک قوم نیست بلکه در کل فرهنگ اقوام به اشکال مختلف حضور دارد. همانطور که این روابط قومی ایرانی جوانب دیگر قوی و رنگارنگ دارد و تک معنایی و فقط تبعیض منشانه نیست.

اینکه به قول لکان « اکثر چیزهای زندگی نقش اینه را برای ما بازی می کنند» و نقش ما را برملا می سازند، خواه به نقد پدیده ایی می پردازیم و یا خواه تن به عشق و قدرت و چالش می دهیم. زیرا «همینکه می نگریم، زُل زده می شویم» و رازمان برملا می شود.

همانطور که رنسانس ایران بدور دموکراسی و سکولاریسم احتیاج به فیگورهای رند و خندان و به فرهنگ بازیگوشی و شادی زمینی خویش دارد و اینکه شادی و دلقک بودن و کامجویی زمینی و طنز زیباست، ضد قهرمان بودن و دست و پاچلفتی بودن زیباست. همانطور که ابرانسان نیچه از طرف دیگر یک دلقک و دست و پاچلفتی است. اینکه راز هستی این نیست که بجنگ تا بجنگیم. این فقط راز زندگی بدبخت ها و جوامع گرفتار در دور باطل ظالم/مظلومی است و آنچه باعث گرفتاری این فرهنگ و جامعه در دور باطلش تا کنون بوده است و باید از آن بگذریم. وگرنه فقط مرتب خویش و دیگری را کور می کنیم و هر روز بیشتر خنده دار و مضحکتر می شویم و چنین سوتیهایی می دهیم. یا بناچار اسیر بازی یک شهرداری سنتی و تبعیض طلب می شویم که تنها موضوعی که برایش مهم نیست این است که حاجی فیروز علامت تبعیض هست یا نیست. زیرا عاشق تبعیض است و خودش را خدای دیگران و بنده ی خدای کامل و پاکش حس می کند.

همانطور که یکایک ما خواهان رفع هر تبعیضی هستیم و می دانیم که هر فیگوری و منظری باید مرتب از نو تاویل و اپ دیت بشود و انهم از طریق نقد و طنز. خواه فیگور حاجی فیروز باشد یا فیگور شنبه زاده یا بیضایی یا دولت ما و یا خدا باشد و یا یکایک ما باشیم. بی انکه دچار این حماقت بشویم که خیال بکنیم با تغییر رنگ حاجی فیروز معضل نژادپرستی را حل کرده ایم،‌زیرا آنموقع فقط شدتش بخشیده ایم و اسیر دیسکورس نژادپرستانه و سیاه/سفیدی شده ایم. بلکه می گوییم راستی حاجی فیروز را مثل هر پدیده ی دیگری می توان حال در رنگها و با جنسیت های دیگری نیز افرید. بی انکه بخواهی رنگ سیاه را نفی بکنی، یا فقط سفیدش بکنی و اسیر گفتمان سیاه/سفیدی نژادپرستانه بمانی. اسیر کین توزی و مطلق گرایی دوطرفه بمانی. زیرا هرچیزی باید تن به نقد خندان دیگری و دیگران بدهد تا هم او رشد بکند و هم نقادانش رشد بکنند.

تا بتواند مثل «طرب نامه های» بهرام بیضایی نمونه ی اولیه ایی از تاویلهای نو و کارناوالی از فیگورهایی چون مبارک و حاجی اقا و دیو و غیره باشد و ازینرو خنده دار است که سعید شنبه زاده دقیقا این نمایشنامه های نو و رندانه را نماد نژادپرستی می خواند و نشان می دهد که خشم خودشیفتگانه ی مظلوم بودن کورش کرده است و به جای عوضی تیر می اندازد و در واقع تف سربالا می کند.

نتیجه گیری نهایی:

موضوع اصلی و رادیکال این است که چطور می توانی انسداد فردی و جمعی را به کمک ورود رنگارنگی و چندنحوی ساختن هر موضوع و ساختار به تحول دورانی نسل رنسانس و به نوزایی نو حول دموکراسی و سکولاریسم تبدیل بکنی یا تبدیل بکنیم. اینکه چگونه حاجی فیروز کنونی را قویتر و رندتر بسازیم و یا حاجی فیروزهای رند و رنگارنگ بسازی. اینکه چطور می توانی به هر پدیده و کلامی «چیزی اضافه یا کم بکنی» تا تبدیل به قدرتی مدرن و چندوجهی یا رند بشود و از معانی تبعیض امیزش بگذرد. یا به انها بخندد و ابتدا کمرنگ و سپس مضحک و بی رنگشان بسازد. راه شکاندن هر انسداد فردی یا جمعی دقیقا همین است که سیستم سیاه/سفیدی را وادار به تمنامندی و پذیرش رنگارنگی و شادی و رندی بسازی. تا انگاه مجبور به تحول ساختاری و در درون یا بیرون بشود. زیرا به قول لکان تنها یک راه برای شکاندن انسداد و سیمپتوم فردی و جمعی وجود دارد: چندنحوی و چندمعنایی ساختن آن، رنگارنگ ساختن آن. همانطور که رنگارنگ ساختن یا چندنحوی کردن هر رخداد و ساختاری باعث می شود که رند و خندان و قادر به تولید دینامیک و قدرت دگردیسی بشود. چون تمنامند و شاد شده است و بیشتر و بیشتر و به حالتهای متفاوت می خواهد.

باری حاجی فیروز و مبارک رند و شادی اور و طناز را نگاه داریم و او را رنگارنگ و چندجنسیتی بسازیم. بگذاریم که او بسان یک نمونه از فیگور کارناوالی ایرانی راهی برای رشد فرهنگ «طربنامه» و رقص و شوخ چشمی و پرفورمانس ایرانی باشد و راه به سوی کارناوال جمعی بگشاید (طربنامه های بهرام بیضایی شروع خوبی در این مسیر نو است)، به جای اینکه بخواهیم او را به دادگاه ببریم که ایا نژادپرست هست یا نیست. چون انموقع نشان داده ایم که هنوز بشدت سنتی هستیم. چون ازین منظر است که می فهمیم چرا شهرداری تهران دقیقا سنت و نژادپرستانه فکر و عمل می کند، وقتی یکدفعه یادش می افتد که این حاجی فیروز جوانب نژادپرستانه دارد و می خواهد منعش بکند. یکدفعه ضد سخنان و حرکات نژادپرستانه و تبعیض امیز می شود و خیال می کند با این کار توجه و پشتیبانی اقوامی را بدست می اورد. اینکه موضوعش کاسبانه و دغل امیز است. زیرا در عمل سرتاپای شهر تهران و پلاکاردهایش مالامال از تبعیض و توهین به زنانگی و به برابری جنسی و جنسیتی و قومی و به حقوق شهروندی است اما انجا ککش نمی گزد.

در حالیکه ما نیروهای مدرن دقیقا باید حساس باشیم که کدام پدیده معانی تبعیض امیز داشته یا بدست اورده است اما بدنبال قلع و قمع سنت و پدیده ایی نباشیم. زیرا انگاه باز رنگی از رنگها و تنوع را نفی کرده ایم و تف سربالا کرده ایم. یا نمی گذاریم یک شهرداری سنتی از ما برای تولید جنجال سنتی اش استفاده بکند. زیرا ما در خویش این رگه ی رندی و نظربازی از جنس مبارک و ملانصرالدین و بهلول و خیلی فیگورهای دیگر و خندان این فرهنگ و فرهنگ جهانی را داریم و می دانیم که چگونه به «حاجی اقاها» پاتک و ضدحمله ی رندانه بزنیم و کلکشان را نقش بر آب بسازیم.

تا انموقع حاجی فیروز رند و مدرن ما با خنده ایی به معاون شهرداری تهران و به نمایش تعزیه شنبه زاده/ تلویزیون ایران اینترنشنال بگوید که «حالا هم که عشوه می ایی، عشوه شتری می ایی.». یا با چشمکی به شهرداری تهران و تعزیه شنبه زاده/ صبا و تلویزیون اینترنتنشنال بگوید که «راستی به کلاغ گفتن منار به اونجات، گفت یک چیزی بگو که بگنجه». حالا نیز حکایت شماست و نژادپرست خواندن مُبارک و من. تو که شهرداری شهر تهرانی، سر تا پات تیعیض و نژادپرستی و مخالفت با تفاوت و رنگارنگی می بارد و این نمایش تعزیه هم تبلور نژادپرستی قوم مظلوم یا مظلوم نما است. همانطور که هر پان ترک یا پان عرب را برگردانی، یک شوونیست ایرانی می بینی و بالعکس. پس یک چیزی بگو که بگنجه. و با خنده و کون تکان دادنی رندانه و بشکن زنان دور می شود و او را با حماقتش پشت سرش می گذارد.

زیرا حاجی فیروز رند ما می داند که شهرداری تهران همان «حاجی اقا» و رقبیش است و این حرف هم کلکی جدید از اوست و خوب از کلکش استفاده می کند تا خنده و رنگارنگی بیشتری بوجود بیاورد و او را به دردسر تازه ایی بیاندازد. یا می داند که این نمایش تعزیه و مشترک توسط شنبه زاده/صادق صیا و تلویزیون ایران اینترنشنال گرفتار همان نژادپرستی کور و مضحک «گفتمان هفت ملت» است. یک نمایش هیستریک و سیاه/سفیدی است و بقول لکان «فرد هیستریک فقط یک چیز می خواهد، ارباب و دیکتاتوری نو و جز این بدست نمی اورد». پس باید دروغ و تحریف خطرناکشان را برملا کرد و به آنها خندید تا متوجه بشوند که چگونه خویش را مضحک و خنزرپنزری و سترون می سازند. زیرا زندگی تکرار جاودانه ایی است که دوست دارد تحول بیافریند و تکثیر بیابد و نوزایی بکند. همانطور که می داند باید دور باطلل سیاه/سفیدی را شکاند و رنگارنگ و چندوجهی شد و به این خاطر مخالفتی با آن ندارد که «اپ دیت» بشود و رندتر و قویتر بشود.یا مثل نمایشنامه ی «طربنامه» از بهرام بیضایی یک مُبارک زن بشود تا در خویش هم عنصر «غریبه» و هم عنصر «زنانگی» را متبلور بکند که این فرهنگ هنوز از هر دوتایشان و از قدرتشان هراس دارد. با انکه این فرهنگ و کشور بدون تن دادن به تمناهای مدرن و غریبه اش، بدون تن دادن به برابری جنسی و جنسیتی در خویش و بدون پذیرش قدرت «اغواگری و نمایشگری» و کامجویی زمینی زنانه در خویش، هیچگاه نمی تواند از سترونی و دور باطل فرهنگی فردی و جمعی کنونیش عبور بکند. تنها با پذیرش این «قدرتهای نو و خندان و زمینی و چندنحوی یا اغواگر زنانه یا مردانه و ترانس گونه یا قادر به دگردیسی» است که می تواند مثل ما دور باطل جدال زن/مرد، سیاه/سفید را به قدرت و توانایایی عارفان و عاشقان زمینی، خردمندان شاد و مومنان سبکبالی تبدیل بکند که در خویش این دو قدرت مردانه و زنانه را پذیرا شده اند و به موتاتسیونها و هوبریدهای نو دگردیسی یافته اند. یا یک ایرانی/اروپایی متفاوت و نو هستند. یک ایرانی چندلایه و چندفرهنگی و رند و نظرباز هستند. به این خاطر می توانند «با قلبی گرم و مغزی سرد» چالش و گفتگوی مدنی یا مدرن انجام بدهند و رند و نظرباز و زمینی و همیشه چندنحوی و بخشا در ابهام و ایهام باشند و هرچیزی را رنگارنگ و چندنحوی بسازند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)