از ایده و ابتکارهای خوب جوانترها در سالهای دور یکی هم این بود که دفتری را برای یادگار نویسی دوستان و همکلاسیهایشان اختصاص میدادند. معمولا جملهای از بزرگان، قطعهای کوتاه، یا چند بیتی از شعری به دستخط دوست؛ و پای آن امضا و تاریخ نگارش.
خواندن آن دستنوشتهها و مطالب در سالهای بعد لطف دیگری داشت. دوستانی که در مسیر زندگی هر کدام به سویی رفته و یا عزیزانی که راه به دیار باقی کشیده بودند و حالا فقط یادگار نوشتهشان در آن دفتر باقی مانده بود.
اینها را گفتم تا برسم به «دستنوشت» صمد بهرنگی برای غلامحسین فرنود در دفتری از ایندست. غلامحسین فرنود دوست و همکار صمد بهرنگی بود. از آموزگاری در مدارس روستاهای آذربایجان تا نویسندگی و ترجمه و نقد ادبی.
صمد بهرنگی به درخواست او برای یادگاری ابیاتی از شعر «کاروان» سرودهی هوشنگ ابتهاج (ه.الف. سایه) را نوشته است. (گفتی که چیزی در این دفتر بنویسم تا بماند یادگار!)
ویژگی این برگ از آن دفتر، به جز نمونهی خط و امضای صمد بهرنگی، یکی هم انتخاب و فرازهای شعری است که به یادگار نوشته است. (چه جای دلدادگی و ترانههای شوریدگی در زمانهای که هر کس از بهر نان شب درمانده است و دخترانی که در قفس تنگ کارگاههای قالیبافی جان میکنند.)
در دستنوشتهی او از شعر ابهتاج یکی دو جا افتادگی ابیات و پس و پیش نوشتن کلمات هم هست. آنجا که در سطرهای پایانی صادقانه مینویسد: «نمیدانم اینها را درست نوشتهام یا نه» و در کمال تواضع و فروتنی اضافه میکند: «اگر غلط نوشتم باشم باید شاعر و تو مرا ببخشد.» نکتهی دیگر این یادگار نوشته است. خلوص و تواضع صمد بهرنگی در زمانی که نمیدانست روزی او نویسندهای نامآشنا خواهد شد و به اعتبار آن، این خط و نوشته باز تکثیر و منتشر میشود.
* * *
فرنود عزیز
گفتی که چیزی در این دفتر بنویسم تا بماند یادگار! من هم این چند بیت شعر را از هـ . ا . سایه برایت مینویسم. این بیتها از قطعه «کاروان» است. دو بند از اول قطعه و یک بند از وسطهایش:
دیرست، گالیا!
دیگر ز من فسانۀ دلدادگی مپرس
دیگر ز من ترانۀ شوریدگی مخواه!
دیرست، گالیا! بهره افتاد کاروان.
عشق من و تو! . . . آه
این هم حکایتیست.
اما، درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهرِ نانِ شب،
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست!
زیباست رقص و ناز سر انگشتهای تو
بر پردههای ساز،
اما، هزار دختر همسال تو کنون
جان میکنند در قفس تنگ کارگاه! . . .
نمیدانم اینها را درست نوشتم یا نه. اگر غلط نوشته باشم باید شاعر و تو مرا ببخشید. به یادت باشد که اینها در خانهی تو، جلو قفسهی کتابهایت، نوشتم.
دوست تو
ص. بهرنگی
۴۱/۵/۱۱
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.