کمپین «نه به جمهوری اسلامی»، امضاکنندگانش و به همراهی شورای باصطلاح مدیریت گذار، در واقع در حال تکرار یک «فاجعه و حماقتی» هستند که تاریخ معاصر ما را حک زده است و ما را به دور باطل و ناتوانی از دستیابی به «دموکراسی و سکولاریسم و رنسانس ایرانی» مبتلا کرده است. کارل مارکس در کتاب «هجدم برومر لویی بناپارت» با استناد به سخنی از هگل می گوید که «هر رخداد تاریخی دو بار تکرار می شود اما یک بار به شکل تراژدی و یک بار به شکل مسخره». او بدین وسیله می خواست ناممکنی تکرار در تاریخ را نشان بدهد و اینکه انکه تکرار بکند، محکوم به تولید فاجعه و دور باطل است. در این معنا بایستی تکرار اعتراضات روشنفکران و هنرمندان انقلابی قبل از انقلاب و با شعار «نه به شاه و حکومت سلطتنی»ا را
اکنون در کمپین «نه به جمهوری اسلامی» دید و اینکه این تکرار مسخره چه نتایج هولناکی به بار خواهد داشت. زیرا آن شعار «نه به شاه» مجبور بود انگاه سراغ پدری قویتر و جبارتر برود که مثل خمینی می گفت «من در دهن این دولت می زنم»، آیا بنابراین این شباهت نیز منطقی و هولناک نیست که این امضاکنندگان نیز اکثرا خواهان فشار حداکثری دولت ترامپ بودند و یا ته دلشان خواهان یک حمله ی نظامی و دموکراسی صادراتی هستند و اینکه شاه و پدر جدیدشان برگردد. با انکه این شاه و پدر جدید، در شرایط رشد همه جانبه ی خواستهای دموکراتیک ملت ایران و در پی دموکراسی و سکولاریسم و حقوق شهروندی، تبدیل به کاریکاتوری مضحک شده است. نامش هرکه می خواهد باشد. متن ذیل ازین منظر این کمپین را به چالش و نقد می کشد و دروغ مسخره و هولناکشان را نشان می دهد و اینکه انها از چه می خواهند فرار بکنند و بهای این فرار برای خودشان و برای ملت و پروسه ی دموکراسی خواهی ملت شان چیست، اگر دروغشان برملا نشود و به نقد همگانی کشیده نشوند. اگر به موضوع جوک و خنده ی همگانی تبدیل نشوند. جوک و خنده ایی که گویا در برخی شبکه هایی اجتماعی چون توییتر نیز شروع شده است و خوب است رشد و تکثیر بیابد. زیرا به قول نیچه «ما با خنده می کُشیم و نه با خشم.». زیرا آنکه مرتب به قتل حریف و پدر دست می زند، مثل ادیپ در عکس ذیل بایستی با دستان خویش چشمانش را در بیاورد تا ببیند که این همه سال چکار کرده است و چرا محکو م بوده است که ادیپ کور و بوف کور و پیرمرد خنزرپنزری کور بماند و کوریش را بازتولید بکند. زیرا ابتدا درک این کوری و تکرار هولناکش پیش شرط بلوغ و «بینایی فردی و جمعی» است و برای اینکه بتوانی به پوست اندازی مدرن و به رنسانسی نو دست بیابی. زیرا هر چیزی بهایی دارد و چاه کن همیشه ته چاه می ماند. این حُکم تاریخ و قانون تمنامندی است. تا بتوانی «ادیپ بینا» بشوی و یا حتی جلوتر بروی و نسل رنسانس شاد و رند و زمینی بشوی که می داند باید کاری بکند که فضای ترس و سیاه/سفیدی بشکند و شادی و فضای باز در داخل و خارج رشد بکند. زیرا انگاه این فضای باز و شادی مرتب بیشتر می خواهد و حساب هر دیکتاتور و ساختار دیکتاتوری را می رسد. به این خاطر نیز دیکتاتورهای ما همه از ظهور شادی و خنده و طنز و چالش مثل مرگ می ترسند و عاشق حریفی هستند که مثل خودشان سیاه/سفیدی و خشن عمل بکند. زیرا این صحنه ی بازی آنهاست و از آن تغذیه می کنند.

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

دروغ و کوری هولناک و مُضحک «کمپین نه به جمهوری اسلامی»!

مشکل ساختاری و تراژیک/کمدی وار «کمپین نه به جمهوری اسلامی» این است که مهمترین تجربه و دانش دردناک ناشی از انقلاب بهمن و از نتایج هولناکش تا به امروز را نفی و پس می زند. اینکه وقتی انقلابت را با شعار «نه به شاه» و یا «نه به جمهوری اسلامی» شروع بکنی، مجبور به تولید و بازتولید دیکتاتوری و فاجعه ی نو هستی. زیرا این را نیچه یک قرن و اندی پیش بیان کرده است که جنبشی که با «نه» شروع بشود، قیام بردگان است و محکوم است دیکتاتور نو و کین توزی نو بیافریند. یک حرکت هیستریک و سیاه/سفیدی است و بقول لکان «انها چیزی جز یک آقا و دیکتاتور نو نمی خواهند و جز آن بدست نمی اورند.» پس باید اول سوال کرد که امضاکنندگان این کمپین و حتی رضا پهلوی از این تاریخ معاصر واقعا چه یاد گرفته اند و آیا نمی بینند که تف سربالا می کنند؟ اینکه چطور ممکن است این همه سال این مبحث اساسی را یاد نگرفته باشی و به آن تن نداده باشی و اسم خودت را نیروی مدرن بگذاری. یا کافی است که به لیست «امضاکنندگان و حامیان» این کمپین بنگری تا ببینی که عمق فاجعه و کین توزی نهفته در این فرهنگ سیاه/سفیدی تا چه حد است. اینکه چطور افرادی که بقول خودشان و یا بحق هنرمند و تحصیل کرده و یا متخصص هستند و همه شان این سالهای فاجعه را تجربه کرده اند، باز هم کور مانده اند و کوری تولید می کنند و حتی نمی بینند که شیوه شان شیوی «کوری است که عصاکش کور دیگر است.» این فاجعه ی اصلی است و این بهای نپرداختن «بینایی» فردی و جمعی است. کاشکی انها جرات همان کاری را بیابند که «توماس» در کتاب «سبکی غیرقابل تحمل هستی» از «میلان کوندرا» در مورد دیکتاتورهای وطنیش از آنها می طلبد. اینکه انها باید یکبار در اینه بخویش بنگرند و عمق کین توزی و حالات سیاه/سفیدی خویش را ببینند و اینکه چگونه در خدمت تولید دیکتاتوری بوده و هستند، بناچار به دموکراسی و حقوق مردمشان خیانت می کنند، و انگاه مثل ادیپ چشمانشان را در بیاورند تا «بینا بشوند». البته منظور دراوردن جشم ها به شکل نمادین است و اینکه بتوانند به حماقت خویش و دورانشان بخندند، یا دست از تلاش برای شاه نو شدن و شورای گذار و دولت بعدی شدن و قبضه کردن تحول به شکل خطرناک و خشونت بار دست بردارند. تا سرانجام به قدرتی مدرن تبدیل بشوند که می خواهند باشند و باید بشوند تا به خویش و به ملت و به پروسه دموکراسی خواهی ملت شان خیانت نکنند. وگرنه احمقی یا احمقانی خودشیفته و دچار کوری خودباوران بیش نیستند که محکوم به تکرار فاجعه به شکل مضحک و خنزرپنزری هستند و یا محکوم به اینکه به موضوع جوک و خنده ی عمومی تبدیل بشوند.

موضوع دوم و همپیوند این است که چرا انها با شعار مهم و اصلی شروع نمی کنند. یعنی چرا نمی ایند و بگویند «بعله به دموکراسی و سکولاریسم در ایران». چون چنین شعاری خودبخود هم می گوید که تمنای این ملت و زمانه اش چیست، هم دموکراسی و سکولاریسم اصولی جهانی و مشخص دارد که نمی توان راحت مسخش کرد و طبیعتا با ویژگیهای هر کشور و ملتی تلفیق می شود. ثانیا خودبخود نفی جمهوری اسلامی را و نیز نفی هر دیکتاتوری در اینده را در بر دارد. چون چنین شعاری می خواهد ریشه ی دیکتاتوری را بزند و نه انکه فقط یک دیکتاتور را عوض بکند و از چاه کنونی مثلا به چاه ویل بعدی بیافتد که همان سوریه شدن ایران و یا حضور هفت هشت دیکتاتور قومی خواهد بود.

دلیلش در نهایت این است که ته دلشان می دانند که خودشان نیز با دموکراسی و سکولاریسم و با تحول دموکراتیک مشکل دارند، چه با ساختار دموکراتیک و سکولاریسم و چه با پروسه ی تحول دموکراتیک که از مسیر پروسه ی مدنی و نافرمانی مدنی و همراه با استفاده از همکاری جهانی می گذرد، به جای اینکه امید به یک منجی خارجی و یا در خارج و داخل داشته باشد و برای خودشان مقام و جایگاهی در دولت اینده تعیین کرده باشند و ته دلشان ارزو بکنند شاهی نو بشوند یا دیکتاتوری نو بشوند. اینکه هنوز نمی فهمند که چرا بقول لکان «شاهی که خیال می کند شاه و سلطان است، احمق تر از گدایی است که خیال می کند شاه است.»

Colourful overlapping silhouettes of hands voting in fabric texture

سوما اینکه نمی فهمند انها دوباره جنگ سیاه/سفیدی و حیدری/نعمتی راه می اندازند که حافظ این رژیم بوده و هست، مثل چهارسال گذشته که بزرگترین محاصره و فشار حداکثری در تاریخ معاصر ایران نتوانست تغییرش بدهد و حتی در سرکوب نیروهای معترض قویترش کرد و مردم را اسیر نان و گرانی و گرسنگی و روزمرگی ساخت. اینکه نمی فهمند انها چه بخواهند یا نخواهند حافظ این رژیم با این سیاست نه گفتن و امید به حمله و محاصره ی خارجی و با شیوه ی سیاه/سفیدی هستند. مهمتر از انکه انها قاتل پروسه ی دموکراتیک هستند که احتیاج به رشد فضای باز و شادی و امید نو و نفی فضای مالامال از ترس و دلهره و سیاه/سفیدی دارد. اینکه نمی بینند که چرا این حکومت از دندان نشان دادن و خشم خوشش می اید، چون با این بازی اشناست و از طریق ان زندگی می کند، اما همینکه شادی و رقصی یا اهنگی شیش و هشتی در کشور مطرح بشود تمام وجودش به لرزه می افتد و یا وقتی زنی دوچرخه سواری می کند، مثل سخن روحانی اصفهانی «جانشان به لبشان می اید.». چه برسد وقتی زنی جوان روسریش را به علامت اعتراض در می اورد و اضافی بودن این حجاب اجباری را به نمایش می گذارد و زنان جوان دیگری این اعتراض مدنی را همراهی می کنند. انموقع همانطور که دیدید انها از ترس در حال سکته کردن بودند و سریع جلویش را با خشونت گرفتند. پس باید بدانی که چه چیزیهایی را باید با شادی و گستردگی بیشتری برگردانی، یا بیافرینی و با قدرت جمعی از آن پشتیبانی بکنی، اگر واقعا خواهان تغییر شرایط و خواهان تحول دموکراتیک کشورت هستی. اگر واقعا نگران مردم و کشورت هستی و نه انکه فقط فکر خودت و منافعت باشی و کمپین پشت کمپین درست بکنی.

اینکه چرا اینها نمی فهمند یا نمی خواهند بفهمند که انها باید همه بسان وحدت در کثرتی بدور شعار «دموکراسی و سکولاریسم و رنسانس برای ایران» جمع بشوند، خواهان تولید برجام نو و شکستن فضای سیاه/سفیدی بشوند و اینکه مردمشان نفسی بکشند، کمک به رشد نافرمانی مدنی جمعی و رشد اعتراض شاد و زمینی بکنند، تا انگاه ببینند که چگونه این حکومت خنزرپنزری شده و حجاب اجباری خنده دارش مثل یک امر اضافی و بی ثمر هرچه بیشتر شکسته می شود و مجبور می شود به شکل مسالمت امیز یا با کمترین خونریزی جایش را به حکومت نوی دموکراتیک و سکولار بدهد. بشرطی که جاگیری نیروهای مدرن از همین حالا درست و در خدمت این پروسه ی دموکراتیک باشد و شعار عملیش این باشد:« رشد و نهادینه ساختن دموکراسی هم تاکتیک و هم استراتژی». و نه انکه در دام قدیمی گرفتار باشد. چون جرات نکرده است خوب تحول بیابد و چون خیال کرده است که می تواند بهای مدرنیت را نپردازد و از آن شیری بی یال و دم درست بکند و نبیند که انکه شیر بی یال و دم شده است، خودشان هستند و اینکه چگونه در شرایط حساس به منافع دموکراسی کشورشان خیانت می کنند. چه به قصد بخواهند یا نخواهند.

یعنی حکایتشان حکایت داستان و نمایشنامه «چاقو در پشت» از بهرام بیضایی است که حکایت تاریخ معاصر ما است. اینکه انها بجای اینکه خنجر دیکتاتوری و گرانی و دلهره را بیرون بیاورند که در پشت ملت شان فرو رفته است و همه چیز را مسدود و زجرافرین کرده است، آن را هرچه بیشتر در تن ملت و در تن پروسه ی دموکراسی خواهی ملتشان فرو می کنند. چون ذایقه شان هنوز سنتی چون دشمنشان باقی مانده است و در این مواقع است که خودشان را لو می دهند.

ازینرو هر نیروی مدرن و خواهان تحولات ساختاری دموکراتیک و یا سوسیال دموکراتیک بایستی این سخن «ژیژک» در کتاب «جسم بدون اندام» را چراغ راه خویش بکند، وقتی می گوید که «هر جنبش انقلابی و رادیکال بایستی از میل و تمتع «پدرکُشی» بگذرد تا بتواند تحول افرین و رادیکال باشد.» زیرا «پدرکُشی و پسرکُشی» دو روی یک سکه هستند و مرتب یکدیگر را بازتولید می کنند. زیرا چه پدر دیکتاتور و چه فرزند ضد پدر هر دو می خواهند تن به بهای بلوغ و مدرنیت ندهند و از بعله گفتن به «کمبود و تمنای خویش و دیگری»، از بعله گفتن به «دموکراسی و سکولاریسم» حرکت نکنند. آنها جنگ حیدری/نعمتی می خواهند. چون موضوعشان دست یابی به قدرت و «لحاف ملانصرالدین» و اقاشدن است و اینکه به جایگاه پدرشان دست بیابند. زیرا نمی خواهند ببینند که اگر پدرشان قدرتمند بود و راهش درست بود که اینگونه محکوم به شکستی فاجعه بار و خنده دار نبود و نیست.

پانویس: بهرام بیضایی نمایشنامه «چاقو در پشت» را با نام مستعار «کاوه اسماعیلی» منتشر کرده بود و این اثر مهم توسط دختر هنرمند و توانایش «نیلوفر بیضایی» سالها پیش سرانجام روی صحنه امد. عکس اخر پوستر این نمایشنامه در المان است.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)