دسته دسته آمــدند رهـروان شـور
پایکوب و سرفراز در قفای خون

قطره قطره می چکد اشک افتخار
از فراز کهـکشـان بر مزار خون

ای جـوانه هـای زخم!
ای نشـانه های خشـم!
ای چکـاوکـان!

خـاوران کجـاسـت؟
کجـاسـت خـاوران؟
خـاوران کجـاسـت؟

٭٭٭

شاخه شاخه می دمد گل به شاخسار
باد بوســه می زنـد بر جبین بـرگ

عطـر تازه مـی چـکد از شـمیـم گل
غنچـه خنده می کند بر جمال مرگ

جـان تازه می دود در صـدای خـون
عشـق نعـره می زند در فضـای خون

تازه تازه می رسـند لالـه هـای یاد
بر مـزار عاشـقـان با نـوای چنـگ

جـان تازه می دود در صـدای خـون
عشـق نعـره می زند در فضـای خون

ای تـرانـه هـای سـرخ!
ای جـوانه هـای سـبز!
ای ســتارگان!

خـاوران کجـاست؟
کجـاست خـاوران؟
خـاوران کجـاست؟

٭٭٭

آه، دلبنــدم، آه
چه تاریک اسـت ایـن پـگاه
چه سـیاهست این سـپیده دم
و چه تنـگ است وقـت عشـق

آه، ای نـوازش آغــوش، آه
آه ای حضـور شـوق و هـلهـله
در بنـد بنـد یگانـه ی پیـوند.

چه تنگ بود وقت عشق
در شـب وحشـتِ بزرگ

و چـه کـوتـاه بود
از حـجلـه گاه تا قتـل گاه
در پـگاه عــروسی خـون.

آه، دلبنــدم، آه
چـه کـوتاه بود فاصـله
– چـه کوتاه!
و شـگفتـا – هنـوز – شـگفتـا!

شـاهـدان شهرآشوب
از بُعـد فاصـله ها شِــکوِه می کننـد.

٭٭٭

آه ای خـاک ارغـوان
آه ای هـمسـران درد
آه ای هـمسـران داغ

چـه تنـگ اسـت وقت عشـق
چـه کـوتاهسـت فـرصت دیـدار
در مجـال بودن و نابودن

در عصـر شـمارش معـکوس
در هــزاره ی شــمشــیر.

و چـه تاریـک اسـت
صفحـه ی مـکـرّر تـاریـخ
در موسـم کسـوف و فـراموشـی.

چـه تاریک اسـت این شـب بی پایان
و تو امیّـدوار – با تصّور فـروغ چشـمان یار
نوری بر این مغاک می افکنی

امّـا هنوز چشـم، چشـم را نمـی بینـد.
آه، ای تبـار دُهُــل دریـده ی اِد بار
“شــرمی از مظلمـه ی خـون ســیاووش (ت) بـاد”!

٭٭٭

آه ای مـادران داغ!
آه ای طـراوت انـدام هـای سـرد و کـبـود!
آه ای گیسـوان بلنـد و دلیـر!
آه ای فرشتـگان کوچـکِ آرمیـده و بی جـان!

کـدام طلیعـه، کـدام روز، کـدام نـوروز؟
کـدام تحّـول و تحـویل؟
کـدام بهـار؟
کـدام “فـرش زمّـردین”؟
کـدام ســفره ی رنـگین؟
کـدام بـوس و کنـار؟
کـدام بهـار – کـدام بهـار؟

نفـرین بـر او
کـه “فـرش بهـارسـتان” را
هـزاران هـزار پـاره کـرد.

٭٭٭

ای راه بـان، ای رهـنمــا، ای راه بَـر!
کجـاسـت اسـب راهـوار؟

کیسـت سـوار و سـوارکـار؟
کجـاست رخـش و رفیـق کـارزار؟

رحمـت بـر او
که آب پاکـی ایمـان را
بـر پنـجه هـای مُـرّدد مـرگ ریخـت

تا در سـالگشـت قیـام گل سـرخ
با یـاد متبّـرک مـا
گلبـوته هـای خـار شـکـفتنـد
در چشـم دشـمن بدکـار.

ای شـیخ مـاردوش!
یـاد مـرا، تـرا فـرامـوش.

٭٭٭

تـرا بـه سـیاهچـال فـکنـدنـد

مـرا بـه قعـر فـرامـوشـی
و در خـاک پُشـت خـاوران تمـامی مـا را
بـی نـام و نـانـوشـته
بـر صـلیب رهـا کـردنـد.

آنـگاه، سـاعت بـزرگ ایسـتاد
مـکان و لامـکان ایسـتاد
قـلـب تمـام عـاشـقـان ایسـتاد

و در گـاهـواره
در نـگاه کودکـان شـیرخـوار
بـرق بـی قـرار انتقـام درخشـید
و تمـامی کیهـان را در نـوردیـد.

٭٭٭

تو ای نشـان بـی نشـان!
تو ای زبـان بـی زبـان!
آرام جـان، بینـای زمـان، پیـر عـاشـقان!

تـرا بـه حـّق عشــق
تـرا به عصـمتِ بـرهـنـه ی حضـور
تـرا به حـکمـتِ یـگانـه ی ازل
تـرا به نـام سـرخ بـوتـه هـای سـبز
به نـام عـاشـقـانـه هـا، تـرانـه هـا، طـراوت جـوانـه هـا
تـرا به نبـض بیسـتـون – به تیشـه هـای واژگـون
تـرا به بُغـض آسـمان
تـرا به داغ مـادران

مـرا ببـر به خـاوران!
مـرا ببـر به خـاوران!
مـرا ببـر به خـاوران!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)