(بررسی تغییراتی در توازن قوای سیاسی که منجر به تکاپوی نیروهای سیاسی متصل به بدنه حکومت شده اند)
همه ما میدانیم که شرایط وخیم معیشتی، سیاسی و اجتماعی تحمیل شده به مردم که طی سالهای اخیر رشدی روزافزون داشته و منجر به اعتراضات گسترده در سطح کل کشور شده، فضای سیاسی جامعه را آنچنان تغییر داد که افراد و جریاناتی که خود جزئی از قدرت حاکمه بودهاند و یا هنوز هستند را به آن واداشته تا نسبت به این وضع بد، موضع انتقادی گرفته و حتی تلاش کنند که خود را در ژست افراد منتقد و مطالبهگر، با “دروغهای باور پذیرتری” در دل مردم جا کنند.
آنها با اشاره به وضعیت فلاکت بار امروز جامعه ایران، دست به انتقادهایی با ژست تند و تیز میزنند و جوری رفتار میکنند که انگار نه انگار مدافع این وضعیت هستند و صرفا (در حرف و نه در عمل) در بهترین حالت، خواهان تعدیل فشار بر مردم در چارچوب وضع موجود هستند و نه برطرف ساختن ریشهای آن مشکلات.
زیر جریانها یا گسترههای این نیروهای سیاسی که در لباس معترض و منتقد به وضع موجود ظاهر شدهاند، کدامهایند؟
این طیف، عموما دو گستره سیاسی را در بر میگیرد؛ اول آنهایی که اکنون و یا پیشتر خود جزئی از همین حکومت یا بدنه آن بودهاند و حتی هماکنون نیز بخشی از قدرت سیاسی را در اختیار دارند؛ دوم هم آنهایی که هرچند خودشان را مستقل تعریف میکنند یا مسیرشان را پس از اعتراضات سالهای اخیر جدا از رویکرد غضبگرایانه حکومت تعریف کردهاند، اما جایگاه و زمینههای جنبشی-اجتماعی مشترک آنها با حاکمیت منجر میشود که به رغم اعلام استقلال و حتی بیزاری از حکومت، نهایتا دوباره همین وضع را به مردم تحمیل کنند. بله، همین آش و همین کاسه منتها اینبار با راهکارهایی که چیزی جز توهم “اصلاحات ساختاری” نیست.
برای روشنتر شدن مسئلهای که میخواهیم آن را تشریح کنیم، لازم است افراد و جریانات شاخصی که طی سالهای گذشته نقش “منجی” و “منتقد رادیکال” را به خودشان نسبت میدهند را مختصرا معرفی کنیم و بگوییم آنها دقیقا با طرح این مواضع و ژست “معترض” گرفتن، دقیقا چه میگویند و چه میخواهند. (افراد و جریانات سیاسی متعددی طی ۴۳ سال اخیر این نقش را داشتهاند، اما در این متن به مواردی اشاره میکنیم که بازتاب شکل امروزی این رویداد هستند)
از احمدی نژاد تا اصلاح طلبها و امثال مجید حسینی؛ داعیه داران برابری طلبی دروغین …
۱) محمود احمدینژاد، ریاست جمهوری پیشین نظام حاکم میآید و دایه مهربانتر مادر میشود و برای مردم حقخواهی میکند، رو به خامنهای که شخصیت محبوبی بین مردم نیست لفظ بازی میکند و در تلاش است تا با سلام و صلوات و تکیه بر باورهای مذهبیای که به بخشهایی از جامعه تحمیل کردهاند، یک هاله نور، اینبار برای پیشگیری از خشم مردم دور سرش بسازد. همان مردمی که سال ۸۸ خس و خاشاک بودند، حالا در نگاه او مستضعفینی هستند که “علی زمانه” باید برای نجاتشان یارانه بیشتری بدهد.
متوجه شدن استراتژیای که احمدینژاد به خیال خام خودش برای همراه ساختن افراد تحت شرایط بد اقتصادی به کار میبرد، کار سختی نیست. منطق عوام فریبانه او جز این نیست که یارانه را بیشتر میکند و به این ترتیب مردمی که صدا در گلو انداختن را یاد گرفتهاند و اعتراضات “حکومت برانداز” میکنند و خواستههایشان به مراتب بیشتر از “بنده نوازی محمود” است، کمی عقب میروند و این موقعیت را در اختیار او قرار میدهند تا بیاید و چند سال دیگر نظام موجود را حفظ کند.
۲) اصلاحطلبها و جریان سیاسی رفرمیست، جریان سیاسیای که میتوان گفت یکی از انگلیترین زیستها را در تاریخ سیاسی ایران داشته، بهخصوص پس از دو برهه اعتراضات سالهای ۸۸ و ۹۸ ، پس از آنکه مردم در دی ۹۶ اعلام کردند “اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا” و این شعار را در آبان ۹۸ عملی کردند، زودتر از آنچه که انتظارش میرفت، توسط “برادران اصولگرایشان” دور زده شده و تاریخ مصرف سیاسیشان تمام شد.
به این ترتیب افراد صاحب نفوذ و تریبون در این جریان، به تکاپو افتادند تا شاید بتوانند طرد شدنشان از انتخابات را دلیل بر مردمی بودنشان جا بزنند و نه شکاف و چند دستگی در حکومت. راهی نبود جز آنکه با حفظ آخرین “تارهای مویی” که آنان را به قدرت سیاسی متصل نگاه میداشت، تا جایی که میتوانند خودشان را در دل مردم نیز جا کنند. حتی پس از اعتراضات سال ۹۸ مردم، و توحشی که شاهدش بودیم، بحث رفراندوم حول موضوعات مشخصا ضد حکومتی نظیر “انتخاب رهبر جمهوری اسلامی” را مطرح کردند؛ اما اقبالی نداشتند و چون روی خوشی از مردم ندیدند، همان سیاستهای نخ نمای ماجراجویانه پیش از انتخاباتی همیشهشان را پیش گرفتند و آذر ماه امسال مسئله رفراندوم را اینبار با موضوع “تصمیم مردم درباره ارتباط مسالمت آمیز کشور با دنیا” طرح کردند.
امری که همه ما به خوبی میدانیم، تنها وسیلهای برای یک نمایش سیاسی احتمالا با محوریت انتخابات پیش روی ریاست جمهوری است، تا آن زیست انگلواری که بدان اشاره نمودیم، تداوم یابد. یادآور میشویم که همین حسن روحانی، رئیس جمهوری وقت جمهوری اسلامی با طرح مسائلی مانند عزت مندی “پاسپورت ملی” و “گشایش اقتصادی” و “ارتباط مسالمت آمیز با غرب و بخصوص آمریکا” وارد دوران اوج سیاسیگری خود در این حکومت شد و طی این هشت سال هیچ کاری نکرده جز آنچه که قرار بود انجام دهد، بجز آنچه “ولایت” امر کرده بود.
۳) اما نهایتا به قسمت گود استخر تشخیص جریانات حکومتی و مدافع وضع موجود میرسیم؛ افراد و جریاناتی که هرچند عقبه سیاسی قابل اعتمادی ندارند و میتوان رگههایی از تلاش برای “حضور” در ساختار نظام حاکم را در حیات سیاسیشان دید.
امثال مجید حسینی که از یکسو پرچم مبارزه با رانت و فساد و خصوصی سازی و مافیا را با ادبیات التقاطی از هر مکتب تاریخ تفکر بشری به دست میگیرد و از سوی دیگر نامزد انتخابات مجلس اسلامی در مشهد میشود؛ و هم برخی جریانات متصل به حکومت که اتفاقاً تحت عناوین “دانشجویان عدالتخواه” یا همان بسیجیهایی که تحت عنوان “دانشجو” رفتند تا مبارزات کارگران هفت تپه را به سطحی بکشانند که افق سیاسیاش هم کف خواسته کارگران معترض هفت تپه نیست. آنهایی که “دولت روحانی” را مورد نقدهای تند و تیزی قرار میدهند تا بار را از روی دوش کل نظام بردارند و لعن و نفرین “شخص روحانی” از دهانشان نمیافتد. آنهایی که شلیک سپاه به هواپیمای مسافربری و کشتن مسافرانش را خطایی انسانی میدانند که بهایی است ناچیز در ازای اقتدار موشکی حکومت مطلوبشان که “قدرتمندانه” علیه “امپریالیسم آمریکا” ایستاده است.
این جریانات و طیفهای مختلفی که بدون هراس از عقوبت مواضعشان، اعلام موضع تند و انتقادی سیاسی میکنند، میتوانند در دانشگاه دفتر سیاسی و نشریات چاپ شده داشته باشند و از این امکانات در راستای پخش مواضع طرفدارانه-حکومتیشان استفاده کنند، دقیقا در این دسته بندی قرار دارند. افراد و جریاناتی که اقتصاد جمهوری اسلامی را نئولیبرالیستی نام نهاده تا با یک تیر دو نشان زده؛ اول اقتصاد حکومت را در زمره اقتصادهای متعارف سرمایه داری جهانی قرار دهند و تفاوتهای بنیادین و مولفههای منحصر به فرد حاکمیت را زیر خاک پنهان کنند؛ دوم اینکه پس از تقلیل نئولیبرالیسم به مشتی سیاستهای خصوصیسازی و افزایش فشار بر معیشت کارگران، آلترناتیو وضع موجود را در حذف “سیاستهای نئولیبرالی” از جامعه معرفی میکنند تا زیرکانه جدال بر سر تغییر ریشهای سیستم را به اصلاحاتی ساختاری در آن تنزل دهند. اینها همانهایی هستند که می گویند:
“در خانه بمانید و به خیابان نیایید، البته اگر هم قبلا آمدید حق داشتید، ولی دیگر نیایید. اینجوری مشکل حل نمیشود، اوضاع را به ما بسپارید. ما در سیستمی که شما را در زندان و خیابان و خانهتان میکشد، کاندید میشویم و فساد را به حداقل میرسانیم تا مشکلات حل شوند. به بقای این حکومت فرصت بدهید، درستش میکنیم، به خیابان نیایید …”
گفتیم چرا این جریانات وجود دارند و چگونه موجودیتشان آشکار میشود؛ اما سوال بعدی این است که اینها تا کی وجود خواهند داشت؟ ما میگوییم:
این افراد و جریانات منزجر کننده تا آخرین لحظات نزدیکی ما به پیروزی نهایی وجود دارند و با این قبیل سیاستها سعی خواهند کرد که نگذارند خواستههای واقعی مردم عملی شود. اینها یک قدم عقبتر میروند، ولی یک سد جدید برابر مردم احداث میکنند و سعی میکنند تفرقه بیاندازند و حکومت کنند.
با این حساب، چه باید کرد؟
این فضای مه آلود را چگونه در هم بشکنیم؟
در این فضایی که خود حکومت سعی میکند رگبار آتش را رو به معترضان رادیکال بگیرد و جریانات کمکیاش (نظیر آنچه که نام بردیم) برای ابقای نظام حاکم به میدان آمدهاند تا به هر نحوی شده، گرد و خاک کنند و مردم را از خواسته واقعی و اصلیشان دور کنند؛ در شرایطی که این همه تلاش میکنند که این ساختار سیاسی-اقتصادی را یا اگر شده حتی بخشهای اصلیای از آن را حفظ کنند، این ما جریانات مستقل از حکومت هستیم که راه رسیدن به تغییرات واقعی در زندگی فرد فرد این جامعه را میپیماییم.
نه تنها یک جریان سیاسی متشکل، پیشرو و رادیکال لازم است تا استراتژی مبارزه را تعیین کند و بهای سرکوبگری را روز به روز برای حکومت بیشتر کند و برابر حکومت مرتجع و دزد حاکم بایستد؛ بلکه این نیروی سیاسی متشکل، خواباندن گرد و خاک برآمده از وجود امثال مجید حسینی و احمدی نژاد را وظیفه خود میداند.
ما اجازه نخواهیم داد جنبشی که سالها تلاش شده تا به این مرحله از بالندگی و توانمندی برسد، به دست شما حاشیهای و یا حتی تضعیف شود.
آنچه که دلیل ظاهر شدن چنین جریاناتی با خواستهها و صحبتهای مذکور است، بدون شک پیشروی اعتراضات تودهای مردم و طبیعتا بوجود آمدن شکافهای سیاسی در دستگاه حکومتی است. پیشروی مردم از یک سو و چند پاره شدن حکومت از سمتی دیگر، که میتوان آنرا به این شکل فرمول بندی کرد:
افراد و جریاناتی که منشأ مشترک جنبشی با نظام حاکم دارند، با استفاده از بحرانهای بوجود آمده در قدرت، از آن بحرانها به عنوان سپری که اجازه میدهد بیایند و مواضع سیاسی خود را بیان کنند، استفاده میکنند؛ تا آنگونه که هستند، هویت سیاسی خود را بازتعریف کنند. پس توجه به اینکه این جریانات چه ریشه جنبشیای دارند و میخواهند با سوار شدن بر موج رادیکالیسم و انقلابیگری عموم جامعه را به سمت هدف سیاسیای مشخص برانند و در این راستا عملکرد سیاسی مطابق با مواضعشان را در جامعه قالب کنند، ضروری است.
با پیشروی جنبشهای اعتراضی، این بحرانها عمیقتر میشوند. شاید ذکر مثالی از سالهای نه چندان دور برای تفهیم بهتر نکته مهم فوق خالی از لطف نباشد:
اعتراضات سال ۸۸: موسوی بهانهست، کل نظام نشانهست
اعتراضات سال ۸۸ که شروعش در اعتراض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در قالب نظام حاکم بود، با دخالت افرادی نظیر موسوی و کروبی که تا دیروز در همین حکومت نخست وزیر و صاحب منصب بودند و دائم از آرمانهای به اصطلاح “انقلاب اسلامی” شان میگفتند؛ در آن زمان به این سمت رانده شد تا چاره اندیشیشان برای بقای جنبش اسلامی-سیاسی در ایران، جوابی متفاوت از آنچه که راس حکومت انتظار داشت، باشد.
هرچند نتیجه آنچه که میخواستند نشد و رادیکالیسم جریانات سیاسی و مردم اجازه نداد اعتراضات در حد و حدودی که این جریان پیشبینی میکرد باقی بماند و سریعا به شکل اصلی خود، یعنی اعتراضاتی نسبت به کل نظام حکومتی نمایان شد، اما شرایط بحرانی سیاسی آنچنان زمین را زیر پای نیروهای سیاسی داغ کرده بود که بن بستی اینچنینی در حکومت به سالها حصر و حذف سیاسی منجر شود. حبس و حصری که هم حکم دهنده و هم محکوم آن، از یک جنبش سیاسی مشخص، ولی با اختلافاتی نسبتا جزئی بودند.
همانطور که اعتراضات ۸۸ “جنبش سبز” نبود و مردم به خیابان آمدند تا بگویند موسوی بهانهای است برای تاختن به کل نظام، حالا هم باید اشخاص و جریانات رنگارنگی که میخواهند اعتراضات مردم را منحرف کنند، با درایت نیروهای سیاسی و برملا کردن نقش سیاسیشان حاشیهای شوند. این جریانات برای نقش آفرینی سیاسیای به میدان آمدهاند که نه مطالبه کف خیابان است و نه توطئه چینی دستگاه اطلاعاتی-سرکوبگر حکومتی برای بقای وضع موجود. اینها نماینده جریانات سیاسی نسبتا متفاوتی هستند که سعی در کسب قدرت برای نگهبانی از کلیت شرایط موجود را دارند.
اما بحرانی که حکومت الان با آن دست و پنجه نرم میکند، به مراتب از بحرانهای قبلی جدیتر است و دقیقا به همین خاطر است که مواضع تند و تیزتری را از جریانات مذکور میشنویم.
ولی زمانی که برای همین جریانات موقع عمل به خواستههای کف خیابان فرا میرسد، داستان متفاوت است. از این جریانات مانیفست تغییر ریشهای و انقلاب نمیشنویم و همانطور که گفتیم، لالایی سیاسی میشنویم برای خواب کردن جامعه. اینبار مسئله بر سر تغییر ریشهای و بدون تخفیف تمام مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مطابق با اراده مستقیم مردم، بدون هیچگونه نشانهای از آنچه که تا کنون بوده، هست.
ما هیچوقت نخواسته، نمیخواهیم و نخواهیم خواست که وضع موجود با تغییرات اندکی دوباره به ما و زندگیمان قالب شود، پس ضمن نور انداختن به مسیری که جنبش اعتراضیمان باید طی کند تا به آنچه که میخواهیم برسیم، باید این بی راههها را بشناسیم.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.