از وبسایت نواک-
داستان کوتاه «پرندگان میروند در پرو میمیرند» از مجموعه داستان « پرندگان میروند در پرو میمیرند » رومن گاری
زن گفت:
– خداوندا، دارم از سرما هلاک میشوم.
– از این طرف بیائید.
اطاقش پشت نوشگاه بود. پنجرههای آن هم رو به ماسهزار و هم رو به اقیانوس بود. زن لحظهای پشت شیشۀ پنجره ایستاد. مرد او را دید که نگاهی سریع و دزدانه به سمت راست افکند. سرش را به همان سو گرداند: هیکل استخوانی در پای تپه چندک زده بود و از دهانۀ بطری مینوشید، زنگی در جامۀ درباری زیر کلاهگیس سفیدش که تا روی چشمانش لغزیده و پایین آمده بود همچنان در خواب بود، مردی که تنش را به رنگهای آبی و سرخ و زرد آغشته بود دو زانو نشسته و به یک جفت کفش زنانۀ پاشنه بلند که در دست داشت خیره مینگریست. چیزی گفت و به قهقهه خندید. هیکل استخوانی از نوشیدن باز ایستاد، دست دراز کرد، از روی ماسهها یک پستانبند برداشت، آن را به لبهایش برد، سپس به اقیانوس افکند. اینک دستش را روی قلبش گذاشته بود و شعر میخواند. زن گفت:
– حقم بود ولم میکردید تا بمیرم. نمیدانید چه وحشتناک است.
چهرهاش را میان دستهایش پنهان کرد. هقهق میگریست. مرد یکبار دیگر کوشید تا نداند، تا نپرسد. زن گفت:
– نمیدانم چطور شد که همچه شد. من توی خیابان بودم، میان جمعیت کاروان شادی، آنها مرا توی ماشین کشاندند و به اینجا آودند، و بعد… و بعد…
و مرد اندیشید: همین است، همیشه دلیلی هست: حتی این پرندگان بیدلیل از آسمان نمیافتند. بسیار خوب. رفت و زن تا لخت میشد حولۀ تنپوشی با خود آورد. از شیشۀ پنجره به آن سه مرد پای تپه نگریست. تپانچهای در کشو میزش داشت، اما آنا از این خیال درگذشت: خود به زودی میمردند و چه بسا با مرگی بسیار سختتر.
مرد نقش و نگاری همچنان کفشها را در دست داشت. چنین مینمود که با آنها حرف میزند. هیکل استخوانی میخندید. زنگی در جامۀ درباری زیر کلاهگیس سفیدش خواب بود. آنها در پای تپه، رو به اقیانوس، میان هزاران پرندۀ مرده افتاده بودند. زن حتما فریاد کشیده، دست و پا زده، استغاثه کرده، مدد طلبیده بود، و مرد هیچ نشنیده بود. با اینهمه خوابش سبک بود: برخورد بال پرستوئی دریائی بر بام خانهاش کافی بود تا او را بیدار کند. اما لابد صدای اقیانوس روی صدای زن را پوشانده بود.
* از داستان کوتاه «پرندگان میروند در پرو میمیرند» از مجموعه داستان « پرندگان میروند در پرو میمیرند » رومن گاری. ترجمۀ ابوالحسن نجفی. کتاب زمان. چاپ سوم ۲۵۳۷
انتخاب از علی حیدری
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.