من نه سر پیازم و نه ته پیاز. توی این پنجاه آزگاری که از عمرم می گذرد، هیچوقت عضو هیچ گروهی نبوده ام. ولی دل بی پیرمن مثل میلیون ها مبارز میدان دار و صاحب نسق ایرانی وغیرابرانی درگرو مریم است، بخصوص که او از جنس خودم است. بدرستی که مریم رهبربی چون وچرای حال وآینده است وسازمانی که او دررأس هرم آن قراردارد تنها الترناتیو موجود دربرابر رژیم کنونی ورژیم های پوسیده ی وابسته به آن است. درحالی که جمهوری اسلامی مثل موش از مریم می ترسد، دولت های جهان، حتی ابرقدرت ها، تا دلتان بخواهد ازاو حساب می برند. حتی خانم مرضیه که آوازش “آب را ازجریان و مرغ را ازطیران باز می دارد”، دریکی ازکنسرهایش گفت که مریم دردنیا تک است. بارک الله و صد بارک الله به این مریم بزرگ که با هرقدمی که برروی زمین می گذارد نقشه می کشد که خلق قهرمان ایران، کلهم اجعین، به ویژه طبقه ی نسوان، را ازخاک بلند کند. من کنیز وکوچک مریمم واگرلب ترکند حاضرم خودم را برایش آتش بزنم.  

باور بفرمایید که من به اندازه سرسوزن تعجب نمی کنم وقتی می خوانم ومی بینم و می شنوم که آخوندها و دمبالچه های جوراجورشان کرور کرور ناسزاهای جوراجور، نا روا و ناجور، بارِ یار همیشه در صحنه ی خلق قهرمان ایران می کنند، لیکن مو بربدنم سیخ می شود وقتی غرولند زنان ومردان خودی را درباره ی مریم جان می شنوم. بیخود نیست که هواداران جان برکف مریم و مسعود این گونه مخالفین را مزدور جمهوری اسلامی می خوانند که به نظرمن بدتر از اینها حق شان است تا دراین دوران وانفسا غلط زیادی نکنند.

یکی ازاین مخالف خوان ها دخترخودم شبنم است که با خواندن چند تا کتاب ازفمنیست هایی مثل سیمون دو بوار، هانا آرنت، جرمن گریر، آنجلا دیویس و نائومی وولف کله اش بوی قرمه سبزی گرفته و مثل ریگ با من جدل می کند و حرف هایی می زند که کله ی سرخرکلم سبز می شود. من بارها و بارها جدال سعدی با مدعی و اخلاق الاشراف عبید زاکانی، بخصوص آنجا از مذهب مختار ومذهب منسوخ بحث می کند، را خوانده ام ولی بازهم حریف این یک الف بچه نمی شوم. با انتشاراین نوشته دست به دامن شما می شوم که زیربال وپرم را بگیرید تا این دخترگستاخ را سرجای خودش بنشانم.

چون نیک نظرکرد و پرخویش دراو دید

گفتا زچه نالیم که از ماست که برماست

شبنم از مریم ایراد می گیرد که:

“چرا به عنوان یک زن مستقل ورهبراسم فامیل مسعود را روی خودش گذاشته؟ میگه خودش هویت نداره؟”

چه استدلال سستی! می گویم:

“اولاً تمامی زنان برتراند راسل اسم اورا روی خودشان گذاشتند، همینطور خانم روزولت. دوماً اگرمسعود هم اسم فامیل مریم روی خودش گذاشته بود بازهم کسی پیدا می شد بگوید چرا او اسم زنش را روی خودش گذاشته.”

شبنم می پرسد:

“چرا مریم با شاهزادگان عربستان سعودی و محافظه کارترین سیاستمداران غرب رابطه دارد؟”

می گویم:

“اولاً با رادیکال هایش هم ارتباط کاری دارد ولی تو نمی بینی. دوماً با این هدف بزرگی که او پیش روی خود گذاشته است، استفاده ازهر وسیله ای جایزاست. زمانی که پیروزی به دست آمده هیج کس نمی پرسد چطوری به دست آمد.”

متأسفانه این دخترمن هروقت منطق اش ته می کشد، مثل آدم های غرقی دست به جلبک می زند وموضوع روسری مریم را پیراهن عثمان می کند:

“از رئیس جمهورلَچَک به سر شورای ملی مقاومت بپرس تو که شهامت نداری ازآزادی شخصی خودت دفاع کنی و لَچَک ازسرخودش برداری، چطور می خواهی پرچم دار آزادی مردم باشی؟”

من به دخترم تذکرمی دهم که دربحث ادب و نزاکت را رعایت کند واز کاربرد کلمه ی توهین آمیز لَچَک بپرهیزد. شبنم که لجاجت را ازپدرش به ارث برده، به جای لَچَک کلمه ی چارقد را به کارمی برد که به اوهشدارمی دهم:

“چارقد دراصل همان چادرقد است و آن عبارت بود از پارچه سه گوشه ای که زنان دردوران قدیم زیرچادر می پوشیدند و امروز کاربردی ندارد.”

شبنم خانم سرانجام تسلیم می شود و دست آخر ما روی کلمه ی “روسری” توافق می کنیم. به شبنم تذکر می دهم که مریم وسازمان مجاهدین خلق زنان و دختران را آزاد گذاشته اند که هرطور میل شان کشید لباس بپوشند. شبنم ازرو نمی رود و می گوید:

“مریم خانم با این کارش، ازلحاظ احترام به حقوق زنان فقط نیم قدم ازجمهوری اسلامی جلو افتاده است. او که نقش رهبریت را دارد باید خودش سرمشق باشد و سرمشقی که او به ما ارائه می دهد این است که مثل خواهران زینب روسری به سر کنید تا رستگارشوید.”

می گویم:

“این بی انصافی است. حتماً دلایل قانع کننده ای وجود دارد که ما نمی دانیم.”

“تنها دلیل قانع کننده این است که مریم کچل باشد….”

حرف دخترم را با قاطعیت قطع می کنم و می گویم:

“حرف زبان خودت را بفهم دخترحرف نشنو! اگرموضوع ریختن مو بود یک کلاه گیس درست و حسابی می توانست تمامی مشکلات را حل کند.”

“مامان نکند تو خیال می کنی که از موی مریم اشعه ای صادر می شود که دل پیروجوان را به لرزه در می آورد؟”

“حالا تو چرا تمامی دستاوردها را ول کرده ای وبه روسری مریم چسبیده ای؟ یادت باشد که امروز روسری به صورت یک مسئله ی هویتی درآمده تا جایی که حتی نمایندگان مجلس با رو سری درجلسات قانونگزاری حاضر می شوند.”

“کدام هویت؟ هویت ایرانی یا اسلامی؟ خودت به من گفتی که درروزهای اول سقوط شاه حزب اللهی ها درحاشیه ی تظاهرات زنان بی حجاب وآزادیخواه فریاد می زدند که “یا روسری یا توسری”. امروزپس ازگذشت حدود چهل سال مریم خانم با روسری خود به زنان ودختران ایرانی عملاً پیام می فرستد که روسری تان را نگه دارید. این درحالی است که جمهوری اسلامی تنها به زور سرنیزه است که تاکنون جامعه ی زنان را درچادر قاقچول نگه داشته است.”

حرف های این دختر مرا ازکوره بیرون برد تا جایی که سرش داد کشیدم وگفتم:

“آن روسری با این روسری اززمین تا آسمان فرق دارد. به قول معروف “این حسن تا آن حسن صد گز رسن”. مریم این درس را به همه ی ما می دهد که دنیای ما دنیای کثرت و گوناگونی است. سیک ها همه جا با عمامه و ریش حاضر می شوند واین بخشی ازهویت آنهاست. توچه بخواهی وچه نخواهی نود ونه درصد جامعه ی تو مسلمانند وباید به سنت هاشان احترام گذاشت.”

“نود ونه درصدی درکارنیست. امروز جامعه ی ما دارد خودش را ازقید مذهب و حکومت دینی جدا می کند. حجاب نمودی است از حکومت اسلامی، هرچند شکلش فرق بکند. با رفتن جمهوری اسلامی (حتی قبل ازآن) حجاب هم از بین خواهد رفت. حالا مریم خانمی پیدا شده و با رفتارخود مهرتأیید برحجاب می زند و عملاً با جدایی دین ازدولت به مخالفت برمی خیزد.”

ازسطحی گری دخترم درشگفت شدم و به اوخاطرنشان ساختم که خانم ایندیرا گاندی که بزرگترین جامعه سکولار جهان را رهبری می کرد روسری به سرداشت. شبنم قاه قاه خندید وگفت:

“اولاً خانم گاندی این کار را به عنوان نوعی مد انجام می داد، دوماً او همیشه رو سری نمی پوشید وبیشتر اوقات با موهای برهنه و افشان درانظارحاضر می شد، ولی مریم شما شب و روز روسری را به سردارد.”

گفتم:

“خطر عملی برداشتن روسری ازجانب مریم این است که هزاران زن ومرد مجاهد را به ترک سازمانی که همواره هویتی اسلامی داشته است وادار کند.”

گفت:
“وای به حال حنبشی که رهبرش حقیقت را فدای مصلحت بکند!”

گفتم:

“شبنم جان تو درعالم تخیل زندگی می کنی؛ باید برگردی به دنیای سیاست عملی.”

شبنم شانه ها را بالا انداخت وگفت:

“حتی اگر این مریم شما نان به نرخ روز هم بخورد نیاید از برداشتن این نیم متر پارجه بترسد. واقعیت این است که زنان ومردان مجاهد، حتی هواداران ساده ی آن، چنان حلقه ی ارادت مریم ومسعود را به گوش دارند که چشم به دهان آنان دوخته و تحت هیج شرایطی آنان را ترک نمی گویند.”

من خندیدم و گفتم:

“همه ی بحث تو سر این نیم گز پارچه است؟”

شبنم گفت:

“موضوع سر نیم گز پارچه نیست، موضوع بدبختی یک ملّت است که حتی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی اش با جمهوری اسلامی از یک آبشخور آب می نوشند.”

من که دیدم زورم به زبان بازی های دخترم نمی رسد، از شیوه ای تازه مدد جستم وگفتم:

“درروسری مریم حکمتی است که نه تو می دانی ونه من….”

شبنم به تندی حرف مرا قطع کرد و به طعنه گفت:

“شاید تو درست می گویی و دراین روسری رازی است که پس از نیم قرن توسط سازمان سیای آمریکا و ایتلیجنس سرویس انگلیس افشا شود.”

من که می خواستم به شبنم بفهمانم که حرف های او کوچکترین خللی درارادت قلبی من به مریم وارد نیاورده است با لحنی محکم به او گفتم:

“درهرحال من مریم را دوست دارم و دلم می خواهد روزی برسد که فرق سرش را ببوسم که سری بزرگ توی همه ی سرها دارد.”

شبنم با خنده شیطنت باری گفت:

“حواست باشد که بوسه ات به پارچه می خورد و به هدر می رود.”

گفتم: “پیشانی مبارکش را می بوسم تا دل تو وامثال تو بسوزد.”

۱۶ فوریه ۲۰۲۱ میلادی

گلبانو استرآبادی

 

 

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)