ای تکیه‌گاه و پناهِ
زیباترین لحظه‌هایِ
پُر عصمت و پر شکوهِ
تنهایی و خلوت من!

ای شطّ شیرین پُر شوکت من!
ای با تو من گشته بسیار،
در کوچه‌های بزرگ نجابت.
ظاهر نه بُن‌بستِ عابر فریبند‌ۀ استجابت.
در کوچه‌های سُرور و غم راستینی که‌مان بود،
در کوچه‌باغ گل ساکتِ نازهایت.
در کوچه باغ گل سرخ شرمم.
در کوچه‌های نوازش.
در کوچه‌های چه شبهای بسیار،
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن.
در کوچه‌های مه‌آلود بس گفت‌و گوها،
بی‌هیچ از لذت خواب گفتن.

در کوچه‌های نجیب غزلها که چشم تو می‌خواند،
گهگاه اگر از سخن باز می‌ماند،
افسون پاک منش پیش می‌راند.
ای شطّ پُر شوکت هر چه زیبایی پاک!
ای شطّ زیبای پُر شوکت من!
ای رفته تا دور دستان!
آنجا بگو تا کدامین ستاره‌ست
روشنترین همنشین شبِ غربتِ تو؟
ای همنشین قدیم شبِ غربتِ من!

ای تکیه‌گاه و پناهِ
غمگین‌ترین لحظه‌های کنون بی‌نگاهت تهی مانده از نور،
در کوچه‌باغ گل تیره و تلخ اندوه،
در کوچه‌های چه شبها که اکنون همه کور.
آنجا بگو تا کدامین ستاره‌ست
که شب‌فروز تو خورشید پاره‌ست؟

 

 

تهران ـ شهریور ۱۳۳۶
از مجموعۀ «آخر شاهنامه»

* * *

اینکه اشعاری از شاعران متقدم و کلاسیک ایران را با صدای شاعری نام‌آشنا و معاصر شنیده باشیم چیز غریبی نیست، آنچنان که رباعیات خیام و غزلیات شمس و حافظ را با صدای احمد شاملو؛ و یا شنیدن سروده‌های شاعران نوپرداز را بعد از گذشت سال‌هایی از درگذشت‌شان با صدای شاعری دیگر از همان سنخ که نمونه‌‌اش سروده‌های نیمایوشیج است و باز با صدای احمد شاملو.

ولی آنچه که از «فروغ فرخزاد» سر زد، نمونه‌ای نادر و یگانه است. موردی که برای اولین بار اتفاق افتاد و شاید دیگر تکرار هم نشد. و آن معرفی بیدریغ شاعری دیگر که زنده و هم‌عصر توست با خواندن سروده‌ای از او بود.

«فروغ فرخزاد» در آن یک‌باری که امکان حضور در برنامه‌ای رادیویی را پیدا می‌کند ضمن بیان دیدگاه‌هایش از شعر معاصر، نمونه‌هایی هم از سروده‌های خود را می‌خواند.

در تنها نمونه‌ای که از آن برنامۀ رادیویی به شکل نوار کاست به بازار آمد دکلمۀ سروده‌ای از «مهدی اخوان‌ثالث» را با صدای او می‌شنویم.

www.paransd.se

مهدی اخوان‌ثالث: غزل ۳ (کانون پرورش فکری)

کلام و صدا: اخوان‌ثالث
موسیقی: فریدون شهبازیان
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ۱۳۵۲

http://parand.se/?p=4720

********

هیچیم
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید
وز اهل عالم های دیگر هم
یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟
از عالم هیچیم و چیزی کم.
غم نیز چون شادی برای خود خدایی ،عالمی دارد
نور سیاه و مبهمی دارد
پس زنده باش مثل شادی، غم
ما دوستدار سایه های تیره هم هستیم
و مثل عاشق، مثل پروانه
اهل نماز شعله و شبنم
اما
هیچیم و چیزی کم.

رفتم فراز بام خانه ، سخت لازم بود
شب بود و مظلم بود و ظالم بود
آنجا چراغ افروختم، اطراف روشن شد
و پشه ها و سوسکها، بسیار
دیدم که اینک روشنایم خرده خواهد شد
کشتم اسیر بی مروت زرده خواهد شد
باغ شبم افسرده خون مرده خواهد شد
خاموش کردم روشنایی را
و پشه ها و سوسکها رفتند
غم رفت ، شادی رفت
و هول و حسرت ترک من گفتند
و اختران خفتند
آنگاه دیدم، آن طرف تر از سکنج بام
یک دختر زیباتر از رویای شبنمها
تنها
انگار روح آبی و آب است
انگار هم بیدار و هم خواب است
انگار غم در کسوت شادی ست
انگار تصویر خدا در بهترین قاب است
انگار ها بگذار
بیمار،
او آن “نمی دانی و می دانی” ست
او لحظه فرار جادویی
او جاودانه، جاودانتاب است
محض خلوص و مطلق ناب است.

از بام پایین آمدیم، آرام
همراه با مشتی غم و شادی
وبا گروهی زخم ها و عده ای مرهم
گفتیم بنشینیم
نزدیک سالی مهلتش یک دم
مثل ظهور اولین پرتو
مثل غروب آخرین عیسای بن مریم
مثل نگاه غمگنانه ما
مثل بچه آدم
آنگه نشستیم و به خوبی خوب فهمیدیم
باز آن چراغ روز و شب خامشتر از تاریک
باز ما

هیچیم و چیزی کم.

 

تهران فروردین ۶۹

 

 

شاید شعر “ما ، من ، ما” از آخرین شعرهای امید, گویاترین نشانی سه دوره ی تحول فکری امید باشد که در عین حال پایان زندگی شعری او هم هست. (۱)

“این آخرین شعری است که هنوز چاپ هم نشده است، همین امسال بعد از مدتها که حال و حوصله ی شعر گفتن نداشتم، یعنی بیمار بودم- یک درخت شلیل تو خانه ما هست شکوفه کرده بود و اینها، شکوفه های صورتی نظیر شکوفه ی هلو. شب اول فروردین، نه، ششم، بله ششم بود، شب که شد، پشت شیشه، حالت شیشه طوری که منم اینجا نشستم روی تشک برقی و از این حرفها، آن مثل آیینه ی سیاهی، منم هنوز پرده ها را نینداخته بودم . آنوقت چراغ سقف آویز ما هم افتاده بود. انگار توی همین شکوفه های هلو، تو درخت شلیل، خب گفت : حالتی رفت که محراب به فریاد نرود. و واقعا به نظر من هوش ربا بود. من دیدم در حاشیه این طبیعت عجیب و عظیم ما چی هستیم، هیچ، از هیچ هم چیزی کمتر- آن وقت این شعر به خاطرم خطور کرد. این سه قسمت دارد، اولیش سخنگو ماست، بعد من می شود، دوباره باز می گردد به ما.”

۱) کتاب “صدای حیرت بیدار” چاپ اول, صفحه ۵۰۴-۵۰۶.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)