اوایل دههٔ ۵٠ در ماهنامهٔ نگین چند سروده از محمود کیانوش خواندم که یکی از آنها همراه با نام شاعر در یادم ماند.
سبک سرایش او مشخصاً ’غیرایرانی‘ بود: توجه به تجربه و تأملات شخصی و پرهیز از خوراندن مضامین ادبی به خواننده. در روزگار قدما هم بخش عظیم میراث مفاخر مانند کلیشههایی چوبی بود که برای ساختن پارچهٔ قلمکار به کار میبرند: تختهای را که نقش پرنده و گیاه و انسان روی آن کندهکاری شده آغشته به جوهر میکنند، با چکشی چوبی به پشت آن میکوبند و پارچهٔ باسمه آمادهٔ فروش است.
هم در قدیم و هم در روزگار ما سرایندههایی غیرباسمهای شعر گفتهاند با عنایت کامل به اینکه نباید انتظار اقبال چندانی در بازار ادبیات داشته باشند. مضمون ادبی مانند موجی رادیویی است که وقتی به خواننده میرسد با یا بدون توجه آگاهانهٔ او تماس ممتد برقرار میکند. به چنین طول موجی ادبیات رسمی میگویند و کتابهای درسی و محافل و انجمنهای ادبی، هم در گذشته و هم امروز، مالامال است از مضامین ادبی که نیازی به فکرکردن ندارد.
سالها پیش از آشنایی با کار کیانوش، زمان دبیرستان در کتابی از لطفعلی صورتگر، مدرّس ادبیات و معلم خصوصی زبان انگلیسی محمدرضا پهلوی در دههٔ ۲٠، قطعهای خواندم که با وجود تهرنگی از مضامین شعر فارسی، به نظرم تا حد زیادی غیرایرانی رسید:
در دل شب دیدهٔ بیدار من
بیند آن یاری که دل را آرزوست
بانگی آید چون پر پروانه نرم
ماه را با آب گویی گفتگوست
بر نگیرد پرده برگ از چهر گل
چون که پیش باد او را آبروست
چون براند موکبش را پیشپیش
مرغ دل آوا بر آرد دوست دوست
نرم نرمک میرسد نزدیک من
کیست پرسم، باد گوید اوست اوست
اما در کتاب درسی و رسانهها وقتی هم یادی از صورتگر میکنند حتماً با تکرار قطعهای است حاوی مضمونی باسمهای: «هر باغبان که گل به سوی برزن [یا گلشن] آورد/ شیراز را دوباره به یاد من آورد».
زمستان چند سال پیش محمود کیانوش که پیشتر با او آشنایی شخصی و مراوده و حتی تصوری از قیافهاش نداشتم از لندن تلفن زد. از هر دری صحبت کردیم. گفت ارتکابات مرا با علاقه دنبال میکند و سطری از شعر چهلواندی سال پیش او که در ابتدای مطلبی آوردم تشویقش کرد سرودههایش را گردآوری و منتشر کند.
پیدیاف دو کتابش، بردار اینها را بنویس، آقا! و در خرگاه شب، را برایم فرستاد و تا نوروز همان سال هفتهشت ایمیل مبادله کردیم. نوشتم از عنوان چند کتاب او خصوصاً ساده و غمناک و در خرگاه شب بسیار خوشم میآید و اگر روزی آنها را به حراج بگذارد جرینگی خریدارم؛ و سالها در فکر کلمهٔ قدمایی و محشر خرگاه برای عنوان کتاب بودهام؛ و تعریف کردم وقتی احسان طبری را در تلویزیون وطنی آوردند تا بگوید در زمرهٔ مریدان “پرُفسور ماتاهاری” درآمده، ایمانناآوردگان را اندرز داد زیر خیمه و خرگاه اسلام جمع شوند، و کلمهٔ دوم را در روزنامهها سانسور کردند.
احساسم این بود که افسرده و درخود و مایل به گشایش محتاطانهٔ باب دوستی است ــــ جمع دو احساس متضاد در آدمهایی خاص. گذارم به آن سرزمین میافتاد حتماً به دیدنش میرفتم.
پیدیاف کتابهایش را مرور کردم و اشاره به بیت «در دست واقفان حقیقت قلم شکست/ رونق بساط مارنگاران گرفت باز» را در پیشگفتار در خرگاه شب دیدم.
لازمهٔ تماس بعدی این بود که دستکم یکی از کتابها را دقیق بخوانم و آنچنان که خواسته بود نظر بدهم ــــ مثلا اینکه شعر فارسی خصوصاً غزل به فولاستاپ و علامت سؤال و تعجب نیازی ندارد، ویرگول در مواردی نادر.
سحرگاه امروز که دنبال ایمیلها میگشتم باز دیدم بیش از ده دوجین فیلم و کتاب و کلیپ موسیقی و مقاله و جزوه که دوستان اهلنظر با توصیه یا درخواست خواندن و دیدن و شنیدن آنها برایم فرستادهاند یا مرحمت کردهاند یا خودم ضبط کردهام در همه جای کامپیوتر پراکنده است. فکر کردم این چه فرقی کرد با کتابهای رویهمتلنبار شده و دهها دفترچه و پوشهٔ پر از تکهکاغذ یادداشت، و نامههای سر طاقچه.
پس از قدری خویشسرزنشی، خودم را تسلی دادم که این هم لابد سبـْکی است.
“بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست.”
۲۴ دی ٩٩
- – – – – – – – – – –
*از بیتی سرودهٔ کیانوش:
”خاموشی ستارهٔ بیدارِ کاروان
افسون به خواب راهگذاران گرفت باز“
(١۳۵١).
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.