برگردان   پَرَخشه

تصویر: جزئیاتی از “جلسه عالمان الهیات” توسط عبد الله موسوویر ، اواسط قرن شانزدهم.

دانیل توت درباره تأمل ارنست بلوخ مارکسیست آلمانی با دانشمند اسلامی ابن سینا وظرفیت تفکر وی  برای احیای فلسفه ماتریالیسم می نویسد.

ارنست بلوخ در زمان خود به حاشیه رانده شد، رژیم استالینیست او را به عنوان یک ایده آلیست معرفی کرد، از ماشین جنگ آلمان نازی به آمریکا تبعید کرد و از مکتب فرانکفورت به دلیل عقاید “زیاده از حد کمونیستی” اخراج شد. اما اندیشه او همچنان به دلیل تلفیق مجدد تفکر الهیاتی با اندیشه مارکسیست و نیز گرایش به ماتریالیسم سوداگرانه در فلسفه قاره، از اوایل دهه ۲۰۰۰، همچنان در محافل مارکسیستی و فلسفی قرن بیست و یکم جلب توجه می کند. اگرچه امروزه آثار او روح آرمانشهر (۱۹۱۸) و اصل امید (۱۹۵۴) بسیار خوانده می شود، اما تعدادی از مهمترین آثار وی از آلمانی ترجمه نشده است. این مجموعه ترجمه نشده شامل سه جلد ماده Das Materialismusus است که هم تاریخ مادی گرایی و هم سنتز بدیع بلوخ از هگل، شلینگ و مارکس را بررسی می کند.

در میان مارکسیست ها، بلوخ به دلیل نوشته هایش در مورد ایده مدینه فاضله شهرت دارد. بلوخ این مفهوم را در جنبش های برابری طلبانه مذهبی پیش از سرمایه داری (مانند شورش دهقان قرون وسطایی توماس مونتزر) و در شکل گیری های اجتماعی که آگاهی نسبی و پیش بینی کننده ی رهایی را منعکس می کنند، از نظر تاریخی تجزیه و تحلیل می کند.

اثار گسترده بلوخ در مورد ماتریالیسم به دلیل سانسور استالینیستی و نیز به دلیل آن که بسیاری از مآموران حزبی که  ماتریالیسم بلوخ را  ایده آلیستی می دانستند، هرگز به زبان انگلیسی ترجمه نشد. مویر نشان می دهد که ماتریالیسم بلوخ به مراتب پیچیده تر از این اتهامات بوده است، و در عین اعتقاد به لزوم بازنگری دائمی ماتریالیسم، نیزاصرار داشت که هرگونه ملاحظه مادی گرایی باید شامل “دعوت از انواع صداهای قبلی”، از جمله اندیشمندان ایده آلیست از افلاطون و ابن سینا تا کانت و هگلباشد.  به نظر بلوخ، سنتز گوهر و عامل  توسط هگل، نتیجه ای جز غوطه وری در دنیای فانتزی و ایده آلیستیِ  یادآوری های گذشته  نیست، وبنابراین  با در نظر داشتن گوهر (ماده) به عنوان یک فرایند اساساً ناقص، چنین سنتزی را رد کرد. بلوخ در کارهای بعدی خود، سیستم هگل را متهم به نادیده گرفتنواقعیات ممکن می کند زیرا  امکان را در بند چرخه های تاریخی گذشته می داند. با این نتیجه گیری (که دیالکتیک هگل و سیستم وسیع فلسفی آن، امکان واقعی را نادیده می گیرد)،  بلوخ  بیشتر به هستی شناسی شلینگ معطوف شد و همچنین به تبارشناسی ماده و مادی گرایی در آثار فیلسوفان یونان تا پیش از ارسطو پرداخت. ماتریالیسم بلوخ به روی سویه های ایده آلیستی شلینگ، ارسطو، ابن سینا و هگل  باز بود؛ او سنت های متافیزیکی وعرفانی را برداشت های برابری طلبانه از کیهان و بشریت خواند. به استدلالِ پیتر تامپسون، مترجم و مفسر برجسته ی بلوخ، این علاقه به متافیزیک مذهبی،  تلاش بلوخبرای “جستجوی پایگاه ماتریالیستی در درک متافیزیکی جهان بینی دینی بود.”

بلوخ در اثر اخیراً ترجمه شده ی خود، ابن سینا و افلاطونیون چپ (۲۰۱۹)، که در اصل به عنوان پیوست کار وی درباره ماتریالیسم، تحت عنوان نظریه های ماده، آمادگی نهایی بودن و گشودگی آن،اندیشه ی ابن سینا  (آویسنا نام رایج اروپایی است که به  این فیلسوف داده شده است) را  مبدأیی اساسی برای تفکر چپگرایانه و رهایی بخش می داند. در ادامه، به توضیحی در باره ی جایگاه ابن سینا دراندیشه اسلامی و فلسفه به طور وسیع تر، و همچنین شناسایی برخی از موضوعات مهم که اندیشه ی او به سنت گرم مارکسیسم ارائه کرد و نیزعلاقه بلوک به ابن سینا می پردازم.

 

متافیزیک ابن سینا و اهمیت گسترده تر آن

 

متافیزیک ابن سینا و تأثیر وی بر اندیشه اسلامی از اهمیتی فوق العاده برخوردار است. از نظر فلسفی، ابن سینا ارسطو را با نوافلاطونی ها تلفیق می کند، و معتقد است که وجود، یک حادثه است و به این ترتیب هیچ ذاتی / گوهری دال بر وجود نیست. اگر چیزی وجود نداشته باشد، ذاتی/گوهری نداردکه موجب آن شود. به همین نحو، پدیده قبل از وجود ماهیتی (یا ذاتی از پیش مشخص) برای تعُیین اشندارد. ابن سینا استدلال می کند که وجود، شرط/ تصادفی برگوهر است و بنابراین هیچ موجود محتمل، ازبند احتمال/شرطی بودن خلاص نیست. تنها موجود خودکفا خداست و که جهان مشروط به اوست، زیرا هیچ چیز دیگری لازم نیست. لن گودمن، مفسر مشهور ابن سینا، نشان می دهد که چگونه، علیرغم این که این سینا به احتمالی/شرطی بودن ماده معتقد است،  ایده ی او در مورد کیهان بر اساس نظریه جبر بنا نهاده شده است. یعنی در فلسفه ی وی،  در عینی که وجود امری شدیدا احتمالی/شرطی است، هنوز موجودی ضروری (خدا) جهان را شکل می دهد. گودمن استدلال می کند که تأکید ابن سینا بر ضرورت در عین احتمال، منجر به مجموعه ای عمیق از سوء تفاهمات با دیگر الهی دانان و منقدانفلسفی اسلامی شده است. به عنوان مثال ، بنا بر مکتب اشاعره *  دلایل تعیُین، عمودی و خارجی است: هر برگی که از درخت می افتد به دلیل اراده ی خداست. اما از نظر ابن سینا، خداوند  موجودات آفریده شده را درتعیُین وقایع،  مختار می کند.

 

ابن سینا همچنین مفهومی افلاطونی از خداوند را به عنوان آن که کامل است و بنابراین فراتر از تجربه حسی است مطرح کرد و آن را با یک استدلال هستی شناختی مبتنی بر آن که  وجودخدا، ضرورت وجودیِ مطلق است، ترکیب کرد. از آنجا که ماده بدون شکل وجود ندارد، ابن سینا استدلال می کند که  جهان ابدی است. اما گرچه ماده ابدی است، وجود یک حادثه است، به این معنا که گوهر/ذات ضرورتادر هیچ چیز، ضمنی نیست. از آنجا که وجود برگوهر/ ذات مقدم است، چه از نظر منطقی و چه از لحاظ هستی شناختی – خداوند به اشیا، وجود اعطا می کند، یعنی خداوند به ماده شکل می بخشد؛ اماواسطه ی ماده، ایده ی ارسطویی “عقل فعال” است. ابن سینا بر اساس فعل مطلق آفرینش، نگاهی غیرزمانی به خلقت دارد، خلقت نیزدرست مانند وجود، احتمالی/شرطی است. انسان با توانایی های عقلانی و ظرفیت تأمل و گمانه زنی، می تواند به  شناخت عقلانی ضرورت برسد. به گفته ی گودمن:

«حیات که آسمان ها را جان می بخشد و به الگو و موتور نهایی یا نیروزای فرآیندهای طبیعت تبدیل می شود، محصول شناخت منطقی ضرورت است.»

 بنابراین بنیاد متافیزیک ابن سینا در تأکید برناقص و دائمی بودن حالت احتمالی/شرطی ماده و هستی، و نیزعقل فعال ( به عنوان سرچشمه ی حقیقت جمعی)، تفکر عقلانی انسان را به خدا پیوند می دهد. متافیزیک ابن سینا مبتنی بر متافیزیکِ سنتز ابدیت واحتمال است، و همانطور که خواهیم دید، بیشتر این موارد با متافیزیک بلوخ مطابقت دارد. اگرچه بلوخ نظرات ابن سینا را با ابن رشد (Averroes)، فیلسوف مهم مسلمان  نزدیک می داند،  توجه به این نکته مهم است که ابن رشد به ایده رادیکال تر ابن سینا در مورد احتمال، اعتراض داشت. ابن رشد استدلال کرد که  اگر علت خارجی برای پدیده ها قایل باشیم، باید احتمالی بودن آن ها را  با رجعت به  انگاره ی علیت درک کرد.

به غیر ازمقوله ی متافیزیک، شایان ذکر است که تأثیرابن سینا بسیار گسترده است، البته در این مورددر میان دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد. به عنوان مثال، در شاهکاراخیرشهاب احمد، دانشمند اسلامی، تحت عنوان  اسلام چیست: ابن سینا و اهمیت اسلامی بودن ، از ابن سینا به عنوان “مردی که به طور موثر خدا را برای مسلمانان تعریف کرد” یاد شده است. به نظر احمد، ابن سینا  متفکری استکه در خاور دور امپراطوری اسلامی (ازبکستان امروزی) در قرن دهم ظهورکرد (۳۵۰سال پس از درگذشت پیامبر اسلام)، و فیلسوف اصلی و متکلمی است که  “مجموعه بالکان تا بنگال” اسلامی را سازمان می دهد.  جوامع مجموعه بالکان تا بنگال، یک بیان متمایز اجتماعی و فرهنگی از تمدن اسلامی بود در یک قلمرو خاص جغرافیایی که شکل کاملاً جدیدی از جامعه اسلامی را نقش می بست. سهم ابن سینا در این مجموعه اساسی بود.

از نظر ابن سینا، روح پس از مرگ زنده نمی ماند، بلکه صرفاً یک حالت رویشی است ( مانند گیاه)؛ اندامی طبیعی است. در نتیجه، شکنجه ابدی روح، که آموزه ی اکثر الهیات اسلامی است، و نیز لعنت ابدی، مطرح نیست. این ایده منجر به ایجاد مفهوم جدیدی از خود شد و شناخت خود امری الزامی  شد. نظرات ابن سینا چنان مورد احترام قرار گرفت که نخبگان طبقات تحصیل کرده، بیشتر بخاطر نفوذ وی، افزودن مطالعه فلسفه را در سیستم آموزشی مدارس پذیرفتند. تأثیر ابن سینا همچنین طرز تفکر کاملاً جدیدی  را درباره نقش حکمت در رابطه با الهیت گشود. حکمت منبع  تفکر در حقایق جهانیمسلمان شد. خرد فلسفی، هم وضع قوانین عملی و هم قوانین نظری منطبق با این ارزشها بود. احمد می نویسد:

ابن سینا خدا را به عنوان تنها موجود ضروری (واجب الوجود) مفهوم کرد که همه موجودات دیگر لزوماً منوط به آنند.  در دروان دشوار بین ۱۳۵۰ تا ۱۸۵۰، بر اساس چنین مفهومی از خداست که منطق، فیزیک و متافیزیک در مدارس شهرهای سراسر منطقه وسیع، از بالکان تا بنگال،  به دانشجویان الهیات آموخته می شود. عنوان این آموزش نیز بسیارگویاست: هدایت الحکمه.    

 

چپ ارسطویی

برخلاف ارسطو، که ماده را منفعل و بی اثر می داند، برای ابن سینا، ماده به معنای امکان است یعنی آمادگی کامل  برای دریافت اشکال را دارد. او استدلال می کند که حقیقت فلسفی همانند قرآن حاوی حقیقت است، اما درپس پرده ای پنهان است.   از نظر ابن سینا، الله (خدا) درون ـ روانگی خود طبیعت است . ابن سینا بر اساس نظرش در مورد ویژگی احتمالی/شرطی بودن ماده، بر کل طبیعت با بینشی وحدت گرایانه نظر می کند. از نظر بلوخ، ابن سینا بذری را در متافیزیک ارسطو کشف می کند که زادگاه “چپ ارسطویی” است. به نظر وی این ماده یک امر طبیعی و پویا است. این “چپ” در مقابل”راست” ارسطویی است، که برجسته ترینشان توماس آکوئینس مقدس، حاضر نیست برای ماده توانایی  خودـ تغییری را  متصور شود.  ابن سینا از فرض ماده به عنوان یک فرایند کاملاً احتمالی و پویا، نظریه ی  عقل فعال را فراتر از تصور صرفاً تأمل اخلاقی فردی ،و به عنوان بخشی از فرایند عقل جهانی متصل به اجتماعات، توسعه می دهد.

بلوخ خاطرنشان می کند که ابن سینا “وحدت عقل انسانی و وحدت عقل فعال” را درک کرد و این درک هم مسیحیت و هم اصول گرایان های اسلامی را با چالش عمیقی روبرو ساخت  زیرا  پیش بینی می کردند که کاربرد این اصل فراتر از محدوده ی جامعه مذهبی توسعه یابد. ابن سینا با نظر عقل فعال، راه را برای روامداری رادیکال در جامعه باز می کند. بلوخ همچنین مشاهده می کند که تأثیر این نظر ابن سینا  بر “آسیب جدید  عارض بر تحمل”، و بر نظر توماس مونتزر در مورد آزادی انسان بر اساس «خرد جهانی جدید»، آشکار است.

عملی ترین سهم ابن سینا در فلسفه، مربوط به بحث گسترده تری در مورد ماده ـ شکل  بین  ارسطوئیان  است. ارسطو ماده را در وهله اول چیزی کاملاً نامشخص و شکل نگرفته، خلق شده می دانست که امکان خلق همه چیز را دارد. آنچه ابن سینا به این ایده ی ارسطوافزود، “مفهوم  خود آفرینی و ناقص بودن محض این امکان است.”  این بینش پیوندهای موجود و ماده را سست می کند و فیلسوف را قادر می سازد تا به تفسیر جهان بر اساس خود آن بپردازد.  این دید از  ماده و امکان رستگاری،  دنیایی بسیار دور از دنیای ارسطویی های راست گرای تحت سلطه توماس آکوینس را متصور است که ” خداباوری کاملاً متعالی روح پاک” را مطرح می کرد.  آکوینس آنچه را که خود شکل می گیرد حذف می کند (entelechy)  و این عمل را بطورانحصاری و کامل،  تابع ماورایی می کند. ابن سینا تحت تأثیر نوافلاطونی ها، وجود احتمالی اشیا را از ضرورت الهی در امان داشت و به همین ترتیب دید او از کیهان، دیدگاهی است که در آن خداوند به جهان اجازه می دهد تا اساسا مشروط/احتمالی بماند. از سوی دیگر، آکوینس معتقد است که ذات/گوهر خداوند نمی تواند چیزی جز وجود او باشد که با این جمله بیان شده است:  “من همان خواهم بود که خواهم بود.” این متافیزیک محافظه کار، ابعادِ آتیِ شدن را از آن سلب می کند. ابن سینا بدین ترتیب راه را برای فیلسوفانی مانند اسپینوزا باز کرد که معتقدند اصل دین جزم نیست، بلکه عمل در جهان است. از آن جا که ماده که در متافیزیک ابن سینا، احتمالی/ شرطی است، هم  بالقوه و هم قوی است. ماده به دلیل گرایش ذاتی اش به سمت تحقق چیزی که هنوز نشده است، باید حرکت کند. این ایده ماده از دو جهت در افکار مارکسیستی جریان گرم بسیار تأثیرگذار است: اولاً،  ایده زیبایی شناختی از رئالیسم و ​​خلق هنر را کاملاً متمایز از رئالیسم سوسیالیستی زمان بلوخمیسر می کند. همانطور که کرم ابوسهلی نشان داده است، خوانش بلوخ از ابن سینا بر ایده های واقع گرایانه زیبایی شناختی خود بلوخ تأثیرگذاشت، زیرا بر خلاف زیبایی شناسی ایده آلیستی، توجه به شیئ ـ در خود معطوف می شود. تآثیر مفهوم ابن سینا از ماده، علاوه بر نظریه های زیبایی شناسی و واقع گرایی بلوخ، همچنین بر ایده های اودر مورد مدینه فاضله  تأثیر گذارد… تبارشناسی فلسفی و ماتریالیستی که بلوخ ارائه می دهد، منبع ضروری برای درک جریان گرم رهایی مارکسیستی است و به ما کمک می کند تا روابط خود را با گفتمان دینی چه از نظر تاریخی و چه در جهان امروز گسترش دهیم.

 یادداشت مترجم:

* اشاعِره، نامی است که بر پیروان مکتب کلامی ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری اطلاق می‌شود. اشاعر در معنای عام به سنت‌گرایان یا اهل سنت و جماعت گفته می‌شود، یعنی آنان که در برابر خردگرایان معتزلی، بر نقل (قرآن و سنت) تأکید می‌ورزند و نقل را بر عقل ترجیح می‌دهند.(ویکی پدیا)

توضیح:  سنت گرم و سرد  مارکسیسم، عباراتی است که بلوخ-ـ پردازش کرد.

 وی در کتاب “اصل امید”(کتابی که در تبعید در آمریکا نوشته شده است)، دو سویه ی غالب درمارکسیسم را مطرح می کند: جریان سرد و جریان گرم. جریان سرد تحلیلی است و به نقاب زدایی از ایدئولوژی ها و خنثی سازی توهم متافیزیکی، با انتقادی بی رحمانه از ظلم موجود مربوط می شود. جریان گرم مارکسیسم” همان انگیزه ی رهایی بخشی است که به طور ماتریالیستی انسانی و به طور انسانی ماتریالیست است، و در جهت احراز به اهداف ، به توهم زدایی ایده می پردازد.”

مراجع:

  1. Goodman, Lenn E AvicennaCornell University Press, Ithaca, NY, 2006. Pg. 89
  2. Ontic here refers to a real existence not merely a phenomenal or nominal existence.
  3. , ۸۹
  4. Ahmed, Shahab What is Islam: The Importance of Being Islamic Princeton University Press, Princeton, NJ, 2016. Pg. 19
  5. , ۱۹
  6. Bloch Ernst (translated by Loren Goldman and Peter Thompson) Avicenna and the Aristotelian Left Columbia University Press New York, NY 2019. Pgs. 12 – ۱۴
  7. , ۲۱
  8. , ۲۵
  9. Karam AbuSehly, “Avicenna on Matter: Implications for Ernst Bloch’s Aesthetics” ReOrient 3.1, Pluto Journals
  1. Bloch, Ernst The Principle of HopeMIT Press, Boston, MA, 1998. Pg. 209
  2. See Peter Thompson’s introduction to Bloch’s Atheism in Christianity: The Religion Of The Exodus And The Kingdom (۲۰۰۹). Pg. X
  3. Goodman, Lenn E AvicennaCornell University Press, Ithaca, NY, 2006. Pg. 89
  4. Ontic here refers to a real existence not merely a phenomenal or nominal existence.
  5. , ۸۹
  6. Ahmed, Shahab What is Islam: The Importance of Being Islamic Princeton University Press, Princeton, NJ, 2016. Pg. 19
  7. , ۱۹
  8. Bloch Ernst (translated by Loren Goldman and Peter Thompson) Avicenna and the Aristotelian Left Columbia University Press New York, NY 2019. Pgs. 12 – ۱۴
  9. Karam AbuSehly, “Avicenna on Matter: Implications for Ernst Bloch’s Aesthetics” ReOrient 3.1, Pluto Journals