در چند نمونه از نوشتههای پیشین توضیح دادم چگونه سیاست در ایران به امری اسطورهای تبدیل شده است و به ویژگیهای اندیشه اسطورهای نیز به اختصار اشاره کردم. گفتم سبب اسطورهای شده امر سیاست در ایران شکافی است که بین حاکمیت و ملت ایجاد شده است. در واقع ملت و واکنش آن به تصمیمات حاکمان به مثابه زمین تجربهای است که هر اندیشهای بدون آن تبدیل به اندیشهای استعلایی میشود، و پیوند زدن بین اندیشه استعلایی با اسطورهای به سهولت انجام میپذیرد. اسطورهای شدن فقط در سوی حاکمان نیست که اتفاق میافتد، اپوزیسیون هم دچار همین بحران میشود. همانگونه که هنری فرانکفورت به درستی اشاره کرده، در اندیشه اسطورهای هر «چیز» صرفا در یک رابطه «من» و «او» معنی پیدا میکند. هر چیز، یک چیز ویژهای است که در زمان و مکان معینی -و حتی در زمان یا مکان ازلی یا اسطورهای- خود را بر من مینمایاند یا آشکار میکند. هنگامی که نوشتم چرا رهبر انقلاب در یکی از سخنرانیهای خود حکومت ایران را رژیمی متمایز و ویژه میبیند به این موضوع پرداختم. در واقع ذهن اسطورهای ناتوان است که یک رژیم سیاسی را مانند رژیمهای سیاسی دیگری ببیند که از قانونمندیهای عامی پیروی میکند. برای ذهن اسطورهای هر چیز، چیز ویژهای است دارای اراده که اراده خود را از طریق بسیار ویژهای بر من مینمایاند، به علاوه کنترل اراده آن چیز تنها از طریق بسیار ویژهای از طریق برگزیدگان و طی مناسک و آداب خاصی امکانپذیر است. مطالعه نظریه شهریاری در دنیای باستان در این باره راهگشاست. در مصر باستان پادشاه «فرزند» رع خدای خورشید دانسته میشد. درک مفهوم فرزندی حائز اهمیت است و نباید صرفا به معنی رابطه فیزیکی پدر-فرزندی دانسته شود. در واقع در غیاب پدر، این پسر است که «نشانه» اوست. اما نشانه نه صرفا به معنی یک نماد یا امری سمبولیک بلکه به معنی حضور اوست. پسر همان پدر است که اینجا و اکنون حضور دارد، پسر، پدری است که حاضر است و پدر، هویتی است که غایب است. حضور پدر در میان ما از طریق پسر ممکن است. اما نظام گیهانی، تقدیر خدای خورشید است و در نتیجه حضور پسر در میان ما تضمینکننده نظام گیهانی است. اگر باران میبارد، اگر رودها جاری هستند، اگر خورشید هر صبح از شرق طلوع میکند، اگر ماه مسیر معینی را هر شب میپیماید، اگر زمین بار میآورد و اگر سنک بر زمین میغلطد تماما به لطف حضور شاه است که ممکن است. تاجگذاری پادشاه به معنی زمینی شدن یا هستومند شدن خدای خورشید بوده که در قالب نشانه خود، در قالب پسر خود، خود را در «دسترس» آدمیان قرار میدهد- این چنین مضمونی به روشنی در مصر باستان دیده میشود. جالب است که در مصر باستان امکان دست زدن به پادشاه و لمس او وجود نداشت، زیرا او عملا حضور خداوند غیرقابل دسترس بود که اکنون خود را در قالبی بر ما عرضه کرده است. چنین مضمونی در برخی از مواقع شهریاری در ایران نیز دیده میشده که افراد عادی حق دیدن پادشاه را نداشتند. سنت کورباش و دورباش که بعدا مرسوم شد نیز ریشه در همین باور دارد. حتی عدم جواز لمس قران بدون وضو نیز بازمانده چنین اندیشهای است. اصل کلی که در اندیشه اسطورهای حکمفرماست، حضور مدلول است در دال. تمایزی بین دال و مدلول وجود ندارد و بنابراین خواندن نام کسی یا تسلط بر نام کسی به معنی نوعی تسلط بر آن شخص نیز انگاشته میشده است. اسطورههای آفرینش میانرودان، مصر باستان و الهیات مزدیسنی و همچنین رگههایی از اندیشه آفرینش در ریگودا چنین مسئلهای را به روشنی نشان میدهد که پرداختن به آن ما را از مقصود کنونی خود دور میسازد. فلسفه شهریاری در میانرودان البته تا حدودی متفاوت از مصر باستان بود. تاریخ شهریاری در میانرودان از سال ۳۲۰۰ پیش از میلاد تا ۵۰۰ پیش از میلاد گسترده است و نمیتوان حکم یکسانی در مورد همه این دوران داد و با توجه به دست به دست شدن شهریاری بین تمدنهای مختلف در این منطقه چنین امری نیز چندان درست نیست، با این وجود میتوان گفت که پادشاهان در میانرودان وابسته به کاهنان و حکمرانی آنان وابسته به تجدید سالیانه پیمان شهریاری بوده است. معمولا ابتدای هر سال پادشاه بابل در روزی خاص به همراه کاهن اعظم وارد معبد اساگیل- معبد بزرگ مردوک- میشده، لباسها و نشانهای خود را در میآورده، چند سیلی آبدار از کاهن نوش جان میکرده و سپس با موافقت مردوک برای سال دیگر به عنوان پادشاه شناخته میشده است. البته برخی کسان مانند جیکوبسن و کریمر از گونهای دموکراسی اولیه در زمان سومریان سخن گفتهاند اما درستی یا نادرستی این ادعا تاثیر چندانی بر مقصود نوشته حاضر ندارد. در ایران فلسفه شهریاری با آن دو دیگر متفاوت بود. اگرچه در مواضع متعددی میتوان مثال آورد که حضور پادشاه و اطاعت از او تضمین کننده جریان اشه یا نظم گیهانی است، اما با توجه به فلسفه بسیار ویژه مزدیسنی که در آن آفرینش به مثابه پارهای از نور اهورامزدا و یا به عبارتی دیگر محصول اندیشیدن او به خود تعبیر شده، نمیتوان شهریار را دقیقا مانند حضور اورمزد در زمین و در کالبد شهریار دانست. نمونه جمشید در این باره روشنگر است. آنچه جمشید عملا مدعی شده بود انکار اصل مینوی آفریدگان بود. میدانیم که آفریدگان مادی از اصل یا صورت مینوی خود آفریده شدهاند. انکار منشاء مینوی آفریدگان، انکار کل دستگاه مزدیسنی است. فلسفه شهریاری را باید در رابطه بسیار پیچیده امشاسپندان- اگرچه چنین عبارتی در گاهان زرتشت وجود ندارد- خشترهوئیریه، اشهوهیشته و وهومنه بررسی کرد و دریغ که در اینجا فرصتی برای وارد شدن به این بحث نیست.
اما هنوز چیزی مشترک در بین تمام انواع این اندیشههای اسطورهای میتوان یافت. همانگونه که گفتم در اندیشه اسطورهای، مدلول در دال حضور دارد. اما وجهی دیگر نیز در این وضعیت برقرار است. دالها خود در یکدیگر حضور دارند و این ما را به وجه موثر زبان در اندیشه اسطورهای میرساند. یک جمله میتواند در یک کلمه و یا حتی یک حرف «تلخیص» شود. جمله در یک کلمه و یا حتی حرف حضور دارد. چنین وضعیتی در ابتدای زبانآموزی کودکان نیز مشاهده میشود. اگر بگوید «شیر» ممکن است منظورش این باشد که من الان شیر میخواهم و یا اینکه شیر در آن تنگ است. شاید بد نباشد مثالی از هلن کلر بیاوریم. هلن که در ۱۹ ماهگی در اثر یک بیماری همراه با تب قوه بینایی و شنوایی خود را از دست داده بود در هفت سالگی تحت تعلیم خانم سولیوان قرار گرفت. معلم اسامی اشیاء مختلف را در دست او هجی میکرد اما او پیشرفتی نداشت. مسئله از این قرار بود که او مثلا بین تنگ آب و دو شئی منفرد تنگ و آب نمیتوانست تمایزی بگذارد. مثلا وقتی او میگفت تنگ ممکن بود منظورش آب باشد و یا از گفتن آب، تنگ را اراده میکرده است. و یا حتی با گفتن تنگ میخواست بگوید تشنه است و مانند آن. اما همه اینها در یک لحظه خاص، در یک واقعه بسیار ویژه ناپدید شدند. امکانی که او برای برقراری تمایز میان اشیاء از طریق نامیدن آنها پیدا کرد، تمام جهان پیرامون او را معنیپذیر کرد. اکنون جهان برای او از طریق تمایزگذاریهای آشکار میان نام یک چیز و خود آنچیز و از طریق تمایزاتی که میان نامها به سبب انتساب آنها به چیزهای متمایز وجود داشت، معنی یکسره متفاوت به خود گرفت. تحلیل شناختشناسانه این وضعیت بسیار هیجانانگیز است، اگرچه نمیتوانیم بیشتر در این مقوله متوقف شویم. در رژیمهای سیاسی متعارف، جریان عقلانی امور و تمام دستگاههای بوروکراتیک به مثابه زبانی است که زیستجهان سیاسی آن نظام را آشکار میکند. در رژیمهای سیاسی اسطورهای این پیشوا و رهبرفرهمند است که به مثابه کلیدواژه تخلیص شده، کل ارکان سیاستورزی نظام را تعین میبخشد. برای آگاهی از تصمیمات سیاسی نظام، فرد ناچار است تا این کلیدواژه را در اختیار داشته باشد و در اختیار داشتن این کلیدواژه یعنی خواندن ذهن پیشوا. پیشوا در چنین نظامهایی از همان کارکردی برخوردار است که مثلا واژه تنگ یا آب برای هلنکلر برخوردار بود. اندیشه عقلانی در حوزه سیاست متضمن توسعه زبانی است که توسط آن، حاکمان با ملت، ملت با خود و حاکمان نیز با خود امکان گفتگو و مفاهمه پیدا میکنند. در شرایطی که سیاست به امری اسطورهای تبدیل میشود، کلیدواژه پیشوا به عنوان نظام نشانگانی تلخیص شده عمل میکند. اکنون تمام نظام سیاسی حول یک واژه معنی مییابند، پیشوا. دستورات پیشوا نمیتواند تخطی شود زیرا پیشوا خود در دستوراتش حضور دارد. در این نظامها پیشوا در همه جا حضور دارد و دقیقا از طریق دستوراتش است که حضور خود را اعلان میکند. به سبب قداستی که دور او وجود دارد، نباید توانست ذهن پیشوا را از قبل خواند و یا به آن نزدیک شد. پیشوا استثنایی است و دقیقا به همین سبب نیز است که نظامی که او رهبری آن را به دست دارد استثنایی است. او خود بارها بر این استثنایی بودن تاکید میکند. چنین وضعیتی حتی کار را بر نزدیکان پیشوا دشوار ساخته است. به همان اندازه که جناب روحانی خود را در تعبیر و رمزگشایی از سخنان پیشوا محق میبیند، قالیباف نیز خود را دارای حق میداند. میزان اعتبار در این نظامها به میزان نزدیکی به پیشوا استوار است. در غیاب رویههای بوروکراتیک و عقلانی امور، همانند غیاب زبان و عدم توسعه آن نزد یک ذهن اسطورهای، امکان تامل عقلانی بر روی رویهها و اصلاح آنها نیز مسدود میشود. هلن کلر پیش از دریافت نظام واژگانی زبان، دختری به غایت پرخاشجو بود. آتشفشانی که او در درون داشت تنها از طریق دریافت یک نظام واژگانی که زبان طبیعی نامیده میشود، راهی به سوی بیرون پیدا کرد و او را به نویسنده قابلی تبدیل نمود. انرژیهای زیادی که در اثر انسداد سیاسی حاصل شده ناشی از ذهن اسطورهای پیشوا، حبس و زندانی شدهاند، جامعه را تا مرزهای تلاشی پیش بردهاند. این وضعیت تنها زمانی تغییر میکند که زبانی برای مفاهمه عمومی پیدا شود و پس از آن زبانی برای مفاهمه با رژیمهای سیاسی دیگر.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.