ایده وجود از شدن پدید میآید، در واقع ایده وجود، به میانجی عقل متولد میشود و «وجود» مییابد و پس از آن است که خود را در بن هر شدنی به مثابه پدر و نه فرزند قرار میدهد. اما شدن یک پراکتیس است، پراکتیسی که اول بار در آگاهی و سپس در کلام دارای «آغاز» میشود و «آغازمند» میگردد، و آغاز آن همان «وجودی» است که اکنون در بن همهچیز قرار گرفته است. هر تامل عقلانی، پراکتیس را دارای ماهیت عقلانی میکند و به این ترتیب با توجه به توپولوژی زنجیرهای عقل، آن را دارای آغاز، انجام، غایت و ماده مینماید. در حالیکه پراکتیس فاقد آغاز و انجام است و غایات آن خودش است و نه چیزی بیرون خود، شرط ضرور درک یک پراکتیس تامل عقلانی از آن است، تاملی که به ناچار هر پراکتیسی را دارای آغاز و انجام و غایتی میکند. از طرف دیگر خود عقل نیز یک پراکتیس است و فقط با تامل عقلانی روی خود است که خود را به مثابه یک هویت، یک اینهمانی بازمییابد و به میانجی این بازیابی خود است که به خود هستی میبخشد، و همزمان و همزاد آن، نیستی خود را نیز میاندیشد و توسط آن ایده نیستی را به ساحت عقل، یعنی ساحت وجود برمیکشد. اما منظور این نیست که پراکتیس چیز «است» که در بن چیزها قرار دارد زیرا پراکتیسن فقط به میانجی عقل است که هست میشود، عقلی که خود به مثابه پراکتیس از هستی عاری است تا زمانی که به خود به مثابه یک هویت بیاندیشد.
در ریگودا و اساطیر پیشازرتشتی، به ویژه در سرودهای متاخر مانند ماندلای دهم، با صورتی از وحدت وجود مواجه هستیم، مانند قربانی کردن پروشه و ساختن جهان از تن او، اما در مجموع با ایده یکتایی یا یکتاانگاری اهریمن مواجه نیستیم. اگرچه خشکسالی یا بیماری صدمه زننده هستند، اما اینها به یک هویت واحد مانند اهریمن منتسب نمیشوند. یکتاانگاری اهریمن در ریگودا تا حدود زیادی غایب است. در گاهان زرتشت است که یا تثلیث اهورامزدا-سپندمیند-اهریمن مواجه هستیم، شرور به هویت یکتایی به عنوان اهریمن منتسب میشوند و ساختار دیوان اهریمنی بعدتر از گاهان ساخته میشود. به عبارت دیگر از این مرحله با گونهای یکتاانگاری در هویت اهریمن مواجه هستیم اگرچه اهریمن خود مترادف کثرت، تلاشی، پتیارگی و تباهی است. اگر روایت سفر زرتشت به بابل و آموختن حکمت نزد کاهنان بابلی را- آنچنان که بیرونی روایت کرده و احتمالا دارای منابعی در این زمینه بوده- بپذیریم، آنگاه خیلی بیراه نخواهد بود که چنین یکتاانگاری اهریمنی را متاثر از فرهنگ بابلی بدانیم که در آن دیوان زائیده تیامات هستند. البته، در گاهان ما با یک نظام اخلاقی مواجه هستیم که بر یک دوگانه خیر-شر استوار است، و این دوگانه خیر و شر سپستر به سطح یک انتولوژی ارتقاء مییابد و یا تحول پیدا میکند. چنین دوگانه خیر و شری در فرهنگ هندوایرانی غایب است و به همین سبب نیز چیزی در باره یکتاانگاری اهریمنی در این فرهنگ به چشم نمیخورد همانگونه که یکتاپرستی، یعنی یکتاانگاری وجه خیر نیز خیلی در وداهای متقدم مشاهده نمیشود. این مفاهیم بعد از تبدیل پراکتیس به تامل عقلانی است که وارد خداشناسی این فرهنگ میشود. میدانیم که فانکشن یا خویشکاری اصلی عقل بر یگانهسازی است، زیرا عقل خود را به مثابه کلیتی واحد درک میکند و از آنجاست که تامل عقلانی، هر چیز متکثری را رنگی از خود میزند که رنگ یکتایی است. به این ترتیب همه متکثرات شرور را منتسب به واحدی به نام اهریمن میکند که اتفاقا معادل «نیستی عقل» است و عقل نیستی خود را نیز عقلانی میکند و در این عقلانی کردن، کثرات فقدان عقل را با حفظ خصیصیه آن یعنی کثرت، زیر چادر فقدان عقل واحد، یکپارچه میکند. این چنین یگانهسازی البته در پراکتیس غایب است و فرهنگ ابتدایی اقوام هندوایرانی صرفا پراکتیس بود و در دوره زرتشت به سطح یک نظام اخلاقی ارتقاء یافت و سپستر به یک انتولوژی تبدیل شد. میتوان گفت ایده مرکزی زرتشت از اشه گرفته شده است که در سرودهای ودایی نه خداوندی آفریننده، بلکه یک مفهوم مجردی است که در عین تجرد، در همه جا نمودار است، در حرکت نظاممند خورشید، در شبروی ماه، در جاری شدن رودها،در بارش باران، در فرمانروایی و شهریاری زمینی، در بارآوری و در همه نظام گیهانی که زندگی را ممکن میسازند. اهورامزدا شخصیوار شده این ایده است که البته با وهومنه نیز نسبت و ربط مستقیمی پیدا میکند و همچنین با دیگر امشاسپندان مانند خشتره وئیریه، سپندآرمئیتی، هئوروتات و امرتات که به علاوه اهورامزدا هویت یگانهای به عنوان سپندمینو را میسازند. در نمایشهای آئینی و در داستانهای اساطیری، گونههایی از وحدت شخصیت و یا تکثیر را میبینیم که یک ایزد و یا شخصیت میتواند در صورتهای گوناگون و با داستانهای مستقل ظهور پیدا کند و یا چندین شخصیت به عنوان شخصی واحد روایت شوند. در واقع، نمایشهای آئینی خود یک پراکتیس است که «نمونه» آن پراکتیس ازلی و یا «بیزمانی» است که واقع شده است. نمایش آئینی، بازگویی همان نمایشی است که هموراه در جلوی چشمان ما جریان دارد اما ممکن است به آگاهی ما در نیاید. به این ترتیب، نمایش آئینی، «بازگویی» یا «بازنمایی» آن نمایش همواره جاری است که صورت تاریخی به خود میگیرد و به این ترتیب خود نیز بخشی از تاریخ همان نمایش ازلی بیزمان میشود. آن نمایش جاودانی همه جا جاری، جز تاریخ خود، تاریخی که توسط نمایشهای آئینی، بازنمایی میشود چیزی نیست. به این ترتیب میتوانیم حدس بزرنیم که در آغاز، زمانی که هنوز پراکتیس زیر هژمونی تامل عقلانی در نیامده بود با آتشفشانی از خدایان و ایزدان متفاوت مواجه هستیم که با سیالیت مداوم میتوانستند در یکدیگر ادغام شوند و ایزدی جدید را پدید آورند و همزمان از شخصیتی واحد، شخصیتهای متفاوت و حتی متضادی سر بیرون آورند. در این زمان هر چیز مادی این استعداد را در خود داشت که بازنمودی از نیرویی والاتر باشد که سعی میشد در پراکتیس و یا سرودهای غیر عقلانی بازنموده شود. با سیر تدریجی تامل عقلانی، تاریخ تطور ایزدان آغاز شد. اما این تطور مبتنی بر انتخاب طبیعی نبود زیرا این تطور خود بر بستر عقلانیتی سوار بود که بر اساس توپولوژی دوری خود، خود را بازمیآفرید و در این آفرینش، سوگیری تطور ایزدان و خدایان را نیز تعیین میکرد. با آگاهی به اینکه این ایزدان برساختههای اگاهی هستند و آگاهی در خوداندیشی به خود، خود را مثابه هویتی یگانه میاندیشد و درک میکند، تمام ایزدان نیز بازنمودهایی از یک حقیقت متعال نام گرفتند. چنین دریافتی به ویژه در دوره اوپانیشادها به اوج خود رسید.
پراکتیس و دیالکتیک عقل
دوشنبه, ۸ام دی, ۱۳۹۹
اضافه شده توسط گیلانی نویسنده مطلب:مطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.