تعقیب رفتارهای نظام اسلامی در سیاست داخلی و خارجی آن به روشنی وضعیتی را نشان میدهد که میتوان آن را آشوبناک کردن تعمدی وضعیت تعبیر کرد. نمونهها آنچنان زیادند که استقصای تام آنها به قول قدما عمر نوح میخواهد. از پرونده شلیک به هواپیمای مسافربری گرفته، تا جریان ترور اخیر سردار هستهای تا برنامه تهیه واکسن کرونا تا موضعگیریهای چندپهلو و گمراهکننده در قبال طالبان، تا آدمربایی و ترورهای خارج کشور فقط نمونههایی هستند که در همین کمتر از یکسال اتفاق افتادهاند. اما چرا این استراتژی به کار گرفته میشود و چه اهدافی پس پشت آن پنهان است؟ اهداف چندی را میتوان برشمرد. مسئولین نظام گمان میکنند که در یک وضعیت آشوبناک توان و ظرفیت تحلیل و مدلسازی کشورهای به زعم آنها متخاصم از ساختار تصمیمگیری و رفتار سیاسی نظام دچار اختلال میشود و آنها را ناتوان میکند که یک سیاست واحد در قبال ایران در پیش گیرند. روشن است که فرض بنیادین در تحلیل یک بازی، بر رفتار عقلانی بازیگران گذاشته میشود و رفتار غیرعقلانی آنها – مانند ترمز بریدن و عملیات انتحاری به قول نماینده رهبر نظام در مطبوعه غصبی- تحلیل درست بازی را با اشکال مواجه میکند. مزیت دیگر آن است که طرف مقابل را فرسوده کرده و از تعقیب اهداف و برنامههای خود باز میدارد. چنین سیاستی به ویژه در باره پرونده شلیک به هواپیمای مسافربری آشکار است. این کار همچنین انتظارات طرف مقابل را مخدوش میکند و به این وسیله حساسیتهای او را کاهش میدهد. به عنوان مثال وضعیت پرونده حقوق بشری ایران آنچنان پیچیده، تو در تو و سردرگم است که ربایش پناهندهای از فرانسه و یا ترور افراد در روز روشن در ترکیه هیچ حساسیت بینالمللی را بر نمیانگیرد، حساسیتی که در ماجرای پرونده قتل قاشقچی، فشار روانی و سیاسی بیسابقهای را بر روی یکی از کشورهای منطقه وارد کرد. این امر همچنین به ایران اجازه میدهد از زیر بار مسئولیتهای خود شانه خالی کند، وضعیتی که با اظهارات عمدا متناقض مسئولین در باره پرونده خرید و تولید واکسن کرونا مشاهده میکنیم.
در یکی از نوشتههای قبلی اشاره کردم که جامعه بینالملل به ایران اجازه داد خود را به عنوان یک ارکتایپ یا سرمشق برای کشورهایی که قصد اخلال در نظم جهانی دارند، مطرح کند. اگرچه این موفقیت برای نظام ایران به بهای گرسنگی گسترده، فلاکت عمومی، فقر مستاصلکننده، نابودی زیرساختها، اعتیاد، افسردگی، خودکشی و هزاران بدبختی دیگر ملت ایران میسر شد، اما از دید نظم جهانی یک شکست محسوب میشود. ایران توانسته است خود را به منبعی برای صدور ایدئولوژی خاصی که تمامیت تمدن غرب و ارکان آنرا به مبارزه و چالش میگیرد، تبدیل کند. این منبع به عنوان یک قلب در ضمن وظیفه به جریان انداختن خون در رگهای این موجود تازه متولد شده را دارد، موجودیتی که دست و پا و جوارح آن از افغانستان تا لبنان و سوریه و تا عراق و یمن و تا سودان گسترده شده است، موجودیتی که دیری نخواهد پائید به هیولایی تبدیل شود که تمام این منطقه را تهدید به تباهی کند. سوال اما این است: آیا میتوان با استراتژی تقویت میانهروها در ایران، این هیولای خفته را مهار کرد؟ پاسخ آن مسلما برمیگردد به شناخت درست از ماهیت تعارض یا خشمی که در قرائت کنونی اسلام شیعی ایران نسبت به غرب وجود دارد. این پاسخ را نه نزد سیاستمداران کمخردی که دیگر اکنون میتوان آنها را سیاستمداران سلیبریتی نامید، بلکه نزد اندیشمندان سیاسی دانشگاهی میتوان یافت که متاسفانه روز به روز از نقش آنها در سیاست بینالملل کاسته میشود.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.