کشتار، اعدام و هر گونه حذف کردن اپوزیسیون، قدرت نقد را از بین می‌برد. وقتی حکومتی دست به کشتار مخالفان می‌زند هم عرصه را به خود تنگ می‌کند و هم به منتقدان جریان ضد حکومت. خوب، این یعنی چه؟

در این روزهای اخیر که حکومت دست به هر گونه کشتاری می‌زند تا در دل مخالفان رعب ایجاد کند با لبه‌ی دیگر تیغ نقد را هم می‌کشد اما این بار به شکلی دیگر. دیگر نمی‌توان از فردی که به دست حکومت قصابی شده، اعدام شده و یا وادار به خودکشی شده و یا از جریان وابسته به او به جد انتقاد کرد. به دو دلیل، بسیاری از این کار اجتناب می‌کنند. یکی این که ترس دارند آب به آسیاب دشمن بریزند و ترس دوم از به اصطلاح خودی ها و یا دیگر گروه‌های مخالف رژیم است که مبادا او را به طرفداری از حکومت متهم کنند. این گونه اعدام ها به نوعی تطهیر طرف مقابل است. چون بسیاری از مردم و منتقدین حکومت فقط با مقایسه دو چیز، دو حکومت، دو مقوله سیاسی تصمیم گیری و نتیجه گری می‌کنند. جمهوری اسلامی با پهلوی و برنده = پهلوی؛ ولیعهد سابق و مدعی حکومت آینده با خامنه‌ای و سپاه و برنده = ولیعهد سابق؛ حکومت اسلامی با سلطنت و برنده = سلطنت؛ ایران قبل از اسلام با ایران بعد از اسلام و برنده = قبل از اسلام و درون نظام با مقایسه‌هایی از جمله، اصلاح طلب با اصول‌گرا و برنده = اصلاح طلب.

هنوز یادمان نرفته که چگونه بعد از فروپاشی سلطنت به دست مردم چه انتخابات عجیبی راه انداختند و از مردم خواستند که به جمهوری اسلامی رأی بدهند و یا سلطنت و مردم با آن شور اوایل انقلاب در برابر دو نوع حکومت به جمهوری اسلامی رأی دادند- بگذریم از این که آیا میزان جمعیت را درست اعلام کردند و یا درصد موافقان درست بود یا نه.

هم اکنون هم در تمام مصاحبه‌های رضا پهلوی با رسانه ها مشاهده می‌کنیم که به جای پرسش و پاسخ و شاید بازخواست کردن ایشان که چگونه از تمام جنایت‌های پدر و پدر بزرگش دفاع می‌کند فقط از شرایط بد فعلی پرسیده می‌شود و حرف‌های شیک آینده. هیچ‌کس نمی‌پرسد که چگونه می‌شود بدون انتقاد و شخم زدن تمام آن اشتباهات می‌توان آینده‌ای مطلوب را با ایشان متصور بود.

در این طرف ماجرا اما کشتگان دیگری هستند که رفتار سیاسی و نظرات آن‌ها را باید به شدت نقد کرد اما کشتار بی رحمانه و نا به جای حکومت جلوی این نقد را می‌گیرد. از کشتار میکونوس گرفته تا قتل بی‌رحمانه فریدون فرخزاد و خیلی های دیگر تا روح اله زم.

فریدون فرخزاد که خود زمانی دیدگاه چپ داشت و بی دلیل همین دیدگاه‌ها و موضوع پایان نامه‌اش از تدریس در دانشگاه باز ماند به تلویزیون و رادیو روی آورد و بعد از انقلاب مدافع پر و پا قرص سلطنت پهلوی شد؛ و دلیل او مقایسه پهلوی با قاجار و جمهوری اسلامی با پهلوی بود. مقایسه‌های که چه بسا اصلا به شخص اول مملکت ربط مستقیم نداشت. فقط کافی است نگاهی به سرنوشت داور و تیمور تاش و کسانی که در نوسازی ایران تلاش کردند در دوران رضا خان و پنجاه و سه نفر، به سرنوشت استادان، روزنامه نگاران، فعالین چپ و غیره در دوران پهلوی دوم بی‌اندازید.

دو سال پیش در تهران بنری نصب کرده بودند و نوشته‌ی روی بنر یک مقایسه بسیار خنده دار بود. تعداد استفاده کنندگان اینترنت در زمان پهلوی صفر و در جهوری اسلامی چند میلیون نفر!!

بعد از مرگ فریدون فرخزاد دیگر کسی از او و روش او انتقاد نکرد و رفتار او را تحلیل نکرد و فقط ستایش بود و ستایش. ایشان حتمن انسان قابل احترامی بود که از جان خود مایه گذاشت و مانند بسیاری خود را در کافه‌های لس آنجلس غرق مشروب و زن و خوشگذرانی نکرد. حرف اصلن این نیست. فقط تأکید بر انتقاد از روش و یا عملکرد و سخنان کسی است که در مقام اپوزیسیون قرار دارد. اکنون اما در برابر اعدام ناجوانمردانه‌ی روح اله زم قرار گرفته‌ایم. باید در کنار محکوم کردن اعدام او حتمن عملکرد او را هم نقد کنیم. اما نقدی که ما را در دام دفاع از حکومت نیندازد. باید از ستایش و نکوهش فاصله بگیریم و به ویژه از انگ زدن.

باید به سمتی رفت که اگر عملکرد گروهی مخالف درست بود بتوانیم بدون اتهام و ترس از هر گونه انگ عضو این جناح و آن جناح بودن از آن دفاع کنیم و در عین حال از گروهی و یا دیدگاهی که طرفداران آنیم در جایی انتقاد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)