مُعضل «رستگاری و روح خدا بودن»! از «روح الله خمینی» تا «روح الله زم»!

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

چرا انکه روح و رستگار می شود، محکوم است در دور باطلی بمیرد!

یا چرا انکه روح الله یا روح خدا می شود، بناچار می خواهد روحمندی و نقادی و سعادت دنیوی را در خویش و دیگری بکُشد!

باید به سرنوشت قوم و ملتی چون ما خندید که اینقدر می خواست «روحی پاک و رستگار» بشود که مرتب از یکسو بخش بیشتری از خویش را سرکوب و ضعیف می کرد، می خواست شورهای زندگی را در «حجاب» بکشد و اغواها را بکُشد و از طرف دیگر بناچار خویش را اسیر و بنده «اغوای» ایده هایی بظاهر شکوهمند و بزرگ چون رستگاری و میل یگانگی با خود و با خدا می کرد و یا در خفا فقط بدنبال شهوتهای باصطلاح ناپاکش می جست. بقول هدایت « روزها جانماز آب می کشد و شبها خاک توسری می کند.». یعنی تاریخش این شد که از یکسو کوچک و سترون بشود و از طرف دیگر در خیال باطل رستگاری و یگانگی با مراد اسیر بماند و هر روز بیشتر بنده و کهتر فکر و ایده ایی از خویش بشود. تمامی تاریخ ما تاریخ این «تلاش خودانتحاری و مضحک است» و جواب زندگی و تاریخ به ما چه بوده است: اینکه کاری کرده است که ارزویمان متحقق بشود و اینکه هر روز کوچکتر و بدبخت تر بشویم و در ارزوی نجات و رستگاری که طبیعتا نمی تواند به شکل خوشبختی زمینی بیاید بلکه می تواند فقط به شکل نجاتی وهم الود و خیالی و در فراسوی این دنیا و از سوی دیگر به حالت گرفتاری در دوری باطل و هولناک و خراباتی در این دنیا بیاید. اینکه هر نگاه متفاوت و یا هر اغوا و شور زمینی و تنانه یا زنانه بایستی در «حجاب و سانسور اجباری» بماند تا بظاهر همه چیز پاک و متحد باشد، همه چیز به حالت «وحدت کلام تحت نامی واحد» باشد، اما چون هر مفهومی بدون همزاد خویش نمی تواند بوجود بیاید، آنگاه این پاکی بشدت ناپاک و خشونت امیز می شود و خویش را سترون و کور می کند. زیرا «بر سر شاخ بُن می بُرد». زیرا زندگی و حالات انسانی رنگارنگ هستند و حداقل به حالت «وحدت در کثرتی» مدرن هستند و هیچگاه نمی تواند پاک مطلق یا ناپاک مطلق باشد و بناچار آنکه پاکی مطلق و رستگاری نهایی می خواهد، مجبور است اسیر دور باطل جنگ خیر/شری بشود و خویش و دیگری را و تحول جامعه و فرهنگ خویش را سرکوب و قربانی «وهمی هولناک به نام رستگاری و یا نماینده ی حقیقت و خداشدن» بکند و از طرف دیگر بناچار «خنزرپنزری» و مضحک بشود. زیرا بقول لکان «تفاوت دیوانه ایی که خیال می کند ناپلئون است، با ناپلئون این است که او خویش را با خودش عوضی نمی گیرد.». اینکه ناپلئون می داند که شاه بودن یا حتی ناپلئون بودن «مقام و نقشی نمادین» است و هیچگاه نام نهایی او نیست و می تواند حالات متفاوت بیابد و بنا به شرایط و تحولات زمانه. زیرا انکه اسیر نام و نشان و آرمانی مطلق شد، در واقع اسیر یک «فتیش مقدس» است و بناچار مجبور است قربانی فتیش خویش بشود و «سنگ و سیاه» بشود. همانطور که لکان در نوشتار «کانت با ساد» مطرح می کند.

زیرا روحی که می خواهد رستگار و پاک بشود، در واقع می خواهد از خویش و شورهای زمینی و دنیوی و زیانمند و چندنحویش خلاص بشود و بنابراین چیزی جز طلب مرگ نمی کند و ازینرو دقیقا این را بدست می اورد. بقول لکان قاعده ی کومونیکاسیون و تمنامندی بشری این است که «فاعل سخن پیامش را به شکل معکوس از گیرنده و دیگری می گیرد.» اینکه ملت و قومی که می گوید« می خواهم پاک و روح و رستگار بشوم»، آنگاه جواب زندگی نمادین و «اتیک تمنامندی» این است:« پس هرچه بیشتر کوچک و روح بشو و بمیر تا به آرزویت دست بیابی». زیرا پاکی نهایی فقط با مرگ ممکن است و اینکه دنیا را از حماقتت و خودت پاک بکنی. اینکه مجبور بشوی حال همیشه روحا و جسما همیشه تشنه و در عذاب و گرسنگی بمانی و در همه جا وسوسه ایی و یا دشمنی ببینی. همانطور که هر فرد و قومی که می خواهد خودش بشود یا خدا بشود، بناچار مرتب امکانات مختلف خودشدن و تحولش را فدای وهمی مطلق می کند. همانطور که هر بُت شکنی بشخصه گرفتار «فتیشی مقدس» و «بُتی جدید» است و بنابراین بجز دیکتاتوری نو و بُت پرستی نو نمی تواند چیزی به وجود بیاورد و اینکه مریدان و امتش حال مجسمه ی شاه قبلی را به زیر بکشند و او را امام و معصوم بخوانند و عکسش را در ماه ببینند و فززندانشان را به اسم این مراد و معبودشان بنامند تا مثل او بشوند.

ازینرو ما نسل رنسانس باید پایان این حماقت و کوری تاریخی و شروع خوشبختی دنیوی و رند و نظرباز بسان «عاشقان و عارفان زمینی، خردمندان شاد و مومنان سبکبال» بشویم، تا دور باطل بتواند به تحول دورانی و به نوزایی و رنسانس و پوست اندازی مدرن ما و کشور و فرهنگمان تبدیل بشود و اینکه ملتی مدرن و رنگارنگ و در چهارچوب دموکراسی و سکولاریسم بشویم.

تا سرنوشت ما اینگونه تراژیک و مضحک و دور باطلی نشود که مثل نمونه ی اخیرش پسر یک روحانی مذهبی چون حچت الاسلام زم به خاطر علاقه اش به رهبرش خمینی «روح الله» نامیده بشود و بعد او از پدر و ایمانش به حکومت ببرد، به مخالفت و افشاگری انها در سایتی بنام «امد نیوز» بپردازد که از جهاتی هم یک سایت عجیب و غریب و همراه با فیک نیوز و حالات جنجالی بود، اسمش ر ابه نیما زم تغییر بدهد و بعد او را به ناحق بدزدند و به ناحق اعدام بکنند و حال که می خواهند قبرش بکنند، مجبور بشوند که اسمش را روی قبر «نیما زم» بنویسند تا اسم «روح الله» ایی که در نام او «روح الله زم» اعدام شده است، خراب و بدنام نشود. آنگاه پدرش اعتراض بکند که اسم پسر من را درست بنویسید و هیچکدام نفهمند که بدبختی تو و ملتت و تاریخت همین است که خواستی روح و رستگار بشوی، خواستی روح الله و روح خدا یا نماینده ی خدا بشوی و بناچار جبار یا قربانی شده ایی و می شوی و حتی نمی بینی که تو همین لحظه و تمامی ساختارت اسیر یک «نام و نشان» هستند و اینکه نکند نام «روح الله» ناپاک بشود یا روی قبری باشد.

اینکه نمی خواهی ببینی که چرا اکثر این روحانیون معروف فرزندی داشته اند که بر علیه نظراتشان قیام کرده است و بعد کشته یا اعدام شده است و همه ی انها دست به «فرزندکُشی» در نام ایمانی زده اند، بجای اینکه از اسطوره ی «قربانی شدن اسماعیل بدست ابراهیم» یاد بگیرند که چرا نباید هیچ پدری دست به قتل فرزند بخاطر نظرات مخالفش یا راه متفاوتش بزند و یا برای ارمان و خدایش فرزندش را قربانی بکند، زیرا «هویت» به معنای تفاوت افرینی است و یک سنت فقط وقتی می تواند زنده بماند که از طریق فرزندان به راهها و سرزمینهای نو و متفاوت راه بیابد و تحول بکند. آتها حتی از این اسطوره ی مهم مذهبی یاد نگرفته اند که چرا وقتی به اسم ایمان و خدایی بخواهی فرزند یا مخالف را به قتل برسانی، مجبوری مثل نقاشی کاراواجو از «قربانی شدن اسماعیل«، در نقش ابراهیم و روح خدا بشدت «عامی و خطرناک» بشوی و در نهایت حقیقت این اسطوره را نفهمی و اینکه چرا خدا جلوی این فاجعه را می گیرد و گوسفندی برای قربانی کردن می فرستد. زیرا بقول لکان در سمینار « نامهای پدر» این لحظه دقیقا زمانی است که دین و مذهب از حالت «دین و مذهب مطلق گرا و خشن» به حالت «مذهب نمادین» تبدیل می شود و اینکه هیچکس نمی تواند نماینده ی خدا باشد و یا خیال بکند که می داند منظور خدا چیست. زیرا ازین ببعد حتی ابراهیم و بقیه پیامبران فقط «برداشتی» از او دارند و هیچکس دارای «یقین نهایی»نیست تا بتوان مرتب تاویلها و برداشتهای نو از خدا و زندگی افرید و جلو رفت و گرفتار دور باطل «پدرکُشی و پسرکُشی» نشد. ازینرو بقول سمینار لکان «نام خدا» وجود ندارد، تنها «نامهای خدا و تاویلهای مختلف» بهتر و یا بدتر از خدا و زندگی وجود دارد و ما با هر تاویلی قوی یا ضعیف در نهایت خودمان را به مومن و انسان و سوژه ایی ضعیف یا قوی، احمق یا بینا تبدیل می کنیم. زیرا همانطور که به دیگری و ایده المان می نگریم، همانطور نقش متقابل خویش را در این دیسکورس و تاویل «مومن/خدا»، و یا «فرد با دیگری و غیر» می افرینیم و یکی بدون دیگری ممکن نیست.

زیرا «نام پدر یا قانون پدر» این است که همیشه راه و تاویل دیگری ممکن است و راههای دیگری. زیرا زندگی نمادین هیچگاه از نوشتن بازنمی ماند. انجا که از نوشتن و نونوشتن باز بماند، انگاه فرهنگ و زبان دچار دیکتاتوری و بی زبانی و انسداد می شود و مثل جنایت «زم» انگاه می بینیم که همه چیز مضحک و هولناک می شود. تلویزیون از محل خبررسانی به محل «اجرای اعتراف گیری» در برابر «روح الله» و روح ارمان و ترساندن مردم و مخالفین تبدیل می شود و خبرنگار مصاحبه گر در نقش «اعتراف گیر» حضور می یابد. یعنی ما در صحنه ی یک «نمایش قتل و اعتراف گیری پیشامدرن» از منظر فوکویی قرار داریم و اینکه اینجا به نام رستگاری قرار است یک ناپاکی پاک و برطرف بشود و به بهایش اما ناپاکی کل صحنه هر چه بیشتر نمایان می شود و خنزرپنزری بودن کل این صحنه ی اعتراف گیری و قتل پیشامدرن. )

ازین منظر مدرن است که انگاه باید گفت که هر خطایی هم که روح الله زم مرتکب شده باشد، باز این عمل یک آدم ربایی و این اعدام ضد قانونی است. چه برسد که برای ما ایرانیان بایستی این قانون اصل باشد که دیگر نباید هیچ منتقد یا مخالفی به خاطر ایمانی و یا رسوم حاکمی به قتل برساند. زیرا قتل یکی قتل دیگری است و اگر با ان مخالفت نکنی، فردا به سراغ خودت می ایند. همانطور که تاریخ معاصر ما نشان داد.

ازین منظر است که عمق فاجعه ی ما و یا جوانب تراژیک/مسخره ی این اعدام غیرقانونی اخیر علیه «زم» برملا می شود و با انکه من از سایت او و کارهایش عمدتا خوشم نمی امد و او و سایتش را بیشتر عاشق جنجال و هیاهو و توجه می دیدم و اینکه بنا به توضیحات خوب «ایرج مصداقی» در خیلی موارد به خبرهای جعلی یا غلوامیز اجازه ی انتشار می داد. یا مثل سایتهای مشابه و باصطلاح زرد چون سایت «جوانمردی» هدفش تولید جنجال و خبرهای تنش امیز به هر وسیله ایی بود و به قدرتهای خبرنگاریشان ضربه می زدند. اما موضوع همین است که بپذیریم، با این حال حق او بود که زنده بماند و نظراتش را بگوید و حق من است که او را نقد بکنم. اما هیچکدام حق نداریم به خاطر اسمی و یا به خاطر «روح خدا و ایمانی» او و یا خویش را قربانی بکنیم. زیرا هیچکدام در نهایت نمی دانیم که راه نهایی چیست. هر انچه می گوییم تاویل و حدس و سلیقه ایی قویتر یا ضعیف تر است.

حاصل گرفتاری تاریخ و دنیای معاصر ما در این «نام و نشان مطلق گرایانه و در پی رستگاری و خداشدن»، در تمتع خراباتی و هولناک «روح خدا و خدا شدن» همین است که انگاه همیشه روحی کوچک و کهتر هستی که اسیر نام و نشانی بوده و هست و به بهایش خویش و دیگری را سرکوب و قربانی کرده است و محکوم است قربانی بشود تا بفهمد که چه ارزو کرده است و حقیقت پیامش و نامش «روح الله» چیست، یا حقیقت جستجوی خراباتی یکی شدن با ارمان و ایده الی چیست. اینکه در نام روح خدای پاک و ناممکن خویش و دیگری را قربانی بکنی، اسیر یک «فتیش مقدس» و اسیر خیالی باطل از خویش بدنبال یکی شدن با مرادت بشوی و به بهایش فردیتت را از دست بدهی و مرتب ببلعی یا بلعیده بشوی. اینکه بخاطر ارزوی «روح خدا و عزیز دردانه ایمانت شدن» از هر فاصله و کمبودی بترسی و از هرگونه انتقادی به لرز بیافتی و خشمگین بشوی. ازین بترسی که با فقدان و کمبود و حماقت نهفته در هر ارمان و ایده ی مقدس و در هر رستگاری مقدس روبرو بشوی و اینکه «روح خدا» هیچگاه ان نیست که خیال می کنی و به این خاطر نمی توانی نماینده یا روح و امامش باشی و نمی توانی به نامش کسی را بکُشی. یا مگر پدیده های هولناکی چون قتلهای زنجیره ایی و «تواب سازی»، چیزی جز اشکالی دیگر از تلاش برای نفی هرگونه تفاوت و برای تولید کلون زنی و شبیه سازی هولناک بوده است.

زیرا دقیقا قبول زمینی بودن و زبانمند بودنت به عنوان انسان و قوم، قبول چندنحوی بودن جهان و شورهایت، قبول «عدم یقین در هر موضوعی، قبول شک در شکت» باعث می شود که حال قادر بشوی هم تنانه و زمینی بشوی و به سعادت زمینی دست بیابی و هم همزمان از مسیر خطا و بحران و در چالش و دیالوگ با رقیب و دوست پیشرفت بکنی. زیرا قبول این «عدم یقین و حتی شک در شکت» باعث می شود که نیازت به معشوق و رفیق و رقیب را بپذیری و اینگونه تن به بازی عشق و قدرت زندگی بدهی که بخاطر قبول فقدان و تمناهایش در واقع یک «بازی و تاویل افرینی تمنامند، سبکبال، خندان و نظرباز» و چندنحوی» است. زیرا قبول این «عدم یقین و هیچی و فقدان نهفته در هر موضوع و مفهوم انسانی» باعث می شود که تو بتوانی حال با قدرت نقد خندان همه چیز و هر رخداد و یا ایده الی را در دست بگیری که می خواهد ترا بنده ی خویش بکند و از او «تاویل در تاویلی» بیافرینی و به همراهش خودت هرچه بیشتر به «جسم خندان و سوژه ی خندان و بازیگر زمینی» دگردیسی بیابی. تا انگاه چنین فاجعه هایی رخ ندهد و انچه حقیقت تو و ما و تاریخ هزارساله و معاصر ما است، معنایش به درستی فهمیده شود و تحول ساختاری و رنسانس نو رخ بدهد.

یک چیز را نسبتا به اطمینان می توان گفت: « اینکه نامه همیشه به دست ما می رسد» و انکه به پیام و حقیقتش گوش ندهد، محکوم به دور باطل و تراژیک/مسخره است. ازین قانون فرار ممکن نیست و اینکه چرا میل «روح الله» شدن مجبور است فاجعه بار و همزمان خنزرپنزری و مضحک بشود. اینکه آقای خمینی به «امام خمینی» تبدیل بشود و «روح الله زم» خیال بکند که او همان «خورشید» است و بزودی بت شکن نو می شود و به قدرت حاکم در ایران تبدیل می شود، همانطور که در این «ویدیو» بیان می کند که طبیعتا انگاه توسط جمهوری اسلامی به عنوان وسیله ایی برای تخریب او استفاده می شود و یادشان می رود که انها همه به «هاله ی نور و روح خدابودن» رهبرانشان باور دارند و یا زور می زنند که به آن باور داشته باشند، با انکه دیسکورس جامعه ی ایرانی چنان جلو رفته است که به هر «امام» نو می خندد و به این خاطر هر تلاشی برای «امام خواندن خامنه ایی» مجبور به شکست بود. زیرا انچه می خواهد خویش را تکرار و جاودانه بکند، مجبور است یا کانیبالی و یا مسخره و مضحک بشود. ازینرو بقول مارکس و به نقل از هگل «همه حوادث تاریخی دو بار رخ می دهند، یک بار به شکل تراژیک و یک بار به شکل مسخره» و یا شاید بتوان گفت در هر تراژدیش باز حماقتی خنده دار و تاسف اور وجود دارد و در هر کمدی و مسخرگیش همیشه تراژدی و حماقتی درداورتر و اینکه اینجا «کوری عصاکش کور» دیگر است. مگر اینکه حقیقت پیام و خواست خویش را بفهمند و حال تن به راه و گزاره ایی دیگر و به سعادت زمینی و نمادین و چندنحوی بدهند و هرچه بیشتر وارد منظر نسل رنسانس بشوند. اینکه به جای انکه بخواهد «روح الله» یا نماینده ی ایمان و ایده ایی بشود، بتواند به سان سوژه «تاخوردگی زمانه» ی خویش بشود و تاویل و تفسیر و راه متفاوت خویش به رنسانس مشترک را بیافریند و جزوی از «وحدت در کثرت» این تحول ساختارشکن و رند و نظرباز بشود که ازین حرکت می کند که «من هستم انکه هست.». انطور که لکان سوژه را می نامد و بر طبق نام خدا و یهوه در انجیل که می گوید« من هستم، آنکه هست.» اینکه ما همیشه پرفورمانس و تاویلی بر اساس شرایط دیسکورس و زمانه ی خویش هستیم و بی انکه هیچگاه به نام نهایی خویش و دیگری و خدا دست بیابیم و ازینرو می توانیم مرتب تاویل و راههای نو و سبکبال و خندان بیافرینیم. زیرا همه چیز تاویلی زنده ست و زندگی یک تاویل در تاویل و داستان در داستان زنده و هیجان انگیز است. بشرطی که دست برداری روح خدا یا روحی بدنبال رستگاری و یگانگی نهایی باشی.

بشرطی که جسمی خندان و زمینی و نمادین و تاویل افرین بشوی. جسمی خندان و سوزان مثل «زرافه ی سوزان» سالوادر دالی در نقاشی بالا بشوی که پُرشور و سوزان است، اما نمی سوزد و دیگری را نمی سوزاند، زیرا می تواند از مسیر چالش و دیالوگ با دوست و رقیب تحول و دگردیسی بیابد. همانطور که قدرت دگردیسی همان قدرت اصلی خدایی است و نه انکه نام و ایده الی مطلق و کانیبالی باشی. زیرا اگر نام خدایی است، پس باید نامهای خدا و تاویلهای مختلف باشند. یا همانطور که نیچه می گوید، دموکراسی یعنی اینکه اگر خدایی هست پس باید خدایان باشند. اینکه اگر می خواهی «روح الله» یا روح خدا بشوی، چاره ایی نداری جز انکه تاویلی نو و متفاوت و تاویل برانگیز و بحث برانگیز از او و از زندگی و از ایمان بشوی و به هر کسی بخندی که خیال بکند نماینده ی برحق خدا و پدر می تواند باشد. اینکه باید این مواقع با چشمکی رندانه به او این گزاره ی لکانی را بگویی که مگر نشنیدی که « پدر خوب پدر مُرده و نمادین شده است و اینکه به قانون و نام پدر تبدیل شده باشد و نشان بدهد که همیشه راه و منظری دیگر ممکن است و ما مجبور به حدس زدن و چالش و گفتگو با دیگری و رقیب و غیر هستیم». زیرا «زندگی و خدا و سوژه همان هست که هست» و همیشه بخشا در ایهام و ابهام و معماوار می ماند تا بازی افرینش و تاویل افرینی و پروتستانسیم مذهبی و دموکراسی متن و جسم و سیاست ادامه بیابد و از نو نوشته بشود.

در واقع در معنای روانکاوی هر «اسم خاص» من و شما، از داریوش تا زیبا و حسن و حسین یک «اسم دلالت» است و حکایت از «تمناهایی خانوادگی و دیسکورس» می کند. اینکه وقتی خانواده ایی اسم فرزندش را «روح الله» می نامد، انگاه از او انتظاری خاص و خدایی دارد. یا وقتی خانواده ایی اسم فرزندش را «شاهکار» می نامند، خیال می کند که شاهکاری افریده است و از او شاهکار بودن را می طلبد. یا می بینیم که پدر روح الله زم اسم فرزندش را روح الله می گذارد تا در او روح رهبر و امامش خمینی را ببیند. اما موضوع همینجاست که چون اسامی ما «اسم دلالت» هستند و حکایتی از حقایق و تمناهایی عمیق می کنند، از انرو نیز همیشه «چندوجهی و قابل تحول» هستند، هیچگاه معنای نهایی ندارند و همیشه می توان و باید پرفورمانسها و حالات نو از «روح الله بودن» یا از «نیما بودن و یا زیبا بودن» افرید. تا هیچگاه اسم و نامت بر تو حاکم نشود و به تو حکم نکند. زیرا بقول لکان هر «اسم دلالتی فقط سوژه را در برابر اسم دلالتی دیگر نمایندگی می کند» و جزوی از زنجیره ی حقایق و اسامی دالها و بدون اغاز و انجامی است. در خانواده و زبان و فرهنگی که اما این زنجیره ی دالها و تحول معنا شکسته می شود، انگاه اسم «روح الله» به یک «فتیش و امر مقدس» تبدیل می شود و هر تخطی از اداب و رسوم روح الله بودن باعث می شود که فرد خاطی محکوم به مکافاتی بزرگ بشود. زیرا قرار است فقط یک تاویل مقدس از روح الله بودن حاکم باشد و در واقع هر فردیت و هویت نو سرکوب بشود، با انکه «هویت به معنای تفاوت و تفاوت افرینی» است.

حاصل تبدیل شدن «روح الله» به یک «فتیش و امر و نام مقدس» همین میشود که او «بت شکن» می شود و ازین ببعد همه مومنانش می خواهند به روح او تبدیل بشوند و به رضایت این نام و روح و آرمان دست بیابند و به بهایش مرتب هر تفاوت و نقد را سرکوب می کنند و یا فرزندانش که طغیان می کنند و مثل «زم» اسمش را از «روح الله» به «نیما» تغییر می دهد، باز گرفتار همان حالات نماینده ی حقیقت بودن و میل «بت شکنی» می ماند و ازینرو راه او و سایتش میان «خبرنگاری و پروپاگاندا کردن» مرتب در نوسان بود و نمی شد دید که کجا حقیقت را می گوید و کجا فیک نیوز پخش می کند و اینکه اگر سخنان نزدیکانش درست باشد، او را به اسم گرفتن پولی هنگفت از ایت الله سیستانی و توسط ادمینی زن از سایتشان به دام می اندازند. ( همانطور که آقای حبیب اسیود نماینده ی جنبش الاحواز را با کمک زنی در ترکیه به دام می اندازند و به ایران می ربایند و از او اعتراف می گیرند. با انکه ما به عنوان نیروی مدرن مخالف هر گونه عمل تروریستی و تجزیه طلبانه ی خشونت امیز چون جنبشهای الاحواز و غیره هستیم. همانطور که به همان اندازه مخالف هر گونه ادم ربایی، شکنجه و اعتراف گیری و اعدام غیرقانونی هستیم. در نهایت عمدتا مثل من مخالف اعدام هستیم.). یعنی این مواقع است که مثل عکس بالا می بینیم که چگونه «نام و نشانی» از ما به ابزار ترس و پارانوییای خویش و دیگری تبدیل می شود و ما را گرفتار و سنگ یا هراسان و پارانویید می کند.

جامعه و فرهنگی که این حالت «چندنحوی بودن و پلورالیسم هر مفهوم و ارمان و نام و نشان انسانی» را نخواهد بپذیرد، آنگاه مسیر عبورش از «روح الله خمینی» به «روح الله زم» و روح الله ها و فرزندان دیگر به حالت یک «پسرکُشی» و تفاوت کُشی هولناک خواهد بود که همزمان حکومت پدران را هرچه بیشتر از درون تهی و خنزرپنزری می کند و از طرف دیگر باعث می شود که فرزندان و روح الله های بعدی اکثرا به خوبی به «هویت متفاوت» خویش دست نیابند بلکه اسیر حالات مشابه چون پدر بمانند، به حالت جدال پدر/پسری تبدیل بشوند که هر دو می خواهند حساب یکدیگر را برسند و بناچار هرچه بیشتر شبیه هم می شوند و یا انگاه می بینی که مثل برخی مخالفان حکومت رفتارشان خشن یا شانتاژگونه و هیستریک چون پدرانشان می شود و یا براحتی با وسوسه های زمینی چون دستیابی به پول و زن و غیره بدامشان می افتند. زیرا راه عبور از این دور باطل عبور از دور باطل «پدرکُشی و پسرکُشی» است. زیرا اگر روح الله ایی هست، پس باید روح الله ها متفاوت و رنگارنگ باشند، و در وحدت در کثرتی مدرن.

زیرا ابتدا وقتی پذیرفتی که هیچگاه به نام و معنای نهایی خویش و دیگری نمی توانی پی ببری، آنگاه می توانی فرزند خدا و زمین و رند و نظرباز بشوی و قادر به چالش رندانه و با چشمی خطاپوش با خدا و زمین و با دیگری و غیر بشوی و در عین حال مرتب به پرفورمانس و کامجویی نو همراه با دیگری و غیر، چه با معشوق یا چه با رقیب دست بیابی. زیرا نمی توانی به اوج عشق یا قدرت دست یافت، مگر اینکه معشوق ورقیبی قدرتمند و اغواگر داشته باشی و همزمان مفهومت از عشق و قدرت بشخصه قدرتمند و قدرت افرین و اغواگر باشد. زیرا تحول یکی بدون تحول دو بخش دیگر ممکن نیست. ازینرو بقول لکان «عشق نمی خواهد از دوتا یکی بسازد بلکه سه تا بسازد.»

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)