علیه خودکشی

یک بختک چنگ در هستی میلیونها خانواده کارگر و زحمتکش انداخته است. کمتر هفته را میتوان پشت سر گذاشت بدون اینکه خبری از خودکشی عضوی از خانواده بزرگ کارگری ما منتشر شود. اینها مرد یا زن و حتی کودکان را شامل میشوند. هر تک مورد از این رویدادها یک تراژدی و مستقیما به همه ما مربوط است. چهره پشت این اخبار، شاید فقط یک نام؛ هر چقدر ندیده و ناشناخته، از شبکیه چشم تا پستوهای قلب را در هم میفشارد؛ یک آشنا و یک خواهر و برادر طبقاتی را تجسم میبخشد. از لابلای سطور، ناگفته ها بسمت شما هجوم میاورند، که یک رفیق دیگر کمر زیر فشار فقر و تبعیض و محرومیت ها راست نکرد.

در هر مورد، بیش از موارد قبلی، یکه میخورید، نفرت و بیزاری از این وضعیت و شرایط وجودتان را فرا میگیرد. خودکشی یک تصمیم، یک اقدام فردی است. اما به همان نسبت پای اطرافیان دور و نزدیک را به میان میکشد. به آنها هم مربوط است. پیکر بی جان زمانی نه چندان دور از عزیزان، از محترم‌ ترین کسانی که سراغ داشتید در مقابل شما است. زمان به عقب باز نمیگردد. راه پس و پیش برایتان باقی نیست. راه او را نمیپسندید، اما نمیتوانید سرزنش کنید. میدانید که همه زورش را زد، میدانید مشکلات، سلسله تمام نشدنی از بدبختی ها او را از پا درآورد. تصمیم اش را قبول ندارید، مگر نه این است که همه بدبختی ها را برای بازماندگانش بجا گذاشت. اما بی اختیار با خود میگویید مگر قرار است تحمل همه مثل هم باشد؟

خود شما چند نفر را میشناسید که از فرط بی‌پولی، بیکاری، عزاداری، از دست رفتن امیدها و آرزوها از فرط درماندگی در مقابل مشکلاتی که امروز بی انتها بنظر میرسد جانش به لبش رسیده باشد و از “خدا” طلب مرگ و “خلاصی” کرده باشد؟ چند نفر را میشناسید که وقتی خبر مردن و خودکشی این و آن را میشنوند اولین عکس العمل شان این است که “خوش بحالش راحت شد!”

مصیبت اصلی خودکشی آنجا است که با مساله ای طرف هستید که در قالب انسانها حی و حاضر در مقابل شما است اما علت و موجباتش در جای دیگر، در جایی است که دست هیچ کس به آن نمیرسد. بحث و استدلال با کسی که تصمیم خود را گرفته باشد نتیجه ندارد. خیلی زود در مقابل خود آدمی را میبینید که سالها بدنبال امیدها و آرزوهای ارزشمند روان بوده، امروز شکست و سرخوردگی و یاس از پا درشان آورده است.

خودکشی یک آسیب اجتماعی است. اساسا، یک بیماری جسمی و یا روحی- روانی نیست. با همه تنوع و فرق میان قربانیان تنهایی سرمنشاء از کف دادن تمام شور و شعف و دلبستگی به زندگی نزد قریب به اتفاق آنها است. کافی است ابعاد مصیبت هایی که جمهوری اسلامی به بار آورده است را در نظر بگیرید، وقتی منطق سود و استثمار سرمایه، وقتی ابعاد خانه خرابی، آوارگی، بیکاری، گرسنگی، قربانیان جنگ، تلفات حمله به کردستان، زندانیها و اعدامها و مهاجرت را بیاد بیاورید؛ وقتی بخاطر بیاورید که چه تعداد کثیری از مردم با تلاش و سرسختی جنون آمیز خود را به بیهوده به در و دیوار زدند و با اینحال و حاصل عمرشان و امیدها و آرزوهایشان از دست رفت؛ به عمق دست شستن از زندگی در میان آنها پی میبرید.

بنا به منطق خود، سرمایه در مقابل کارگر در هیبت یک قدرت اجتماعی ظاهر میشود. از کارفرما و دولت و دادگاهها و بنگاه های افکار عمومی تا بانک مرکزی یک تنه واحد و بشدت سازمان یافته در مقابل زندگی و خواستهای گیریم جزیی کارگران، صف میبندند. در مقابل کارگر برای فروش نیروی کار بطور فردی و در رقابت با کارگران دیگر در مقابل کارفرما قرار میگیرد.

در میان طبقه کارگر ایران زمینه، امکان، تجربه و سنت های اتحاد کارگری در غلبه بر پراکندگی و لاجرم تنهایی میان آحاد کارگران ضعیف است. هنوز ضعیف است. خشم و نارضایتی و مبارزه جویی، مشت هایی که به دیوار کوبیده میشود پژواک پیدا نمیکند، نیرو گرد نمیاورد، تبدیل به نیروی فشار موثر نمیشود. مشکل طبقه کارگر در ایران شکست یا سرخوردگی و ناکامی نیست. در مقابله با شرایط جهنمی، در مقابل دریوزگی و خودفریبی ننگین خانه کارگری هیچ اعتصابی شکست نمیخورد، بلکه هر تلاش مشترک مبارزاتی تنها راه اعتصاب پیروز بعدی را فراهم میاورد.
وقت آن است که کارگر در ایران به سمت همه حاصل کار خود خیز بردارد. در اینراه باید قدر اعتراض خود را بداند، در هر رفیق خود یک فریاد، یک کیفرخواست، یک سنگر، یک حلقه در زنجیر اتحاد و یک روح پرشور و سراسیمه فتح باستیل را ببیند و تقویت کند. طبقه ما نباید از پیکر و نیروی مادی خود در لابلای چرخ دنده استثمار و در سکوت و انتظار لطمات بیشتری را متحمل شود.

در قلب آحاد طبقه ما شادی و غرور تلاش برای اتحاد، سرسختی در راه هم سرنوشتی؛ خوش بینی و آرامش دست یابی به پیروزی باید موج بزند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)