به آزاد

در این روزگار ناپاک
کنار هوا‌پاک‌کنی نشسته‌ام
که تو پیشکش آورده‌ای
برای خانه‌روشنی.

در تاریکی گرگر می‌کند
و نور آبی سردی
به اطراف می‌پراکند
روی مبلها, میزها
و موکتی که برایم نونوار کرده‌ای
و دیوارهایی که بتازگی رنگ زده‌ای.

از شبی می‌گوید که من با مادرت
در بیشه‌ای اتراق کرده بودیم
و تو در گهواره‌ات زیر سرپوشی توری
به خواب رفته بودی
کنار آتشی که گرگر می‌کرد.

چه می‌دانستم که آن شب
پری آتش, جای طلا را
به تو نشان خواهد داد!*

 

مجید نفیسی
بیست‌و‌پنجم نوامبر دوهزار‌و‌بیست

 

* اشاره است به یک قصه‌ی روسی که در آن “پری آتش” جای طلا را به پسری نشان میدهد. 

 

Housewarming

        By Majid Naficy

        To Azad

 

In this unclean time

I am sitting next to an air cleaner

Which you have brought for me

As a housewarming gift.

It whizzes in the dark

Shedding a cold, blue light

Over the couches, tables

And carpet which you have renewed for me

And the walls which you have recently painted.

It tells of the night when your mother and I

Were camping in a grove

And you were sleeping in a cradle

Under a mesh cover

Next to a whizzing fire.

How could I know

That the Fire-Fairy, that night 

Would show you the place of gold!*

        November 25, 2020

* Refering to a Russian tale in which “The Fire-Fairy” Ognevushka-poskakushka reveals gold to a boy.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)