یادداشت های جنبش کارگری:

انتخابات در امریکا و طبقات در ایران

ماهیت طبقاتی سیاست بورژوایی از جمله این است که همه چیز با این طبقه شروع می شود و به این طبقه ختم می شود طوریکه گویا طبقه کارگر به عنوان یک فاعل سیاسی وجود خارجی ندارد. در این سیاست، طبقه کارگر همان برده گان و رعایای دوران باستان هستند که سهم شان از سیاست توسط اربابان صاحب ثروت و قدرت یعنی طبقه حاکمه تعیین می شود. این البته با نگاه ماتریالیستی به تارخ جوامع طبقاتی منطبق است که صاحبان ابزار و وسایل تولید همیشه طبقه حاکمه و مسلط هستند  و سیاست را در جهت حفظ و تقویت سلطه و هژمونی طبقاتی خود شکل داده و به طبقات کارکن و فرو دست دیکته می کنند. تضعیف و نفی این قانون در دنیای امروز تنها در گرو ابراز وجود سیاسی و مستقل طبقه کارگر برای تامین و تقویت منافع طبقاتی اش و اعلام موضع مستقل سیاسی اش در هر مورد است.

 

یکی از این موارد انتخابات کنونی امریکا است که به سیاست در ایران ارتباط دارد و بر آن تاثیر می گذارد. اما گویا این تاثیرات تنها محدود به دو جناح طبقه حاکمه، یکی جمهوری اسلامی به مثابه حکومت این طبقه و دیگری اپوزیسیون بورژوایی آن است که تفاسیر خود از انتخابات امریکا را در چارچوب “دونالد ترامپ یا جو بایدن” به کل جامعه تسری داده و هژمونیک می کنند. مساله اصلی اما اینست که تاثیر این انتخابات بر مبارزه طبقاتی کارگران در ایران چیست و منافع مستقل آنان در این میان چگونه تامین می شود؟

 

برای جمهوری اسلامی که آماده بود تا با ترامپ دور دوم نیز به نحوی کنار بیاید، جو بایدن انتخاب اصلی است. جمهوری اسلامی امیدوار است با آمدن بایدن از فشار تحریم ها کاسته و یا کلا قطع شوند. این امید البته واهی نیست و تا حدودی به تحقق خواهد پیوست. اما فقط تا حدودی. بحران رابطه جمهوری اسلامی و حاکمیت امریکا عیمق تر و قدیمی تر از آنست که با جابجایی رئیس جمهور امریکا پاسخ بگیرد. اگر غیر از این بود معاملات موسوم به ایران – کنترا بین رفسنجانی و ریگان، گفتگوی تمدنهای خاتمی با کلینتون، نامه پراکنی های احمدی نژاد به بوش، و بالاخره برجام حسن روحانی و اوباما، یکی پس از دیگری به امید های های برباد رفته بدل نمی شدند. چهار سال دولت ترامپ به سهم خود به تعمیق بیش از پیش این بحران از هر دوسو انجامیده است. از یکسو به حاکمیت امریکا نشان داد به ایران بسیار بیش از برجام می توان فشار آورد و از اینرو دولت بادین مساله ایران را از آنجا آغاز می کند که ترامپ به پایان رساند. از سوی دیگر ناامنی و بی اعتمادی در جمهوری اسلامی برای هر توافقی با امریکا را وسیعا افزایش داد.

 

با جو بایدن بهرحال فشار تحریم ها کاهش خواهد یافت و جمهوری اسلامی منابع حاصل از آنرا برای تقویت دستگاههای سرکوب و ترمیم موقعیت متزلزل اش بکار خواهد گرفت. اما مشکل اساسی جمهوری اسلامی داخلی و ساختاری است. جمهوری اسلامی در بن بست همه جانبه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و ایدئولوژیک، و نیز در معرض تهدید فعال میلیونها توده مردم تحت ستم برای بزیر کشیدن آن قرار دارد. در برابر این مشکل که بنیادهای رژیم و بقای آنرا هدف گرفته، بود و نبود تحریم ها ممکن است امکانات رژیم را کم یا زیاد کند اما تاثیر کیفی بر بحران آن نخواهند داشت. اینکه رژیم در دوران ماقبل تحریم های کنونی و در اوج برجام با خیزش انقلابی دی ماه ۹۶، و نیز در دوران تحریم ها با خیزش انقلابی آبان ۹۸ مواجه گشت گویای همین حقیقت است. تحریم ها با بودنشان فقر و فلاکت تحمیل شده به توده های تحت ستم را افزایش می دهند، و با نبودن شان منابع تقویت دستگاههای ستم و سرکوب را فربه می کنند، و در هر حالت به تداوم وضع موجود می انجامند.

با انتخابات کنونی امریکا اپوزیسیون راست و ارتجاعی جمهوری اسلامی، از شاه پرستان و سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و مجاهدین تا جمهوریخواهان و «اصلاح طلبان» تبعیدی، در موقعیت متفاوتی قرار گرفته اند. استراتژی این اپوزیسیون به لحاظ سیاسی بر عامل فشار امریکا برای ایجاد تعدیل و یا تغییر در رژیم بنا شده، و به لحاظ آلترناتیو نیز مدل سرمایه داری امریکایی را آرمان خود می داند. مدلی که اقتصاد بی رحم بازار آزاد و دمکراسی نژاد پرست و ستمگر امریکایی و سیاست خارجی فعال مایشایی ارکان سازنده آنند. بخشی از این اپوزیسیون به فشار حداکثری امریکا تا حد برپایی جنگ ویرانگر علیه ایران متکی است که در دوره بوش و ترامپ امیدوار و فعال شد و اکنون با رفتن ترامپ افسرده شده و به محاق انتظار فرو می رود، و بخش دیگر که به فشار متوسط و یا حداقلی امریکا امید بسته با آمدن بایدن فعال تر شده و از خارج برای تعدیل و اصلاح رژیم خواهد کوشید. مشکل این اپوزیسیون که در بن بست سیاسی مزمن قرار دارد اینست که چهار سال تجربه زنده دولت ترامپ و نیز روند انتخابات کنونی ورشکستگی اقتصاد و سیاست و ایدئولوژی آرمان اجتماعی ایشان را در برابر جهان به نمایش درآورد.

 

انتخابات سوم نوامبر ۲۰۲۰ یکی از وقایع مهم امریکاست. اهمیت آن اما در پیروزی جو بایدن و شکست دونالد ترامپ نیست. تجربه نشان داده است تفاوت های ناچیزی بین سیاست های حزب دمکرات و حزب جمهوریخواه موجود است. هر چند که زندگی اجتناب ناپذیر تحت ریاست حامل خوش مشرب یک سیاست ارتجاعی به زندگی تحت ریاست اوباش حامل همان سیاست ترجیح دارد. ترامپ آنچه را ِدرو کرد و در مقابل دنیا قرار داد که نزدیک به نیم قرن توسط هر دو حزب حاکم و روسای جمهورشان در اقتصاد و سیاست و ایدئولوژی و ارزش های اجتماعی امریکا کاشته و پرورده شد.

 

اهمیت این انتخابات در آشکار ساختن مسایلی است که انحطاط دمکراسی امریکایی و مبانی ایدئولوژیک و ارزش های حاکم بر این جامعه را بیش از پیش برملا می سازد.

از اصل انتخابات که مهمترین نهاد این دمکراسی و مایه مباهات اش است شروع کنیم که در انتخابات جاری شاهد ورشکستگی آن هستیم:

• دونالد ترامپ در کمپین انتخاتی اش بکرات اعلام داشت اگر پیروز شود انتخابات سالم است و در غیر صورت حتما تقلب شده و به این ترتیب مشروعیت انتخابات را از پیش زیر سوال برد. ترامپ در این ادعا تنها نبود و میلیونها هوادراش و کل حزب جمهوریخواه یعنی نیمی از ساختار سیاسی امریکا تا شب انتخابات با وی همراه بودند. نکته اینست که هیچکس او را به نقض سوگند وفاداری  به قانون اساسی و زیر پا نهادن اصول دمکراسی و نفی سلامت نهاد انتخابات متهم نکرد. کسی خواستار این نشد که یا ترامپ ادعایش را پس بگیرد و یا از انتخابات کنار گذاشته می شود. به این ترتیب مساله تخریب مشروعیت انتخابات توسط بالاترین مقام از سوی کل نظام نادیده گرفته شد و نهاد انتخابات به اعتراف رئیس جمهور اش عملا نامشروع وارد سوم نوامبر شد. این قبل از اعلام نتایج انتخابات است و لذا تا اینجا معلوم شد که در سیستم انتخاباتی دمکراسی امریکایی کسی در صورت برخورداری از ثروت و قدرت و نفوذ کافی در نظام می تواند با فریب و ارعاب و قلدری دمکراسی را به ذباله دان انداخته و راه خود را به راس قدرت هموار سازد. اگر این مساله امروز با وضوح در امریکا رخ می دهد اما همیشه به عنوان اصلی ثابت در سیاست خارجی امریکا عمل کرده و هر جا با نتایج انتخابات مخالف بوده آنرا غیر دمکراتیک نامیده و برای تغییر آن توطئه کرده است. با اعلام نتایج انتخابات و شکست ترامپ او هنوز آنرا برسمیت نشناخته و برای تغییر آن به ترفند های زیادی متوسل شده است. اگر چه پذیرش نتیجه انتخابات توسط ترامپ الزام قانونی ندارد و در هر حال او در ۲۰ ژانویه ۲۰۲۱ از کاخ سفید خارج شده و جو بایدن به آن وارد خواهد شد، اما این پذیرش یک سنت دیرینه و ضرورتی قاطع برای تایید به اصطلاح سلامت دمکراسی امریکاست و تا هنگامیکه ترامپ رسما این نتیجه را برسمیت نشناسد و با توجه به حمایت میلیونی از او داغ «تقلب بزرگ» و «دزدیدن انتخابات» بر دمکراسی امریکایی برجا مانده و منشا بحران سیاسی بلند مدت خواهد بود.

 

• انتخابات در امریکا پدیده ای کالایی شده است و سرمایه گذاری های سودآور حول آن صورت می گیرد. اینجا انتخابات مانند یک شرکت تجاری بزرگ و یا بورس انتخاباتی است که می توان به نسبت مقداری پول قدرت سیاسی خرید و یا برنده شد. انتخابات در امریکا همیشه به پول وابسته بوده و توسط پولدارها خریده می شود. انتخابات کنونی اما با هزینه شدن چهارده میلیارد دلار برای آن بی سابقه است. واضح است که سهم کارکنان واقعی جامعه یعنی مزدبگیران و حقوق بگیران از مشارکت در چنین انتخاباتی چیزی جز رای دادن به یکی از این دو حزب ثروتمند و قدرتمند طبقه سرمایه دار نیست تا بر زندگی ایشان حکم برانند.

 

• اگر چه میدان شمول قانونی رای دهنده گان در امریکا بسیار تدریجی و طولانی و بدنبال مبارزاتی قدرتمند گسترش یافت و با کسب حق رای توسط زنان در ۱۹۲۰ و کسب حق رای توسط افریقایی تباران در ۱۹۶۵ به نظر می آمد که حق رای عمومی شده است، اما از آنجا که سازوکارهای انتخاباتی نه یکسان و سراسری بلکه در هر ایالتی بطور جداگانه توسط دولت ایالتی تعیین می شوند، و دولتهای ایالتی همیشه متعلق به یکی از دو حزب حاکم اند و فعالین آنها عملا مجری و ناظر انتخابات هستند، به شکل گیری پدیده “voter suppression”  یا سرکوب رای دهنده  انجامیده که در همه ۲۳۰ سال پس تصویب قانون اساسی به اشکال بسیار پیچیده و متنوع جریان داشته است. به اینترتیب در سطوح ایالت ها و بخش ها و در حوضه های انتخاباتی ترفند ها و حقه هایی ساخته و پرداخته می شود تا حد ممکن از حضور اقشار فقیر و کم درآمد و رنگین پوستان و غیرسفید در انتخابات کاسته شود. سایت اینترنتی ائتلاف برای حق رای  org)) جهت آگاهی رای دهندگان لیست ۶۱ مورد از این ترفندها را ارایه نموده است. یک از این موارد که در انتخابات کنونی پوشش خبری زیادی داشت ساعات انتظار طولانی در صف رای دادن بود که مصنوعا ایجاد شده بود. در کشوری که برای رفتن به مدار زمین ۸.۵ ساعت لازم است برای یک رای دادن چند دقیقه ای گاها مردم حتی تا ۱۱ ساعت در صف بودند.

 

به این مشخصات ضد دمکراتیک نهاد انتخابات در امریکا بیش از این میتوان افزود اما همین ها بخوبی نشان می دهند این نهاد بورژوایی که ماهیتا برای تامین سلطه طبقاتی سرمایه داران و برای تحکیم و انقیاد موقعیت فروست اکثریت کارکن و زحمتکش جامعه است با تهی بودن از حتی دمکراتیسم مورد ادعای لیبرالیسم صرفا نهادی برای چرخش قدرت بین دو حزب ثروتمندترین سرمایه داران است. همچنین می توان به خصوصیات ضد دمکراتیک نهادینه در قوای مجریه و مقننه و قضایی، و به اختیارات گسترده ریاست جمهوری، و وجود نهاد زاید سنا که محدودیتی بر مجلس نمایندگان است، و انتصابی و مادام العمر بودن قضات دیوان عالی فدرال و غیره اشاره نمود که نشان می دهند دمکراسی امریکایی نه حتی یک دمکراسی لیبرال، که یک دمکراسی آریستوکراتیک  و ارتجاعی است.

 جنبه مهم دیگر این انتخابات نتایج سیاسی اجتماعی آن است. مشارکت نزدیک به ۷۰ درصدی در انتخابات که در صد سال اخیر بی سابقه بوده است نه نشان اقبال اجتماعی نظام امریکا که گویای بحران عمیق آنست. می دانیم که در چهار سال ریاست جمهوری ترامپ جامعه آمریکا شدیدا دو دسته و قطبی و به درجاتی نیز آنتاگونیستی شد. روش ترامپ برای این قطبی کردن تقویت مداوم مبانی ضد انسانی ایدئولوژی و ارزشی نظام سرمایه داری بود که قبلا از نمایش رسمی آنها پرهیز می شد. در حقیقت ترامپ اعلام داشت حال که او و طبقه اش از زندگی با این ضد ارزش های انسانی محظوظ می شوند چرا همین را رسمی نکنند و به پرچم جنبش سیاسی و اجتماعی خود بدل نسازند. «Make America Great Again»  پرچم همین جنبش استثمارگری و ستمگری و نژادی پرستی و آدم کشی و خارجی ستیزی و زن ستیزی و هموفوبیا و ترنس فوبیا و عشق به اسلحه و خرافه پرستی بود. ابتدا کسی این پرچم را که بتواند به یک جنبش قدرتمند بدل شود جدی نگرفت. ۶۳ میلیون رای به ترامپ در ۲۰۱۶  به عنوان نارضایتی توده های کم درآمد و ساکنان مناطق کشاورزی و کارگران ناراضی سفید پوست از سیستم موجود که بسوی یک شارلاتان پوپولیست راست رفت تفسیر شد. در این تفسیر حقیقتی موجود بود و هنوز هم هست. با این وجود به نظر می آمد که با تجربه عملی ترامپ در ریاست جمهوری توهم این توده عظیم  فرو بریزد و از وی روی برگرداند. انتظاری که بویژه با وقوع دوران کرونا و مشاهده رویکرد ترامپ که با بی مسئولیتی و کارشکنی و انتشار اطلاعات جعلی و بی احساسی تکانده ای که تاکنون منجر به مرگ بیش از ۲۵۰ هزار نفر و بیماری صدها هزار نفر دیگر شده است دور از واقعیت نبود. اما چنین نشد. آرای ترامپ نه تنها ریزش نکرد بلکه ۱۰ میلیون رای جدید نیز به آن افزوده شد.

 

به این ترتیب ۷۳ میلیون رای به ترامپ در ۲۰۲۰ بیان این حقایق است که: ۱- اگر چه ترامپ شکست خورد و ممکن است برای همیشه از دور خارج شود، اما ترامپیسم پیروز شد. ۲- چهار سال تجربه ریاست جمهوری ترامپ آنچنان جامعه امریکا را قطبی کرد که همه آرای له و عیله وی آگاهانه و اعتراضی و مبارزاتی بودند. ۳- رای نوامبر ۲۰۲۰ به ترامپ، نه یک رای متوهم و در امتداد رای نوامبر ۲۰۱۶، که متکی بر شناخت سیاست ها و ارزش های ترامپیستی و گزینشی هوشیارانه بود.  ۴- اگر ریاست جمهوری ترامپ اشاعه دهنده سیاست ها و ارزش های ضد انسانی بود و جنبش ترامپیستی جنبشی ارتجاعی است، آنگاه این جنبش در مقطع حاضر ۷۳ میلیون حامل و حامی و همراه دارد. ۵- طبعا بخشی از این توده عظیم در تجربه از این پس در زندگی خود ترامپیسم را مغایر منافع  خود یافته و از آن فاصله خواهند گرفت. اما یک سوم و یک چهار و حتی یک پنجم آرای کنونی کافیست تا این جنبش با انسجام و اقتدار بیشتر به راه خود ادامه دهد و سازنده یک جریان فاشیستی و توده ای  و پر مخاطره در امریکا باشد.

 

از عواملی که به پیدایش و رشد این جنبش انجامید لازم است به دو عامل اشاره نمود. اول اقتصاد امریکاست که از اوایل دهه هشتاد قرن گذشته وارد بحرانی مزمن شد و در سطح داخلی و در رقابت های جهانی سیر نزولی را طی می کند. نیم قرن تعرض بی امان به سطح معاش طبقه کارگر در امریکا و فقیر سازی میلیونی مردم، و انباشت گسترده از استثمار نیروی کار ارزان در اقصی نقاط جهان نتوانست جهت این سیر نزولی را برگرداند. شعار «Make America Great Again» بیان همین ناتوانی در اقتصاد است. از اینرو اینجا نیز مانند دیگر موارد مشابه در تاریخ نظام سرمایه داری آنگاه که راهکارهای اقتصادی برای کاهش بحران و خروج از آن ناکافی و ناکارآمد می شود، جنبش های آلترا دست راستی و فاشیستی سرمایه داری به عنوان راه حل سیاسی بحران به میدان می آیند. ترامپیسم پیش از هر چیز پاسخی به روند رو به افول اقتصاد امریکاست.

 

عامل دیگر که به این جنبش ارتجاعی وسعت بخشید و حداقل در مقطع انتخابات نیمی از رای دهندگان را با آن همراه ساخت کارکرد موفق رکن مهم ایدئولوژی امریکایی یعنی «American Exceptionalism» یا «استثناگرایی امریکایی» است که علی رغم سابقه تاریخی اش اما در دوران معاصر با ریگانیسم فعال و معرف فرهنگ امریکایی و جلوه برجسته آن شد. اگر چه این «استثناگرایی» نزد افکار پیشرو و مترقی امریکا هذیانی بیش نیست، اما در فرهنگ مسلط آن منشا غرور و برتری ملی است. طی پنجاه سال اخیر با وحدت ملی و همگرایی دو حزب حاکم و با هماهنگی نهادهای سیاست و مذهب و رسانه و انجمن ملی اسلحه و هالیوود و سلبریتی و تبلیغات تجاری بی وقفه بر«استثناگرایی امریکایی» دمیده شد و ضد ارزش های استثمارگری و ستمگری و نژاد پرستی و آدمکشی و خارجی ستیزی و زن ستیزی و هموفوبیا و  ترنس فوبیا وعشق به اسلحه و تخریب محیط زیست و خرافه پرستی و فرد گرایی و خود پرستی را شبانه روز تولید و باز تولد نمود و به خورد جامعه داد. ترامپیسم نماینده اصیل و ِبَرند «استثناگرایی امریکایی» و همه ضد ارزش های آن در فرهنگ مسلط نظام سرمایه داری امریکاست. ریشه عشق مذهبی گونه و اعتماد کور و از خود بیگانه بخشی بزرگی از هواداران ترامپ به وی در همین اصالت ارتجاعی ترامپیسم نهفته است.

 

جامعه امریکا بنابر ماهیت طبقاتی و جریان مبارزه طبقاتی در آن آنتی تز ارتجاع ترامپیستی، یعنی جنبش عظیم نیروهای ترقی خواه و چپ و کارگری را نیز در خود دارد. بخش بزرگی از ۷۹ میلیون رای انتخابات ۲۰۲۰ به حزب دمکرات که ۱۳ میلیون بیشتر از رای آن در ۲۰۱۶ بود، نه را ی به سرمایه داران صاحب حزب دمکرات و سیاست های ضد کارگری آنان، که تماما در رد و نفی ارتجاع ترامپیستی، و متعلق به جنبش نیروهای مترقی و چپ و کارگری و برای آرمانهای آزادی خواهانه و برابری طلبانه آن است. واقعیت و منبع قدرت این جنبش نه در آرای انتخاباتی که در مبارزه طبقاتی جاری و در زندگی میلیونها کارکن و زحمتکش جامعه امریکا نهفته است. این جنبش به لحاظ سیاسی و نظری ترکیبی همگرا از چپ نسل های مختلف و درجات متفاوت ادراک ضد سیستمی و تعابیر متنوع از سوسیالیسم و مارکسیسم است و با برخورداری از نشریات تئوریک و با حضور در مراکز آکادمیک در مباحث نظری چپ جهانی شرکت فعال دارد. به لحاظ عملی و تشکیلاتی نیز این جنبش در طیف گسترده ای از سازمانده ای توده ای کارگری، و فعالیت در بدنه و شعب محلی اتحادیه های رسمی، و سازماندهی حول مسایل روز و عیله هر شکلی از ستمگری در محلات و کامیونیتی ها و جامعه، و  سازمان دادن اعتصابات و اعتراضات و تظاهرات ها و برپایی جنبش هایی نظیر «۱۵ دلار حداقل دستمزد» و «جان سیاه پوستان مهم است»، و با ایجاد سازمانها و احزاب چپ بسیار فعال و پر انرژی و جاری است. جنبش چپ و مترقی در امریکا پرچم دار انسانیت و مدافع همه مطالبات بر حق و سدی در برابر ارتجاع ترامپیستی و سیاست های استثمارگرانه و ستمگرانه و خونبار کل هیات حاکمه امریکا در آن کشور و در جهان است. این جنبش متحد جنبش های حق طلبانه و کارگری و چپ در دنیاست.

 

اگر برای دو جناح طبقه حاکمه در ایران، جمهوری اسلامی و اپوزیسیون راست و بورژوایی آن، دوقطبی “ترامپ یا بایدن” منافع  زیادی در پی دارد اما این برای طبقه کارگر چیزی جز حفظ و تحکیم و گسترش فقر و فلاکت و ناامنی و بی حقوقی و بی حرمتی که بمدت یک قرن توسط دو نظام سلطنتی و اسلامی بر وی تحمیل شده است نخواهد بود. جمهوری اسلامی امیدوار است که با بایدن چند صباحی دیگر به حیات خونبار خود ادامه دهد، و اپوزیسیون بورژوایی آن نیز با اتکا به ترامپ در آرزوی احیای دوران استثمارگرانه و ستمگرانه گذشته اش و یا شراکت  در قدرت سیاسی موجود است. یک قرن حاکمیت طبقاتی سرمایه داران، سلطنتی و اسلامی، تاکید می کند که هر اندازه از  بهبود وضع طبقه کارگر در امروز و رهایی آن از بردگی مزدی در گرو مبارزه برای بزیرکشیدن کل این حاکمیت طبقاتی و در گام نخست سرنگونی جمهوری اسلامی و دست رد زدن به متحدین طبقاتی اینان و ترامپ ها و بایدن هاست.

 

بحران کنونی امریکا که ورشکستگی اقتصاد و سیاست و ایدئولوژی آنرا نشان می دهد از دو جنبه به تسهیل مبارزه طبقاتی کارگران در ایران کمک می کند. اول اینکه وسعت و عمق این بحران حداقل برای دهه پیش رو امریکا را با مسایل داخلی اش درگیر نموده و به تضعیف جدی سیاست خارجی مداخله گرانه و توسعه طلبانه و جنگ طلبانه آن خواهد انجامید. روندی که عملا نیز با شکست این سیاست در عراق و افغانستان مدتهاست آغاز شده است. ادامه این سیاست خارجی بدون رونق اقتصادی و ثبات سیاسی و آرامش اجتماعی در امریکا مقدور نیست. این به معنای تضعیف و حتی احتمالا حذف عنصر “امریکا” از سیاست ها فریبکارانه جمهوری اسلامی، چه به معنای “ضد امریکایی” گری اش و یا به معنای پنهان شدن پشت فشارها و تهدیدهای اقتصادی و نظامی امریکا، خواهد بود. به این ترتیب جمهوری اسلامی عریان تر از همیشه در برابر توده تحت ستمی قرار خواهد گرفت که برای سرنگونی آن منتظر فرصت مناسب اند.

 

دوم اینکه بحران کنونی و ورشکستگی اقتصاد و سیاست و ایدئولوژی امریکایی نیز به معنای ورشکستی آرمان اجتماعی  کل اپوزیسیون بورژوایی ایران و آلترناتیو آن برای آینده است. چنین حقیقتی برای این اپوزیسیون به معنای بی افقی اش در سیاست ایران و زمینه ساز نزدیکی اش به جمهوری اسلامی است. از اینرو  ورشکستکی یک آرمان و افق استثمارگرانه و ستمگرانه که فریبکارانه در مسیر مبارزه مردم تحت ستم قرار گرفته شرایط مساعدتری را برای پیشروی آلترناتیو سوسیالیستی طبقه کارگر در برابر جمهوری اسلامی به مثابه حاکمیت کل طبقه سرمایه دار فراهم می سازد.

 

و بالاخره تحولات و بحران کنونی امریکا و ارتباط اش به سیاست در ایران و تاثیراتی که بر آن می گذارد بار دیگر بیانگر اینست که از نقطه نظر تامین منافع طبقه سرمایه دار در برابر  بحران کنونی نظام سرمایه داری ایران دو آلترناتیو بیش قابل تصور نیست: یکی حفظ همین جمهوری اسلامی بصورت موجود و یا تعدیل رفتار داده است، دیگری ترامپیسم (با یا بدون ترامپ) یعنی همین نظام استثمارگر و ستمگر و نژاد پرست امریکایی است. از نقطه نظر تامین منافع طبقه کارگر اما، و در رد و نفی هر دو این آلترناتیوهای ضد کارگری و ضد انسانی، تنها آلترناتیو قابل تصور سوسیالسم همین طبقه است.

امیر پیام

۲۹ آبان ۱۳۹۹

۱۹ نوامبر ۲۰۲۰

amirpayam.wordpress.com

********************************************

[download id=”undefined”]

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)