مارک لیواین استاد تاریخ در دانشگاه کالیفورنیا است.
***
تمرکز بر بیماری نئولیبرالیسم جای نادرستی است. مشکلی که امروز با آن روبرو هستیم بسیار شوم تراست.
هرقدرتلاش شود که سرمایهداری و نژاد را ازهم جدا کنید، اما این دو بهطرزموذیانهای نافشان به هم وصل است. این موضوع را جهانگیری کرونا بهخوبی نشان داد، خصوصاً درآمریکا که گسترش تأثیرنژادی این ویروس قساوتِ روزمره نژادپرستی آمریکایی را ناگهان تحملناپذیر کرده است. اما برای یافتن پاسخ به نابرابریهای فاحش که بهواسطه بحران کنونی عیان گشته، اغلب به جای جستجوی ریشههای عمیقترنابرابرهای فاحش، برموضوع محدودی به نام نئولیبرالیسم تمرکز میکنند.
چه آکادمیها و چه اتاقهای فکر، چه هاآرتص و چه گاردین، چه نائومی کلاین وچه نوآم چامسکی، و یا ان. جی. او.های بینالمللی مترقیِ رنگارنگ، همه وهمه تقصیر را بر گردن نئولیبرالیسم انداختهاند و امیدوارند که «ویروس جدید کرونا پایان نظم نئولیبرال وویروسِ منحصربه فرد آمریکاییِ نئولیبرالیسم را رقم بزند. اما تمرکزبه تنهایی روی تفکر نئولیبرال در دوران حال عملاً نابهجاست، چراکه نظام فعلی صرفاً جدیدترین تکرارِهمان ماتریسِ نیروهای ۵۰۰ سالهای است که امروز نیز همچنان جهان مدرن را شکل میدهد. با این نظام باید مثل یک گیاه مهاجم روبروشود و اول نه به سمت تازهترین شاخ و برگهای آن بلکه باید به سراغ ریشههایش رفت. ریشههای بحران فعلی عمقی به اندازه عمر سرمایهداری دارد وبه انکشاف سرمایهداری وریختشناسیِ دولت-ملتها برمیگردد و البته به نظم تکوینی استعمارکه هردوی اینها را بارورکرده است.
خشونت در طی صدها سال ابزاری —البته نه همواره مطلوب یا حتی کارآمدترین ابزار— برای تضمین بازدهی و سودآوریِ ماتریس سرمایهداری بوده است. موضوع مهم دیگری که برای کارکرد روان و بیدردسر ماتریس سرمایه داری ضروری بوده، بقول میشل فوکو “زیست سیاست” است. زیست سیاست همان عقلانیتِ سیاسیِ کاملن مدرن است که بهمنظور تضمین، حفظ و تکثیر زیست انسانی، مردمان مدرن را سازماندهی و مدیریت میکند. هدف نظم زیست سیاسی مدرن، خلقِ شهروندان و بردگان، کارگران و سربازان، و مادران و پسرانی است که آنقدر انعطافپذیر باشند که بتوانند بهشکل کارآمدی درنظام سرمایهداریِ همواره درحال تغییروتحول کارکرد داشته باشند. فوکو معتقد بود که زیست سیاسی مدرن از «پارادوکس نژادپرستیای رنج میبرد که جامعه آن را بهسوی خودش نشانه میگیرد. در حقیقت، “سرمایهداری نژاد” نه یک پارادوکس، بلکه کدگذاریای (نمادی) است که توضیح میدهد چرا مدیریت و نظمدهیِ مدرن به زیست انسانی همواره برای آنکه درست و کارآمد عمل کند به این حجم از خشونت و مرگومیر رهنمون شده است. نظریهپردازانتقادیِ کامرونی، آشیل اِم بِمبه، نخستین کسی بود که نقش خشونتِ افراطی در سازوکارِ نظمهای زیست سیاسیِ گستردهتر را “مرگ سیاست” توصیف کرد. این واژه نه تنها به حق یک دولت برای کشتن مردم و سازماندهی مردم برای کشته شدن (بهجای زندگی کردن) ارجاع دارد، بلکه همچنین به حق دولت برای قراردادنِ مردمش درمعرض خشونت شدید ومرگ و تقلیل بخشهایی از جمعیت به برهنهترین وبیثباتترین حیات ممکن اشاره دارد. وهدف از همه این کارکردها حفظِ سلسله مراتبهای سیاسی و اقتصادیِ تثبیتشده نظام سرمایهداری است.
حکمرانی تبهکارانه
زیست سیاست و مرگ سیاست نمیتوانند بدون یکدیگر وجود داشته باشند، اما (عدم) توازنِ خاصِ بین آنها به ویژگیهای سرمایهداری نژادی و ملیگراییِ قومی درهرکشور بستگی دارد. دو سازوکاریا فعل وانفعال وجود داشته که باعث شده همواره مرگ سیاست در نظام سرمایهداری جایگاهِ بسیارمرکزیتری (نسبت به آنچه اغلب گمان میشود) داشته باشد. اولین آنها نظریهای است که نظریهپرداز پرویی، آنیبال کیخانو، آن را “استعمار قدرت” Coloniality) of power) نام نهاده است. که استعمار قدرت تضمین میکند که سازوکارنژادی و زیست سیاسیِ خشونتبار موجود در قلب حکمرانی استعماری، هم در متروپلها و هم در “پسامستعمره “های پس ازاستعمارزداییِ صوری اعمال گردد. دومین عاملِ تشدیدکننده عدمتوازنِ بین زیست سیاست ومرگ سیاست در بیشترجوامع این واقعیت است که دولتها و ساختارهای حکمرانیِ مدرن از همان آغاز دی. ان. ای مشترکی با شرکتهای بزرگ تبهکارداشتهاند، وقدرتشان را ازطریق اخاذیِ پول، منابع وکسب فاداری ازسوی جامعهها در ازای حفاظت از آنها دربرابر تهدیدهای داخلی و خارجی میگیرند (که اغلب اوقات تهدیدها را خود همین تشکیلات ایجاد کرده یا به آن دامن زدهاند).
هرچقدر قدرت و ثروت بیشتری در یک جامعه متمرکز شده باشد، گفتمانهای نژادی و انحصارگرا نیز بیشتر درآن پا میگیرد ونظام حکومتی آن و درنهایت خودِ جامعه تبهکارترمیشود. همانطور که فیلسوف آلمانی ماکس هورکهایمر میگوید، سازوکار ذاتاً تبهکارانه حکمرانیِ مدرن در یک نظام سرمایهداری مبتنی است بروابستگیِ حاکم و حکومتشونده؛ یعنی کسانی که بر سر قدرتاند، در آن واحد هم از موکلانشان محافظت وهم از آنان بهرهکشی میکنند. درست به همین دلیل، حکومتهای اقتدارگرا اغلب “دولتهای مافیایی” خوانده میشوند. این امر وقتی حائز اهمیت میگردد این کارکرد (مافیایی بودن دولت) با دیگرکارکردِ سرکوبگرانه دولت یعنی جنگ ترکیب شود. این همان چیزی ست که چارلز تیلی جامعهشناس آمریکایی آن را “جنگافروزی و دولتسازی” مینامد که توامان به بالاترین شکل جرم سازمان یافته و خالص ترین شکل حکومت تبدیل میگردند.
از سرمایهداری “دلپذیر” تا سرمایهداری مرگ
پس از دوران شدید مرگ سیاستِ امپریالیسمِ برتر اروپایی، و به تبع آن دوران توسعهطلبیِ آمریکا و نیزدو جنگ جهانی، دوران جدیدی از زیست سیاست که مقارن با استعمارزدایی بود، فرا رسید و این دوران با افزایش بیسابقه توزیع رفاه مادی در غرب همراه بود، این امر خود نوعی از حکمرانی ایجاد نمود که اقتصاددانان (اغلب بهتمسخر) از آن به عنوان سرمایهداری دلپذیر (cuddly capitalism) یاد میکنند. با این حال، این روند دیری نپایید و دردهه ۱۹۷۰، پیشرفتهای تکنولوژیکی، احیای ارتودکسی بازارآزاد، و روی کار آمدنِ ایدئولوژیهای فرهنگی و سیاسی نومحافظهکارانه، باعث شکلگیری نظم نئولیبرالی شدند. و اکنون نظم نئولیبرالی حاکم برجهان مقصربسیاری از بدبختیها ومصیبتهای جهان شمرده میشود. در کشورهای جنوب جهان (منظور جهان سوم است)، ازسیاستهای نئولیبرال برداشتی نواستعماری شد. اما با توجه به آنکه استعمارگریِ قدرت در کانون نئولیبرالیسم جای دارد، حتی با وجود اینکه در جوامع پیشرفته سرمایهداری سیاستهای اقتصادی نئولیبرال موجب رشد اقتصادی گردید، ولی منافع ناشی ازآن تنها نصیب بخشهای بسیار محدود و معدودی از جامعه گشت. از سوی دیگر فساد، نابرابری، و فقر-جرم انگارانه به طور قابل ملاحظهای افزایش یافت وبه نژادپرستی ساختاری تشدید شده هرچه بیشتر وخیم ترگردید و بسیاری از دستآوردهای دوران گذشته را نیزازبین برد.
در آغازقرن حاضر، نوع جدیدی ازمرگ سیاست از دل این فعل وانفعال بیرون آمد که من آن را “نکرولیبرالیسم” (Necroliberalism) یا لیبرالیسم مرگ مینامم. این مرگ سیاست با اعتقاد راسخ به بازار نئولیبرالی، بنام جنگ علیه تروریسم شکل گرفته، وبه طورفزایندهای برای توجیه آن به مسائل نژادی، قومی، فرهنگی و مذهبی دست یازیده میشود. حکمرانی نئولیبرالی هم مستلزم نهادینه کردن عمیقترِفساد در نظامهای مالی وسیاسی است که ازطریق آن به تزریق بیشتر ثروت به جیب بهاصطلاح “قشر یک درصدِ ثروتمند” جهان ادامه میدهد. امروزه افزایش نابرابری، فقر، آسیبهای اجتماعی (بدهی، بیماریهای روانی، اعتیاد) و تخریب محیط زیست موجب گردیده که نئولیبرالهایی که به لحاظ سیاسی لیبرال بودند، بیش از پیش اخلاقیبودن ویا حتی قابلیت تداومِ نظام کنونی را زیر سئوال ببرند. اما برای جلوگیری از، ازدست دادن پایگاه حمایتی خود با چرخشِ ایدئولوژیک راستگرایانه تند وعلنی به سمت سیاستهای نژادی و نیزبه کمک ازاونجلیستهای محافظهکار سفید- یعنی همانهایی که بهطور سنتی ذینفعان سرمایهداری آمریکایی محسوب میشوند- دست به جبران ریزش حمایت از خود زدند.
آیا یک ویروس میتواند سفیدبودگی را درمان کند؟
نئولیبرالیسم برای عملکردی کارآمد به یک نظام جهانی یکپارچه و نیز به یک طبقه متوسطی روبهرشد نیاز داشت. مضافن لیبرالیسم مرگ خواستارافزایش امنیتی سازی، نظامی گری، و راکتیزاسیون برای کارکرد اقتصاد سیاسی آمریکا بود. آنچه من آن را نکروکاپیتالیسم یا “سرمایهداری مرگ” مینامم شامل نژادی پرستی، راکتیزه، نظامی گری و انتقامجوی بی سابقه ونیزنوعی سیاست مرگی ازسرمایه داری است که دردوران دولتمردانی همچون ترامپ، پوتین بولسونارو، دوترته، اوربان، ناتانیاهو، اسد و دیگر همقطاران اجرا میگردد. در این راستا، دشوار بتوان ویروسی را متصور شد که به صورت تصادفی بیشتر از ویروس جدید کرونا در خدمت حمایت از سیاستِ مرگ فوق العاده نژادی (بیشازحدنژادیشده) طراحی شده باشد. این ویروس جدید، که گویی نابرابری نژادی و اقتصادی در کد ژنتیکیاش نوشته شده، جهان گیری آن نه فقط به تغییر ساختاری اقتصاد جهان در امتداد خط و مرزهای ملیگرایانهتر منجر شده، بلکه درحال شتاب بخشیدن به روند اتوماسیون یا خودکارسازی صنعتی و تکنولوژیکی است. این به نوبه خود میتواند طی یک دهه بالغ بر یک سوم کارگران آمریکا را آواره و یا برای همیشه ازبازار کارخارج نماید. بدین ترتیب، نه تنها بخش عمدهای از لومپن پرولتاریای قرن بیست و یکم سیاهان و رنگین پوستان را تشکیل خواهند داد، بلکه میلیونها سفیدپوست آمریکایی نیز آسیب خواهند دید.
از این جهت، جهان گیری کرونا ممکن است درنهایت نقطه عطف تاریخی درسرمایهداریِ-نژادی آمریکایی تبدیل گردد. سرمایهداری همواره با جداسازی فرهنگی، سیاسی واقتصادی مردم ازهمدیگر، کارکرد داشته و نیز با دادن “دستمزد” مالی به بخش قابل توجهی از افراد غیر نخبه حمایت مستمرآنان را ازخود تضمین نموده است. اما امروز نه فقط آمریکاییهای آفریقاییتبار و سایر گروههای همواره درحاشیه، بلکه آمریکاییهای سفید نیز دیگر اعتقادی به نظام حاکم ندارند. تا همین اواخر بهنظر میرسید که رئیس جمهورترامپ میتواند با حذف، شیطانی جلوه دادن و سرکوب دیگران، موجب حفظ آگاهی کاذب در میان سفیدها باشد که نظام به نفع آنها کار میکند. اما در طوفان جهان گیری کرونا، بحرانِ اقتصادی و نژادی نشان داده که هم امپراتوروهم سرمایهداری، اگرچه لخت نباشند، اما لباس چندانی نیزبرتن نخواهند داشت. جهش (موتاسیون) و دگرگونیِ سرمایهداری به سمت سرمایه داری مرگ مانند ویروسی است که چنان مرگبار شده که دیگر نمیتواند به تکثیرخودش درجامعه میزبان ادامه دهد. ماهیتِ مطلقاً جنایتکارانه سرمایهداری امروزو ویرانیهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی ومحیطزیستیای که از خود برجای گذاشته، بهسرعت روکش ایدئولوژیکی سفیدبودگی سرمایهداری را کنار میزند ومدام تعداد بیشتری ازآنها را – که سابقاً خود را ذینفع این نظام میدانستند— با ابعادی از واقعیت آشنا ساخته، به طوریکه هر گونه امتیاز نژادی نمیتواند سد راه شود.
هرچقدر این بینش گستردهتر شود، زندگی سیاهپوستان نیز اهمیت بیشتری برای همگان خواهد داشت، و شانس اینکه سرانجام آمریکایی مبتنیبر برابری واقعی پیریزی شود بیشتر خواهد بود.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.