جنبش ملی وایدئولوژِی امپریالیسم
علم تاریخ اجتماعی ما تریا لیستی، شناخت ، شرایط،دلایل وچگونگی گذار از نظام سرمایه داری
را نشان میدهد؛ (به همین دلیل نیز با این روش پژوهش نمیتوان توضیح زیادی درمورد جامعه
سوسیالیستی آینده داد.) درحالی که جامعه شناسی فرآورده ای ایدئولوژیک و کوششی در جهت
شناخت شرایط ،دلایل و چگونگی زندگی در جامعه سرمایه داری است.درنتیجه جامعه شناسان
ازدلایل علم تاریخ استفاده نموده تا به شناخت مورد نظر خود جامعیت بخشند؛ بدون
آنکه قادر به درک مرز بین محدوده ایدئولوژیک جامعه شناسی و بسترهای علم تاریخ
اجتماعی باشند، به همین جهت تعریفی جامعه شناسانه از علم تاریخ ارائه میدهند ؛زیرا ازیک سوجامعه شناسی خود بر اساس شرایط موجود وقبول پایه های آن همچون طبقات ،دولت وایدئولوژی به عنوان حقایق جاودانه شکل گرفته است ؛ و از سوی دیگر با توجه به
اثرات زیانبار ایدئولوژی های حاکم بر نظام سرمایه داری بر علم تاریخ اجتماعی ،موجب درکی ایدئولوژیک در نزد مدافعین آن شده است . درنتیجه جامعه شناسان بر پایه
چنین موجودیت و شناختی ، هنگامی که علم تاریخ اجتماعی ماتریالیستی را مورد بررسی
قرار میدهند آن را به عنوان پدیده ای ایدئولوژیک برآمده از شرایط خاص تاریخی
ارزیابی میکنند که با گذشت زمان واقعیت وجودی خود را از دست خواهد داد . درحالی
که
با وجود تضاد های نظام سرمایه داری تنها از طریق درک ماتریالیستی از تاریخ است که
میتوان مسیرحرکت آن را به صورت علمی درک
نمود و راه حلی عملی وروشن ارائه داد .مسیری که ایدئولوژیهای حاکم بر نظام سرمایه داری بدون آنکه جهت گیری کلی آنرا درک
نمایند از طریق آزمون و خطا به آن متوسل میشوند وبه همین دلیل به هرج ومرج برآمده از شرایط موجود ، خصوصأ درکشورهای در حال توسعه دامن میزنند .
بنابر این، مطالبی که در ادامه خواهد آمد، ضمن
آنکه قصد دارد در زمینه های مورد اشاره، پوشش های ایدئولوژیک درک ماتریالیستی ازتاریخ را روشن نماید؛
راهکاری عملی را نیزارائه دهد.
مارکس و انگلس که با انتشار مانیفست در سال ۱۸۴۸آغازعصر نوینی را بشارت میدهند؛ بیست و پنچ سال بعد درپیشگفتار چاپ ۱۸۷۲می گویند، به
لحاظ نظری : “اصول کلی مسائلی که در این مانیفست شرح و بسط داده شده است رویهم رفته تا زمان حاضر نیز به صحت کامل خود باقی مانده است “. اما به لحاظ
عملی گفته میشود:”اجراءعملی این اصول ،همانطور که د ر خود مانیفست ذ کر شد،همیشه و همه جا مربوط به شرایط تاریخی موجود است و به همین جهت برای آن اقدامات
انقلابی که درپایان فصل دوم قید گردیده است به هیچ وجه اهمیت مطلق نمیتوان قائل شد”.در حالی که کمونیستها پس از مارکس و انگلس به جای آنکه “اقدامات
انقلابی “پرولتری را از “شرایط تاریخی”استنتاج نمایند، “شرایط
تاریخی “را درخدمت “اقدامات انقلابی “پرولتری قرار داده اند .
به
همین جهت نگاه آنها به پدیده های تاریخ به نوعی بوده است، تا به هر صورت که شده به
اجراء عملی اصول مورد نظر خود دست یابند . مسئله ای که در بخش قبلی از طریق تعریفی
ایدئولوژیک از سوسیالیسم و تعیین مضمون سوسیالیستی دررابطه با مبارزه طبقاتی مورداشاره قرار گرفت.
و اما شرایط تاریخی مورد نظر در پیشگفتارمانیفست عبارت از چه بوده است ؟ : ” تکامل فوق العاده صنایع بزرگ در جریان
سالهای از ۱۸۴۸به بعد و بهبود رشد سازمانهای حزبی طبقه کارگر که با این تکامل
صنعتی همراه است “.در اینجا آنها به نمودارهای تاریخی رشد، دو رکن اساسی
نیروهای مولده، یعنی تکامل صنعت مدرن همراه با “
رشد سازمانهای حزبی طبقه
کارگر
“اشاره دارند؛ که خود نیز، به عنوان بخشی از جنبش طبقاتی کارگران، ومطابق با امکانات و بسترهای تاریخی رشد آن عمل میکنند ، نه فرقه جداگانه ای که سعی
در تحمیل اصول نظری خود بر جنبش کارگری را دارد.
سالها بعد، در ادامه نگرش فوق در پیشگفتارمانیفست ، در رابطه با رشد نیروهای مولده در نظام سرمایه داری در قرن نوزدهم،انگلس در مقدمه خود بر چاپ ۱۸۹۵مبارزه طبقاتی درفرانسه، با توجه به این تفکر که
انقلاب سوسیالیستی را نزدیک میدانست ؛ میگوید : ” تاریخ نشان داده که ماوتمام کسانی که مانند ما می اندیشیدند همگی بر خطا بوده اند . نشان داده که وضعیت
تکامل اقتصادی در قاره ی اروپا هنوز تا بلوغ لازم برای الغای تولید سرمایه داری
فاصله ی زیادی دارد .و این امر را انقلاب اقتصادی که از ۱۸۴۸به بعد در سراسر قاره
رخ داده ، ثابت کرده است .
صنعت بزرگ در فرانسه ، اتریش
– هنگری ، لهستان واخیرأدر روسیه استقرار یافته است . تمامی این تغییرات بر بنیادی سرمایه دارانه انجام
شده است ، بنیادی که بنابر این در سال ۱۸۴۸ هنوز قابلیت گسترش عظیمی داشت ” وسپس به ” رشد سوسیال دمکراسی ” و جنبش کارگری در پرتو دمکراسی بورژوایی
میپردازد .(در اینجا همواره این پرسش باقی خواهد ماند، که اگر آنها در آن هنگام،دچار چنین “خطا”یی نمیشدند، در مقابل این بشریت تشنه برابری و سوسیالیسم،افکار آنها تا چه حد مورد توجه قرار میگرفت و میتوانست اهمیت جهانی کسب نماید؛حقیقتی که همواره با دقت نظر بسیاری از جانب آنها دنبال می شد.)آنچه که در زمان
نگارش عبارات فوق از جانب انگلس بیشتر یک پیش بینی تاریخی، همچون وصیتی برای
کمونیستها در آینده بود امروز دیگر با گذشت بیش از یک قرن حقیقت تاریخی خود را هرچه بیشتر آشکار نموده است.
هرچند که بسیاری از سوسیالیستهای ایدئولوژک همچون لنین بدون توجه به آن مسیردیگر، و فرقه گرایانه ای راکه مارکس سالها به جدال با آن پرداخته، برای خود انتخاب
کردند . در واقع آنچه را که مانیفست در نیمه قرن نوزدهم به عنوان “نیروهای
تولیدی عظیم تر و غول آساتری از مجموع تمام نسلهای گذشته ” نام میبرد در مقایسه
با تکنولوژی و صنعت امروزین نه تنها بلوغ نیافته بود، بلکه تنها نشانگر طفولیت
نظام سرمایه داری بوده است . و همچنین جنبش های کارگری و سوسیال دمکراتیک چنانکه
در دهه های پس از آن تا کنون شاهد بوده ایم زمینه های رشد و گسترش عظیمی را در پیشداشته اند.
: بنابراین چنانکه مارکس میگوید
هیچ نظام اجتماعی پیش از آنکه”
تمامی نیروهای مولدی که همراه آنها در نظام مذکور جایی برای توسعه یافتن هست
.تکامل یافته باشند هرگز نابود نمیشود ، و روابط تولید برتر نوین پیش از آنکه شرایطمادی وجودشان در بطن جامعه ی کهن بالغ شده باشد ، هرگز به جای روابط کهن تر نخواهدنشست ” ( نقد اقتصاد سیاسی
صرف نظر از آنکه مارکس و انگلس به لحاظ نظری
به نزدیکی انقلاب سوسیالیستی اعتقاد داشتند یا نداشتند،همواره مبنای اقدامات عملی
خود را بر ظرفیت های تاریخی ایجاد شده توسط نظام سرمایه داری میگذاشتند و نه یک
پدیده جبری در جهت انجام یک انقلاب سوسیالیستی، چنانکه کمونیستهای پس از آنها قراردادند ، به همین جهت چون کمونیستها لزوم
انقلاب اجتماعی سوسیالیستی را از شرایط تاریخی استنتاج نمی کردند، به سادگی دو اصل
بنیادین نظریه مارکس و انگلس را در رابطه با انقلاب سوسیالیستی نادیده گرفتند .
یعنی اولأ انقلاب سوسیالیستی در پیش رفته ترین
کشورهای صنعتی صورت خواهد گرفت. و دومأ چون سوسیالیسم پاسخی به تضادهای نظامسرمایه داری است و نظام سرمایه داری یک سیستم اقتصادی جهانی میباشد؛ الزامأ بایدبه صورت جهانی و یا حداقل چنانکه در آن زمان میگفتند در چند کشور پیشرفته صنعتی به
یکباره انجام گیرد؛ پدیده ای که هم اکنون از اهمیت جهانی درجه اولی برخوردار است .در نتیجه چون سوسیالیسم آنها از شرایط تاریخی به وجود نمی آمده ، در هر کشور عقب
مانده ای به اقدامات خود جهت ایجاد سوسیالیسم پرداختند ؛ کشورهایی که اساسأ به
خاطر وجود عقب ماندگی صنعتی و دیکتاتوری نمی توانست مسیر مستقل رشد خود را طی
نماید و معیاری برای تشخیص ضرورتهای تاریخی شکل گیری سوسیالیسم را به دست دهد . واگر راه حل سوسیالیستی تضادهای نظام
سرمایه داری از بستر تاریخی آن که در پیشرفته ترین کشورهای صنعتی است جدا شود ، آن
تضادها حل نمیشوند بلکه صرفأ تغییر شکل میدهند . و راه حل آن نیز از بستر خود این
نظام به وجود نمی آید بلکه طرح ها و چارچوبهای ایدئولوژیکی را الزام آور میسازد،که آن را از یک تفکر زنده که برمبنای رشد نیروهای مولده شکل گرفته به مجموعه ای ازایده های انتزاعی که اساسأ هیچ توضیح ماتریالیستی و علمی ندارد ؛ تبدیل میکند .زیرا سوسیالیسم علمی هرگز همچون آقای دورینگ “یک طرح جامع و کامل برای تجدیدسازمان جامعه” عرضه نکرده است که در هر شرایط تاریخی قابل انطباق با جوامع
مختلف باشد.
بنابر این چون مضمون و محتوی جامعه سوسیالیستی از پیشرفته ترین کشورهای صنعتی حاصل میشود، وقتی انقلابات
پرولتری را به عقب مانده ترین کشورها منتقل نمودند در واقع با این اقدام به یک عمل
تاریخی کیفیتی فرا تاریخی بخشیدند .
در این هنگام برپایی سوسیالیسم، به جای
استنتاجات تاریخی از فرایند رشد نظام سرمایه داری، به یک سری اصول نظری و مجموعه
ای از ایده آلها جهت پی ریزی جامعه آینده تقلیل می یابد. درواقع آنها میتوانندبرمبنای حکومتی ایدئولوژیک مجموعه ای ا ز ایده آلهای سوسیالیستی را مطرح نماینداما هرگز نمیتوانند جامعه سوسیالیستی را ایجاد کنند .
مارکس که برمبنای درک ماتریالیستی از تاریخ،شناخت شیوه های مختلف تولیدی را پایه و اساس تغییر و تحولات تاریخی و جایگزینی
آنها با یکدیگر میداند ؛ بر همین اساس نیز به تفکیک شیوه های تولیدی ما قبل سرمایه
داری در اروپای غربی و آسیا پرداخته است .
در حالی که از همان ابتدای امر، لنین هیچگونه
درک درستی از تفاوت شیوه های مختلف تولیدی ماقبل سرمایه داری در آسیا و اروپای
غربی ندارد و هر دو را دارای یک نوع از توالی تحول تاریخی میداند . بنابر این، اوچگونه می تواند تفاوت گذار هر یک از جوامع فوق را از شیوه تولید ما قبل سرمایه
داری به سرمایه داری درک نماید؟ و همچنین درک درستی از ماهیت مناسبات غرب با شرق
در جریان این تغییر و تحولات تاریخی و نتایج حاصل از آن ارائه دهد ؟ با توجه به
مطالب فوق از تفاوت ” شیوه تولید آسیایی ” مطلب را پی میگیریم .
مارکس و انگلس پیش از آنکه به توضیح چگونگی شکل
گیری شیوه های مختلف تولیدی از بطن یکدیگر بپردازند بر نقش شرایط اقلیمی و یاجغرافیایی در پیدایش شیوه های مختلف تولیدی در اروپا و آسیا به عنوان یک پایه علمی
تاکید داشته اند . بر همین اساس انگلس هنگامی که در ” منشاء خانواده ، مالکیتخصوصی و دولت ” به علت عدم تکامل ” نیم کره باختری” و یا”قاره باختری، یعنی آمریکا” در گذار از ” جهان کهن ” تا زمان
چیرگی اروپائیان برآن جا ” در مقایسه با ” نیم کره خاوری” و یا”قاره خاوری”
میپردازد ، علت آن را بر مبنای وجود شرایط جغرافیایی
متفاوت توضیح میدهد و میگوید :”اثر این شرایط طبیعی ناهمسان این بود که از آن
به بعد ساکنان هر یک از نیم کره ها به راه ویژه خود رفت “. عدم تشخیص و یانادیده گرفتن نقش عوامل جغرافیایی در شکل گیری و شناخت شیوه های مختلف تولیدی و یاپیدایش مسیرهای متفاوت در تکامل جامعه بشری اولأ ما را در شناخت چگونگی برخورد باموقعیت هایی که در آن قرار داریم ناتوان خواهد ساخت و دومأ به طور غیر مستقیم به
تفکرات مرتجعانه در رابطه با برتری های نژادی ، ملی ، قومی ، و مذهبی دامن خواهدزد . برهمین اساس مارکس و انگلس در جریان پژوهشهای خود در رابطه با شیو ه های
مختلف تولیدی جوامع شرقی را از اروپای غربی متمایز نمودند ( مارکس ژاپن را از اینقاعده مستثنا میکند) و اعلام داشتند در این جوامع همچون اروپای غربی تحولات
اجتماعی تاریخی پدید نیامده تا بربستر آن، نظام سرمایه داری شکل گیرد و همراه خودتحولات صنعتی را ایجاد نماید .
بنابر این علت عقب ماندگی آسیا را د ر درجه نخست
در “شیوه تولیدی آسیایی ” که از آن نام
میبرند، به عنوان یک پدیده داخلی
باید جستجو نمود . و دلیل پیدایش شیوه تولید آسیایی را ” شرایط اقلیمی ” دانسته که موجب کم آبی شده و “ :
آبیاری مصنوعی در این نواحی نخستین شرط
کشاورزی است و این جزو وظایف جماعت
(کمون ) ، ایالات یا حکومت مرکزی است . “در نتیجه به دلیل نیاز به تاسیسات آبیاری که دستیابی به آن از طریق خانوارهای جدای
از هم ممکن نبوده است ؛ اولأ موجب ” فقدان هر گونه مالکیت خصوصی ارضی”شده که از آن در شناخت شیوه تولید آسیایی به عنوان ” کلید رمز آسمان
شرق” نام برده میشود. دومأ، به جهت آنکه برای کشاورزی، زمین بدون آب هیچگونه
ارزشی ندارد موجب افزایش هر چه بیشتر قدرت حکومت مرکزی گردیده و با تصاحب اضافه
محصول از جانب حکومت، که بخش مهمی از آن هزینه بر طرف کردن مشکلات ناشی از کم آبی
شده ، به جای آنکه همچون اروپای غربی در جریان مبادلات اقتصادی موجب تحولات اجتماعی
گردد ،همواره جامعه ساختارهای خود را به صورت گذشته تکرار نموده است . براین مبنااز “استبداد آسیایی ” و “ایستایی” به عنوان دو ویژ گی مهم
شیوه تولید آسیایی و عدم پیدایش و توالی نظام های اقتصادی و اجتماعی چنانکه دراروپای غربی شاهد بوده ایم سخن میگویند .
بنابر این شیوه تولید آسیایی به عنوان شیوه
تولیدی ما قبل سرمایه داری، روندی به کلی
متفاوت را نسبت به اروپای غربی طی کرده است . و در آن دوران تاریخی که اروپای غربی
از شیوه تولید باستانی و یا برده داری و همچنین فئودالیسم گذار کرده، در آسیا حاکم
بوده است . در صورتی که لنین شیوه های تولیدی پدید آمده در اروپای غربی را به همان
شکل به آسیا تعمیم میدهد و هر دو را دارای یک نوع از توالی تحول تاریخی شیوه های
تولید نام میبرد . و در اشاراتی که به عناصر برگرفه از شیوه تولید آسیایی مارکس وانگلس میکند در حقیقت آنها را صرفأ خصوصیات و ویژگی های فئودالیسم آسیایی میداند ونه یک شیوه تولیدی مستقل و متفاوت و برآمده از تحولات اقتصادی و اجتماعی تاریخی
آسیا که به گفته مارکس در تحلیل نهایی در شرایط اقلیمی آسیا ریشه داشته است .
انگلس در نامه خود به مارکس در ششم ژوئن ۱۸۵۳کهمارکس نیز از مطالب آن به طور کامل در مقاله خود “حاکمیت بریتانیا در هند” در دهم ژوئن همان سال استفاده نمود در رابطه با عدم شکل گیری شیوه تولیدفئودالی در آسیا میگوید :” اما به چه دلیلی شرقی ها به مالکیت ارضی ، حتی به فئودالی ،دست نیافته اند ؟ فکر میکنم اساسأ این امر به دلیل شرایط اقلیمی دروابستگی به زمین ،به خصوص نواحی کویری ، است که ازصحرا[آفریقا] ودرست از میان عربستان ، ایران ، هند و تا تارستان[ترکمنستان] تا بلندترین فلات آسیا ادامه می یابد .” با توجه به مطا لب فوق،از دید گاه مارکسیستی، مبنای بسیاری از نظریه های ارائه شده در مورد چگونگی پیدایش نظام سرمایه داری و مناسبات حاکم برآن در آسیا، مورد تردید و انکار قرار میگیرد.
زیرا چنانکه مارکس میگوید :” ساختاراقتصادی جامعه ی سرمایه داری از بطن ساختار اقتصادی جامعه ی فئودالی رشد یافته است.” بنابر این شکل گیری نظام سرمایه داری و به دنبال آن آغاز عصر صنعتی شدن از”بطن” شیوه تولید آسیایی حاکم براین کشورها به وجود نیامده است؛ بلکه محصول ارتباط غرب با شرق بوده است و تحلیل های بسیاری که غرب را عامل جلوگیری ازرشد بورژوازی ملی دراین کشورها دانسته که ازطریق بورژوازی کمپرادور یا وابسته عناصر تاریخی جلوگیری از رشد بورژوازی ملی را فراهم نموده، بر مبنای درک مارکسیسم یکسره نادرست و به دور از حقایق تاریخی در جهان شرق میباشد . دررابطه با همین دیدگاه ، مارکس که همواره تحولات تاریخی صورت گرفته در هند را به عنوان یک نمونه اصلی از دگرگونی در شیوه تولید آسیایی مورد بررسی قرار میدهد، در مقاله دیگری میگوید :” انگلستان در هند میتواند به رسالت دوگانه ای عمل کند : یک رسالت ویرانگر و دیگری نوآور – نابودی نظام اجتماعی کهن آسیایی و ایجاد پایه ی مادی نظام اجتماعی غربی در آسیا ” و در مقاله اش “حاکمیت بریتانیا در هند” میگوید : ” به طور قطع ،یگانه انگیزه اصلی انگلستان سود جویی شرم آوری بود که موجب انقلاب اجتماعی در هندشد ، هر چند شیوه پیشبرد منافعش احمقانه بود ، اما این مسئله ربطی به اینجا ندارد.پرسش آن است که آیا بشریت میتواند بدون دگرگونی بنیادین روابط اجتماعی در آسیا به وظایفش عمل کند . و گرنه ، انگلستان که باید جنایاتی را هم مرتکب شده باشد ، ضمن آنکه این انقلاب را به پیش برد بازیچه ی ناخودآگاه تاریخ بود .” با توجه به مطالب فوق از نظر مارکس شکل گیری و رشد نظام سرمایه داری و به همراه آن ایجاد زمینه پروسه صنعتی شدن از طریق نظام سرمایه داری غرب صورت گرفته است و قبل از آن بسترهاو زمینه های اقتصادی و اجتماعی آن وجود نداشته است.
بنابر این علت عقب ماندگی شرق ارتباط با غرب وکشورهای پیشرفته صنعتی نبوده، بلکه در شیوه تولید آسیایی حاکم براین کشورها ریشه داشته است . هر چند همواره در طول تاریخ با ورود شرق به نظام سرمایه داری و جهان صنعتی کشورهای پیشرفته صنعتی سعی داشته اند از عقب ماندگی این کشورها به سود خود بهره جویند و همین امر موجب شکل بخشیدن به محتوی تاریخی استعمار و پیدایش جنبشهای ملی بر علیه آن شده است . نتیجه دیگری که از عدم توان در شناخت شیوه تولید آسیایی وپیامدهای تاریخی آن به دست آمده ناتوانی در شناخت صف بندی های طبقاتی درون جامعه در جریان مبارزات ملی و خاستگاه و نتایج حاصل از این مبارزات در درون عناصر تشکیل دهنده آن میباشد.
چون پیدایش شیوه تولید سرمایه داری در آسیاپی امد طبیعی تکامل وتحول تاریخی شیوه تولیدی ما قبل سرمایه داری، همچون اروپای
غربی نبوده است، در نتیجه، تحت تأثیر مجموع عوامل داخلی ،خارجی و سیاسی وایدئولوژیک برآمده از آن قرار داشته است. در واقع در این کشورها نمیتوان تحولات
حاصل از نظام سرمایه داری را بر مبنای نمودارهای کلاسیک آن در اروپای غربی یکسان
پنداشت و همواره باید تأ ثیر سیاستها و ایدئولوژیهای موجود را در شکل بخشیدن به
خصوصیات وویژگیهای تاریخی این تحول مورد دقت نظر قرار داد .
زیرا در اروپا تکامل
صنعتی طبقات جدید را پدید آورد در آسیا طبقات جدید تکامل صنعتی را شکل بخشیدند . بنابراین پیدایش و تکامل اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی نظام سرمایه د اری درآسیا بازتاب
چگونگی درک ایدئولوژیک از آن میباشد .
و تا هنگامی که این کشورها در رابطه با شیوه
تولید سرمایه داری همچون کشورهای بزرگ صنعتی در مسیر قانونمند تاریخ قرار نگرفته
اند ، ایدئولوژیها نقش قدرتمندی را در روند تکامل تاریخی آن ایفا میکنند .
تفاوت نقش ایدئولوژی در غرب صنعتی با کشورهای درحال توسعه ، آن است، که در آنجا آگاهی ایدئولوژیک تابع حیات اقتصادی است؛و”این نتایج عمل طبقه است که آن را به پیش می راند” ؛ و در آسیا و دیگرکشورهای عقب مانده صنعتی حیات اقتصادی تابع آگاهی ایدئولوژیک است؛ و دائما”طبقه دست به بررسی تئوریک درمورد وظایف خود میزند”.
به هما ن
گونه
که مارکس میگوید:”روبنای حقوقی وسیاسی متناظربا شکل های معینی ازآگاهی
اجتماعی بر پا می شود.” وتا زمانی که “آگاهی اجتماعی” دراین جوامع
تحت تاثیرانواع مختلفی از ایدئولوژیهای عقب مانده وسلطه جویانه قراردارد، شکل گیری
روبناهای “حقوقی وسیاسی” نیز”متناظر” با آن بوجود می آید.وچون:”شیوه تولید حیات مادی، سرشت کلی حیات اجتماعی،سیاسی وفکری را به طور کلی مشروط
می سازد.”(مارکس) درنتیجه روند تاریخی رشد شیوه تولید سرمایه داری درمسیرحرکت
خود با تناقضات بسیاری روبرومی شود که متاثراز نقش زیانبارایدئولوژیهای مختلف میباشد.
به همین دلیل در بسیاری از مواقع دراین جوامع
اثرات صنعتی شدن همچون اروپای غربی با گسترش دمکراسی همراه نبوده وتاثیر این
سیاستها وایدئولوژیها که عوامل خارجی را نیزبه همراه داشته چنان سد قدرتمندی درحفظ دیکتاتوری عمل کرده است.درنتیجه چون مناسبات نوین سرمایه داری ازطریق کشورهای بزرگ
صنعتی به این جوامع وارد شده است؛ پی آمدهای ناشی ازمنافع کشورهای خارجی وعوامل
داخلی، که برخی طبقات واقشار منافع خود را از دست داده وبرخی نیز در پی منافع جدیدبوده اند بر خود داشته است.وهنگامی می توان درکی واقع بینانه نسبت به عوامل فوق
بیان نمود که نقش وجایگاه هریک را به درستی بشناسیم.
با توجه به مطالب فوق، اقتصادهای برآمده از شیوه
تولید آسیایی، باید از این شرایط تاریخی جدید پدید آمده به نوعی استفاده نمایند تاجایگاه خود را در صنعت وبازارجهانی ارتقاء بخشیده وضمن دستیابی به حق تعیین سرنوشت
خود به نوعی که پروسه استقلال به معنای تساوی حقوق ملت ها و نمایانگربهترین جایگاه
در تقسیم کارجهانی باشد ونه جدایی از آن به معنای دستیابی به اقتصاد خودکفا، که به شکل کودکانه ای در طول قرنبیستم مبلغین بسیاری داشت.
بنابراین، بسیاری درجریان مبارزات ملی دراین
کشورها، به جای آنکه سعی نمایند رابطه با کشورهای صنعتی را به گونه ای دگرگون
نمایند که بیشترین منافع را برای ملل زیر ستم تامین نماید، با اصل وجود این رابطه
به مقابله پرداختند.زیرا آنها بسترها وزمینه های تاریخی علل عقب ماندگی در جوامع
آسیایی را نه در شیوه تولیدی حاکم بر آنها به عنوان یک پدیده داخلی، که از طریق
سیاستهای استعماری وسلطه طلبانه مورد استفاده سود جویانه قرار گرفته است؛ بلکه دررابطه با جهان پیشرفته صنعتی می جستند.
درحقیقت
دوسطح کاملا” متفاوت درتکامل صنعتی که ناشی ازروندهای متفاوت در تحولات
تاریخی کشورهای پیشرفته صنعتی وکشورهای عقب مانده صنعتی بوده است؛ماهیت مناسبات
آنهاراتعیین میکند . درحالی که سوسیالیستهای ایدئولوژیک پدیده فوق را به صورت
برعکس ارزیابی می کنند،آنها ماهیت مناسبات کشورهای پیش رفته صنعتی وکشورهای عقب
مانده صنعتی را علت دو سطح کاملا” متفاوت در تکامل صنعتی می بینند؛به همین
جهت هرگزنمیتوانند درک علمی ودرستی از روند تاریخی وماهیت این مناسبات ارائه دهند .در همین رابطه است که نه تنها لنین بلکه بسیاری از سوسیالیستهای ایدئولوژیک برای
آنکه بتوانند نظرا ت خود را در رابطه با ایجاد سوسیالیسم در کشورهای عقب مانده به
لحاظ عملی اعمال نمایند به لحاظ نظری باید تفاوت میان شیوه های مختلف تولیدی درآسیا واروپای غربی را یا نادیده گرفته ویا بسیار کم اهمیت جلوه دهند. واز همین
نقطه است که ماتریالیسم به دور انداخته می شود وایدآلیسم جایگزین آن می شود.
مسئله
دیگری که در یکصد سال گذشته در رابطه با ایجاد جامعه سوسیالیستی در کشورهای عقبمانده صنعتی برنظرات سوسیالیستهای ایدئولوژیک سایه انداخته، درکی است که لنین ازامپریالیسم ارائه میدهد ، او درتئوری امپریالیسم از یکسو به آن تحولات تاریخی درکشورهای پیش رفته صنعتی اشاره دارد که منجر به شکل گیری انحصارات گردیده واز سوی
دیگر به رابطه این کشورها با جوامع عقب مانده صنعتی می پردازد.
دراین مورد نیز، همواره این پرسش باقی خواهدماند،وقتی که لنین ازدیدگاه ماتریالیستی، شناخت درستی از شیوه های مختلف تولیدی
درکشورهای غربی وشرقی نداشته است، چگونه می توانسته درک درستی از ماهیت مناسبات
بین آنها،تغییروتحولات تاریخی آن،چگونگی وظایفی که درمقابل این وضعیت قراردارد،تشخیص صف بندیهای طبقاتی در درون این کشورها و چگونگی اثرات اقتصاد پیشرفته
بورژوازی غربی بردرهم شکستن شیوه تولید آسیایی و ورود آنها در مسیر کشورهای سرمایه
داری وهمچنین پروسه صنعتی شدنشان ارائه دهد؟
تحلیل از امپریالیسم پیش از لنین توسط اشخاص
بسیاری مورد بررسی قرار گرفته بود؛اما کاری که لنین در رساله خود کرد، بسیاری ازنظراتی را که اقتصاد دانها ومحققین مختلف در رابطه با نظام سرمایه داری به صورت
انتقادی در جهت اصلاح خصوصیات وعملکردهای حاکم انجام داده بودند در یک مجموعه
گردآوری نمود وبااستفاده از آن وخصوصا” نظرات هابسن وهیلفردینگ مبنای نابودی
نظام سرمایه داری ودلایل گذار به سوسیالیسم قرار داده است.
درحقیقت
لنین برای هریک از تغییرات دمکراتیک مورد لزوم وبر اساس نظام سرمایه داری پاسخی
سوسیالیستی وبر مبنای الغای نظام سرمایه داری ارائه میدهد.تغییراتی که به جهت
قابلیت رشد وتکامل نظام سرمایه داری در ابتدای قرن بیستم بخشی از ظرفیت های تاریخی
وواقعیت وجودی آن بوده است . او برای طرح مسائلی بورژوا دمکراتیک پاسخ سوسیالیستی می دهد . درحالی که برای هیچیک از ضرورتهاویا مضامین مورد نیاز دمکراتیک نمی توان مضامین سوسیالیستی را جایگزین نمود.
از نگاه لنین سوسیالسم مجموعه ای از ایده آ ل
هابرای جامعه آینده است که همچون اکسیر نجات بخش تنها باید حزب کمونیست قدرت را به
دست گیرد وسپس آنها را یک به یک اجرا نماید.
لنین به این جهت مفهوم امپریالیسم را برای
سرمایه داری انحصاری انتخاب می کند، چون پیدایش آن را آخرین مرحله تکامل نظام
سرمایه داری میداند؛ وپس از این مرحله، هر پدیده ای که نشان از تکامل این نظام
باشد ، بی اهمیت می شود.در حالی که آخرین مرحله تکامل نظام سرمایه داری، نه برحسب
میزان تمرکز سرمایه ها ویا تداخل وادغام سرمایه ها که از ترکیب سرمایه بانکی
وسرمایه صنعتی تحت عنوان “سرمایه مالی” نام برده می شود و یا شکل
سازمانی آن همچون سندیکاها ، تراست ها ، کارتل ها وغیره بلکه آن شرایطی است که
دیگر جایی برای رشد نیروهای مولده وجود نداشته باشد.درحقیقت لنین از شکل به مضمون
می رسد نه از مضمون به شکل، پیدایش انحصارات در پایان قرن نوزدهم مرحله ای نوین
درتکامل نظام سرمایه داری بوده است ونه آخرین مرحله آن که به عنوان مفاهیمی هم وزن
استفاده می شود.
لنین در رابطه با نقش انحصارات در ساختار درونی
وروند تکاملی نظام سرمایه داری میگوید:”این انحصار نیز مانند هر انحصار دیگری
به شکل غیر قابل اجتنابی باعث پیدایش گرایش به سوی رکود وگند ید گی می شود ازآنجایی که قیمت ها را انحصار تعیین می کند،هرچند هم موقت باشد،این خود تا درجه
معینی موجب از بین رفتن انگیزه برای پیشرفت تکنیکی وبالنتیجه هر گونه پیشرفتی میشود.به علاوه امکان اقتصادی برای کاهش عمدی پیشرفت تکنیکی فراهم میآید.”(رساله امپریالیسم) بنا براین انحصارات در عرصه داخلی باعث “رکودوگندیدگی” همچنین “زوال””
احتضار” ومرگ نظام سرمایه
داری می شود.واما در ادامه با عباراتی که جملات بالا را نقض میکند،میگوید:”اشتباه بود اگر تصور می شد این تمایل به سوی گند ید گی،رشد سریع
سرمایه داری را منتفی می سازد.” “وروی هم رفته سرمایه داری با سرعتی به
مراتب بیش از پیش رشد می یابد.”(رساله امپریالیسم) وقتی از یک نظام اقتصادی-اجتماعی تحت عنوان پوسیده وگندیده ودر حال زوال نام برده می شود، دیگر نمی توان ازرشد سریع ویا تکامل آن سخن به میان آورد.اما لنین چون نمی تواند حقایق موجود را بانتیجه گیریهای ایدئولوژیک خود مطابقت نماید،همچون بسیار موارد دیگر در رساله خود،عبارات ویا نتیجه گیریهای متناقض را به راحتی در ادامه یکدیگر می آورد تا چیزی رااز قلم نیا نداخته باشد.
هنگامی که یک نظام اقتصادی – اجتماعی درمسیر رشدوتکامل قرار دارد،گرایشات،انگیزه وتمایلات فردی وگروهی بخش هایی ازبورژوازی نمیتواند ماهیت آن نظام راتعیین کند. در حالی که لنین زوال ومرگ نظام سرمایه داری رابراین مبنا تعیین می کند ومسیر تکاملی ورشد آن را بی اهمیت ویا در خدمت آن میداند. این گرایشات،انگیزه وتمایلات فردی وگروهی بورژوازی نیست که مسیر آن را تعیین
میکند بلکه این مسیر رشد وتکامل نظام سرمایه داری است که گرایشات، انگیزه وتمایلات
فردی وگروهی آن را تابع خود خواهد ساخت.
بر مبنای چنین استدلالهایی که در رابطه با”پوسیدگی” و “زوال” نظام سرمایه داری بیان می شود، میگوید:”مشخصه
های عصرانتقال از سرمایه داری به نظام اجتماعی و اقتصادی بالاتری شکل گرفته.”
نظام سوسیالیستی همچون نظام سرمایه داری نیست که با فرآیند تاریخی رشدتولید کالایی در کنار واز بطن اقتصاد فئودالی به تدریج موجب زوال آن شده، آن رامغلوب نموده وباعث سقوط آن شود؛ بلکه بر مبنای رشد وتکامل اقتصاد کالایی سرمایه
داری واز درون تضادهای آن است که شکل می گیرد. بنابر این اولا” نخستین شرط
ایجاد جامعه سوسیالیستی اقتصاد صنعتی کمال یافته ونه “زوال” یافته است.دوما” تکامل صنعتی مشروط به ایجاد سوسیالیسم نیست بلکه پیش شرط آن
است.سوما”در جامعه ای که این تکامل صنعتی وجود ندارد مثل حل مسئله ای است که
صورت مسئله آن موجود نیست.( لازم به ذکر است، دراینجا، سوسیالیسم همچون یک پدیده
جهانی – تاریخی مطرح می شود، وپیش از آن، باید از نظر تاریخی به تغییر بافت
اقتصادی واجتماعی جهان که از طریق پیشرفته ترین کشورهای صنعتی حاصل میشود، باورداشت، تا همچون، موردی را که مارکس وانگلس
درپیشگفتارچاپ روسی مانیفست درسال ۱۸۸۲ ومارکس درنامه به میخا ئیلفسکی در رابطه با روسیه مطرح میکند، به
عنوان بخشی از این تغییر و تحت تبعیت آن ، ونه یک پدیده مستقل، چنانکه درروسیه
اتفاق افتاد، مورد بحث قرار داد.”
در نظام فئودالی با رشد تولید کالایی، ابتدازوال آغاز میشود و سپس با انقلابات بورژوایی نظام فئودالی ملغی میشود ؛ اما درنظام سرمایه داری ابتدا با انقلابات پرولتری مالکیت خصوصی ملغی میشود وآنگاه نظام
بورژوایی زوال مییابد.بنابراین پروسه “انتقالی” زوال نظام سرمایه داری
به یک”نظام اقتصادی و اجتماعی ” بالاتر پس از انقلاب پرولتری وتنها از طریق “دست اندازی ” “به حقوق مالکیت و شرایط تولیدبورژوازی ممکن است ” که بوسیله مجموع اقداماتی که دولت پرولتری انجام میدهد وباتوجه به آنکه ” با شتابی هر چه تمام نیروی تولید را رشد خواهد داد” به
وجود میآید.
بنابر این اگر زوال نظام سرمایه داری پیش از انقلاب سوسیالیستی، درزمانی که تکامل نظام سرمایه داری به مراحل پایانی خود رسیده است ، انجام پذیرد ؛اما قبل از آن ، بشریت تدارکات لازم را که محصول تلاش در دوره زمانی بسیار طولانی
خواهد بود انجام نداده باشد، نتیجه آن در این شرایط نه تنها احتضار و مرگ نظام
سرمایه داری، بلکه جامعه و تمدن بشری خواهد بود و هیچگونه
“انتقالی”رابه
نظام سوسیالیستی به همراه نخواهد داشت؛ زیرااولأ نظام سوسیالیستی به تدریج ازبطن نظام سرمایه داری به وجود نمی آید تا با رشدو گسترش
آن همچون نظام فئودالی شاهد زوال تدریجی نظام سرمایه داری باشیم.
دومأ نظام
سرمایه داری همانند نظام فئودالی نه طبقه جدیدی ازمالکان و نه شکل جدیدی از مالکیت
را در بطن خود ایجاد نمیکند تا هم برای گریز از بحرانها و تضادهای خود و هم برای
آنکه سرمایه داران بتوانند برای حفظ و نجات مالکیت خود و سود بیشتر به آن پناه
برند.
و اما لنین با جابجایی در مفاهیم فوق، بدون توجه به زمینه ها وبسترهای تاریخی ایجاد سوسیالیسم آن را به یک سری مفاهیم ایدئولوژیک و غیر علمی تقلیل میدهد و به این طریق مبانی شکل گیری سوسیالیسم تغییر میکند و انقلابات
پرولتری نیز از پیشرفته ترین کشورهای صنعتی به عقب مانده ترین آنها منتقل میشود ؛زیرا در این کشورها به جهت اقتصاد عقب مانده و نظام سیاسی فاسد، بیش از همه
میتوانند مظاهر “زوال”،
.”پوسیدگی ” و “احتضار ” راکشف نمایند.
او رابطه کشورهای پیشرفته صنعتی و کشورهای عقب مانده صنعتی را در عصرامپریالیسم چنین توضیح میدهد و میگوید:”صدور کالا صفت مشخصه سرمایه داری سابق
بود که در آن رقابت آزاد تسلط داشت . صفت مشخصه سرمایه داری نوین که در آن سیادت
با انحصارها است صدور سرمایه است ” (رساله امپریالیسم ) . از نگاه او صدورسرمایه چه به صورت “سرمایه استقراضی و وامهای دولتی” و چه به صورت
سرمایه گذاری خارجی باشد تفاوتی ندارد، آنها همه ربا خوار هستند، در نتیجه هم نظام
سرمایه داری انگل صفت شده و هم این خود دلیلی بر پایان عمر آن است . زیرا به گفته
او “جهان به مشتی مملکت رباخوار در یک طرف و اکثریت عظیمی از ممالک بدهکار ازطرف دیگر تقسیم شده است .” و “دولت تنزیل بگیر عبارت از دولت سرمایه داری طفیلی و در حال گندیدن است .”(رسالهامپریالیسم) بنابر این صرفأ لازم است، یا این ممالک رباخوار به جامعه سوسیالیستی
تبدیل شوند و یا ممالک بدهکار ، فرقی نمیکند به این طریق مشکلات بشر حل خواهد شد .این نتایج بیش از آنکه تحلیل از مناسبات تاریخی نظام سرمایه داری باشد صرفأ یکسری
شکوائیه های ایدئولوژیک و اخلاقی برای ذهن های ساده اندیش است که با عملیات
قهرمانانه خود در پی نجات جهان هستند.
در حالی که صدور سرمایه به عنوان یک ” صفت مشخصه”
همواره
با نقش سرمایه گذاری و انتقال صنعت و تکنولوژی در این کشورها همراه بوده است؛ ونشانگر آن مرحله تاریخی در رشد نیروهای مولده در نظام سرمایه داری است که به تدریج
امکانات انتقال صنعت به کشورهای عقب مانده صنعتی را فراهم میسازد. و این خود نشان
از حرکت رو به رشد و تکامل نظام سرمایه داری نسبت به گذشته که صدور کالا “صفت مشخصه” سرمایه داری بوده ، میباشد . هر چند که سرمایه داران صرفأ از روی
سود پرستی خود به این اقدام دست بزنند.
نزول خواری بخشی از واقعیت وجودی وگرایشات تاریخی نظام طبقاتی از جمله
نظام سرمایه داری است و متعلق به مرحله خاصی نیست و مبارزه با گرایشات فوق نیزبخشی از جنبش اجتماعی در جهت منافع طبقات و ملل زیر ستم میباشد. لنین برای پدیدهای که در رابظه با منافع ملی قرار دارد و راه حلی دمکراتیک را می طلبد به دنبال
راه حلی سوسیالیستی است.
اینگونه طرز تفکر در رابطه با ایدئولوژی امپریالیسم، موجب میشود که
ملتها به جای آنکه خود را بخشی از تقسیم کار جهانی به حساب آورند و تلاش کنندتوانایی ها و جایگاه خود را در جریان تقسیم بین المللی کار ارتقاء بخشند در پی تفکرات
انزوا طلبانه همچون دستیابی به اقتصاد خودکفاء و عدم وابستگی اقتصادی به جهان
صنعتی غرب که از آن به عنوان انگل صفت نام میبرد ، برآیند، که فاقد هر گونه درک
علمی از حقایق جهان موجود و جهت گیری تاریخی آن است . یک دولت میتواند مستقل باشدبدون آنکه استقلال داشته باشد یعنی مستقل ازسیاست دولتهای خارجی تصمیم گیری نماید،بنابراین هر حرکت مستقلی به معنای سیاستی استقلانه طلبانه نیست بلکه بر مبنای
منافع طبقات و اقشار روبه زوال جامعه میتواند موجب انزوا ، عقب ماندگی ، که درپرده ای از منازعات و درگیری پنهان گشته و به عنوان مبارزه ای ضد امپریالیستی خودرا ابراز و آشکار میکند ؛ نشان دهد . و ایدئولوژی امپریالیسم دست
ما یه های سیاسی
لازم را برای آن نیروهای اجتماعی که افکار آنها بیان سیاسی و ادبی شیوه تولیدی
کهنه میباشد و آنرا نمایندگی میکند و در رویای شیرین شیوه تولید خودکفا آسیایی به
سر میبرند که با ورود غرب درهم شکسته شده و شرق را وابسته غرب و بخشی از نظام
اقتصادی جهانی کرده بود؛ در نتیجه وجود اقتصاد شرق بدون غرب ممکن نبود، فراهم
میسازد . لنین تکامل نظام سرمایه داری را می بیند ولی چون از نگاه او این تکامل به
همراه خود گسترش ابعاد و دایره نفوذ انحصارات را به دنبال دارد و انحصارات نیز به
خودی خود به خاطر ناموزنی این رشد بین کشورهای مختلف، موجب تشدید تضاد بین آنها ،تشدید سیاست مستعمراتی ، جنگ و زوال سرمایه داری میگردد؛ در نتیجه بدون توجه به
این سیر تکاملی، وجود انحصارات به تنهایی
دلیل کافی برای احتضار و مرگ نظام سرمایه داری است . با این طرز تفکر پیدایش
بسیاری از نهادهای بین المللی پس از جنگ جهانی دوم که بر مبنای اتحاد ملل مختلف درجهت کاهش تضادها درمقیاس بین المللی شکل گرفته است غیر قابل فهم میباشد و کسانی که
همچون کائوتسکی چنین دورانی را پیش بینی میکردند را در معرض انواع توهین و اتهامها قرار میدهد.
و اما توصیفاتی که لنین از تضادهای بین المللی در رابطه با تشریح
امپریالیسم بیان میکند در جهت دستیابی به کدام نتیجه گیری است ؟ در همین رابطه
میگوید : ” مسایلی از قبیل اینکه آَیا اصلاح ارکان امپریالیسم امکان پذیر است وآیا باید در جهت تشدید تضادهایی که زاییده امپریالیسم است جلو رفت و آن را تعمیق
بخشید یا اینکه باید به عقب برگشت و این تضادها را کاهش داد ، اینها از مسائل
بنیادین نقد امپریالیسم است ” (رساله امپریالیسم ) و در ادامه میگوید : “بجای تجزیه و تحلیل امپریالیسم و برملا ساختن عمق تضادهای آن ، ما فقط یک چیزمیبینیم و آن آرزوی معصومانه رفرمیستی برای کنار گذاشتن و طفره رفتن از آن
تضادها” (رساله امپریالیسم) لنین با تشریح مواضع فوق است که میخواهد از طریق حزب کمونیستی به سوسیالیسم دست یابد . درواقع او ایجاد سوسیالیسم را از سیر تکامل تاریخ استنتاج نمی کند بلکه سیر تکامل
تاریخ را از طریق اقدامات سیاسی حزب کمونیست در خدمت ایجاد سوسیالیسم قرار میدهد.
چنانکه در ایدئولوژی آلمانی گفته میشود : “روابط میان ملل مختلف بستگی
به میزانی داردکه درآن هر یک نیروهای مولد خود ،تقسیم کار و مراوده داخلی خود راگسترش داده است “. بنابر این “تشدید و یا کاهش ” تضادهای ملی بین
کشورهای بزرگ صنعتی بازتاب سطح تکامل نیروهای مولده در داخل هر یک از این کشورهامیباشد ؛ و هنگامی که لنین برای ایجاد سوسیالیسم از ” برملاساختن ” وتعمیق این تضادها سخن میگوید، خود به عنوان بخشی از تضادهای ملی عمل میکند زیرادراین شرایط تضادهای ملی ازبین نمیروندبلکه تنها تغییرشکل میدهندوبرعمق آن افزایش خواهدیافت . در حالی که سوسیالیسم نتیجه طبیعی و تاریخی روند زوال تضادهای ملی است که بارشد نیروهای مولده حاصل میشود و بر مبنای این دیدگاه ماتریالیستی تاریخ، در واقع
این تضادها “کنار” گذاشته نمیشوند بلکه درک میشوند . رفرم نیز نگاهی روبه جلو است که تا هنگامی بشریت در جایگاهی ایستاده است که ملیت وجود دارد و درنتیجه تضادهای ملی نیز وجود دارد، مجموعه اقداماتی است که که کمترین صدمات متوجه
تمامی ملل جهان موجود گردد.
لنین در تحلیل امپریالیسم، آن رشته از تضادهایی را که بازتاب مراحل
مختلف در تکامل سرمایه داری است جایگزین تضادهای ساختاری نظام سرمایه داری میکندتا از این طریق به سوسیالیسم مورد نظر خود دست یابد . او میگوید : ” هر چه
بیشتر سرمایه داری رشد و توسعه یابد ، به همان اندازه کمبود مواد خام شد ید تراحساس میشود، به همان اندازه رقابت و جستجو برای دستیابی به منابع مواد خام درسراسر جهان حادتر میشود ، به همان اندازه نیز مبارزه در راه تصرف و استیلای
مستعمرات حادتر میشود “.(رساله امپریالیسم ) لنین امپریالیسم را دوران”تشدید سیاست مستعمراتی و نیز حدت مبارزه بر سر مستعمرات “میداند او”بهبود شرایط کشاورزی ” را در کشورهای صنعتی همچون به دست آوردن دیگرمواد خام ناممکن دانسته ” زیرا این امر موجب تنزل سود سرمایه داران “میشود ؛ و آن را تنها از مستعمرات ممکن میداند ، چون: ” در این کشورهای عقب
مانده سطح سود معمولأ بالا است زیرا سرمایه ها اندک است ، بهای زمین نسبتأ نازل
است و سطح دستمزد پائین است و مواد خام ارزان است “. (رساله امپریالیسم ) به
همین جهت همواره بین کشورهای صنعتی ” مبارزه سبعانه ای که هدفش تصرف آخرین
قطعات مناطق تقسیم نشده جهان و یا تجدید تقسیم قطعات تقسیم شده است .” درجریان میباشد.
در ایدئولوژی آلمانی گفته میشود :”نه تنها رابطه یک ملت با ملل
دیگر ، که تمام ساختار درونی خود آن ملت به مرحله تکامل تولید و مراوده داخلی وخارجی آن بستگی دارد”. از این رو بر خلاف گفته لنین بر مبنای رشد و توسعه فوق
العاده سریع تکنولوژی صنعت در نظام سرمایه داری ، کمبود مواد خام طبیعی با موادخام مصنوعی ، اکتشافات جدید و روشهای جدید در فرآوری و استفاده از مواد خام جبران
میشود و همچنین محصولات کشاورزی از طریق تکنولوژی ، صنایع و علوم جدید موجب کاهش
نیاز به نیروی کار و افزایش بارآوری محصولات کشاورزی در کشورهای پیشرفته صنعتی
گردیده و با ورود کشورهای عقب مانده به نظام سرمایه داری و تکامل آن ، چنان درهم
تنیدگی صنعتی و منافع بورژوازی گسترش و عمق مییابد که دیگر “تصرف و استیلای
مستعمرات ” حقیقتی متعلق به گذشته خواهد بود . بنابر این چه به لحاظ نیازصنعتی و کشاورزی و چه عملی” هر چه بیشتر سرمایه داری رشد و توسعه یابد “سیاست مستعمراتی همچون دیگر موارد فوق از نظام سرمایه داری رخت برخواهد بست .حقایقی که در چند دهه گذشته شاهد آن بوده ایم .در نتیجه سیاست مستعمراتی صرفأ مبین
دوران خاصی در تکامل نظام سرمایه داری بوده است ؛ ونه چنانکه لنین میگوید تا آخرین
مرحله آن با سرمایه داری به “محکمترین طرزی مربوط است.”
تئوری امپریالیسم لنین در پی یافتن چنان دست مایه های ایدئولوژیک است
که نه تنها تحولات درونی و ساختاری نظام سرمایه داری را نادیده میگیرد، بلکه
سیاستهایی را که در شکل کلان و جهانی – تاریخی منعکس کننده سطح تکامل نیروهای
مولده در کشورهای پیشرفته صنعتی میباشد، تنها شکل ممکن از عملکردهای نظام سرمایه داری نشان دهد . بنابر این
به جای درک روندهای تاریخی فوق، تنها در پی یافتن تضادها و تشدید آن است، زیرا اوشکل گیری انحصارات را آخرین مرحله تکامل نظام سرمایه داری میداند و هر گونه تحولی
از نظر او نقش کم اهمیت و فرعی را بازی میکند.
استعمار، تضاد بین کشورهای پیشرفته صنعتی ، مبارزه بر سر مواد خام ،جنگ ، همگی بخشی از مناسبات اجتماعی بین انسانها در شرایط خاص تاریخی است که با به”دست آوردن نیروهای جدید تولید ” تغییرمیکند و نوع نگاه به آن ابدی نیست
و در حقیقت مبارزات ملی در جوامع توسعه نیافته تا جایی که منعکس کننده چنین روندی
هستند در ابعاد ملی نقش نیروی محرک تاریخ را ایفا میکنند.
در ایدئولوژی آلمانی گفته میشود انسانها ” مناسبات اجتماعی رامطابق با قدرت مادی تولیدشان مستقر می سازند . ” اما لنین چون سرمایه داری
انحصاری را امپریالیسم و امپریالیسم را سرمایه داری در حال احتضار و رو به مرگ
میداند نظرات وی به جای آنکه جهت گیریهای تاریخی این تحول راتشخیص ونشان دهد درمحدوده زمانی خود باقی مانده است؛ او نتیجه گیری فوق را نه از ” قدرت مادی تولید” بلکه از مناسبات ملی و سیاسی میان ملل به دست می آورد . لنین چون ارتباط
شرایطی را که در آن به سر میبرد با عوامل درونی که آن را پدید آورده است درک
نمیکند از شرایط خاص، توصیفات و قوانین عام نظام سرمایه داری را استنتاج میکند ودر خدمت آن قرار میدهد؛ در نتیجه چشم اندازهای او به همان دوران تاریخی که در آن
به سر میبرد محدود می شود . او همچون اقتصاد دانهای عوام زده عمل کرده که مارکس ازآنها یاد میکند و میگوید : “شیوه اقتصاد دانان ساده لوح و عوام زده در بررسی
پدیده ها ناشی از این است که تنها شکل بیواسطه نمود یافته ی این روابط است که درمغزشان بازتاب می یابد ، نه پیوند درونی تر پدیده ها ، در ضمن اگر نمود پدیده هاکفایت میکرد دیگر به علم چه نیازی بود؟”
اردیبهشت ۹۴
ادامه دارد
‎Press Enter to post.‎

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)