صمد که رفت من و چند نماینده دانشجویان اعتصابی دانشگاه تبریز در زندان بودیم. مادرم، که از شیراز به تبریز رفته بود، میهمان کاظم (سعادتی ) و روح انگیز (دهقانی) بود. مادرم روز ملاقات به نقل از کاظم خبر رفتن صمد را در زندان بر من آوار کرد .

زخم رفتن او هنوز در دلم خونچکان و تازه است.
.
حالا در تبعید کسی با تلفن خبر رفتن علی اشرف را می دهد که صمد الگوی او بود . در زلالی و صمیمت به صمد شباهت می برد و گاهی بوی او را می داد برای من. یادها در ذهنم رژه می روند و زخم ندیدن او در این سال های تبعید ،دست در دست غم رفتن او، در جانم ریشه می دواند.

.
می گویم با خودم سرطان بر جسم او پیروز شد. سرطان سانسور و استبداد و خوره بی عدالتی اما از او شکست خورد. در این جنگ این او بود که با آثار خود و با زندگانی خود پیروز شد با همه افت و خیزها.
.
غم سنگین رفتن او اما بر دل و جان همه ما می ماند.

تسلیت به همسرش و به فرزندانش، به بچه های کانون نویسندگان ، به خوانندگان آثارش ، به این وآن و به من هم.
.
نخستین نقد بر آثار صمد را کاظم نوشت. همان نقد کتاب الدوز و کلاغ ها که در مجله دانشجوئی ما منتشر شد.

کاظم بندهائی از شعری از اخوان را بر پیشانی نقد خود نوشته بود:
«کرک جان! خوب می‌خوانی
من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد
چو بوی بال‌های سوخته‌ات پرواز خواهم داد.
…..
من این غمگین سرودت را
هم آوازِ پرستوهایِ آهِ خویشتن پرواز خواهم داد»
کاظم چه باشکوه وعده به جا آورد. و من؟ من اما «هنوز دوره می کنم شب را و روز را و هنوز را»
در این تبعید ابری و در این سال های پیری در آستانه و با این نسل‌های پس از ما، «آه»ی مانده‌است که با آن «سرودی را پرواز» بتوان داد؟
.
هی یادت . یادت . یادت .. علی اشرف
…..
۳ سال پیش در مرگ او نوشتم و این روزها سالگرد او است.

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)