در سه دههیی که درگیر جلسات داستاننویسی و کلاسهاش بودهام، به دوستان داستاننویس زیادی برخوردهام، که گاهی چشموچراغ آن جلسه، یا یکی از آنها بودهاند که وقتی کارهاشان را میشنیدی، گمان میکردی داری به یکی از معروفترین و بهترین نویسندهگان آیندهی کشور نگاه میکنی. داستانهاشان اغلب چنان متفاوت و تازه و پخته جلوه میکرد که شک نمیکردی او نویسنده است و اصلا برای همین کار ساخته شده، و شاید حتا خوشحال میشدی که به عنوان یک دوست، یک نویسندهی همراه، مایه تفاخر و امید است و فکر میکردی همین یک نفر میتواند داستاننویسی ایران را قدمی به جلو ببرد، یا کسی باشد در میانِ کسانش. این فکرها را میکردهام من با دیدن بعضی از آن دوستان، و میدیدم که گاهی دیگران هم همین فکر را دربارهی همان کس یا کسان دیگر میکردهاند؛ مثلا حتا گلشیری، که گاهی اشاره میکرد به کسی در جلو جمع و یا آدمی آشنا، و میگفت مثلا که، بعدها از این زیاد خواهی شنید. اما چند نفر از این کسان بهواقع شدند آن چه که خیال میکردیم؟ راستش اگر نگویم هیچکدام، خیلی خیلی کمتر از آن که خیال می کردم، یا میکردیم. این است که در سالهای اخیر دیگر چندان از این فکرها نمیکنم و خیالِ خوش نمیکنم برای کسی. نه این که دربارهی استعداد آن آدمها یا داستانهاشان اشتباه میکردهایم. نه، نمیکردهایم. مسئله چیز دیگری بود. مسئله این بود که نویسندهگی فقط استعداد نمیخواهد، چیزِ دیگری میخواهد که حتا مهمتر است از استعداد. مهمتر است، چون دیدهام که کسانی با نداشتن استعداد سرانجام آنقدر کتاب درآوردهاند که بهشان درست یا غلط میگویند نویسنده. و آنها که آن را نداشتهاند، خب،نشدهاند. آن چیز به نظرم “شخصیت نویسندهگی” است.
توضیحش طبعا آسان نیست، اما من سعیام را میکنم.
داستاننویسی در همه جای دنیا کارِ سختی است. رسیدن به جایی که بتوانی فقط نویسنده باشی و با این کار گذران کنی، در همه جای دنیا سخت است و در کشورهایی مثل ما، که انواع مشکلات سرِ راه نویسندهشدن هست، سختتر. پس انگار باید چیزی را داشت که عامیانه و خلاصهاش میشود “پوستکلفتی”. اما همهاش هم این نیست. فقط سخت کوشی و قناعت هم نیست، یا زدن از تفریح و مهمانی و مانند اینها. چیزی است شبیه به این که خیال کنی چیزی و کاری بهتر از این در دنیا نیست، و نه حتا تفریحی و راهورسمی و ابزاری برای هر کاری که میشود توی دنیا “بود”. یعنی این که خیال کنی فقط این طوری است که میتوانی توی دنیا احساس بودن کنی، و خیال کنی با این کار واقعا کاری کردهیی و بودهیی اصلا.
همهمان میخواهیم چیزی باشد که نجاتمان بدهد. نجاتدهندهیی میخواهیم که از شر این دنیا و خودمان حتا، نجاتمان دهد. پس به هر چیزی ممکن است بیاویزیم و چنگ بزنیم. کیست که خیال کند آن چیز میتواند نوشتن باشد؟ خیال کند کاری نیست بهتر از نوشتن برای نجات روحاش، و جاناش؟ خیلی کماند چنین کسانی، نه؟ برای همین هم هست که نویسندههای خوب کماند.
ما که داستان مینویسیم دو دستهایم: دستهیی از نوشتن استفاده میکنند تا به هر چیزی برسند؛ شهرت، پول، عشق حتا، و غیره. اینها را شاید بشود فقط داستاننویس نامید. اما دستهیی هم هستند که مینویسند چون فقط میخواهند به خودشان برسند و خودشان بشوند، و یا اصلا از خودشان خلاص شوند. اینها را گمانم باید نویسنده نامید. اینها مینویسند چون باید بنویسند. پس نه انتظار مال دارند، نه توجه و نه هیچ چیز دیگر. نوشتن میشود معنای وجودشان و پس مینویسند تا به معنای وجودِ خودشان برسند و نه هیچ چیز و هیچ کس دیگر. اینها اغلب و بالاخره همهی آن چیزهای دیگر را هم پیدا میکنند، گرچه هیچ اهمیتی هم براشان نداشته یا داشته باشد. همین است که اینها از همه چیز میزنند و شاید با همه کس و همه چیز هم مشکل پیدا میکنند و میشوند آدمهای عجیب و غریب و شاید تکافتاده، اما سرانجام میشوند آن کس که همه بگویند،فلانی نویسنده است. چه این را با تحسین بگویند و چه با تمسخر، اما این را میپذیرند، که چنان آدمی نویسنده است و متفاوت هم هست. متفاوت است چون برخلاف هر کس دیگری همه چیز را فدای نوشتن کرده و از نوشتن و با نوشتن است که زندهگی میکند.
شخصیت نویسنده از حرفزدن صرف دربارهی نوشتن پرهیز میکند، گرچه بهترین چیزهایی که میتواند ازشان حرف بزند، باز هم نوشتن است. نویسنده از نوشتن میترسد،اما نه آنقدر که ننویسد. آن را دوست دارد، اما نه این هیچ کار براش نکند جز حرفزدن.
و نویسنده پیش و بیش از هر چیز میداند که این جهان بهترین چیزی را که میتوانسته به او داده؛ استعداد را، و دیگر قرار نیست چیزی بهتر از آن در انتظارش باشد، مگر این که این هدیه را قدر بداند و خوب بنویسد، تا آن وقت چیزهای دیگر را هم پیدا کند. او میداند که اگر این هدیهی بزرگ را نادیده بگیرد و برود دنبال چیزهای دیگر و آن را با چیزهای دیگر تاخت بزند، شاید به همهی آن چیزها برسد، اما هیچ وقت راضی و آرام نخواهد شد، چون خودش بهتر از هر کسی میداند که چه چیزی را حرام کرده است:خودش را.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.