امروز تجربه جالبی را پشت سر گذاشتم. به همراه چند تن از همکاران در دوره‎ای آموزشی ثبت نام کرده بودیم که به خاطر شرایط کرونا به صورت آنلاین برگذار شد. در بروشور برنامه سخنرانی دونده‎ای در نظر گرفته شده بود که در ایران دچار مشکل می شود.

عنوان و توضیحات اندکی که نوشته شده بود کلیشه های منفی عجیبی به ذهن متبادر می کرد، کلیشه های از این دست که چقدرغرب آزاد است و ایران برای زنان غربی نا امن. در توضیح آمده بود که این دونده در ایران، در کشوری که قوانین شرعی در آن حاکم است مورد آزار جنسی قرار گرفته است.

می دانستم کار سختی‎ست تحمل چنین سخنرانی‎هایی، آنهم در کنار همکاران سوئدی؛ اما چاره ای نبود و باید می شنیدم. سخنرانی کریستینا پالتن شروع شد با عنوان بزرگی که یک اسم در آن بسیار به چشم می آمد،نام «ایران»؛دو نفر از همکار‎ان برگشتند رو به من و پرسیدند: « توهم ایرانی هستی درسته؟ پس باید جالب باشه برات». با لبخند سردی گفتم آره.

کریستینا دونده ای بود که قصد داشت در بسیاری از کشورهای شرقی و اسلامی بدود و از نزدیک این سرزمین ها و مردمش را بشناسد، از ترکیه دویدن را آغاز کرد و به سرعت وارد ایران شد، از تبریز راهی آستارا شد تا از کنار دریای خزر به ترکمنستان برود. در نزدیکی آستارا به چند مرد جوان برخورد می کند که می خواستند به زور او را سوار خودرو خود کنند. مهاجمان او را مورد آزار جنسی قرار می دهند،پا به فرار می گذارد و آنها با موتور او را تعقیب می کنند و همچنان در کنار جاده او را مورد آزار قرار می دهند.

سراسر وجودش ترس می شود به گوشه ای پناه می برد و همه ی افکار منفی به او هجوم می آورد، «ایران کشور مرد‎هاست» ،«سرزمین های اسلامی پایگاه تروریست هاست»، «در اینجا زنان احترامی ندارند و تحقیر می شوند»، ترس کاملا بر او چیره می شود و از خود می پرسد چرا تنها به همچین کشوری سفر کرده، کشوری که بسیاری زبان او را نمی فهمند. مردد می گردد که ادامه دهد یا بازگردد؟

هرچه او این ترس و آزار جنسی چندتن از هموطنان را بیشتر تشریح می کند، من سرد‎تر می شوم و مضطرب از اینکه اگر همکاری برگردد و به من خیره شود چه واکنشی نشان دهم؟ اصلا آیا زبانم می گردد که بگویم این یک اتفاق واستثنا است و از فرهنگ مهمان دوستی ایرانیان برایشان تعریف کنم، آن‎هم وقتی شاهدی زنده وهم‎زبان با آنها خلاف این نظر را می گوید.

کریستینا داستان خود را از ادامه می دهد. او به نزدیک ترین محل مسکونی می رود و پیرمردی که متوجه می شود او خارجی است برای او غذا می آورد، او گمان می کند جشن یا عروسی است که غذا رایگان می دهند ولی میزبان می گوید این غذا را داده چرا که او مهمان این محل است. این لطف دلگرم‎اش می کند ولی همچنان مردد ادامه می دهد. در محله دیگر باز به استقبال او می آیند و رایگان میوه و غذا به او می دهند. او را به منزل خود دعوت می کنند و بهترین جای خواب را به او می دهند و خود در کف حال می‎خوابند.

همه چیز در نظرش دگرگون می شود، در دو‎ماه سفرش در ایران به منزل ۳۴ خانواده می رود او را در گروه های تلگرامی اضافه می کنند و شهر به شهر، روستا به روستا برای او میزبانی در نظر می گیرند، او که سرزمین های بسیاری را تجربه کرده بود از این رفتار بسیار متعجب می شود.

ذهنیت او نسبت به ایران و کشورهای اسلامی محصول رسانه هایی بود که تلاش داشتند بین شرق و غرب فاصله عمیقی ترسیم کنند و سیاست ترس آفرینی را حاکم کنند. در مازندران شبکه استانی و رادیو محلی به استقبال او می آیند و با او مصاحبه می کنند، این اتفاق برایش باور پذیر نبود چرا که در کشوری اسلامی نمی بایست از حضور زنان به این شکل چندان استقبال شود. در برخی شهرها زنان و مردان در کنار او می دوند، در روستا ها به خانه هایی می رود که همه نشانه های فقر را دارا بودند ولی هنگام خداحافظی ظرف های غذای او را پر از پسته و شیرینی می کردند و او چیزی نداشت که به آنها بدهد.

تعریف او از ایران با احساسات عمیقی همراه است دست‎هایش را به‎روی قلبش می گذارد و از محبت میزبانان می گوید و گرمای این احساسات من را نیز دلگرم و آرام می کند. او بعد از ۵۸ روز ایران را به مقصد ترکمنستان ترک می کند.در راه با خود می اندیشد اگر مغلوب ترس می شد و باز می گشت، آیا به چیز ارزشمندی دست یافته بود؟ او تجربه خود از این سفر را به قلم می آورد و کتابش به هفت زبان منتشر می شود. او در کتابش می نویسد که امروزه ترس بر ما حاکم است و مردم هر روز از هم فاصله می گیرند و دوقطبی ترس آفرین غرب و اسلام بر ذهن ها چیره شده است، اما تجربه به او می آموزد غلبه بر ترس، آغاز آشنای با دیگر ملیت ها و ادیان است و این آشنای به زندگی معنای تازه ای می بخشید.

کریستینا در انتهای این سخنرانی، بر اساس تجربه‎ی خود از سفر به ایران می گوید، درست در نقطه ای که به مشکل برمی‎خورید و هراسان می شوید، فرصتی ایجاد می شود که تجربه ای متفاوت خلق کنید و معنای جدیدی به زندگی خود ببخشید و اثری تازه خلق کنید. پس مشکلات را به چشم یک فرصت ببینید. کرونا نیز امروز مشکلی است که میتوان از دل آن تجربه ای جدید آفرید.

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)