وقتی خانواده ای زیر فشار است پدر نقش عمود خیمه را بازی می کند، زیر فشارها خم به ابرو نمی‎آورد، سعی می کند آخرین ستونی باشد که می لرزد. او با تمام توان می خواهد خانه ویران نشود تا امید نمیرد.

رنج های پدر بیشتر از کلماتش در چهره عیان می شود، رنج مثل ضربات شمشیر یکی پس از دیگری وارد می شود و چهره پدر را پیر و فرسوده می کند. پدر، رنج همسر و فرزندان را می بیند ولی خود را مسئول می بیند تا راه چاره ای بیابد، همین حس مسئولیت است که جانش را بیشتر می‎فرساید.

امتداد ساعتی پیش گزارش داد که پدر امیر حسین مرادی خودکشی کرده. نمی‎توانم در خود تجربه رنجی را بیابم تا به واسطه آن رنج این پدر را تصور کنم، این رنج به توصیف قلم نیز در نخواهد آمد چرا که از اندازه بیرون است. تنها روایتی از آن را می شود ترسیم کرد.

پدر هرگز در زیر بار این فشارها خانواده را رها نمی‎کند مگر با این آرزو که مرگش آخرین امیدی است که این دستگاه سرکوب، جان فرزندش را نستاند. او با مرگش به وجدان ها نهیب می زند که فرزندش را از چنگال این مرگ برهانید. او جان در پیکان این کمان نهاد تا مرز مرگ را به عقب براند تا زندگی مجال بیشتری داشته باشد.

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)