رفتار سیاسی مردم برخی از ناظران مسایل ایران را دچار سردرگمی کرده است. از یک سو نارضایتی اجتماعی و سیاسی گستردهای بین اقشار و طبقات مختلف دیده میشود آنچنان که در مواقعی این نارضایتیها خود را به صورت مخالفتهای اعتراضی علنی (آرام و یا ستیزهجو) نشان میدهد. از طرف دیگر، همین و یا دسته دیگری از شهروندان از نشان دادن مخالفت حداقلی خود اگر وجه سیاسی داشته باشد پرهیز میکنند. میتوان از چند زاویه چنین اختلال رفتاری را تحلیل نمود. به درستی میتوان نشان داد که جامعه ایران دچار گسستها و شکافهای متعددی است آنچنان که این گسستها، پیشبینی رفتار اجتماعی دیگری را با اخلال مواجه میکند و در فقدان بستری برای اعتماد عمومی، هیچگونه رفتار سیاسی عملا امکانپذیر نیست. در نوشتههای پیش در این باره سخن گفتم و نشان دادم فرایند اضمحلال جامعه چگونه باعث عقبنشینی سیاستورزی عقلانی به نفع سیاستورزی اسطورهای میشود، دامی که هم الیت سیاسی و هم مردم در آن گرفتار خواهند شد. وجه دیگر تحلیل این اختلال رفتاری این است که به درستی ادعا کنیم جامعه دچار چند دستگی شده است و هر دسته از علایق سیاسی متفاوت و در نتیجه کنش اجتماعی مختلفی برخوردار است. تماشاگران مردی که علیرغم خواست جامعه زنان و مرگ اندوهبار خودسوزی یکی از دختران علاقمند برای رفتن به ورزشگاه، دیدن مسابقات فوتبال را تحریم نمیکنند (علیرغم اینکه چنین تحریمی هیچ هزینهای سیاسی بر آنها تحمیل نمیکند) احتمالا از علایقی حکایت دارد که اعمال فشار به فدراسیون فوتبال برای اجازه دادن به زنان برای ورود به ورزشگاه در حوزه آن علایق و کنشهای اجتماعی مطلوب آن قرار نمیگیرد. البته باید توجه کرد که به سبب همان اسطورهای شدن حوزه سیاست در ایران، رفتار سیاسی نیز به شدت تودهوار شده است. در چنین فضایی هر آن امکان این وجود دارد که دستجات و گروههای مختلف مردم کنش سیاسی یکپارچهای را از خود بروز دهند. فعلا تنها حوزهای که در ساحت کنش عقلورزانه قرار دارد، تامین معاش و رفتار اقتصادی است (اگرچه واقعا معلوم نیست تا چه مدت بتواند طول بکشد). اگرچه به گمان من تحلیلهای بالا کاملا درست هستند، اما در این نوشته علاقمندم به وجهی دیگر از این اختلال رفتاری اشاره کنم.
جامعه ایران در چهل و دو سه سال گذشته به شدت سیاسی شده است آنچنان که تمام ساحتهای زندگی فردی و اجتماعی شهروندان به گونه مستقیم و یا غیر مستقیم با حوزه سیاست مربوط بوده است. حتی دین به عنوان شخصیترین حیطه از زندگی عاطفی انسان از دستبرد این حوزه برکنار نبوده است. به این ترتیب به تدریج کنارهگیری از سیاست و بیاعتنایی به کنش سیاسی به بخشی از رفتار اجتماعی ایرانیان تبدیل شده است. در این بیاعتنایی، آنان عملا درخواست بازپسگیری ساحتهای از زندگی اجتماعی را دارند که تحت قیمومیت سیاست در آمده است. از طرف دیگر خود این خواست ضدسیاست (بازپسگیری ساحتهای زندگی اجتماعی) ذاتا یک کنش سیاسی محسوب میشود که در تعارض با ایدئولوژی دینی حاکم درمیآید. در نتیجه جامعه با یک وضعیت پارادوکسیکال مواجه میشود. از یک طرف حامل درخواستهایی میشود که ضد سیاسی است و از طرف دیگر تظاهر اجتماعی این درخواستها خود یک کنش سیاسی است. در نتیجه شهروندان نمیتوانند برای پیگیری خواست خود، آن را عملی سازند زیرا تظاهر بیرونی آن خواست به مثابه یک کنش سیاسی با ذات آن که اجتناب از حوزه سیاست است در تعارض قرار میگیرد. این پارادوکس البته موجب اختلال رفتاری اجتماعی شهروندان شده است. این وضعیت در ضمن شهروندان را به سمت نوعی کنشگری سیاسی تقدیرگرا یا ضدکنش سوق میدهد که در آن وضعیت آرمانی این است که قدرت فائقهای از بیرون نظم سیاسی موجود را برهم زند و چنین قدرت فائقهای یا در هیات یک شاه مقتدر با مایههایی از کاریزما و خودکامگی ظهور خواهد کرد و یا با تهاجم نظامی خارج از مرزها. به اضمحلال کشاندن جامعه از طرف قدرت سیاسی نتایج دهشتناکی در پیش دارد.
در همین زمینه:
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.