اون شب رو خوب یادمه، شهر پر از لباس‌شخصی‌های موتور سوار شده بود، به صورت گروهی محله به محله سرک می‌کشیدن و «حیدر حیدر» می‌گفتن، یکی با صدای بلند داد می‌زد «حزب‌الله»، کل گروه‌شون می‌گفت «ماشالله». وقتی می‌شنیدن محله‌ای شعار «یا حسین میر‎حسین» داده سریع اعزام می‌شدن و وقتی از کنار جمعیت رد می‌شدن دنبال دستبند‎سبزها بودن تا ایست بدن و بازرسی‌شون کنن. تو چشمات نگاه می‌کردن «مرگ بر فتنه‌گر» می‌گفتن و با عربده ‎ها‎شون نفرت می‌پاشیدن تو صورتت، اسلحه و باتوم و گاز اشک‌آور دست اینها بود و وقتی می‌گفتن «نایست» و «گمشو خونه»،ناچار بودی که راه بیافتی و بری خونه. یه جاهایی کل چهار راه رو قرق می‌کردن و با باتوم در پیاده‎رو ها مردم رو نگه می‌داشتن و جیب‌ کاپشن و داخل کیف ها رو می‌‌گشتن.

غروب با دوتا از دوستان رفته بودیم خیابون تا شعارهای جنبش سبز رو تکرار کنیم و نشون بدیم جنبش همچنان زنده است، آدم های مثل خودمون رو زیاد می‌دیدم جوون های سرگردونی که دنبال محله‌ای می‌گشتن که تجمعی شکل گرفته باشه. خیابون بعد انتخابات ۸۸ برامون حکم صحن دانشگاه رو پیدا کرده بود که می‌شد توش اعتراض کرد و بر‎علیه مسئولین شعار داد. هر تجمعی می‌رفتیم یکی دو تا هم دانشگاهی رو می دیدم، با وجود همه سرکوب ها فضا خیلی نشاط و امید داشت. ایستادگی رهبران جنبش و دوستان زندانی سبز روحیه عجیبی به همه داده بود راستش مهم نبود آخرش چی‌ میشه اینکه همه سر عهد خودشون ایستادن آدم رو عجیب دلگرم می‌کرد. همه معترضان رو انگار می‌شناختی حس همبستگی عجیبی بین معترضین بود. نیروی «امید» ده‌ها بار قوی‌‌تر از حس خشم و نفرت به آدم قدرت ادامه دادن می‌داد.

اون شب‌هم گرچه تجمع بزرگی شکل نگرفت ولی همین که کلی آدم مثل خودت رو می‌دیدی که کوچه به کوچه قدم می‌زنن و دنبال یک فرصت هستن برای اعتراض و شعار دادن، حس رضایت خوبی پیدا می‌کردی.

ساعت ده شب برگشتیم خونه،یکی پیام داد فیسبوک رو چک کن. پیام این بود: یکی از ورودی های جدید دانشگاه که نمی‌شناسی کشته شده. اول باور نکردم گفتم شایعه است. سایت‌های سبز رو چک کردم خبری نبود، دوباره پیگیر شدیم. یک وبلاگ پیدا کردیم شرحی از واقع رو نوشته بود ولی اسم کسی رو نیاورده بود. دوستی که خبر داده بود بار دوم جزئیات بیشتری داد. گفت دانشجویی که کشته شد اسمش بهنود رمضانی  ه و الان تو سردخونه است. خبر متاسفانه درست بود.

بهنود در چنگال یکی از این «حیدر،حیدر» گویان اسیر شد و زیر ضربات باتوم جان خودش رو از دست داد و هرگز به خانه برنگشت. هنوز بعد ده سال غم رو میشه در چهره مادرش دید، که اگر بود امروز ۲۸ ساله می‌شد اگر بود … یادش گرامی🌹.

عکس هم مربوط به دهمین سالگرد تولد بهنود بعد اون تاریخه، که در اون خانواده و هم‎دانشگاهی های بهنود بر مزارش گرد هم اومدن.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)