سخن از عقل معمولا تبارشناسی معرفت از عقل را در پی دارد. در تبارشناسی معرفت از عقل، عقول ده‌گانه و نفوس نُه‌گانه مطرح است. طبق معرفت فلسفه‌ی سنتی و علم کلام «از علت واحد محض بیش از یک معلول نمی‌تواند صادر شود.» خداوند واحد محض است. کثرت‌های موجود مادی نمی‌توانند به‌صورت مستقیم از خداوند به وجود آیند. بنابراین عقل کل یا عقل اول بی‌واسطه از خداوند صادر شده است، بعد عقل دوم از عقل کل صادر شده است، نفس اول و عقل سوم از عقل دوم صادر شده است. از عقل دهم یا عقل فعال جهان مادی و فسادپذیر صادر شده است.

متکلمان برای این‌که به بحث کلامی عقل جنبه‌ی فلسفی بدهند، به علت چهارگانه و علت‌العلل ارسطو و به مُثُل افلاطون پرداخته‌اند؛ زیرا به‌نوعی می‌توان با علت چهارگانه و مُثُل افلاطون انیمیشن معرفت کلامی عقل را توجیه‌پذیر کرد. اگرچه بحث ارسطو از علت چهارگانه، ارتباطی به صدور عقل کل و… ندارد، اما متکلمان از علت چهارگانه‌ی ارسطویی برای توجیهِ تبارشناسی معرفت کلامی عقل استفاده کرده‌اند؛ درحالی‌که منظور ارسطو از علت چهارگانه، تبیین طبیعی چیزها و جهان است.
نهایتا بحث معرفت کلامی عقل در مناسبات انسانی به این مناسبت تمثیلی می‌رسد که مرد نماد عقل و زن نماد نفس است. قصد من در این یادداشت بررسی تبارشناسی معرفت فلسفه‌ی سنتی و کلامی عقل نیست‌که از اصطلاحات، عقل کل، نفس کل، عقل فعال، عقل مستفاد و… استفاده کنم. اگر قرار باشد، تبارشناسی از معرفت عقل در فلسفه‌ی سنتی و کلام ارایه کنیم، طبعا نیاز است‌که به این موارد پرداخته شود تا چگونگی شکل‌گیری معرفتِ عقل در فلسفه‌ی سنتی و کلام بیان شود.

بحث کلامی و فلسفی عقل از نظر بررسی تاریخی و قدمت جایگاه خود را دارد. از آن‌جایی‌که ذهن ما گران‌بار از بحث کلامی عقل است، می‌خواهم گران‌باری بحث کلامی عقل را سُبُک کنم تا به برداشت مدرن‌تر از درک و شناخت عقل برسیم. فلسفه و خرد مدرن، بحث کلامی و فلسفه‌ی سنتی عقل را از دور خارج کرد. چنان‌که اشاره شد در بحث کلامی عقل، خدا محور عقل و صادرکننده‌ی عقل بود. بنابراین فلسفه و خرد مدرن فقط عقل را نه، بلکه محور و مرجع عقل را از دور خارج کرد. اما هوش مصنوعی، داده‌‌محوری و اطلاعات‌محوری کمپیوتر و انترنت و بیوتکنولوژی عقل و خرد انسان را که جانشین خدامحوری در عقل شده بود، دچار چالش کرده است. اگرچه هنوز عقل انسان هوش مصنوعی، اطلاعات‌محوری کمپیوتر و انترنت و بیوتکنولوژی را مدیریت می‌کند اما دقیقا نمی‌دانیم در آینده چه خواهد شد.

در این یادداشت من از اصطلاحاتی برای بیان و تعریف چیستی عقل استفاده می‌کنم که در پژوهش علوم معاصر از آن اصطلاحات استفاده می‌شود: داده، اطلاعات، دانش و خرد (عقل). طبعا این اصطلاحات آخرین اصطلاحاتی نیستند که برای تعریف و بیان چیستی عقل به کار می‌روند. هر نسل و هر دوره‌ای، اصطلاحاتی ویژه به‌خود را خواهد داشت. زیرا هر نسل و هر دوره‌ای حقیقت‌های مخصوص خود را دارد. گذر از یک نسل و یک دوره، در واقع گذر از حقیقت به پسا حقیقت یا ابداع حقیقت‌های تازه است.

تصور کنیم اگر ما عضوی جامعه‌ی روزگار فرعون در مصر باستان بودیم، کاملا در مناسبات معرفتی‌ متفاوتی از حقیقت جهان با حقیقت امروز جهان قرار داشتیم. زیرا برداشت از حقیقت زندگی و مرگ، برداشت چگونگی پیدایش زن و مرد، برداشت از کارکرد ستاره‌ها، ماه و خورشید، برداشت از پیدایش چیزها، برداشت از انسان و اقوام و برداشت از حیوانات متفاوت بود. تمساح یکی از خدایان بزرگ در مصر باستان بود که پرستیده می‌شد.

اگر بخواهیم حقیقت‌های دوران فرعون را بررسی کنیم، دچار خنده می‌شویم، می‌گوییم چقدر ساده بوده‌اند، عقل نداشته‌اند بدانند که تمساح خدا نیست. عقل داشته‌اند که امپراتور بزرگی را با مناسبات فرهنگی‌ای نسبتا پیچیده‌ای تاسیس کردند، گسترش و ادامه دادند. هنوز دانشمندان پژوهش می‌کنند که چگونگی شکل‌گیری حقیقت مناسبات فرهنگی مردمان مصر دوران فرعون‌ها را دریابند. به درک حقیقت مناسبات فرهنگی و معرفتی مصر باستان وقتی می‌توانیم پی ببریم که طبق مناسبات عقلی و چارچوب معرفتی همان روزگار به بررسی آن روزگار بپردازیم. برای این‌که «حقیقت» داستان است. خدای خورشید در آن روزگار داستان خود را داشت. این داستان در مناسبت به رویدادهای دیگر، شبکه‌ی معرفتی‌-داستانی‌ای را می‌ساخت‌که «داستان حقیقت» شکل می‌گرفت.

تا هنوز وقتی‌که بحث شناخت عقل پیش می‌آید ما به بحث صدور عقل اول، عقل دوم، نفس اول و… می‌پردازیم. مقالات پژوهشی‌ای در این باره مبتنی بر استدلال‌های منطقی، کلامی و فلسفی نوشته می‌شوند که گفتمان‌های معرفتی‌ای را در قبال درک عقل و شناخت حقیقت شکل می‌دهند. درحالی‌که از نظر داستانی، داستان و روایت صدور عقل اول و… با داستان خدای خورشید و ارتباط زندگی فرعون پس از مرگ با خدای خورشید، چندان تفاوتی ندارد، زیرا هر دو داستان است. از حقیقت داستانی ارتباط فرعون با خدای خورشید می‌توان یک فیلم ساخت اما از حقیقت داستانی صدور عقل اول و… نمی‌توان فیلم ساخت، فقط می‌توان انیمیشن ساخت.

بنابراین در هر دوره‌ای برای ابداع و تاسیس معرفت، اصطلاحات معرفتی و مناسبات معرفتی‌ای وجود دارد که باید بنابه مناسبات آن اصطلاحات در تعریف و بیان معرفت استفاده کرد. عقل یک مفهوم و اصطلاح معرفتی است‌که می‌توان برای توضیح آن طبق برداشت فلسفه‌ی تحلیلی برخورد تحلیلی کرد. من نمی‌خواهم بحث عقل را پیچیده کنم. زبان، منطق، کلام و فلسفه می‌تواند نسبت‌هایی در باره‌ی مفاهیم ایجاد کند که به گستردگی و پیچیدگی مناسبات معرفتی مفاهیم بینجامد. گستردگی و پیچیدگی مناسبات معرفتی مفاهیم ارتباط مستقیمی با زبان‌ورزی، منطق‌ورزی، کلام‌ورزی و فلسفه‌ورزی دارد.

اگر قرار باشد، مفهوم عقل را از نظر تبارشناسی مفهومی عقل بررسی کنیم، طبعا نیاز به بررسی پیشینه‌ی زبان‌ورزی، منطق‌ورزی، فلسفه‌ورزی و کلام‌ورزی در باره‌ی مفهوم عقل است. درصورتی‌که بخواهیم چیستی عقل را در مناسبات مدرن معرفتی، علمی و پژوهشی مطرح کنیم، پس بهتر این است‌که نسبت عقل و اصطلاحاتی مانند داده، اطلاعات و دانش را مورد بررسی قرار بدهیم.

داده، اطلاعات و دانش در علوم کمپیوتری، انترنتی و روش تحقیق تعریف مشخصی دارند اما من این اصطلاحات را در مناسبتی به کار می‌برم که بتوانند به درک چیستی اصطلاح و مفهوم عقل کمک کنند. هرچه که بر حواس انسان می‌تواند تاثیر بگذارد، داده در نظر می‌گیریم. بوی‌هایی را در محلی حس می‌کنیم، این بوی‌ها داده است. اما نسبت این بوی‌ها را با چیزهای دیگر نمی‌دانیم. موقعی‌که این داده‌ها را مورد پردازش قرار می‌دهیم تا نسبت آنها را با چیزهای دیگر را دریابیم، بحث اطلاعات پیش می‌آید. اگر دانستیم که یکی از بوی‌ها متعلق به یک گل است، بوی دیگر متعلق به گاز است. بویی‌که متعلق به گاز است، کشنده است، بویی‌که متعلق به گل است خوشایند است. چنین درک دسته‌بندی شده‌ای از چند بوی، اطلاعات است. به تعلق بوی‌های دیگر که پی نبردیم، نسبت به آن بوی‌ها اطلاع پیدا نمی‌کنیم، احساس ما از آن بوی‌ها در حد یک داده باقی می‌ماند.

پردازش اطلاعات و ایجاد ارتباطات و مناسبات بین اطلاعات به علم یا دانش می‌انجامد. علم و دانش در نتیجه‌ی برقراری نسبت اطلاعات باهم به وجود می‌آید. به این معنا که بتوانیم از برقراری نسبت اطلاعات چیز و رویداد تازه‌ای بسازیم. دو سیم برق را اگر به من بدهید، من نمی‌توانم نسبت آن دو سیم برق را بدانم و نسبت آن دو سیم را برقرار کنم؛ بنابراین آن دو سیم برق به من می‌تواند فقط داده باشد. چرا؟ برای این‌که نسبت به ویژگی‌های این دو سیم اطلاعی ندارم. اگر از نسبت آنها آگاهی می‌داشتم که یک سیم چارچ مثبت و دیگری منفی دارد، این آگاهی موجب می‌شد که در اثر پردازش داده، اطلاعات به دست آید. موقعی‌که به چارچ مثبت و منفی دو سیم آگاهی پیدا کنم، بتوانم نسبت چارچ مثبت و منفی دو سیم را کشف کنم و بین هر دو سیم به اساس چارچ مثبت و منفی نسبت برقرار کنم، اینجا است‌که از اطلاعات استفاده‌ی علمی صورت گرفته است. یعنی اطلاعات وارد مرحله‌ی دانش، تجربه و یادگیری شده است.

بنابراین یاد می‌گیریم که چگونه داده‌ها را به اطلاعات و اطلاعات را به دانش تبدیل کنیم. این تجربه‌ی یادگیری را به دیگران نیز می‌توانیم یاد بدهیم. پرسشی‌که پیش می‌آید این است‌که «ما چگونه می‌توانیم داده‌ها را به اطلاعات و اطلاعات را به دانش تبدیل کنیم؟» با افتخار پاسخ می‌دهیم: «معلوم است، انسان عاقل است.» از این پاسخ می‌توان این نتیجه را گرفت‌که پردازش داده به اطلاعات و اطلاعات به دانش توسط عقل صورت می‌گیرد. بنابراین می‌توان گفت پردازش این مراحل موجب دستیابی ما به عقل می‌شود.

انسان‌ها از نظر توانایی‌های زیستی-طبیعی و عصب‌شناسی تفاوتی ندارند. مغز همه‌ی ما ظرفیت همسانی دارد. پس تفاوت در کجا است‌که تصور می‌کنیم تعدادی بیشتر برخوردار از عقل است؟ سطح عقل ما بی‌ارتباط به چگونگی برقراری ما با داده‌ها، اطلاعات و دانش نیست. هر قدر که در برابر داده‌ها و اطلاعات متفاوت و گسترده قرار بگیریم، به همان اندازه دانایی و دانش ما به امور، رویدادها و پدیده‌ها بیشتر می‌شود. این دانایی به توسعه‌ی سطح عقل ما می‌انجامد.
عقل و خرد در هر کس در واقع ظرفیت پرورده‌شده‌ای است‌که به بررسی انتقادی و ارزشی دانش خود فرد، مناسبات فکری، فرهنگی و اجتماعی جامعه و جهان می‌پردازد. بنابراین مهم است‌که ما چقدر اطلاعات و دانش داریم. بنابه اطلاعات و دانشی‌که داریم، دارای دید و نظر عقلانی نسبت به مناسبات فکری، فرهنگی و اجتماعی جامعه و جهان می‌شویم.

باروت داده است، درک این‌که باروت می‌سوزد اطلاعات است، این‌که بین باروت، فلز و… رابطه برقرار می‌کنیم تا از آن گلوله بسازیم، این گلوله‌سازی دانش است. اما این‌که با آن گلوله انسان را کشت، حیوان را کشت، چگونه از آن استفاده کرد، چگونگی استفاده از آن را بررسی کرد و از چگونگی استفاده‌ی آن انتقاد کرد، عقلانی است. موضع عقل در کل، موضع انتقادی و ارزشی است. عقل نتیجه‌ی دانش و آگاهی کلی انسان از انسان، مناسبات انسان با انسان و مناسبات انسان با جهان است. هر فرد و هر جامعه‌ای دانایی و آگاهی‌ای نسبتا مختص به خود را از این مناسبات دارد. بنابه این دانایی و آگاهی، مناسبات را بررسی ارزشی می‌کند و از مناسبات انتقاد می‌کند.

بنابراین عقل را می‌توان معادل ذهن دانست. مغز یک امکان فیزیکی و زیستی است. این امکان موجب می‌شود تا اطلاعات در آن ثبت شود. بعد بنابه کارکرد شیمیایی و الکتریکی مغز، اطلاعات دسته‌بندی می‌شود. این دسته‌بندی به اساس نسبت اطلاعات صورت می‌گیرد. دسته‌بندی اطلاعات به دانش و دانایی می‌انجامد. زیرا بنابه این دسته‌بندی با هر داده‌ای‌که تازه رو به رو می‌شویم، با احساس خواص آن داده از داده درک اطلاعاتی ارایه می‌کنیم و شامل اطلاعات ذهنی خود می‌سازیم. سپس شامل نسبت‌های دانایی (شناخته) ذهنی ما می‌شود.

مغز کارکرد کلی‌ای از نسبت‌های اطلاعات و دانایی در مغز ارایه می‌کند که این کارکرد کلی موجب ساخت یک نرم‌ابزار می‎‌شود. این نرم‌ابزار ذهن و ذهنیت ما را شکل می‌دهد. سطح عقل و عقلانیت هر کدام ما در واقع نتیجه‌ی چگونگی شکل‌گیری ذهنیت هر کدام ما است. شکل‌گیری عقل و ذهنیت از نظر فرگشتی نسبتا در بین افراد بشر همسان است‌که به چگونگی درک خطر، چگونگی شکار و تغذیه، چگونگی رابطه‌ی جنسی، چگونگی رقابت در یک جمع برای جایگاه و… ارتباط می‌گیرد. اما به صورت ضمنی، مناسبات فرهنگی و چگونگی آموزش در شکل‌گیری عقل و ذهنیت ما تاثیر می‌گذارد. این تاثیرگذاری موجب تفاوت‌های فردی و فرهنگی عقلانیت و ذهنیت ما می‌شود.

شکل‌گیری عقل و ذهنیت خاستگاه تکاملی و فرهنگی دارد. کودک پیش از این‌که به دنیا بیاید، از نظر تکاملی نسبتا دارای احساس و درک محیط و تغذیه است. در نخستین سال‌های کودکی پایه‌های اساسی ذهنیت و عقل در مغز کودک جاسازی می‌شود. جایگاه مادر و پدر در خانواده و جامعه، جایگاه دختر و پسر در خانواده، چگونه غذا خوردن و دست‌شوی رفتن و سایر مناسبات خوب و بد در مغر کودک ذهنیت سازی می‌شود. اگر کودک آموزش دید، در رشته‌های علمی تحصیل و مطالعه کرد، عقل و ذهنیت خود را مورد بازبینی قرار می‌دهد؛ درصورتی‌که آموزش ندید، تحصیل و مطالعه نکرد، به اساس همان ارزش‌گذاری‌های فرهنگی در خانواده و جامعه‌ای‌که زندگی می‌کند عقل و ذهنیت‌اش شکل می‌گیرد.

شکل‌گیری عقل و ذهن انسان از یک‌طرف جنبه‌ی تکاملی دارد که جنبه‌ی تکاملی آن به میلیون‌ها سال تاریخ زیستی انسان ارتباط می‌گیرد و از طرف دیگر جنبه‌ی فرهنگی و اجتماعی دارد که به چگونگی آموزش و پرورش فرد ارتباط می‌گیرد. بنابراین تغییر عقل و ذهنیت افراد ساده نیست‌که هر زمان بخواهیم بتوانیم مانند کمپیوتر، ویندوز و نرم‌ابزارهای آن را برای ظرفیت‌سازی بیشتر تغییر بدهیم و نرم‌ابزاری‌های تازه نصب کنیم. اما با ساخت و تکامل هوش مصنوعی و ارتباط بیولوژی و تکنولوژی که نتیجه‌ی این ارتباط «بیوتکنولوژی» نامیده شده است، امکانی این وجود دارد که در چگونگی تدوین عقل و ذهنیت افراد دستکاری صورت بگیرد یا این‌که در نتیجه‌ی ارتباط بیولوژی و تکنولوژی گونه‌ای در بین انسان رویکار بیاید که ظرفیت، امکان و نیازمندی‌های متفاوتی از گونه‌ی انسان کنونی داشته باشد. این‌که آن گونه انسان خواهد بود یانه، بحث آینده است.

بحث عقل با اندیشه (فکر و تفکر) می‌تواند تفاوت کند. اندیشه استفاده و به کارگیری انتزاعی از عقل است. درحالی‌که کارکرد عقل به‌صورت عام درک برقراری نسبت‌های واقعی انسان با چیزها، رویدادها و جهان است. همه عقل داریم و از عقل استفاده می‌کنیم. مثلا می‌دانیم در برابر چه کسانی تملق کنیم، در برابر چه کسانی فخرفروشی کنیم و به خود ببالیم، چگونه فعالیت‌های خود را طبق منفعت خود عیار کنیم، چگونه دسته‌بندی‌های تقابلی‌ای از خوب و بد رویدادها و مناسبت‌ها ارایه کنیم، چگونه دنبال موفقیت‌های جنسی خود باشیم و….

ارایه‌ی دستگاه‌های فلسفی، ارایه‌ی حقیقت داستان‌های دینی و ارایه‌ی مفاهیم در عرصه‌های متفاوت، بنابه کارگیری انتزاعی از عقل برای اندیشه صورت می‌گیرد. عقل به صورت عام، آگاهی تکاملی و فرگشتی به مناسبات زندگی و جهان است‌که کارکردی برای حفظ حیات دارد اما اندیشه فراتر از آگاهی تکاملی، آگاهی انسان نسبت به چگونگی شکل‌گیری و ساختار معرفتی عقل‌اش است. اندیشه جدا از عقل نیست، طوری‌که پردازش داده‌ها، اطلاعات و علم نتیجه‌ی مراحل فعالیت عقل است، اندیشه نیز مرحله‌ای از کارکرد عقل است‌که بنابه فعالیت انتزاعی در پی مفهوم‌سازی، ابداع حقیقت و جهان‌بینی است. فعالیت عقل در مراحل تحلیل داده‌ها، اطلاعات و نسبت‌های دانش استوار بر واقعیت است. اما فعالیت عقل در اندیشه به معنای خاص، استوار بر نسبت مفاهیم انتزاعی و مفاهیم‌سازی انتزاعی است. بنابراین اندیشه را می‌توان مرحله‌ای از عقلانیت دانست‌که از سویی به ابداع داستان حقیقت می‌پردازد و از سویی به مفهوم خاص، موجب دانایی خرد انتقادی و روشنگرانه می‌شود.

انسان از نظر شرایط زیستی-تکاملی نیازمند کارکرد عام عقل برای حفظ حیات است‌که ضرورت آن قابل درک است. آیا نیاز به اندیشه نیز مانند کارکرد عام عقل ضرورت تکاملی دارد؟ اندیشه‌های انتزاعی‌ای مانند «چیستی معنای زندگی، چیستی معنای مرگ، چیستی معنای عشق، چیستی معنای انسان و…» چندان به حفظ حیات، تولید مثل، تغذیه و غریزه‌ی جنسی ارتباط ندارد. بنابراین نمی‌تواند مانند کارکرد عام عقل، ضرورت تکاملی و فرگشتی داشته باشد. به‌گونه‌ای می‌توان اندیشه را به مفهوم خاص آن از نظر چارچوب زیست‌شناسانه‌ی تکاملی، زاید و اضافی دانست‌که کارکرد عقل از چارچوب زیست‌شناسانه‌ی فرگشتی و تکاملی عدول کرده است.

از نظر مناسبات عقلی زیست‌شناسانه‌ی تکاملی چه نیاز است‌که یک جانور یا انسان در باره‌ی چیستی زندگی یا مرگ بیندیشد؟ ترس از مردن و حفظ حیات آگاهی تکاملی است اما اندیشه درباره‌ی چیستی زندگی و مرگ به ترس طبیعی از مردن و حفظ حیات ارتباط ندارد. براتراند راسل انتقاد می‌کند که برخی‌ها پیش از این‌که بیندیشند، می‌میرند. عرض من این است‌که برخی‌ها نه، اکثریت به مفهوم خاص نمی‌اندیشند، می‌میرند. چرا بیندیشند که معنای زندگی چیست، معنای مرگ چیست، معنای عشق چیست و…. زندگی، مردن و عشق از نظر فرگشتی واقعیت‌هایی استند که انسان‌ها نسبت‌های آنها را طبق کارکرد عقل احساس و درک می‌کنند. اما چه نیاز که فراتر از احساس و درک نسبت این واقعیت‌ها، این واقعیت‌ها را به مفهوم‌های انتزاعی تبدیل کرد و بعد در باره‌ی چیستی مفهوم‌های انتزاعی اندیشید؟

انسان از نظر مناسبات تکاملی به اندیشه‌های خیلی انتزاعی نیاز ندارد. زیرا اندیشه‌های خیلی انتزاعی در چارچوب تکامل به حل مسایل نمی‌پردازند و در خدمت زیست و حیات نیستند؛ حتا می‌توانند علیهِ زندگی باشند. اندیشه‌ی دینی بودیسم در نفی حیات است. بخشی از اندیشه‌های دینی در باره‌ی آفرینش و پیدایش انسان و جهان روایت و قصه‌های ساده‌انگارانه و کودکانه استند که می‌توانند جنبه‌ی تکاملی داشته باشند، زیرا انسان را از اندیشیدن بیشتر در باره‌ی آفرینش و پیدایش جهان باز می‌دارند. اما بخشی از اندیشه‌های دینی‌که تاکید به خوارداشت نفس و زندگی می‌پردازند از نظر تکاملی علیهِ حیات و زندگی استند. اندیشه‌های خیلی فلسفی مانند اندیشه‌های فلسفی نیچه و شوپنهاور نیز ضد حیات استند. از نظر تکاملی نیاز به اندیشه‌های فلسفی نیچه و شوپنهاور نداریم.

از نظر تکامل، اندیشیدن برای حیات و زندگی تا اندازه‌ای مفید است‌که به حل مسایل بینجامد نه ایجاد مساله‌های انتزاعی و درگیری‌های انتزاعی کند. اما انسان‌شدن و انسان‌بودن فراتر از درگیری‌های تکاملی درگیری ایجاد کرده است. جانوران همه درگیری‌های تکاملی دارند و بنابه درگیری‌های تکاملی خود به حل مشکل و مسایل خود می‌پردازند. بنابراین هر جانوری دارای اطلاعات، دانش، ذهن و عقل است. اگر پرنده‌ای نتواند داده‌ها را پردازش کند، چگونه می‌تواند داده‌ها را برای لانه‌سازی به اطلاعات تبدیل کند و چگونه بین این اطلاعات برای لانه‌سازی ایجاد نسبت کند. این نسبت اطلاعات برای ساختن لانه، دانش است. از آنجایی‌که ساختار زندگی جانوران غیر از انسان نسبتا ثابت است، سطح اطلاعات و دانش جانوران نیز ثابت است. در شیوه‌ی زندگی و مناسبات اجتماعی انسان بیشتر تغییر و تحول ایجاد شده است؛ بنابه این تغییر و تحول مشکل، مسایل و نیازمندی‌های تکاملی و زیستی تازه‌ای در زندگی به وجود آمده است. عقل انسان طبق این نیازمندی‌ها برای رفع حل مشکل و مسایل تکامل کرده است.

شکار شیوه‌ای از زندگی است. کشاورزی شیوه‌ای زندگی است. دوره‌ی صنعتی شیوه‌ای از زندگی است و دوره‌ی تکنولوژی و مناسبات سایبرنتیک نیز شیوه‌ای از زندگی است. هر شیوه‌ای از زندگی مساله و مشکل و حل مساله و مشکل عقلانی خود را داشته است. در ضمن، هر شیوه‌ی زندگی، اندیشه‌های انتزاعی و درگیری‌های انتزاعی خود را نیز ایجاد کرده است. مشکل و مسایل انسان مانند جانوران دیگر واقعی نیستند، بلکه واقعی و انتزاعی استند. چگونگی پیدا کردن غذا، چگونگی رقابت در یک جمع، چگونگی پیدا کردن جفت و… واقعی استند اما اندیشیدن به معنا و چیستی زندگی، اندیشیدن به معنا و چیستی مرگ، اندیشیدن در باره‌ی خدا و آفرنیش و… وهمی و انتزاعی استند. بنابراین عقلانیت انسان استوار بر واقعیت و توهم است.

عقل انسان در عرصه‌ی واقعیت به حل مسایل واقعی زندگی انسان می‌پردازد که اندیشمندانی مانند انیشتین، کارل پوپر و استفین هاوکینگ نماینده‌های عقلانیت واقعی انسان برای حل مسایل واقعی استند اما اندیشمندانی مانند نیچه، شوپنهاور و هایدگر بنابه توهم و خیال انسان درگیری‌های اندیشیدنی انتزاعی ایجاد می‌کنند و درباره‌ی این درگیرهای انتزاعی می‌اندیشند. اندیشیدن انتزاعی به حل مساله نمی‌پردازد، بلکه مساله‌های انتزاعی و معنادار ایجاد می‌کند. زندگی و مرگ واقعیت است. اندیشیدن انتزاعی واقعیت زندگی و مرگ را دچار انتزاع می‌کند، بعد از چیستی معنا و حقیقت زندگی و مرگ می‌پرسد.

در مناسبات تکاملی نیازی دیده نمی‌شود که واقعیت را به مساله‌ی انتزاعی، معنایی و حقیقی تبدیل کرد اما انسان‌شدن فراتر از چارچوب‌های تکاملی به اندیشه و مساله‌های انتزاعی ارتباط دارد. مناسبات فرهنگی و فکری‌ای‌که ما فراتر از سایر جانوران داریم همین چیستی‌های اندیشه‌ی انتزاعی معناساز و حقیقت‌ساز است. جانوران دیگر خدا ندارد، ما یا خدا داریم یا با ایده‌ی خدا درگیریم. جانوران دیگر درگیر پرسش چیستی، معنا و حقیقت زندگی و مرگ نیستند، ما درگیر پرسش چنین چیستی‌هایی استیم. این‌جا است‌که انسان و مناسبات عقلی انسان فراتر از مسایل واقعی در مسایل و درگیری‌های انتزاعی طرح و معنادار می‌شود.

انسان بنابه درگیری‌های تکاملی و زیستی خود جانوری می‌شود که توهم عقلی و زیستی پیدا می‌کند. مغز انسان به هر اندازه‌ای‌که برای حل مسایل و مشکلات واقعی زندگی تکامل می‌کند؛ به همان اندازه امکان‌های عصبی انتزاع‌ساز، تخیل‌ساز و توهم‌ساز نیز در مغز ایجاد می‌شود. این امکان‌های عصبی فراتر از واقعیت، ایده و انیمیشن (حقیقت و معنا) تولید می‌کند. انسان دارای دو جهان می‌شود، جهان واقعیت و جهان تصورات، ایده‌ها و انیمیشن‌های ذهن-مغز. بنابراین عقل انسان در دو عرصه؛ در عرصه‌ی مسایل واقعی و در عرصه‌ی مسایل انتزاعی به فعالیت می‌پردازد. فعالیت عقل در عرصه‌ی مسایل واقعی به دانش تجربه‌پذیر می‌انجامد که این دانش یادگیری حل مسایل واقعی و علم است. فعالیت عقل در عرصه‌ی انتزاعی به دانایی‌های فلسفی و عقلی می‌انجامد که این دانایی می‌تواند خرد انتقادی باشد.

درکل مناسبات عقلی انسان مناسبات آزاد، مستقل و بیرون از نیازهای واقعی و انتزاعی انسان نیست. این تصور در باره‌ی عقل که عقل انسان یک سافت یا دستگاه میتافیزیکی واقعیت‌سنج و حقیقت‌سنجِ مستقل از نیازهای واقعی و انتزاعی انسان است، اشتباه است. عقل انسان بنابه درگیری‌های واقعی و انتزاعی انسان در محور منفعت و موقعیت انسان به حل مسایل و ایده‌پردازی می‌پردازد. عقل سافتی نیست‌که توسط خدایان یا موجودات هوشمند فضایی در مغز ما نصب شده باشد یا دستگاهی نیست‌که توسط خدایان یا موجودات هوشمند فضایی در مغز ما کار گذاشته شده باشد.

اما در آینده بنابه مناسبات بیوتکنولوژی سافت‌هایی در مغزهای ما نصب خواهند شد و دستگاه‌هایی در مغزهای ما کارگذاشته خواهند شد که چگونگی کارکرد عقل ما را مدیرت کنند. مثلا کارکرد عقل ما را مدیریت کنند که درگیر اندیشه‌های انتزاعی منفی نشویم یا کارکرد عقل ما را مدیریت کنند که به آسانی یاد بگیریم و در حل مسایل سریع عمل کنیم.

به هرصورت انسان درگیر واقعیت خویش نه بلکه درگیر روایت خود از خویش است. روایت چیستی عقل نیز درگیری انسان از روایت چیستی مناسبات خود انسان با خود انسان است. یعنی درگیری‌ای‌که انسان با کیش شخصیت خود دارد: «من چیستم؟ من کیستم؟ خود و روان من بعد از مرگ چه می‌شود؟ و…».

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)