یکی ازمشغولیتهای چهل سالۀ کسانی که به طور جدی راجع به جمهوری اسلامی تحقیق میکنند و بخصوص مخالفان سیاسی این نظام که سودای براندازی آنرا دارند، این است که تحول سازماندهی اسلامگرایی را تعقیب نمایند و ببینند این نظام توتالیتری که در ایران روی کار آمده است، چگونه کوشیده تا سازمانی که متناسب با ماهیت سیاسی خودش باشد، برای خود تدارک ببیند.

نظام توتالیتر محتاج حزب لنینی است و جمهوری اسلامی از روز اول نتوانسته چنین حزبی بسازد و به همین دلیل هیچگاه قادر نگشته تا تسلط خویش را بر جامعه، به حدی برساند که با نظامهای مشابه قابل مقایسه باشد. پیگیری روند کوششهای نظام اسلامی در این زمینه، باید با ارجاع به نمونه های موفقتر توتالیتاریسم و در صدر آنها شوروی، انجام بپذیرد. به مراحل مختلف این کوششها نگاهی بیاندازیم تا برسیم به مرحلۀ فعلی ـ سیر و گشت تابستانی.

طی انقلاب، روحانیان و دیگر طرفداران خمینی عملاً از طریق شبکۀ مساجد عمل میکردند و به این ترتیب، سازمانی موقتی، ترتیب دادند که توانست ادارۀ تظاهرات را در دست بگیرد و از این طریق رهبری خمینی را بر انقلاب تثبیت نماید. البته همدلی جمیع مخالفان با جریانی که به راه افتاده بود، بسیار ارزشمند بود، ولی استخوانبندی سازمانی کار، از آن اسلامگرایان بود.

پس از انقلاب، همین افراد، به طور پراکنده و بدون داشتن سازمانی تثبیت شده، به اداره و تحکیم رژیم جدید پرداختند، ولی روشن بود که کار نمیتواند بدین ترتیب ادامه پیدا کند. اسلامگرایان نیز، مانند بسیاری از گروه های سیاسی دیگر ایران معاصر، در زمینۀ سازماندهی حسرت کارآیی چپگرایان را میخوردند و اگر برای لیبرالها و دیگران، آن نوع سازماندهی قابل استفاده نبود، برای اسلامگرایان که پا در راه توتالیتاریسم گذاشته بودند، بود. حزب لنینی سرمشقی بود که کارآییش را طی سالها در تمامی جهان نشان داده بود و کاملاً قابل تقلید مینمود، حزب توده هم که در خدمت بود. این هم که رقبای چپگرا، از این نوع سازماندهی برخوردار بودند، طرفداران خمینی را که هنوز قادر به تثبیت انحصار خود نشده بودند، به تعجیل وامیداشت.

حزب جمهوری اسلامی، حاصل مرحلۀ اول کوشش بود و مغز متفکر آن بهشتی بود که معلوم بود از کجا الهامش گرفته است. مرگ بهشتی و کادر های بالای حزب در انفجار معروف، سر حزب را از بدنش جدا کرد و در نهایت به مرگ آن انجامید. نه کسی در حد بهشتی پیدا شد که بتواند حزب را جمع و جور کند و نه دیگران اصلاً به خصایص و اهمیت چنین نهادی آگاه بودند تا در راه حفظش بکوشند. تکلیف خمینی هم که روشن بود. شعور سازمانیش از حد نشستن خودش در وسط و رهنمود دادن به طرفدارانی که دورش جمع بودند، فراتر نمیرفت. فکر میکرد مثل پیغمبر و امام اول در مسجد مینشیند و کار ها را حل و فصل میکند…

از آن روز تا به امروز، مساعی اسلامگرایان که دستگاه دولت را به تصرف خود درآورده اند، ولی حزبی نداشته اند تا به کمک آن بر تسلط خود بر دستگاه دولت قوام و دوام بدهند و جامعه را تحت اختیار بگیرند، متوجه به این امر بوده است که برای حزبی که وجود ندارد جایگزینی بتراشند. نه جایگزینی یکپارچه که جز خود این حزب نمیتوانسته باشد. بل سر هم کردن دستگاه ها یا نهاد هایی که بتوانند به طور پراکنده، وظایف حزب لنینی را انجام بدهند. طبیعتاً این جایگزینها ناقص و لنگ بوده، ولی در عمل توانسته کار رژیم را راه بیاندازد. انتصاب انواع کمیسر های سیاسی در دستگاه دولت و ارتش که از فردای انقلاب شروع شد و هنوز هم برقرار است، قدم اول و سریعی بود که در این راه برداشته شد، ولی بیشتر به درد نظارت ایدئولوژیک و امنیتی میخورد تا ادارۀ قدرت.

از ایدئولوژی شروع کنیم که اصل است. نظامهای توتالیتر ایدئولوژی سالار هستند و مدعیند که حاکم اصلی ایدئولو.ژی است، نه افراد. خاطر همه هست که خمینی هم رژیمش را حکومتگری شریعت میشمرد، نه حکومتگری حکام یا احیاناً مردم. از این بابت، اسلامگرایان کارنامه ای بهتر از روحانیت شیعه ندارند که ظرف چهارده قرن نتوانسته است برای ترتیب گفتار مذهبی ارتدکس، چاره ای بیاندیشد و هر سؤالی از آن بکنید، مانده در این حد که فلانی چنین گفته و بیساری چنان گفته و نقل است که اینطور و احوط است که آنطور و… گروهی در زمینۀ مذهب که کار اصلیش است، یک جواب روشن و قطعی ندارد که به مؤمنان بدهد، نمیتواند در مورد گفتار ایدئولوژیک از این جلوتر برود. در این شرایط و با بلبشوی درونی اسلامگرایی که ظرف چهل سال، هزار گفتار متضاد از دلش درآمده و خودش هم روز به روز در هم تر و رقیقتر شده است و مرجعی هم نیست که بتواند گفتار های رقیب را غربیل کند و آنهایی را که مورد قبول نیست، دور بریزد، معیار اصلی وفاداری به ایدئولوژی، به حداقل رسیده و عبارت شده از وفاداری به ولی فقیه که در رأس این نظام فاشیستی قرار دارد. پیروی از رهبر که اصل اساسی این نظامهاست، باقی ابعاد ایدئولوژی را تحت الشعاع قرار داده است. از آنجا که توجه رهبر، در درجۀ اول معطوف است به وجه سیاسی اختیاراتش، بعد سیاسی کار بر بعد مذهبیش برتری یافته. یعنی رهبری هم سیاسی شده و هم در عین حال پراگماتیک ـ چنانکه عمل سیاسی که میدان مصلحت است، اقتضأ میکند.

کار یکدست کردن گروه حاکم که از مهمترین وظایف حزب لنینی است. در عمل افتاده بر عهدۀ شورای نگهبان که به ترتیبی که میبینیم انجامش میدهد. در اینجا نه تربیت کادری وجود دارد و نه سنجش ادواری کارآیی و نه کاریر حزبی. هیچکدام اینها که پایه های اصلی تربیت نیروی حزبی است، در کار نیست. یعنی این شورا مانده و انتخابات ادواری که این نامزد را رد صلاحیت بکند و آن دیگری را نه. اختیاراتش هم از بخش انتخاباتی نظام فراتر نمیرود و انتصابات دولتی را در بر نمیگیرد. طبعاً نبود معیار های ثابت، این کار را هم تق و لق کرده. نقداً اسلامگرایان با همین که به از هیچ است، نگذاشته اند که اختیار انتخابات از دستشان به در برود، باقی انواع تقلب، فرع این یکی است.

حال برسیم به بخش آخر کار که همین یکی چند سال اخیر، برقرار شده است. این بخش سوم وظایف حزب است که سازماندهی مردم را در بر میگیرد، خوراندن ایدئولوژی به آنها و جمع و جور کردنشان برای ابراز پشتیبانی از رژیم. این کار به دو نهاد واگذار شده است. اولی هیئتها هستند که درست مثل کمیته های محلی حزبی، سازماندهی و بسیج محلی را بر عهده گرفته اند. یعنی شده اند جانشین شبکۀ مساجد صدر انقلاب که از آن زمان هزار کار بر عهده شان افتاده که بسیاری از آنها سیاسی نیست. دومی گروه مداحان هستند که دقیقاً منویات سیاسی رژیم را در بین مردم تبلیغ مینمایند و برای همراهی و همکاری به هیجانشان میاورند. اوج گرفتن اهمیت گروه اخیر زاییدۀ این امر است که روحانیت، همین روحانیتی که در حوزه ها تربیت شده و به کار گمارده شده، درست خط رهبر را تعقیب نمیکند و برای تبلیغ سیاسی توان کافی ندارد. البته بساط وعظ و خطابه به راه است، ولی خط دادن دقیق و به حرکت درآوردن مردم و تولید شور و هیجانی که رژیم محتاج آن است، از این گروه برنمیاید.

در جمع، سازماندهی سیاسی نظام اسلامی، آنی که قاعدتاً باید بر عهدۀ حزب باشد، نه آنی که متکی به دستگاه دولت است و به همین دلیل کمابیش نظمی در آن هست، در مقایسه با سازماندهی احزاب توتالیتر، منظرۀ خاصی ساخته است. اگر نقشۀ حزب توتالیتر را پهن کنیم و بعد وضعیت اسلامگرایان را روی کاغذ شفافی بکشیم و روی آن بیاندازیم تا ببینیم کجای آنها با هم میخواند و کجایشان نه. خواهیم دید که اگر در صفحۀ زیرین تصویر شبکه ای را داریم که اجزای آن به روشنی به هم پیوسته است، در صفحۀ رویی، چند لکه و خط و شکل هندسی داریم که در نقاط مختلف پراکنده است و ارتباطشان با هم روشن نیست. تصویر نه نظم درست دارد و نه رنگ یکدست. مثل نوعی نقاشی آبستره که حتی بالا و پایینش را هم نمیتوان درست از هم تمیز داد.

این هم از طنز های تاریخ است که اگر بخواهیم با اعتنا به گفتار ایدئولوژیک و ماهیت سنتگرای رژیم، تصویرش را نقش کنیم، قاعدتاً چیزی میشود از قماش نقشی های قهوه خانه ای، ولی وقتی به خودش نگاه کنیم و بخواهیم عکسش را بکشیم، بیشتر شبیه آثار کاندینسکی از آب درمیاید.

۸ اوت ۲۰۲۰، ۱۸ مرداد ۱۳۹۹

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

 
 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)