بازار شهر بغداد مثل همیشه شلوغ بود هرکس برای انجام کاری به این شهر آمده بود یکیبرای تجارت ، یکی برای فروش اجناسش ، ودیگری برای خرید مایحتاجش به بازار امده بود ، ناگهان سرو صدایی برخاست مردی از میان جمعیت فریاد زد، آی دزد ، آی دزد ، سکه هایم را بردند پنجاه سکه در جیبم بود، وای خدایا چه کنم ؟ طراران همه پنجاه سکه ام را بردند آی فریاد!! بدادم برسید بیچاره شدم ، پنجاه سکه ام رابردند ، پنجاه سکه داشتم بردند حال در این شهر غریب چهکنم….آآآآآیمردم پنجاه سکه ام را بردند ….
طرار که با استفاده از شلوغی جمعیت کار خودش را کرده بود و با خیال راحت گوشه ای ایستاده بود ، باصدای داد و فریاد مرد که ادعا میکرد پنجاه سکه اش را دزدیده اند، برآشفت و ناگهان جلو دوید و فریاد زد : ساکت باش مردک شیاد دغل باز، چه خبر گذاشته ای پنجاه سکه ، پنجاه سکه ، پنجاه سکه !!!!!؟؟؟؟ همه عالم و آدم را خبر کردی ، من همان موقع سکه ها را شمارش کردم ، بیست سکه بیشتر نبود !!! چرا دروغ می گویی مردک ؟ این هم همه سکه های تو، بیست تا بیشتر نیست !!! آدم به شیادی و هفت خطی تو ندیده بودم ، مردشور خودت را ببرند و سکه هایت ، بگیراینهم سکه هایت … ……گورت را گم کن …
مرد سکه هایش را گرفت ونفس راحتی کشید و در حالیکه لبخندی از روی رضایت بر لب داشت به راه افتاد ، لختی بعد درمیان جمعیت گم شد ….
داروغه شهر که آن گوشه ها جایی پنهان شده بود و از دور ناظر اوضاع بود، فی الفور طرار را به گوشه ای کشاند و گفت : مردک ابله چرا سکه ها رابه صاحبش برگرداندی ؟؟ دیوانه ،… بیست سکه طلا با حماقت تو از دستمان رفت ، چرا پس اش دادی، کدام طرار احمقی اینهمه سکه را با هزار زحمتمی دزدد و بعد به صاحبش برمی گرداند؟؟ ….
طرار در پاسخ گفت ؛ جناب داروغه درد من هم همین است ، میدانم بیست سکه طلا پول کمی نیست ، از کله سحر دنبالش بودم با بدبختی سکه ها را از جیبش درآوردم ، اما این مردک شیاد ادعا میکرد که من پنجاه سکه اش را دزدیده ام ، من سکه ها را شمردم بیست تا سکه بیشتر نبود ، فکرش را کردمشب که می شد باید سکه ها را با تو نصف می کردم ، از پنجاه سکه ، بیست و پنج سکه سهم تو می شد ، زحمت هایم به درک ، سهم خودم به جهنم ، امامن مادر مرده پنج سکه طلای دیگر را از کجا می آوردم تا سهم ترا بدهم ؟؟؟
این ماجرا انصافاً امروزها مال یک دقیقه این مملکت است و نه تنها دزد و داروغه بلکه امروز دزد و داروغه و قاضی و کدخدا و همه دست اندرکاران و علما و فقها و مراجع تقلید و …….، دستشان درون یک کاسه است ….
خبر رسید به ما…
دستِ دزد و داروغه
و بدتر از همه قاضی
درونِ یک کاسه ست
نبود جایِ شگفتی
بَدا به حالِ کسی
که چشم ِ کور ِ امیدش
به دزدِ همسایه ست!
نظرات
نظر (بهوسیله فیسبوک)
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.