آقای یوسف عزیزی بنی طرف در مقاله ی اخیرش به نام «شاملو شما چرا؟» با استفاده از تکه شعری از شاملو، و بدون توجه به معنای کلمات در کانتکس شعر، در واقع او را
متهم به نژادپرستی فارس طلب و راسیسم ضد عربی و ضد ترکی می کند. بعد هم به عنوان مامور «امر به معروف و نهی از منکر در امور قومی» به سرزنش حالات راسیستی هنرمندان و روشنفکران ایرانی چون شاملو و غیره می پردازد و اینکه در ناخودآگاه ( یا درست تر ضمیر ناآگاه) اکثر نخبگان ایرانی راسیسم ضد عربی و تا حدی ضد ترکی رسوب کرده است. بعد هم می گوید که این را نیز فقط او نمی گوید بلکه آقای رییس دانا نیز گفته است. یعنی می خواهد شاهدی برای صحت حرفش بیاورد. موضوع اما این است که ما در معنای روانکاوانه همیشه در گفتار و نقدمان بیش از آنچه بخواهیم که بگوییم، لو می دهیم و بویژه با نوع نگاهمان به دیگران در واقع نشان می دهیم که بشخصه چگونه حس می کنیم و می اندیشیم، یا از کجا در ساختار بحثی مثل بحث قومی به مباحث می نگریم؟ از جایگاه نمادین، تثلیثی و نقادانه یک روشنفکر قومی یا ملی و یا از جایگاه یک قوم گرای افراطی خیالی و یا هولناک و خشونت طلب و با نگاهی سیاه/سفیدی. من در متون فراوانی چون نقد اخیرم در تریبون زمانه به نام «اهمیت لاـزبان لکان در افشای لالایی هولناک گفتمان هفت ملت» نظرات راسیستی و از یکسو هولناک و از سوی دیگر مضحک قوم گرایان افراطی چون آقای عزیزی بنی طرف را مطرح کرده ام، اینکه چگونه به بهای خیانت به مبانی مدرن هم به خویش و هم به تحول مدرن ایرانی خیانت می کنند و بنابراین به حفظ وضع موجود و یا بدترشدنش کمک می رسانند. حال می خواهم با نقدی کوتاه بر همین مقاله ی باصطلاح نقادانه اش نشان بدهم که او چگونه هم نقد هنریش بشدت معضل دار و غرض ورزانه و مضحک است. هم اینکه او با سرزنش خطایش به شاملو در واقع خودش و گرایشات شدید راسیستی و عرب پرستانه اش را در متنش نمایان می سازد. اینکه چرا به بهای عدم توجه اش به مبانی نقد مدرن هم نقدش مسخره و تعزیه گونه و مظلوم نمایانه می شود و هم نشان می دهد که او چرا هرچه بیشتر در نقش یک شاه جدید قوم عرب و حاکم بر الااهواز فرو می رود و محو می شود و بزودی چیزی جز یک قوم گرای افراطی و هولناک باقی نمی ماند، اگر به این راه ادامه بدهد. زیرا هر چیزی بهایی دارد و آنکه چاه می کند در ته چاه می ماند. این قانون بنیادین زندگی و روانکاوی است. این مسخ یوسف عزیزی بنی طرف از روشنفکر و نویسنده ی در مسیر مدرنیت به قوم گرای افراطی دردناک است، این بهای سنگین و دور باطلش در خانه ی هر متن و قدرتی را می زند که به تمناهای مدرن خویش و به ضرورتهای مدرن جامعه و متن خیانت بکند. زیرا نامه ی اعمال ما بدستمان می رسد، همین حالا و در همان لحظه که او را انجام می دهیم و مثل او چنین متنی می نویسیم. این قانون و اخلاق تمنامندی و ساحت نمادین است.

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر

آقای یوسف عزیزی بنی طرف در واقع بشخصه گرایش شدید راسیستی و نژادپرستانه یا عرب پرستانه ی خودش را افشا می کند، وقتی در مقاله ی اخیرش بنام « شاملو شما چرا؟» حال شادروان احمد شاملو را به خاطر این تکه شعر از شعر بلندش به نام «جدال با خاموشی» ضد عرب و ضد ترک معرفی می کند. این تکه شعر را ببینید ( لینک مقاله ی خنده دار و غرض ورزانه ی یوسف عزیزی بنی طرف را در اینجا می زنم)

من بامدادم
شهروندی با اندام و هوشی متوسط.
نَسبَم با یک حلقه به آوارگانِ کابل می‌پیوندد.
نامِ کوچکم عربی‌ست
نامِ قبیله‌یی‌ام تُرکی
کُنیَتَم پارسی.
نامِ قبیله‌یی‌ام شرمسارِ تاریخ است
و نامِ کوچکم را دوست نمی‌دارم
(تنها هنگامی که تواَم آواز می‌دهی
این نام زیباترین کلامِ جهان است
و آن صدا غمناک‌ترین آوازِ استمداد).

آقای بنی طرف بدون اینکه رابطه ی کلمات عربی و ترکی در شعر را با این تکه شعر و کل شعر در نظر بگیرد، زیرا کلمات در کانتکسهای متفاوت معانی متفاوت دارند، فقط به بهانه ای اینکه شاملو گفته است که نام کوچک عربیش یعنی احمد را دوست ندارد، پس به معیار او شاملو ضد عرب و فارس تبعیض طلب است. همانطور که چون گفته است که نام قبیله اییش یعنی نام قوم «شاملو» شرمسار تاریخ است، پس ضد ترک است و چون گفته است کُنیتم پارسی است، پس فارس طلب و شوونیست ضد عرب و ترک است. اما یادش می رود که شاملو چگونه حتی بخاطر نقدش بر فردوسی و غیره توسط برخی دیگران به ایران ستیزی متهم شد. تازه بعدشم به شاملو می خندد که شاملوی فارس طلب نمی بیند که کُنیه کلمه ی عربی است و بقول او شاملو نمک می خورد و نمکدان می شکند. یعنی این همه غرض ورزی و تحریف و درک سیاه/سفیدی و این همه مظلوم نمایی و نمایش تعزیه و مصیبت نامه ی عربی در زبان فارسی حکایت از چه می کند؟ اینکه یوسف عزیزی بنی طرف هرچه بیشتر یک «عرب پرست راسیست» شده است و به این خاطر تمامی قدرتهای روشنفکری خویش را هرچه بیشتر از دست می دهد و یا به این خاطر مرتب به کشورهای عربی رفت و امد می کند و دل می دهد و قلوه می گیرد. اینکه او بنا به مقاله ایی قدیمی از من درباره ی این تحول منفیش به یک «جوکر با دیشداشه» تبدیل شده است. وگرنه چطور ممکن است که یک نفر خویش را روشنفکر یا منتقد مدرن بداند و از این تکه شعر بالا و از شعر بلند «جدال با خاموشی» به این نتیجه برسد که شاملو ضد عرب و ضد ترک و یک هنرمند فارس طلب و طرفدار تبعیضات قومی و زبانی است. مطمئنا شاملو نیز مثل هر انسانی دارای خطاهای خویش است، اما چنین چیزی به او نمی چسبد. یوسف عزیزی بنی طرف قبلا هم در مقاله ایی دیگر همین چیزها را در مورد هنرمندی دیگر گفته بود. مطمئنا بایستی با جوکهای قومی که در آن اقوام تحقیر می شود، مقابله کرد اما این مقابله ی مدرن ربطی با این تحریف راسیستی چون این تاویل بنی طرف از شعر شاملو ندارد که کلمات بدون ارتباط به کانتکس فقط به خاطر کلمه ی عرب یا ترک به عنوان توهین نگریسته می شود. اینکه اینجا یوسف بنی طرف نشان می دهد که چرا او هر روز بیشتر شبیه دستگاه جمهوری اسلامی می شود و مثل آنها «امر به معروف و نهی از منکر در مباحث قومی» می کند. خنده دار این است که تازه او حکومت کنونی را حکومت قوم فارس و ضد عرب می خواند اما در حالیکه چه لباس پوشیدن اعضای این حکومت و چه حرف زدنها و یا نوع عادات مذهبی شان خیلی بیشتر به بنی طرفی می خورد که هر چه بیشتر به یک «خان عرب» تبدیل می شود و هر چه بیشتر قدرتهای روشنفکری و نقادی خویش را فدای «آرمان عرب مقدس» و الاهوازی می کند. در حینی که مفاهیم مدرن را مرتب بیشتر فدای این نقش جدید و هولناکش بسان جوکری با دیشداشه می کند.

اینکه نمی فهمد که چرا شاملو در این شعر همان لحظه که می گوید اسم کوچک عربیش یعنی احمد و نام خانوادگیش را دوست ندارد، بعد در پرانتز به عشقش می گوید مگر وقتی که توسط او اینگونه نامیده می شود و آنگاه این «نام عربی و ترکی برایش زیباترین نامها» می شود. آخه مگه کوته نظری و غرض ورزی هم تا این حد! نکته ی جالب قضیه همان حالت ضد زن بودن نگاه بنی طرف است که وقتی شاملو در پرانتز به معشوق زنش یا در واقع به ایدا می گوید که اما همین نامها از زبان تو برای من شیرین ترها می شوند، اصلا این بخش شعر در متن بنی طرف حذف می شود و دیده نمی شود. یعنی او این قطعه شعر را مُثله می کند و دلیلش معلومست. همین اینکه حرف غرض ورزانه اش را ثابت بکند و هم اینکه این بخش شعر و نقش فیگور معشوق زن در آن برایش مهم نیست و احتمالا اینجا اصلا جای زن و معشوق زمینی نیست بلکه جای او در اندرونی و زیر چادر است. این «حذف شدن این بخش مهم از شعر» و یا ندیده شدنش توسط بنی طرف طرفدار شیخ خزئل، حکایت از مباحثی مهم می کند و در واقع در پیوند با متون دیگر قومی ایشان است. یعنی دلیلش معلوم است. چون در چنین نظرات ارتجاعی چون نگاه جمهوری اسلامی و یا در نگاه قوم گرایان افراطی که خواهان بازگشت به حکومتهای نیمه مدرن و قبیله وارشان هستند، اصلا نگاه زن مهم نیست و به این خاطر نیز اقای بنی طرف وقتی تکه شعر شاملو را در متنش می اورد، براحتی این بخش مهم و اصلی در پرانتز را حذف می کند. پس چه عجب که فردا در حکومت الااهواز اقای بنی طرف نیز زنان زیر چادر بروند و یا هر مرد مسلمانی اجازه ی چهار زن عقدی و دهها صیغه را داشته باشد. یا کافیست به نظرات و جلسات این قوم گرایان افراطی و کنگره ه هفت ملت یا هفتاد و دوملتشان بنگرید که معمولا یا عاری از زنان هستند و یا نظراتشان در مورد مباحث مهم حقوق شهروندی در عرصه ی جنسی و جنسیتی و غیره دقیقا شبیه همین حکومت است. ولی می ترسند که کامل بیان بکنند. اما کافیست که از انها بپرسی که راستی نظرتان در مورد سرکوب حقوق زنان یا خودسوزی زنان در قوم عرب و کرد و یا ترک چیست و یا نظرتان در مورد سرکوب همجنس گرایان یا ترانس سکسوالها در قوم پاک ترک و عرب و بلوچتان چیست تا ببینید که چگونه یکدفعه رگهای گردنشان به شکل ناموسی بالا می زند و یا مثل احمدی نژاد اعلام می کنند که در قوم پاک عرب و ترک و بلوچ آنها همجنس گرا یا ترانس وجود ندارد و اینها مشکلات قوم فارس است.

این نتیجه ی خیانت به نقش روشنفکر و نقاد مدرن و به بهای یکی شدن با ارمان و ایده الی مقدس است. اینکه معلم اخلاقی بشوی که در واقع مثل جوکر نماد یک انحراف جنسی و خشونت بی حد و مرز است. مگر فروید نبود که می گفت که «نویروز فیلم نگاتیو پرورزیون یا انحراف جنسی است» و مگر مذهبیون افراطی و تقدس طلب ما برای هدفشان دست به هردروغ و تحریف و خشونتی نمی زنند و همه چیز را نمی فروشند. حال فقط این دو عکس شاملو و بنی طرف را در ذهنتان کنار عکس یکی از رهبران جمهوری اسلامی چون خامنه ایی و روحانی و غیره بگذارید تا ببینید که که کدام ازین دو در نوع حالت و شکل و رفتارش و در نوع کلام و متنش شبیه سخنان و رفتار سیاه/سفیدی، خیر/شری و ضد زنانگی رهبران جمهوری اسلامی است. یا حال اگر کسی گفت که این شباهتها ظاهری است، انگاه با خنده باید به او گفت که مگر نمی دانی که «سطح همان عمق است» و اینکه دیسکورس دقیقا در رفتار و کلام ظاهری خویش را نشان می دهد و به این خاطر باید توجه کرد که کلمات و رفتارها یا جوکهای تبعیض امیز جنسی و جنسیتی یا قومی اندک و اندکتر بشوند و جایشان را به طنز خندان و عاشق رنگارنگی بدهند. مگر نمی دانی که بقول لکان « ضمیر نااگاه امری بیرونی است» و همیشه بر لبه ی کلام و رفتار خویش را نشان می دهد. یعنی دقیقا انجا که مثل رفتار و کلام و گفتار و اعمال یوسف بنی طرف پان عرب به حالت افراط/تفریطی می شود و بنام مام وطن عربیش می خواهد نه تنها هویت مشترک ایرانیش با بقیه ایرانیان را نفی بکند بلکه مرتب مثل مونس جای دوست و دشمن را نشان بدهد و اینکه کی ضد عرب حرف زده است و یا نزده است. در همان موقع اما لحن کلامش و نوع برخوردش نشان می دهد که چقدر بشخصه راسیست و گرفتار حالت نارسیسیک سیاه/سفیدی است و چرا هر روز بیشتر به تحول مدرن ایران خیانت می کند و عاشق فرارسیدن خلاء قدرتی است که انگاه بتواند بخیال خودشان الاهواز را با کمک کشورهای عرب منطقه بسازند. کافیست به نقد اخیر من به نام « اهمیت لاـزبان لکان در افشای لالایی هولناک گفتمان هفت ملت» بنگرید که از جمله به کسانی چون یوسف بنی طرف و مهتدی یا مهدی جلالی تهرانی و دیگر دایی جان ناپلئونهای قومی می پردازد که می گویند «کار کار قوم فارس است» و نمی فهمند که با این نظرات خنده دار خودشان را لو می دهند.


موضوع دیگر این است که در قطعه شعر بالا شاملو اصلا نمی گوید که ترکها شرمسار تاریخند بلکه از قوم «شاملو» و تاریخچه ی قوم ترکی خویش سخن می گوید و حال منظور چندنحوی این سخن چیست، نمی دانم. چون قوم شاملو در کنار قوم قزلباش و دیگران نقشی در تولید حکومت شاهان صفوی و غیره داشته است. اما اصل موضوع چیز دیگری است. لحن و اهنگ کلام این تکه در نفی ترکها و یا در شرمساری از نام قومی و ترکی شاملو نیست ( با انکه گویا شاملو در سنین جوانی و در کلاس چهارم دیبرستان با پدر ارتشیش توسط حکومت پیشه وری دستگیر می شوند و دو ساعت منتظر حکم اعدام بوده اند و خوشبختانه بعد ازاد می شوند.). همانطور که احمد در فرهنگ و زبان ایرانی بیشتر اسم اسلامی است تا عربی. یعنی اگر حرف بنی طرف را به عنوان معیار بپذیریم، پس هر بار که روشنفکری مثلا به اعتراض گفته است که او نمی خواهد یک امریکایی یا اروپایی باشد و یا از اسم کوچک اروپایی و امریکاییش بدش می اید، به این معناست که نژاد پرست و ضد امریکا و اروپاست. کافیه یک کم این معیار او را باز بکنی تا ببینی چگونه بوی هولناک و مضحکش بلند می شود. همانطور که به طنز باید گفت که وقتی در ابتدای این تکه شعر شاملو خویش را یا فیگور «بامداد شاعر» را با اندامی و هوشی متوسط می داند، پس به این معناست که او یا از خودش خوشش نمی اید و گره ی حقارت دارد و یا اینکه متواضع است که در هر دو حالت بیرط است، چون به لحن کلام و جمله توجه نمی کند و انچه در حال بیان است. یا اینکه وقتی می گوید که نسبم به آوارگان کابلی می رسد، پس می خواهد افغانیها را آواره قلمداد بکند. یعنی بنی طرف می فهمد که چه می گوید و یا خیال می کند که ملت مثل خودش معیارشان بر مدار صفر حرکت می کند و قدکوتاهند.

اصل موضوع اما وقتی برملا می شود که از این منظر لکان حرکت بکنیم که «گوینده ی سخن پیام خویش را به شکل معکوس از گیرنده ی سخن می گیرد.». یعنی وقتی اینجا یوسف عزیزی از قوم بنی طرف به شاملو می گوید که تو نژاد پرست و قوم پرست هستی چون از اسم کوچک عربیت و نام ترکی خانوادگیت بیزار هستی، آنگاه جواب معکوس چه خواهد بود تا او بفهمد که چه گفته است و چگونه رازش را لو داده است؟ اینکه بگوییم« پس می خواهی بگویی که تو از اسم و فامیلت فقط به خاطر عرب بودنش خوشحال هستی و فقط با عرب بودنت خودت را تبیین و بیان می کنی. پس می بینی که چقدر نژاد پرستی و چقدر به روشنفکری مدرن و به اندیشه ی مدرن خیانت می کنی که یک وظیفه ی اساسیش همین است که هیچگاه با هیچ چیزی یکی و یگانه نشود و در آرمانی محو نشود تا انتقادی بیاندیشد»، خواه این ارمان یک مذهب یا مام وطن ایرانی یا مام قومی عربی و غیره باشد. حاصل یکیست:«نفی فاصله ی نقادانه و همراه با علاقه چه با خویش و یا چه با رقیب و یکی شدن با ارمانی مقدس که به شکل اجتناب ناپذیر به خشونت به خویش و به دیگری و به نفی وحدت در رنگارنگی درونی و برونی و ساختاری منتهی می شود که اساس مدرنیت است و راه تحول مدرنیت و رنسانس ایرانی است». اینجاست که می بینید که او به چه بهایی قدرتهای مدرن خویش را می فروشد و مدرنیت ایرانی را فدای تصورات هولناک قومی خویش می کند. برای اینکه یوسف می خواهد عزیز قوم بنی طرف و شاه و سلطان الاهواز بشود، مثل یارانش چون رهبران و ولی فقیه های حاکم بر کشور ما. اینکه اینجا می بینید که چرا پدر و پسر دشمن یکدیگر در واقع حافظ یکدیگر و تکرار باطل یکدیگرند و به هم ختم می شوند، در دوری باطل. اینکه هر دو در نهایت خنزرپنزری و گذشته و اینده یکدیگرند. همانطور که بوف کور هدایت برملا می سازد. زیرا گفتمان هفت ملت و یا الاهواز خشن بنی طرف و دیگران چیزی جز تکرار بن بست و کوری بوف کور و افتادن از چاهی به چاه ویل بعدی نیست. زیرا همه شان بدرجات مختلف گرفتار ماتریکس مشابه گره حقارت جهان سومی و نگاهی سیاه/سفیدی از سلطنت پهلوی تا رژیم جمهوری اسلامی و حال «شاهان قومی نو» چون بنی طرف و مهتدی و غیره هستند. اینکه همه گرفتار گره ی حقارتی هستند که مثل خوره ی راوی بوف کور به جانشان افتاده است و به این خاطر آنها را محکوم به جستجوی میل یکی شدن با ارمانی و مام وطنی و قتل دگراندیشان و یا قتل زنانگی و هویت متفاوت می کند و در نهایت به پیرمرد خنزرپنزری نو تبدیل می شوند. اینکه خنده ی قوم گرایان افراطی چون یوسف بنی طرف همان خنده ی هولناک جوکر است که در نهایت از اتش زدن لذت می برد، به امید اینکه به تمتع سنتی و به سان شیخ خزئلی نو یا به سان شاه و دیکتاتوری از جنس عربستان یا ترکیه و آذربایجان دست بیابد.

در واقع چه یوسف بنی طرف و چه قوم گرایان افراطی دیگر در حال نفی کردن این موضوع مهم هستند که رنگارنگی قومی ایرانی همیشه یکی از قدرتهای بزرگ جامعه ی ما بوده و هست و باعث شده است که این کشور باوجود حکومتهای ناتوان از هم نپاشد. در هیج کشوری در منطقه نمی توان اینگونه غنا و رنگارنگی فرهنگی و همزمان پیوند میان فرهنگهای مختلف و تاثیرگذاریشان بر یکدیگر و بر هویت ملی مشترک را دید ( کافیست به تفاوت کردهای ایرانی با کردهای عراقی مثلا بنگرید، در پیوندشان با مردم دیگر ایران و عراق). ازینرو در همان جنوبی که اقای بنی طرف می خواهد به الاهواز خویش تبدیل بکند، ما با یک رنگارنگی فرهنگی و قومی روبروییم و اینکه چگونه اقوام مختلف عرب و لر و لک و دزفولی و بهبهانی و غیره و با زبانها و گویشهای متفاوت با یکدیگر مراوده و گفتگو می کنند، با یکدیگر ازدواج می کنند و هیچ پرده ی تبعیض قومی میانشان نیست. اینکه انجا مثلا قومی حاکم و قومی دیگر محکوم باشد. چنین تصوراتی احمقانه و خنده دار است. اما با این حال تبعیض قومی وجود دارد، چون در این جامعه دموکراسی سیاسی و فرهنگی بوجود نیامده است و هر قشر یا قومی به شکل خاص خویش نیز تحت ستم بوده است، همانطور که دردها و تمناهای مشترک دارند. یا ازینرو رشد نهایی و بپایان رساندن تحقق گفتمان مدرن، با دولت مدرن در حول دمکراسی و سکولاریسم و با هویت مدرنش بسان «ملتی واحد و رنگارنگ»، اهمیتی محوری دارد و وظیفه ی یکایک ما تلاش برای به انجام رساندن این تحول مهم و اساسی است. همانطور که در روان جمعی ما زخمی قدیمی بسان «حمله ی اعراب» وجود دارد که بدرستی هضم و جذب نشده است و بقول دکتر موللی ۱ این حمله بسان یک «تجاوز جنسی» در روان جمعی مانده است که باید از آن عبور کرد. اما مقابله با تبعیض قومی که عمدتا ناشی از نبود ساختار دموکراتیک و سکولاریسم و شکلی از اشکال فدرالیسم است، چه ربطی به این دارد که بگویی قوم فارس حاکم است و بقیه تحت ستم هستند. آنهم در ساختار اقتصادی و سیاسی که بویژه ترکها و یا مثل همین حکومت اسلام و گرایش به فرهنگ و زبان عربی نقش مهم و اساسی در آن بازی می کنند. یا بویژه وقتی این حکومت حتی علایم فرهنگی باصطلاح فارسی یا بدرستی ایرانی چون چهارشنبه سوری و غیره را سرکوب می کند. یعنی با استدلال اقای بنی طرف باید بگوییم که ایرانیان نسبت به مغولها و یونانیان نیز حس راسیستی دارند، چون زمانی به ایران حمله کرده اند. قوم گرایان افراطی به جای اینکه دقیقا از قدرت و ویژگی زیبای فرهنگ و جامعه ی ایرانی حرکت بکنند، یعنی از رنگارنگی در وحدت جمعی ایرانی حرکت بکنند و انگاه بگویند که برای حفظ و رشد این رنگارنگی بایستی به حق به هرگونه تبعیض قومی پایان داد، چه در سیاست و چه در فرهنگ یا زبان، و به وحدت در کثرت قومی و ساختاری دست یافت، به حفظ و رشد زبانهای دیگر در کنار زبان رسمی فارسی و مشترک دست یافت، هم تیشه به ریشه ی این رنگارنگی و پیوند مشترک می زنند و هم تیشه به ریشه ی تحول مدرن و از جمله رفع تبعیضات قومی می زنند. ازینرو قوم گرایان افراطی و ناسیونالیستهای ایرانی افراطی دو روی یک سکه و هر دو دشمن تحول مدرن ایرانی هستند و باید با نقد متون و نظراتشان افشا بشود و آن فاجعه ایی که در سر دارند. زیرا آنها دشمن رنگارنگی درون و برون و در پی تولید تک صدایی و دیکتاتوری هستند. زیرا آنها نماد یک واکنش ارتجاعی چون سنت در برابر تحول مدرن و برای نپرداختن بهای مدرنیت و در پی مسخ مدرنیت ایرانی هستند. همانطور که یکایک ما ایرانیان از هر قومی بایستی به خطرات زخمهای نارسیسیک و چرکین نسبت به اقوام و ملتهای دیگر در روان فردی و جمعی خویش اگاه باشیم و اینکه چرا باید از آنها بگذریم تا نه تنها با همسایه افغانی یا عرب و یا با همعصر امریکایی و غیره پیوند دوستانه و نقادانه داشته باشیم، بلکه چه در درون و چه در بیرون مرتب به دام روابط انتاگونیستی «یا این یا آن» نیافتیم که نمادش همین قوم گرایان افراطی و یا ناسیونالیستهای افراطی ایرانی هستند. زیرا قدرت بزرگ از وحدت در کثرت بوجود می اید. زیرا یکایک ما تبلوری از رنگارنگی زبانی و قومی و جهانی هستیم و این رنگارنگی را باید رنگارنگتر و قویتر ساخت، چه در فرهنگ و چه در سیاست و در ساختارهای حکومتی و فرهنگی یا فردی. کشور و ملتی که به قدرت وحدت در رنگارنگی دست بیابد، نه تنها به شکوه و رنسانسی نو دست می یابد بلکه قادر می شود به بلوغ روانکاوانه و به «نام پدر» دست بیابد. زیرا رابطه اش با دیگری و غیر به حالت رابطه ی «نقد با علاقه و احترام» می شود و می داند که همسایه عرب و یا ترک و یا آلمانی و آمریکایی در واقع «دیگری» او است و مرگ دیگری مرگ خود اوست. آنگاه دیگر نیازی به گفتمانهای خطرناک غرب ستیزی/غرب پرستی، اسلام ستیزی/اسلام پرستی، قوم پرستی/ ایران پرستی ندارد بلکه عاشق وحدت در کثرت درونی و برونی خویش است و از آن حرکت می کند.

ازینرو کافیست به گذشته و حال روشنفکری چون یوسف عزیزی بنی طرف و به تحول منفی او بنگرید، تا منطق نهفته در زندگی را لمس بکنید و اینکه «نامه همیشه به مقصد می رسد.» و ما جواب وفاداری به تمنای مدرنمان و یا جواب خیانت به تمنای مدرنمان را می گیریم، همین حالا و اکنون، و بدین وسیله که مرتب قویتر و با متونی تمنامند و چندنحوی و راهگشا می شویم و یا اینکه مرتب ضعیف تر و با متونی اسیر نگاهی سیاه/سفیدی و هولناک یا مضحک می شویم و به بهایش کالای بنجل و یا امر به معروف و نهی از منکر راسیستی منتشر می کنیم. زیرا هر چیزی بهایی دارد. ازینرو بنی طرف در آینه ی شاملو با ان چیزی روبرو می شود که بشخصه از دست داده است و به این خاطر می خواهد آینه را بشکند و موضوع را لوث بکند. یا اینکه بایستی یک بار هم شده چه روشنفکران قومی چون بنی طرف و بقیه و چه روشنفکران ملی و از اقوامهای مختلف به این وصیت مهم شاملو در «مدایح بی صله» و در همان شعر جدال با خاموشی تن بدهند که آقای بنی طرف اصلا نفهمیده و ندیده است، چون با عینک کور پان عربی به آن نگریسته است. اینکه بایستی بقول شاملو از جنگ با خویش و نفی مداوم بخشی از خویش دست برداشت، چون بهایش همان خستگی بی ثمر و گرفتاری ابدی است. زیرا در این حالت گرفتار دور باطل خیر/شری هستیم و می مانیم و مرتب فاجعه ایی نو به بار می اوریم. اینکه بایستی از جنگ با خویشتن دست برداشت و چه در درون و چه در برون و به شیوه ی ساختاری به فرد و ملتی واحد و رنگارنگ دگردیسی یافت که تمنامند است و تمنامندیش تمنامندی دیگری و غیر و رنگهای دیگر سرزمینش است و سرکوب هرکدامشان سرکوب دیگری و آنها است. این شعر مهم از شاملو و بخشی از وصیت نامه ی او را بخوانید که با این تکه در عکس ذیل شروع می شود:

سوال این است: آیا ازین جنگ با خویشتن و با نیمه ی دیگر و متفاوت خویش در دیگری و همسایه خسته نشده اید؟ یا از این دور باطل و هولناک خسته نشده اید که دو نمونه اش را در حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی دیده ایم و دور بعدی و سومش همان جنگ قومی و برادرکُشی است که توسط نظریات قوم گرایان افراطی چون بنی طرف و کنگره ی هفت ملت و با عدم پاسخ درست به خواستهای برحق اتنیکی و قومی پایه ریزی شده و می شود؟ یا توسط تولید چنین نظرات «پروپاگاندیستی» و مضحک و دردناکی چون نقد بنی طرف در زمینه ی شعر و یا در زمینه ی مباحث قومی مطرح می شوند و بایستی به نقد کشیده بشوند تا عادی و معمولی نشوند و حقیقت هولناکشان برملا بشود. (در لینکهای ذیل می توانید بخشی از نقدهایم بر نظرات او و شاهان کوچولو و خودشیفته ی دیگر پان کرد و پان ترک و غیره را ببینی).

پانویس: متن کامل شعر «جدال با خاموشی»! تا بشخصه و شاید بهتر و متفاوت تحریف و مسخ این شعر قوی از شاملو توسط آقای بنی طرف را ببینید. شعری قوی از شاملو که همزمان بنوعی وصیتی، انتقال تجربه و درددلی هنرمندانه و چندنحوی از شاملو یا «بامداد خسته» با هم نسلان و با نسلهای بعد از خویش و با یکایک ما است.
http://shamlou.org/?p=275پایان

پایان

پانویس: لیست مقالاتی قدیمی از من در باب نظرات پان عربی و خطرناک آقای نبی طرف و ماتریکس نظرات قوم گرایی افراطی

مقاله ی « شاهو حسینی و کابوس بعدی ایران»
http://www.iranglobal.info/node/12500

مقاله ی « روانکاوی یک فانتزی جمعی ایرانیان: فانتزی «تجاوز»
http://www.iranglobal.info/node/7761

مقاله ی «جوکر با دیشداشه» در باب نظرات یوسف عزیزی بنی طرف
http://www.iranglobal.info/node/17515

مقاله ی « تکرار فانتسم بوف کور در گفتمانهای مام وطن و هفت ملت»
http://www.iranglobal.info/node/10432

مقاله ی « آسیب شناسی ساختار گفتمان ستم ملی نزد براهنی»
http://www.iranglobal.info/node/14319

« الگوی ترک خورده ی یوسف بنی طرف، یا چرا شکست بارزانی آینده بنی طرف است.
https://iranglobal.info/node/62878

ادبیات:
۱. دکتر موللی. مبانی روانکاوی فروید/لکان. ص. ۲۲۸

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)