بگو چگونه بنویسم یکی نه، پنج تن بودند
نه پنج، بلکه پنجاهان به خاطرات من بودند

بگو چگونه بنویسم که دار از درخت آمد
درخت آن درختانی که خود تبر شکن بودند

بگو چگونه بنویسم که چوب دارها روزی
فشرده پای آزادی به فرق هر چمن بودند

نسیم در درختستان به شاخه ها چو می پیوست
پیام هاش دست افشان به سوی مرد و زن بودند

کنون سری به هر داری شکسته گردنی دارد
که روز و روزگارانی یلان تهمتن بودند

چه پای در هوا مانده چه لال و بی صدا مانده
معطل اند این سرها که دفتری سخن بودند

مگر ببارد از ابری بر این جنازه ها اشکی
که مادران جدا مانده ز پاره های تن بودند

ز داوران بی ایمان چه جای شکوه ام کاینان
نه خصم ظلم و ظلمت ها که خصم ذوالمنن بودند

 

شعر “ای مادران”
[اثری از بانو سیمین بهبهانی در وصف قتل عام سی هزار زندانی سیاسی در سال ۱۳۶۷]

ای مادران…

آتش به زندان افتاد…
ای داد از آن شب، ای داد!

ابلیس می زد فریاد:
«های ای نرون، روحت شاد!»

صد نارون، قیراندود،
از دود، پیچان میشد،

صد بید بُن، خون آلود،
از شعله ، رقصان، می زاد

دیوانه آتش افروخت
وان خیل زندانی سوخت؛

خاکستر از آنان کو
تا سوی ما آرد باد؟

سنگی نه و گوری نه،
اوراق مسطوری نه،

نام و نشان از آنان
دیگر که دارد در یاد؟

نه، نه! که آنان پاکند،
روشنگر افلاکند:

هر اختری از آنان
هر شب خبر خواهد داد.

سخت است، سخت، اما من
دانم که فردا دشمن

پا تا به سر خواهد سوخت
در آتش این بیداد.

ای مادران! دستادست،
شورنده، صف باید بست

تا دل بترکد از دیو،
فریاد! باهم فریاد!…

سیمین بهـبهانی، پاییز ۱۳۶۷

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)