بارها گفته ام و غالب تحلیل گران نیز بر این نکته اتفاق نظر دارند که آیت الله خامنه ای سخنوری بسیار توانا است. بخشی از این توانایی مدیون استعداد ذاتی او است، بخشی برگرفته از تخصص شغلی و صنفی که به آن تعلق دارد، (صنف و شغل آخوندی) و بخشی را هم مدیون سالیان متمادی حضور در بالاترین مشاغل و مناصب حکومتی در بخش های کشوری و لشکری (وزارت دفاع، ریاست جمهوری و قریب سی سال رهبری) است. بر همین اساس بنظر من همواره باید از رهنمودهای آیت الله نهایت استفاده را کرد.
توضیح آنکه تقریبا تمامی نکات کلیدی در صحبت های همیشه یک طرفه آیت الله برخاسته از نقاط ضعف اساسی نظام سیاسی است که وی رهبری اش را بر عهده دارد. اینگونه به اعتقاد من رهنمودهای آیت الله خامنه ای بهترین دیکشنری و دایره المعارف نقاط ضعف حکومت اسلامی در ایران است فقط کافی است هر چه می گوید را برعکس کنید. یعنی اگر بر اقتصاد تکیه می کند، بخوبی واقف است که کشتی طوفان زده اش در این حوزه به گل نشسته است و او وظیفه دارد بعنوان ناخدا به ملوانان کشتی امیدواری دهد. اگر بر رشد علمی تاکید می کند، می داند که در نتیجه سیاست گذاری های غلط در عرصه آموزش و پرورش و تحصیلات تکمیلی در طول چهار دهه اخیر با یک فاجعه روبرو هستند و بی سوادی بیداد می کند. اگر بر لزوم قطع بند ناف اقتصاد کشور از شریان نفت اصرار می ورزد، می داند که دیگر نمی تواند روی فروش نفت و پول حاصل از آن حساب باز کند. اگر برقدرت نظامی و نیروهای مسلح تمرکز می کند به این خاطر است که به ضعف های ریشه ای سپاهش در این حوزه اشراف کامل دارد و در گزارش ها به او انتقال داده اند که از ارتش به ارث رسیده از دوران پهلوی که در زمان خود قوی ترین ارتش منطقه و بقولی پنجمین ارتش بزرگ جهان محسوب می شد بجز تعدادی ناوچه، هلیکوپتر، هواپیمای جنگی، تانک و تسلیحات سبک از رده خارج شده، فرسوده و هزار بار وصله و رفو شده که در کشورهای مطرح در عرصه نظامی مدتهاست که نمونه های آنها در موزه های ارتش هایشان نگهداری می شود چیزی در چنته باقی نمانده.
اما صحبت های اخیر آقای خامنه ای بنظرم خیلی جالب و ریشه ای بود. آیت الله در سخنرانی اخیر که بمناسبت سالگرد درگذشت آیت الله خمینی ایراد نمود بطور نامحسوس و در یک پروپاگاندای مهندسی معکوس شده عملا به چالش برانگیزترین سوالات این روزهای جوانان ایران پرداخت. اصلی ترین اینکه، ثمره انقلاب، تغییر نظام از سلطنتی به جمهوری اسلامی، ثمره حضور یک دهه ای آیت الله خمینی در مقام رهبری و متعاقب آن ثمره بالغ بر سه دهه حکومت داری و رهبری خود آیت الله خامنه ای چه بوده؟ آیا تحولی که هدف اصلی انقلاب بود حاصل شده؟ اصلا آیا انقلاب با هدف ایجاد تحول قد علم نمود و یا صرفا یک شورش یا اغتشاش عمومی به اعتقاد برخی برخاسته از شکم سیری بود؟ اگر بدنبال تحول بودیم تا چه حد به تحولات ریشه ای نزدیک یا دور شدیم؟ آیا تغییر و تحولات صوری همچون تغییر شکل تاج به عمامه، نام سلطان به ولی امر، لقب نخست وزیر به رئیس جمهور و امثالهم را باید تحول فرض نمود؟ آیت الله بزعم خود در این سخنرانی تلاش نمود انقلاب را با هدف تحول، امام را امام تحول و تحولات هدف را محقق وانمود کند. اما آیا براستی چنین است؟!
به فرازهایی از گفته های آیت الله اشاره می کنم.
“تحول‌خواهی، تحول‌انگیزی و تحول‌آفرینی، مهمترین خصوصیات امام بود… ، امام خمینی «امام تحول» بود… امام از دوران مبارزات تا پایان حیات مبارکشان در میدان عمل نیز در نقش یک فرمانده بی‌نظیر، روند تحول‌خواهی را رهبری و اقیانوس عظیم ملت ایران را در مسیر تحقق اهداف طوفانی ومتلاطم می‌کرد… امام عظیم‌الشأن، ملت ایران را از ملتی بی‌تحرک که فقط به فکر زندگی شخصی خود بود، به ملتی مطالبه‌گر وحاضر در میدان تغییر داد…ایجاد تحول در نگاه حقارت‌پندارانه ملت در برابر قدرت‌های خارجی و حتی مسئولان دون‌پایه رژیم پهلوی به ملتی دارای اعتماد به نفس و عزت ملی و مؤثر در سرنوشت کشور… تحول در مطالبات اساسی مردم از خواسته‌های بسیار محدود به مطالباتی همچون استقلال و آزادی و تحول در نگاه مردم به دین از یک چارچوب عادی و فردی به یک مکتب نظام‌ساز وتمدن‌ساز…در شروع نهضت اسلامی هیچ افقی از آینده در ذهن ملت نبود اما امام این نگاه بی‌افق را به نگاه کنونی ملت یعنی تشکیل امت اسلامی و ایجاد تمدن نوین اسلامی در افق آینده متحول کرد… ایجاد تحول در مبانی معرفتی کاربردی و وارد کردن فقه در عرصه نظام‌سازی و اداره کشور… امام، ایستادگی و تحقیر ابرقدرت‌ها را مورد توجه قرار دادند…ایجاد تحول روحی و اعتقادی در جوانان… توانمندی‌های دفاعی و رسیدن به نزدیکی مرز بازدارندگی و چهره قدرتمند جمهوری اسلامی در عرصه سیاسی نمونه‌هایی از پیشرفت و حرکت تحولی برخاسته از آرمان های امام…”
با برخی از این ادعاها البته از منظری متفاوت از منظری که آیت الله به آن پرداخته موافقم. برای نمونه تعریف لغوی تحول و تحول خواهی، تغییر و تمایل به دگرگونی است. بر این اساس آیت الله خمینی بدون هیچ شک و تردیدی امام تحول بود. البته در مورد خودش و اعضای وابسته به قشری که به آن تعلق داشت. نه در باب ایران و ایرانی و انقلاب و حکومت و حکومت داری. شیب تحولات درونی آیت الله خمینی در روند رسیدن به قدرت سیاسی و مقام امامت سیاسی در بدو امر شیب ملایمی بود. در دهه ۴۰ وی در نامه های سرگشاده اش به دربار، پادشاه را اعلیحضرت خطاب می نمود و ادبیات و لحن گفتارش ادبیات و لحن گفتار یک روحانی دلسوز و دغدغه مند جامعه و دین بود. با گذشت زمان و انعطاف پذیری پادشاه و حکومت وقت ادبیات و لحن گفتار جسورانه تر شد. تا جاییکه تهدید جای توصیه را گرفت. این روند با همان شیب ملایم صعودی بعد از سال ۴۲ و داستان تبعید وی ادامه یافت. اما ماجرای تحولات درونی آیت الله از روزی که وی پا به پاریس گذاشت شیب تندی را تجربه نمود. آیت الله ظرف چند ماه، بلکه چند هفته یا چند روز یا حتی یک شبه امام شد. ادبیات و لحن گفتار امام با ادبیات و لحن گفتار آیت الله دچار تحولات عظیم گردید و از «دلسوزانه توصیه می کنم» یا «بعرض می رساند» به «باید برود»، «باید بشود» رسید. هر چند هنوز کم و بیش در مصاحبه هایش با رسانه های جهانی انعطاف نشان می داد. و داستان هایی همچون «در حکومت آینده مارکسیست ها هم می توانند فعالیت کنند. هیچ اجباری برای پوشش خانم ها وجود نخواهد داشت. روحانیون وارد بازی های سیاسی نخواهند شد، شخصا هیچ جایگاه سیاسی نخواهم داشت و امثالهم» برای آنها تعریف می کرد. ماجرا هر روز جالب تر و تحولات هر روز عمیق تر شد تا آیت الله، با لقب جدید امام به ایران بازگشت. آیت الله بمحض ورود در سخنرانی اش در بهشت زهرا همچون لویی چهاردهم که می گفت در فرانسه «دولت یعنی من (من دولتم!) اعلام نمود «من تو دهان این دولت می زنم، من دولت تعیین می کنم». برخی اعتقاد دارند که در اینجا دیگر تحول به اوج رسید! ایکاش اینطور بود اما اینگونه نبود، تحولات درونی آیت الله و اطرافیانش همچنان ادامه یافت و تا روزی که او زنده بود و بعد از وی دست پروده گانش تا امروز همچنان در روند تحول و تحول خواهی سیر صعودی طی نموده اند. خود آیت الله خامنه ای هم به سیاق استاد و سلف خود یک شبه امام خامنه ای شد و نشانه های تحول در ادبیات و لحن گفتارش رخ نمایاند.
اما ادعاهای جالب دیگر آیت الله خامنه ای همانطور که گفتم در حقیقت پاسخ سوالات جامعه است. مثلا وقتی می گوید “امام، ملت ایران را از ملتی بی‌تحرک که فقط به فکر زندگی شخصی خود بود، به ملتی مطالبه‌گر وحاضر در میدان تغییر داد” بدنبال منحرف کردن اذهان عمومی است. چرا که مردم در کوچه و بازار از خود می پرسند چگونه ما (ملت ایران) از یک ملت مطالبه گر که برای کوچکترین اتفاقات کشور پادشاه و دربار و فرماندهان ارتش را موآخذه می کرد و میلیونی به خیابان ها می ریخت و سینه به روی گلوله ارتش وقت سپر می کرد به جایی رسیده که در مقابل قتل عام فجیع فرزندانش در خیابان ها (برای نمونه همین چند ماه قبل ۱۵۰۰ کشته و هزاران زخمی بازداشتی در تظاهرات سراسری) عکس العمل قاطعانه نشان نمی دهد و بیت رهبری آیت لله یا همان دربار پادشاهی امروزی را بر سرش آوار نمی کند.
یا وقتی می گوید: “ایجاد تحول در نگاه حقارت‌پندارانه ملت در برابر قدرت‌های خارجی… در حقیقت واکنش به این سوال جامعه است که چگونه ممکن است ظرف چهار دهه بالغ بر ده درصد (آمار رسمی) یک ملت تا این حد نظام سیاسی حاکم بر کشور خود را حقیر و غیرقابل اعتماد بدانند که برای رسیدن به کشورهای دیگر و بهره مند شدن از یک زندگی معمولی ولی آرام و بی دغدغه بعضا در فرودگاه های کشورهای اروپایی خودکشی کنند و یا پاسپورت خود را در دستشویی بیندازند و خود را بی هویت ملی جا بزنند. و اکثر آنهایی که جا مانده اند در حسرت مهاجرت و فرار از وطن خود باشند. و از خود می پرسند آیا ما همان ملتی هستیم که دقیقا ۴۱ سال قبل سفر به لندن و پاریس برایمان به اندازه سفر به شاه عبدالعظیم یا یک سفر داخلی معمولی کوچک و حقیرانه محسوب می شد. بواقع آیا ما همان ملتی هستیم که چهار دهه پیش از این به آمریکا و انگلیس و بسیاری از دیگر کشورهای متمدن غربی به دیده حقارت می نگریستیم و برای اتباع آنها سفر به ایران سفر به یک امپراتوری رویایی در شرق بود.
جایی دیگر وقتی آیت الله می گوید: “تحول در مطالبات اساسی مردم از خواسته‌های بسیار محدود به مطالباتی همچون استقلال و آزادی و تحول در نگاه مردم به دین از یک چارچوب عادی و فردی به یک مکتب نظام‌ساز وتمدن‌ساز”. احتمالا پاسخ به این سوال ملی است که، در گذشته و بقول آقایان در دوران طاغوت، مطالبات ایرانی ها در حد و اندازه ای بود که انقلاب مشروطه از آن متولد شد. ستارخان و باقرخان از دل آن بیرون آمد، مجلس شورای ملی از درون آن جوشید و مطالباتی اینچنینی و افتخاراتی اینچنینی. شاید آیت الله بنوعی از خود سوال می کند که آیا این همان ملت ایران است که این روزها زیر سلطه حکومت استبدادی مذهبی به رهبری وی سطح مطالباتش به دریافت چهل و پنج هزارو پانصد تومان یارانه کمک معیشتی تنزل یافته؟! آیا جوان هایی که این روزها از دین و دین بازان راس حکومت و سیاست تنها عدم مداخله در زندگی خصوصی و امور شخصی خانوادگی خود – آنهم در حد عدم مداخله در نوع پوشش، اندازه پاچه و فاق شلوار، و عدم ایجاد مزاحمت در خیابان ها و بازار و پارک ها و امثالهم – را انتظار دارند و بس، جوانان همان جامعه و ملتی هستند که در دهه ۵۰ و قبل از تجربه تحولات! انقلابی از دین و دین بازان مطالبه تمدن سازی داشتند.
یا آنجا که می گوید: ” امام، ایستادگی و تحقیر ابرقدرت‌ها را مورد توجه قرار دادند”، ظاهرا پاسخ به این سوال جامعه است که از خود می پرسند. اگر ادبیات تحقیرآمیز، گنده گویی های بی پشتوانه ای همچون آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند و امثالهم نبود و آیت الله خامنه ای تا این حد از بیماری توهم توطئه رنج نمی برد این روزها بواقع از حس ابرقدرتی آمریکا، انگلیس و اسرائیل و مابقی چیزی باقی مانده بود؟ اگر بازی های رسانه ای حکومت اسلامی در ایران را از آمریکای امروز، انگلیس امروز، اسرائیل امروز بگیریم چه حجتی برای ابرقدرتی این کشورها برایشان باقی خواهد ماند. به باور من هیچ. در حقیقت آیت الله خمینی و جانشینش آقای خامنه ای با تحقیرهای بی پشتوانه و رفتار و گفتار غیرمنطقی و غیر اصولی در حد شعارهای تبلیغاتی بزرگترین تثبیت کننده جایگاه قدرت آمریکا، انگلیس، اسرائیل و در یک نگاه جهان غرب بوده و هستند.
در نهایت، باید اعتراف کرد که آیت الله خمینی دیروز در روند تحولات و بدل گردیدن به امام خمینی امروز، فراز و نشیب های فراوانی را تجربه نمود. و بنوعی باید گفت بواقع امام تحول بود. البته همه ما در طول زندگی با تحولاتی از این شکل دست و پنجه نرم می کنیم، برخی در این جدال سخت سربلند از آن بیرون می آییم و برخی نه. باید دید پس از گذشت ۴۱ سال، نگاه و قضاوت مردم به سیر تحولات شخصیتی آیت الله خمینی و سیر تحولات هویتی نظامی که او بنیانگذاری نمود و سیر تحولاتی که جانشینش آیت الله خامنه ای در روند بدل گردیدن به امام خامنه ای تجربه نموده چگونه است.
از القاب فرمایشی همچون «امام تحول» یا «بنیانگذار کبیر انقلاب» که پشتوانه مردمی ندارد بگذریم، القابی همچون امام (رهبر، پیشوا) را مردم در بزنگاه های تاریخی و تنها به معدودی از اشخاص می دهند. این اعطای لقب همیشه از روی منطق و بر اساس استحقاق افراد نیست. گاهی جامعه جوگیر می شود و احساساتی عمل می کند. در اینگونه موارد تاریخ پا میان می گذارد، شایستگی و یا عدم شایستگی فرد را به چالش می کشد اما حکم صادر نمی کند و صدور حکم را به خواننده می سپارد. این یعنی اعطای لقب از جانب مردم است اما حفظ لقب و نشان دادن اینکه آیا شایسته آن لقب هستی یا نه با طرفی است که لقب به او اعطا شده و قاضی القضات تاریخ است که هرگز اشتباه نمی کند. ممکن است پروسه داوری طولانی شود اما خطایی در کار نیست. این مورد هم استثنا نیست…

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)