رمان “طاعون” را هر زمانی میشود خواند و با آن عجین شد. بی مرز و بی زمان. اینکه در این روزگار کرونا بیشتر خوانده میشود، شاید ناشی از نیاز ما است در فهم خود در مواجه با یک وضعیت استنثائی، با بلایی غافلگیرکننده.

آلبر کامو، دهه ۱۹۵۰
بیماری طاعون شهر اوران را به محاصره خود درآورده است. اینکه این شهر در الجزایر واقع است، به نظر میرسد معرف امر خاصی نباشد. فضای رمان و شخصیتها رنگ و بوی فرانسه را دارند، فرانسه دهه ۱۹۴۰، تحت اشغال آلمان نازی. پیش از آنکه موشهای مرده، پیشقراولان طاعون، سربرآورند، در شهر زندگی عادی و ملال آور جریان دارد. مردم به فکر پول درآوردن و خوشگذرانیهای حقیر خویش هستند. خود را آزاد و مصون میشمارند و بر این باورند که بلایی گریبان آنها را نخواهدگرفت. بر موشهای مرده، که همه جا، در راهروهای خانه ها، خیابان و تراموا رویهم تلنبار شده اند، چشم میبندند. آنها حتی بیشتر از گذشته به خرید، به رستوران و میکده پناه میبرند. عادتها را باید حفظ کرد تا همه چیز عادی جلوه کند. تغییر واقعیت مانع عادتها نمیشود. خو کردن به عادت خصلت میشود، خصلتی ریشه دوانده، که متناسب با اوضاع فقط جا عوض میکند. مردم به حضور طاعون هم عادت میکنند، وضعیت فاجعه هم روال دیگری از زندگی یکنواخت شان میشود. حتی خاطره اش هم بعدها در بازماندگان محو و کدر است، چرا که یکنواختی و عادت به خاطره تبدیل نمیشوند. آن روزها نه چیزی مثل شعلههای بی رحم و هولناک، بلکه مثل خلا بی انتهایی که همه چیز را در خود خفه میکند، در خاطرهها میماند.
در شهر وضعیت فوق العاده اعلام میشود، کسانی قرنطینه میشوند، انسانهای زیادی بطرزی دردناک جان میکنند، مرزها بسته میشود. کامو بارها در کتاب برای توصیف این وضعیت واژه تبعید را بکار میگیرد. تبعید بیش از آنکه تحمیل مکانی باشد، نماد بیگانگی است. اینجا موقعیتی پارادکس: تبعید و بیگانه در سرزمین خود در احاطه سیمهای خاردار، که تا طاعون است فرار از آن غیرممکن است.
راوی کیست؟
کتاب به دو گونه روایت میشود: در بخشهایی حوادث، موقعیت و رفتارهای جمعی انسانها از زبان “ما” در قلب گزارش بیان گونه میشوند. بخشهای دیگر را راوی کتاب با تمرکز روی چند شخصیت پیش میبرد. ما در پایان کتاب متوجه میشویم که نویسنده کتاب دکتر ریو است، شخصیت اول رمان. خودش توضیح میدهد که تنها او میتوانسته این کتاب را بنویسد. او پزشک است و مرگ را در چشم هزاران نفر دیده، شاهد روزگار طاعون او بوده که همه جا حضور داشته و نه تنها مرحم بیماران، که محرم همه بوده. او در بروز احساسات سخت خوددار است، حتی در اندوه از دست دادن دوست نزدیکش تارو و همسرش. در توضیح برخوردهای سرد و بی روح خود، توضیح میدهد که ناچار بوده برای اینکه به صداهای مختلف فضا بدهد، از تفسیرهای خود صرف نظر کند.
گزارشگر داستان هم تارو است، همراه و دوست نزدیک دکتر ریو. او در هتل اقامت دارد. غریبه است؟ او بعد از یک زندگی پرماجرا این شهر آرام را برای زندگی برگزیده و اکنون خود را عضوی از شهر میداند. تارو و دکتر ریو پاره هائی از یک وجود جلوه میکنند و از سرگذشت و دیدگاه هاشان میتوانیم حدس بزنیم که وجود خود آلبر کامو باشند.
شخصیتهای رمان
تارو گروههای امدادرسانی را برای مهار طاعون سازمان میدهد. امدادگران تلاش میکنند با ایجاد همبستگی بر ناامیدی و منفعت پرستی فردی خود و اطرافیانشان غلبه کنند. یکی از کسانی که در این گروهها حضوری فعال دارد، گراند کوچک اندام است. به عقیده گزارشگر، اگر کسی شایسته قهرمانی باشد، این شخص گراند است، انسانی متواضع، کم ادعا و از خودگذشته. او کارمند دون پایه دولت است و خارج از وقت اداری با دقت و موشکافی روند بیماری را اندازه گیری و ثبت میکند. شبها مشغولیت دیگری هم دارد، دوست دارد نویسنده شود و داستانی را در دست نوشتن دارد که اما، در همان چند جمله اول قفل شده، چون دنبال صفتی میگردد که برای نشان دادن عشق گمشده اش مناسب باشد و پیدا نمیکند. در بخشهای پایانی کتاب، او که بطرز معجزه آسایی از بیماری طاعون نجات یافته، با خوشحالی به دکتر ریو اطلاع میدهد که از خیر صفت گذشته و میخواهد داستانش را بدون آن ادمه دهد. جالب است که بدانیم در خود متن کتاب “طاعون” هم بندرت از صفت استفاده میشود.
شخصیت دیگر، رامبر است، مسافری که از سر تصادف در شهر طاعون زده اسیر شده. او از پاریس برای تهیه گزارشی در مورد عربها به اوران آمده بود و حالا به خاطر بسته شدن مرزها امکان خروج از شهر را ندارد. برای فرار و پیوستن به معشوقش به هر دری میزند. دست آخر متاثر از فعالیتهای تارو و دکتر ریو رخوت و انتظار را کنار میگذارد، تصمیم میگیرد در شهر بماند و وارد همکاری با گروههای امدادرسانی شود. حتی احساس میکند که فرار از مهلکه امری شرم آور است.
کشیش شهر، که طاعون را مجازات الهی در برابر گناه انسانها میداند، وقتی جان کندن پردرد کودک را، که از صحنههای بسیار قوی رمان است، مشاهده میکند، در ایمانش دچار تردید میشود. در مقابل این واقعیت که طاعون کودکان را هم که نقشی در گناه بزرگترها ندارند، میکشد، توجیهی نمییابد. بر سر دوراهی ” یا به خدا کینه بورزیم یا او را دوست بداریم و چه کسی جرئت دارد که کینه به خدا را انتخاب کند؟ ” او خدا را انتخاب میکند و کشیش باقی میماند. در موعظهای که سردرگمی اش در آن هویدا است، سوگند میخورد که فرمانبرداری از خدا هر دردی را شفا خواهد داد. گفتگوهای دکتر ریو، که به خدا باور ندارد، با کشیش از تاملهای پربار کتاب است. دکتر ریو این پرسش را پیش میکشد که “چطور خدا میتواند این همه درد و رنج برای مخلوقش بیافریند؟ ” و در پاسخ کشیش، که در دنیای بسته ذهنی اش قابل فهم نیست که چطور یک انسان خداناباور میتواند چنین فداکار و نیکوکار باشد، پاسخ میدهد: “اگر به خدا اعتقاد داشت از درمان مردم دست برمیداشت و این کار را به او واگذار میکرد.” به رغم اختلافها این دو اما، در کمک به مردم همسو میشوند. کشیش با توسل به این اعتقاد که “چیزهایی را که نمیتوانیم بفهمیم، دوست بداریم” به گروه امدادرسانان میپیوندد.
کتار شخصیت دیگری است که دید کاملا متفاوتی نسبت به مصیبت طاعون دارد. این مرد منزوی را در ابتدای داستان میبینیم که خود را به دار آویخته ولی به کمک همسایه اش گراند و دکتر ریو نجات مییابد. پس از آن او دیگر نه تنها به خودکشی فکر نمیکند، بلکه حتی از زندگی لذت میبرد. طاعون برای او نعمتی میشود که از انزوا و تنگدستی بدرآید و دوستانی پیدا کند. به کسب و کارهای پنهانی دست میزند و پایش به رستوران و میکده باز میشود. بطور سربسته میفهمیم که او پیش از طاعون در انتظار دادگاه بوده و حالا که نظم سابق بهم ریخته، نگرانی از بابت آن ندارد. در پایان کتاب، که مردم ختم طاعون را جشن گرفته اند، او را جنون زده میبینیم که از پنجره اتاقش بی هدف به مردم تیراندازی میکند.
جامعه مردها
و زنان غایب رمان هستند. نه تنها جایی برای ایفای نقش به آنها داده نمیشود، بلکه جامعه رمان را مردها تشکیل میدهند.
در همان صفحات اول کتاب در شرح عادتهای مردم در کنار علاقه آنها به دادوستد میخوانیم :” آنها همچنین به شادیهای ساده علاقه مند هستند، به زنها عشق میورزند به سینما و شنا در دریا.” گاه زنها در اشارههای جسته و گریخته در پس زمینه رویدادها و در سایه ظاهر میشوند، در هیئت وابستگان بیمار و یا مردهها در گورستان و یا همسر و معشوق غایب. تنها زنی که قابل رویت است، مادر ریو است. ولی با دنیای او هم آشنا نمیشویم. او ساکت مینشیند و بافتنی میبافد، نقشی که به او محول شده پس زمینهای است برای تصویر ریو. همسر بیمار دکتر هم در همان ابتدای کتاب، پیش از شروع طاعون به کلینکی در بیرون از شهر فرستاده میشود و دیگر خبری از او نیست تا در صفحات پایانی خبر درگذشت او به دکتر ریو اطلاع داده شود، همان روزی که تارو در آخرین روزهای طاعون دکتر را تنها گذاشت.
طاعون، شاهدی بر پوچی زندگی؟
طاعون در این کتاب میتواند یک اپیدمی واقعی باشد. میدانیم که کامو برای نوشتن این کتاب سالها روی این بیماری تحقیق کرد. طاعون یا مرگ سیاه در حافظه جمعی مردم اروپا نقش بسته. ولی کتاب “طاعون” را باید فراتر از شرح یک بیماری خطرناک و واکنش مردم به آن خواند. این رمان میتواند استعارهای باشد بر جنگ و بلایای بزرگ، بر ناپایداری نظمی که خلل ناپذیر تصور میشود، بر آسیب پذیری و غافلگیری انسانها در موقعیت بحران و در هر زمانی و حتی به رغم امکانات و پیشرفتهای بزرگ. اوران، شهر قرن چهارده نیست، که مردم ندانند از چه مرضی میمیرند، یا اصلا مرض است که جانشان را میگیرد یا عذاب خداوند. اینجا با شهری مدرن مواجه هستیم با ترامواها، میکدهها و البته بیمارستان و سرم.
کامو در این کتاب با موشکافی مرگ و فلسفهی پوچیاش را پیش میکشد. این کتاب را باید بر بستر فلسفه او بررسید، در جهان آبسورد و پوچی که وظیفه انسان بودن حرکت و تلاش است. “شرافت، عمل کردن به وظیفه است”. حتی اگر همچون سیزیف بر بیهودگی اش واقف باشی، باید بار را بر دوش بکشی و بالا روی. دکتر ریو همه توان خود را برای مهار طاعون بکار میگیرد، به بیماران رسیدگی میکند و پیگیر دسترسی به سرم است. دیگر بازیگران فداکار رمان هم به شیوهها و راهکارهای متفاوت در راه منفعت جمعی و خدمت به بیماران و درماندگان میکوشند. نقش بزرگتر همه آنها اما، تسکین درد تنهایی آدمهاست. بلا همگانی است ولی فرد محکوم است که به تنهائی آن را تحمل کند. عمل کمک رسانی در این موقعیت یادآوری به خود و دیگران است که تنها نیستیم و میتوانیم پشت و پناه هم باشیم. این یک وظیفه اخلاقی است و پایبندی به آن رضایت و آرامش میآفریند، تکیه گاهی که به زندگی و درد معنا میدهد. عمل با چنین نگرشی تقدس و خودنمایی نیست، ایفای وظیفه انسان بودن است. پیام انسان دوستانه کتاب “طاعون” کامو.
تواضع و رواداری
در خو نکردن به مرگ است که میتوان به تسلیم نم نداد، مقاومت کرد. دکتر ریو، که بیش از هر کسی شاهد مرگ فجیع انسانها است، میگوید: ” لازم شد مردنِ انسانها را ببینم. میدانید کسانی هستند که نمیخواهند بمیرند؟ هرگز صدای زنی را شنیدهاید که در لحظهی مرگ فریاد میزند، هرگز! من شنیدهام. و بعد متوجه شدهام که نمیتوانم به آن خو بگیرم.” خونگرفتن راه به مقاومت میبرد و موقعیت طاعونی جایی برای خودستایی نمیگذارد.
تواضعی که در ریو، گراند کوچک و دیگر داوطلبان کمک به بیماران مشاهده میکنیم، قدیس گونه به نظر میرسد ولی چیزی است زمینی و کاملا انسانی. در کتاب روح رواداری حاکم است. کامو میگذارد که صداهای مختلف شنیده شوند، وارد جدل شوند ولی از فهم هم غافل نباشند.
پایان طاعون؟
فضایی که کامو از یک شهر اسیر طاعون میآفریند، بسیار ظریف و گویا است. با حصاری که دور اوران کشیده اند، دریا هم از این شهر بندری گرفته شده است. اما بادهای خشک و سوزان آن بر فراز شهر میوزد و گرد مرگ میپاشد. اینجا درخت و سبزی غایب است. مرگ نه دزدانه و پنهان در رنگهای تیره و خاکستری، بلکه عیان و بیشرم در رنگهای تند و داغ آفتاب سوزان تابستان حضور دارد.
طاعون که با آغاز بهار نمایان شده بود، با نزدیک شدن سرما و بارش باران شروع به عقب نشینی میکند. اواخر ژانویه سال نو، اوران را میبینیم که غرق رقص و پایکوبی پایان طاعون را جشن گرفته است. ریو میاندیشد: “طاعون هیچ وقت از بین نمیرود. موشهای طاعون زده در سوراخ هر خانه پنهان هستند تا به وقتش هجوم بیاورند و با گزندگی شان یادآورِ انسانیت باشند.”
منیره برادران، خرداد ۱۳۹۹
از همین نویسنده
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.