برای شهروندان شریف بهایی سرزمینم که محکوم به حبس شده اند

ازداشت هفت بهایی در بوشهر
سالهاست خوبی و زیبایی و دلبری به محض اینکه به چشم بیاید و جلوه ای پیدا کند و ماندگار شود، برای صاحبش دردسر درست میکند.
دردهه ۶۰ – درزندانهای انباشته از دختران و پسران جوان و نوجوان – یکی ازمحدودیتهای عمدی آزار دهنده، ممنوعیت هرگونه ورزش بود! در هر جا وهر زمان ، چه آشکار و چه نهان؛ و البته اگر کسی در حین انجام این عمل مکروه غافلگیر می شد ناچار باید دشنام و تحقیر و سیلی و شلاق و تغییر سلول وهمه گونه محرومیت و… را هم به جان میخرید.

تصور کنید در این شرایط بیم و نگرانی و لحظه های پر دلهره و هراس و تعزیر و اعدام ،در یک فرصت بیست دقیقه ای هواخوری و تند و تند راه رفتن زندانیها در شلوغی داخل محوطه، یک جوان زندانی با قد بلند و کمری باریک و بدنی ورزیده و خوش تراش با خندهای بر لب و چهرهای شاداب، آنهم بعد از تحمل ۲ سال شرایط دهشتناک زندان وقتی با قدی کشیده و روی نوک پنجه های پایش به نرمی قدم میزند به پاسدار نگهبانی برخورد کند که چشم ازو برنمی دارد!

اولین و عجیب ترین سوالی که پاسدار بعد از متوقف کردنش میپرسد اینست: “توچرا کمرت اینقدر باریکه؟ “
و فکر کنید که آن جوان خوش سیما و خوش هیکل چگونه باید پاسخ دهد تا شلاق و انفرادی و کتک نتیجه اش نباشد؟ چون در این چنین محیطی،شادابی و طراوت و سرزندگی نمیتواند و نباید رشد کند مگر اینکه صاحبش آنها را مرتب و هر روز به یاد آورده و تمرین کرده باشد!
در مواجهه با یک پسر و یا دختر به قول منکراتیها مانکن در کوچه و خیابانهای شهر، همزمان با تحسین زیبائی و شادابی و جوانیشان شدیدا نگران میشوید؛ چون اگر از این خیابان به سلامت بگذرند در خیابان بعدی و اگر نه امروز، روزهای آینده به چشم کسانی میآیند که جریمه جوانی و طراوت و زیباییشان را مطالبه می کنند.

حال تصور کنید پوشش و گفتار و رفتار واخلاق و حرکات جوان و نوجوانتان این بار نه فقط به علت جوانی وشادابی، بلکه به بهانه باورش نیز در مدرسه زیر ذره بین قرار میگیرد تا موضوع ایراد و سوال پیدا شود و به مدد تعصب و تحریک عواطف و توهین، شخصیت و هویت و عزت او پایمال شود و از درس و تحصیل و رشد باز ماند. به سایر دانش آموزان و والدینشان هشدار داده شود از این کودک و یا نوجوان دوری کنند تا در تنهائی و بدون دوست و همبازی، ناگزیر پژمرده و افسرده ، با دوری جستن از فکر و اندیشه و مشخصه های برجسته اخلاقیش به جمع دوستان برگردد و البته آن موقع بتواند از مزایای به چشم نیامدن و تمکین و قبول کهنه خرافات، از دوستی با همکلاسی ها و ادامه تحصیل و کار و آرامش بهره مند شود. اما معلوم میشود بچه ها در حیاط مدرسه با شادی و نشاط با او به بازی و گفتگو مشغولند. در کلاس نیز با احتیاط از او و اندیشه هایش دفاع میکنند و از همه بدتر دانش آموز ممتاز کلاس هم شده است. چهره و حالت متعجب والدین را مجسم کنید که بعد از احضار، مدیر با عتاب از آنها می پرسد: چرا اجازه داده اید فرزندتان با این دانش آموز دوست شود؟

مگر نمیدانید این فرقه ضاله با تظاهر به نیکی و آزادگی فرزندان شما را گمراه میکنند؟ مگر نمیخواهید فرزندانتان در مدارس خوب و نمونه بتوانند درسشان را ادامه دهند؟

به همه کسانی که با وی در ارتباط بوده و شناسائی شده اند، واکسن ضد خوبی و حسن خلق و مهربانی و ادب و روشن بینی و اخلاق مداری میزنند، مبادا آنان نیز گرفتارشوند:

“رفتار و اخلاق آنها از کوچک و بزرگ برای فریب شماست. حرفهای زیبایی از عشق و آزادگی و نیکی میزنند و اندیشه هایی نو دارند و مهربانند. خصوصیات اخلاقی برجسته ای از خود نشان میدهند و به طور باور نکردنی و مشکوکی سریعا ممتاز میشوند. در محل کار نیز عمدا مشتری را راضی نگاه میدارند و ارزان میفروشند تا آنان را اسیر و گمراه کنند.

هر گونه ارتباطی از طرف شما و فرزندانتان میتواند باعث گمراهی شما شود. شما که نمیخواهید شغل و موقعیت و جایگاهتان را از دست بدهید. میخواهید؟”

در نظر آورید زمانی که پس از ایجاد همه نوع محدودیت کاری و ندادن پروانه کسب و ممنوعیت ریز و درشت و تهدید و تطمیع همسایگان و هم چراغیها، او را به اتحادیه صنفش کشانده اند و با درشتی ازو میپرسند: “شما به چه حقی هنوز میتوانی کارت را ادامه دهی و اعتماد همگان را جلب کنی و ترقی کنی؟”

لابد باید برای همه این سوالهای عجیب و غریب، پاسخ و راه حلی قاطع و برنده یافت.
بلی، پاسخ ها همه “میبایست” با “باید” آغاز شوند.
باید آنها را در تاریکی و سایه نگاه داشت. باید آنها را منزوی کرد و در محاصره و فشار شدید اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و آموزشی قرار داد. با زور و تهدید و قانون و حبس و تبعیض اجازه رشد و حرکت و تحصیل و بالیدن به آنها نداد تا کوتوله های بد ریخت و بد قیافه و معلولی شوند که هیچ کس به آنها کوچکترین توجهی نشان ندهد.
باید به تن باورهای حیات بخش انسانی و روحانیشان لباسهای خشن زشت و ژنده و کثیف و حقیر و تنگ پوشاند تا چیزی آشکار نشود و دیگران با نفرت و با سرعت از آنان دور شوند
باید مرتب کنترل شوند.
باید لحظه ای از آنان چشم برنداشت تا دست از پا خطا نکنند و نتوانند حقیقت وجودی خود را بنمایانند.
باید در عین دیده نشدن بی وقفه تهدید و تحقیر شوند تا به سطح نیایند. اگر همه اینها بی اثر بود و در شلوغ بازار زندگی به چشم آمدند و دیده شدند و دیگران با آنان معاشر و همنواگشتند، لابد در تمام مدت زندگی، خوب بودن را تمرین کرده اند تلاش بی وقفه شان برای خوب ماندن ادامه داشته است، بنابراین صاعقه وار باید بر سرشان فرود آمد و در بیغوله های دهشتناک به بندشان کشید و به پاسخشان واداشت که :
“شماها به چه حقی هنوز هستید و ماندید و جلوه میکنید و به روش و منش خود میخوانید؟”
و البته پاسخشان هم نباید شنیده شود، همچون خودشان که نباید دیده شوند. تنها باید از زشتی نیت و سیرت و اهداف پلیدشان سخن گفت تا سحر کلام و رفتارشان بی اثر شود. این جوانان نباید آنطور که هستند و میخواهند، شاداب و بالنده و ثمربخش بمانند.

باید خلوص و پاکی و صمیمیت و انسانیتشان را به بند کشید حتی اگر باید به مدد تن پوش هزار تکۀ اتهام پنهانشان کرد.
باید این نهال های جوانی و پویایی و تعالی را با فرمان تحصیل ممنوع، کار ممنوع، خدمت به همنوع ممنوع، از رشد و حرکت و زندگی باز داشت…..

خوبیها را نمیشود پوشاند حتی اگر باید پنهان شوند.
سیرتهای زیبا را نمیشود از تأثیر باز داشت حتی اگر باید اسم و رسمشان را عوض کنند.
نمیتوان چشم را با فرمان دید ن ممنوع از به خاطر سپردن زیباییها محروم کرد. نمیتوان هشدار داد بهار دیدنی نیست و فریبی است که فقط به شادابی و رویش تظاهر میکند و همه چیز را به ظاهر از نو زیبا و دیدنی میکند تا شما را به گمراهی کشاند.
بهار، بر باور باید خشک و عقیم زمستان، گل صد رنگ می پوشاند!
تا وقتی که حتی فقط یک نفر، آسمان آبی و شفاف و درختان سر سبز و شاداب و ابرهای بارور و نسیم خنک و گره گشای بهار و گلهای رنگارنگ اردیبهشت و چشمه های جوشان و جاری کوهها و همه زیباییهای بکر طبیعت را تنها در پرتو یک لحظه نورافشانی خورشید تابان، دیده و به خاطر سپرده باشد، بهار ماندگار خواهد شد و بی اعتنا به” باید” ماندگاری زمستان، از زندان و ظلمت و یخبندان عبور خواهد کرد حتی اگر توبیخ شود که:
تو به چه حق رویانی و میرویانی؟ شکوفایی و میشکوفایی؟
محصور و محدود و محرومت کرده ایم اما استوار و نیرومند وبالنده و پویا و گره گشایی؟
تو به چه حق اینقدر زیبائی؟

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)