مهدی یزدانی‌خرم روزنامه‌نگار، داستان‌نویس، منتقد [معرفی در ویکی ادبیات] در یک پست اینستاگرامی مقاله ی کوتاهی در باره ی ماجرای جرج فلوید ، سیاه پوستی که توسط یک پلیس در شهر مینیاپولیس امریکا به قتل رسید منتشر کرده که همچون مرثیه ای بر این مرگ دردناک دل خواننده را به درد می آورد. جملاتی که بسیار ماهرانه در قالبی احساساتی، پلشتیِ ماجرا را به رخ ما می کشد : “نمی تونم نفس بکشم” ، “هفت دقیقه مسیر خفگی را تجربه کرد” ، “هیچ دردی نمی تواند درد او را معنا کند” ، “باز هم قصه، قصه ی سر است و صورت” ، “لحظات احتضار اجباری مردی روی زمین” ، “تاریخ پر است از نفس هایی که گیر می کنند در تنگیِ شگفتِ نای و کم کم حبس می شوند” ، “سلول های مغزی زیادی می میرند و آن وقت مرگ از راه می رسد” ، “روایت میل به کشتن دیگری” ، “صدها مثال خواهید یافت از گردن های بر خاک ساییده شده” .
و پایان اخلاقی و هشدارگونه اش این گونه است: “این جهان همیشه پر بوده از خشونت و همیشه هم عده ای ایستاده اند مقابل اش. در دفاع از حق سرهای دیگران. سرهایی که فرصتی برای گریز و نفس نیافته اند…”
متن تأثیرگذاری بود، زیبایی کلمات و ساختار جمله بندی ها کار خودش را می کرد؛ تلنگری می زد به وجدان آدمی.
وقتی که می خواندمش حس کردم چه قرابت عجیبی ست بین توصیف آن هفت دقیقه ی لعنتی با آن چه ما – آدمی – بر سرِ آن “سرهای دیگر” می آوریم. این مقاله چیزی کم داشت، چیزی که اکثریت ما نمی بینیمش و یا می بینیم و نادیده اش می انگاریم. “سرهای دیگرانِ” این مقاله در یک دایره ی محدود و تمامیِ احساسِ نهفته در آن در یک قاب بد قواره ای محصور بود؛ قاب “گونه پرستی”.
جرج فلوید عضوی از گونه ی انسان بود و فشردن گردن او تا لحظه ی مرگ، “دگر عضوهای” این گونه را بی قرار کرده – و چه قابل تقدیر است این حسِ هم دردی. اما در مقابلِ “صدها مثال از گردن های بر خاک ساییده شده” ، من میلیاردها از آن را نشانتان خواهم داد. “سلول های مغزی آنان هم می میرند” و مرگشان فرا می رسد، با دردی از جنس همان درد جرج فلوید. هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، هر ثانیه.
اما کسی برایشان مرثیه ای نمی سراید، چرا که آن ها “دیگریِ” غیر انسانند، حیوانند، فاقد ارزش اخلاقی و تنها شایسته ی بی سر شدن، بی دفاعی از “حق سرهایشان”.
افقِ دیدِ نویسنده و روشنفکرِ ما از گونه گرایی فراتر نمی رود!

https://t.me/weanimals

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)