تنها وقتی با عبور از بحران مدرنیت خویش هرچه بیشتر از شرقی چندپاره یا تبعیدی چندپاره به «مهاجر چندفرهنگی یا اندیشمند و هنرمند چندمتنی»، به ایرانی مدرن و رنگارنگ تبدیل شدی، آنگاه به قدرت قدرت افرین، شرور، فزون طلب و چندنحوی مدرن دست می یابی. تنها انموقع می توانی به شیوه ی بینامتنی و شبکه وار با متون و تن های دیگری مرتب پیوند ساختاری، تنانه و متنی بخوری و قادر به دگردیسی باشی، قادر به رفتن به زبانها و فرهنگهای نو به همان سادگی باشی که وقتی از یک اطاق به اطاق دیگر می روی. یا لحنت و نوع برخوردت خودبخود تغییر می کن، آنگاه که با فرزندت یا با عشقت سخن می گویی و یا با همکارت حرف می زنی. همانطور که کم کم می بینی که چگونه با تغییر صحنه و رابط همزمان «برداشت حسی/ادراکیت»، زمان و مکان و رنگها و تنانگی نیز تغییر می کنند. یعنی آنگاه قادر می شوی نه تنها در عین «کثرت» قادر به حس وحدانی و کثرت در وحدت نوینی باشی، بلکه تازه با کامجویی بزرگ و خلاقی اشنا می شوی که بشخصه کامجو و ملتهب است. اینکه جهان و زبانت زمینی، تمنامند، کامجو و چندنحوی می شود…..به این جنایت اخیر ناموسی و به قتل هولناک «رومینا اشرفی» دقیق نگاه بکنید و در عین لمس هولناکیش، در عین اعتراض انسانی به چنین جنایتی، جوانب مختلف و همپیوند فردی/جمعی، سیاسی/اجتماعی/خانوادگی و فرهنگی آن را ببینید تا عمق تراژدی و هولناکیش برایتان بهتر برملا بشود. تا ببینید که در چه چاه هولناکی این جامعه و فرهنگ و ساختارهایش و در نهایت یکایک ما گرفتار هستیم. تا لمس بکنید که چقدر هولناکی و جنایت «اکسسیو و فزونه خواه» در این سه عمل قتل و مراسم عزاداری نهفته است؟ یا دقیق تر در چهار عمل و جنایت همپیوند و بدنبال یکدیگر و دارای منطقی یکسان، ناموسی و هولناک. زیرا همه ی آنها توسط دیسکورس خشن «دفاع از ناموس و آبرو و هراس از تنانگی و فردیت» بوجود آمده اند و اجزای مشترک و همپیوند این دیسکورس ناموسی و هولناک هستند.


تنها وقتی با عبور از بحران مدرنیت خویش هرچه بیشتر از شرقی چندپاره یا تبعیدی چندپاره به «مهاجر چندفرهنگی یا اندیشمند و هنرمند چندمتنی»، به ایرانی مدرن و رنگارنگ تبدیل شدی، آنگاه به قدرت قدرت افرین، شرور، فزون طلب و چندنحوی مدرن دست می یابی. تنها انموقع می توانی به شیوه ی بینامتنی و شبکه وار با متون و تن های دیگری مرتب پیوند ساختاری، تنانه و متنی بخوری و قادر به دگردیسی باشی، قادر به رفتن به زبانها و فرهنگهای نو به همان سادگی باشی که وقتی از یک اطاق به اطاق دیگر می روی. یا لحنت و نوع برخوردت خودبخود تغییر می کن، آنگاه که با فرزندت یا با عشقت سخن می گویی و یا با همکارت حرف می زنی. همانطور که کم کم می بینی که چگونه با تغییر صحنه و رابط همزمان «برداشت حسی/ادراکیت»، زمان و مکان و رنگها و تنانگی نیز تغییر می کنند. یعنی آنگاه قادر می شوی نه تنها در عین «کثرت» قادر به حس وحدانی و کثرت در وحدت نوینی باشی، بلکه تازه با کامجویی بزرگ و خلاقی اشنا می شوی که بشخصه کامجو و ملتهب است. اینکه جهان و زبانت زمینی، تمنامند، کامجو و چندنحوی می شود. 

یا اینجاست که می بینی چرا حتی باصطلاح بزرگترین متفکران و اندیشمندان ایرانی و مطرحت در واقع در نهایت «مدرنیتی اخلاقی و کم قدرت» هستند، قدکوتاهانی هستند، چه برسد به بقیه و حاکمانت. اینکه حتی این «پدران و مادران مدرنت» عمدتا زبان و جهانشان از جهاتی بسته است و متونشان به متون و سرزمینهای دیگر خوب پیوند نمی خورد. زیرا آنها قادر به حس و لمس مبانی مدرن چون فردیت و دموکراسی یا اندیشه هستند اما نمی توانند به لمس و ابراز «تنانه» ی رگه و شور «اکسسیو، فزون طلب» مدرنیت دست یابند که اساس قدرت چندنحوی و مرتب فزون خواه و بحران افرین و قادر به عبور از بحران مدرنیت است. اینکه می بینی متون و نگاه این پدران و مادران مرجع ایرانی در نهایت مدرنیتی بدون قدرت اصلی مدرنیت است. اینکه زبان و جهانشان نمی تواند «اکسسیو»، فزونه خواه و چندمتنی یا شبکه وار بشود. زیرا تنها با ورود این رگه و لحن و شور «اکسسیو» به جهان و تنانگی شماست که آنگاه می توانید قدرتی باشید که بشخصه قدرت افرین و تفاوت افرین و چندمسیری یا چندلایه و چندمتنی است. قدرتی که قادر است بشخصه «ارزش اضافی» تولید بکند. چون مرتب فزونه خواه و راهگشا در مسیرهای مختلف و چندنحوی است. 

چه وقتی که مثل ادم معمولی و مصرفی مدرن مرتب می خواهد با مد روز جلو برود و بجای یک ماشین دوماشین داشته باشد. و چه وقتی چون هنرمند و اندیشمند در کار و اثرش مثل اثار «فرانسیس بیکن» یا «لوسین فروید» این حالت «اکسیسو و فزون خواه» یا فزونه افرین را ایجاد می کند.

تنها وقتی در این محل و قدرت قرار گرفتی، آنگاه اوج تراژدی فرهنگ و زبان و تنانگی را می فهمی که همه چیزش کوچک، کوتاه قد و قانع به کم و کهترانه است. خوشی و پرش و جسارتش عمدتا کهترانه و بنده وار است.

در واقع «اکسس یا فزونه طلبی» قدرت بنیادین و اصلی «زندگی تنانه و زبانمند بشری» است. زیرا هستی، تنانگی و زبان بشخصه مالامال از میل و تمنامندی « ایمانسس  یا درون بودی» است. میل و تمنامندی که مرتب میل ها و تمناهی نو، راههای نو می افریند و می خواهد مرتب همه چیز را از نو بنویسد. اصولا تکرار جاودانه یا بازگشت جاودانه ی زندگی برای تولید این تفاوتها و راههای نوین است. چه وقتی این تولید و راهگشایی به شکل «مدرنیت کلاسیک» و به حالت «درخت وار» صورت بگیرد و اینکه هر شاخه و یا ساختاری که بوجود می اید، سریع شاخ و برگهای نوین می گیرد و مرتب انشعاب می دهد. چه وقتی این تولید و راهگشایی به حالت «پسامدرنی» و «گزنه وار» رخ بدهد، اینکه ریشه های و رگه های یک پدیده یا اندیشه در مسیرهای مختلف رشد بکنند و با متون و بدنهای دیگر پیوند بخورند و «موتاتسیونها یا هوبریدهای» جدید بوجود بیاورند. همانطور که وقتی این حالت «اکسس و فزونه خواهی» بنیادین زندگی به شیوه ی سازنده و راهگشا و تولید رنسانس رخ ندهد، به شیوه ی «سروران خندان» نیچه رخ ندهد، آنگاه به حالت کهتری هیستریک و کین توزانه رخ می دهد که رو به سوی مرگ دارد، به حالت «اکسسیو و فزون خواه» یک سلول سرطانی در بدن فردی و جمعی رخ می دهد که حال کل بدن را هدف قرار می دهد و خویش یا دیگران را می کشد. داعش نمونه ایی از این سلول سرطانی بود. یا در فرهنگ و زبان ما از یکسو «ناموس گرایی خشن و هراس از جسم و تنانگی» و از سوی دیگر  روابط «مرید/مرادی» و تمتع سادومازخیستی و بی مرزش، نمونه ی دیگری از آن است که کل ساختار زبان و بدن فردی و جمعی و یا ساختارهای سیاسی/اجتماعی را در برگرفته است و ازینرو دور باطل «دیکتاتورآفرینی» و کورکردن مداوم خویش و سقط کردن مداوم تحول فردی و جمعی را به بار می آورد. همانطور که تاریخ معاصر ما سند و شاهد دردناک این ادعا است.

به این خاطر وقتی در این فرهنگ و زبان به حالت «کهتری» این شور اکسسیو بنیادین زبان و زندگی بشری را نمایان می سازد، به چه شکل می شود: به شکل بازاری و مسخره، به شکل تمتع خشن و سادومازوخیستی بازی «مرید/مرادی» یا ظالم/مظلومی، یا به شکل هولناک و ناموسی قتل دختر یا همسر توسط پدر و مرد ناموسی، یا چون نمونه ی جدیدش که ابتدا دخترکی نوجوان بنام «رومینا اشرفی» توسط مردی ناموسی و سی و چهارساله اغفال می شود و آنگاه پدر ناموسیش به جای اینکه با کمک قانون انتقام چنین ضربه ایی به فرزندش از مرد دیگر را بگیرد، حال خودش نماینده ی آن «ناموس هولناک» می شود و سر او را می برد و حادثه ی وحشتناکتر اینکه بعدش هم همان خانواده ی ناموسی مثل عکس ذیل برایش تشییع جنازه می گیرد. از طرف دیگر کل دستگاه سیاسی و قضایی اصولا بر پایه ی این سلول سرطانی «ناموس ودفاع از ناموس» افریده شده است و روابط جنسییتی بر أساس رابطه ی «مرد نگهبان ناموسی و زن و دختر فرشته وار در پشت حجاب» افریده شده است که ثمره اش همین جنایات جنسی و جنسیتی پشت پرده و یا آشکار است، به جای انکه مفهوم «ناموس» سنتی به مفهوم مدرن و نمادین «ناموس و شرف» تحول بیابد و اینکه به فردیت و تنانگی نمادین فرزندان و به خواستهای جنسی و جنسیتی آنها احترام گذاشته شود، قانون مدرن و شهروندی به آنها آموزش جنسی بدهد و نگذارد که قربانی تجاوز یا پدوفیلی و غیره بشوند و اولیا در نقش پدر و مادر مسئول به دفاع از رشد سالم جنسی و جنسیتی یا فردی کودکان خویش بپردازند و نه انکه حال قربانی را بشخصه دوباره قربانی بکنند و سر ببرند. کل این فاجعه ناشی از یک سیستم دچار معضل « دیسکورس ناموس خشن و هولناک» است که چون سلولی سرطانی این فرهنگ و همه ی ساختارهای خانوادگی، سیاسی و قضایی و فرهنگیش را آلوده و بیمار کرده است. 

به این جنایت اخیر ناموسی و به قتل هولناک «رومینا اشرفی» دقیق نگاه بکنید و در عین لمس هولناکیش، در عین اعتراض انسانی به چنین جنایتی، جوانب مختلف و همپیوند فردی/جمعی، سیاسی/اجتماعی/خانوادگی و فرهنگی آن را ببینید تا عمق تراژدی و هولناکیش برایتان بهتر برملا بشود. تا ببینید که در چه چاه هولناکی این جامعه و فرهنگ و ساختارهایش و در نهایت یکایک ما گرفتار هستیم. تا لمس بکنید که چقدر هولناکی و جنایت «اکسسیو و فزونه خواه» در این سه عمل قتل و مراسم عزاداری نهفته است؟ یا دقیق تر در چهار عمل و جنایت همپیوند و بدنبال یکدیگر و دارای منطقی یکسان، ناموسی و هولناک. زیرا همه ی آنها توسط دیسکورس خشن «دفاع از ناموس و آبرو و هراس از تنانگی و فردیت» بوجود آمده اند و اجزای مشترک و همپیوند این دیسکورس ناموسی و هولناک هستند: ابتدا، اغفال جنسی دختر نوجوانی مثل «رومینا» توسط مردی ناموسی و مسن تر که بشخصه یک جرم «پدوفیلی» در جهان و قانون مدرن است. دوم، حرکت ناموسی دستگاه قضایی و عدم توجه به درخواست قربانی که او را به پدرش واگذار نکند. زیرا می دانست که پدرش چه بلایی سرش می آورد. سوم، قتل ناموسی قربانی توسط پدر ناموسی و ناتوان از تن دادن به وظیفه اش به عنوان پدر و به «قانون پدری »، ـ اینکه وظیفه ی او دفاع از دختر زخم خورده اش است و اعتراض قانونی به مجرم، و نه اینکه همدست مجرم بشود و با داس و «فالوسی قتال» که او تن و روح فرزندش را اغفال و زخمی کرده است، حال او سر فرزندش را ببرد. چهارم، این عزاداری ناموسی برای برای پوشاندن جنایت اصلی و ناموسی و برای حفظ ابرو و ناموس. مشکل جامعه و تمامی ساختارهایش همین است که نمی تواند در معنای روانکاوی از «فالوس قتال یا فالوس رئال» به «فالوس نمادین» و قبول تمنا و کمبود خویش و دیگری و غیر دست بیابد و بپذیرد که دفاع ناموسی از خویش و از فرزندان خویش به معنای پذیرش حقوق آنها و دفاع از جسم و جان و فردیت آنها در برابر حمله ی دیگران است. اینکه ناموس بشخصه امری نمادین و به معنای قبول قانون «نام پدر» و قبول تفاوتها و احترام به مرز دیگری و غیر می شود. یا در معنای شهروندی و مدرنش به معنای قبول «احترام و شرف انسانی و خدشه ناپذیربودن آن» است و اینکه به حقوق خویش و دیگران احترام بگذاری و حکومت و دستگاه قضایی مسئول اجرا و رعایت این حقوق دموکراتیک و شهروندی و بر أساس «حقوق بشر» باشد. نه آنکه کل سیستم  سیاسی/قضایی/اجتماعی/ خانوادگی و فردی  به درجات مختلف گرفتار وهمی ناموسی و سرطانی و دشمن تفاوت و فردیت و حقوق بشر باشد.

یا شما نمادهای این «اکسسیوها و فزون طلبی های انحصارطلبانه، مطلق گرایانه و سرطانی» را در همه فاجعه ها و جنایات سیاسی و اجتماعی چند دهه ی اخیر و به شکل رشد مداوم دروغ و خشونت اکسسیوی می بینید که عملا کور و بسته است. یا مگر در خارج از کشور نمود این «اکسیسو و فزون خواهی سنتی و عملا بسته» را توسط سلبریتهای بازاری نمی بینید که هر نمایش شان فقط برای دست یافتن به مشتری و ارباب قویتری است و به این خاطر از مباحث دلبخواه آنها سخن می گویند تا مثلا فیگور تبلیعاتی «ژاندارک زن بدبخت ایرانی» بشوند و اینگونه تبلیغ بشوند که گویی حامل آزادی مدرن بدرون قبایل بدوی هستند.

یا اینکه مثل مراجع تقلید مهمش در خارج از کشور چون «محمدرضا نیکفر» از یکسو متونی مدرن ولی در نهایت بسته و اخلاقی می نویسد بی انکه اثر و رگه ایی از این شور «اکسسیو» و ملتهب و چندنحوی مدرن در او باشد و از طرف دیگر سایت رادیو زمانه را به محل مرید و مرادی خویش و مریدان جوانش تبدیل می کند که حال تحت نام «دیسکورس گفتار نیک و مودبانه ی » نیکفر و پدرشان عمدتا به انتشار مباحث و مطالب بی خطر و یا کم مایه و ضعیف دست می زنند. وقتی هم اعتراضی مدرن به مسخ مباحث مدرن توسط متونشان می کنی، مثل اعتراض اخیر و کامنتی از من بر متنی  بشدت ضعیف در باب «فروید»، چکار می کنند؟ اینکه به شکل اکسسیو کامنت را سانسور و نصفه و نیمه می کنند و از ترس حتی جواب اعتراض را هم نمی دهند. آیا خنده داری در این تراژدی کهترانه را نمی بینید و از آن حالتان به هم نمی خورد؟ 

به این خاطر آنها نه قادر به لمس و قدرت جهان زمینی، بینامتنی، اکسسیو و کامجویانه ی جهان و متون ما نسل رنسانس و مهاجران چندفرهنگی هستند، نه می فهمند که چرا ما هم از یکسو صریح و بی رحم نقد می کنیم، چون مباحث برایمان مهم است و موضوع تغییر ذایقه ها و رنسانس در میان است، و از طرف دیگر می توانیم همیشه از رقیب یا منتقد یاد بگیریم و تفاوتی میان این نیکفر با آن نیکفر می گذاریم. همانطور که می توانیم پس از چالش جانانه و رندانه با رقیب در جلوی نگاه عمومی، با او به پیتزافروشی یا چلوکبابی برویم و با هم بخندیم و بنوشیم تا چالش بعدی. تا نبرد اندیشه و ذایقه های بعدی که مالامال از شور و شرارت است. چون قادر به قبول تفاوتها و مرزها و حوزه های مختلف هستیم. چون اینها در تن و گوشت ما فرورفته اند. زیرا نه تنها در بطن جهان مدرن زیسته ایم و کار کرده ایم بلکه حاضر به عبور از بحران مدرن خویش بوده و هستیم و بهایش را  پرداخته و می پردازیم. اینکه «تمنامندیمان همیشه هشیارانه» باشد و در عین احترام همیشه باص راحت نقد بکنیم. زیرا مباحث برایمان مهم هستند. زیرا تغییر رادیکال و ساختارشکن به معنای تغییر دیسکورسها و روابط و از همه مهمتر به معنای «تغییر ذایقه ها» است و عبور از فرهنگ وسواسی/هیستریک «کهتری» و روابط مازوخیستی «مرید/مرادی» و ناموسیش به سوی «وحدت در کثرت» مدرن و رنگارنگ در درون و برون و در چهارچوب دموکراسی و حقوق شهروندی. 

اکسسیو بودن، فزونه خواهی ما و متونمان از اینگونه است، تمنامند و چندنحوی و عاشق گفتگو و نقد بی پرواست و اینکه مرتب راهها و امکانات نو و هوبریدهای نو از این مسیر بیابد و بیافریند. شرارت و نقد و رفتار ما یا رواداری اکسیسو ما از اینگونه است و به این خاطر متفاوت و مدرن است. به جای اینکه از یکسو به شکل اخلاقی و مودبانه هرچیزی را تحمل بکنیم و از طرف دیگر اشکار یا در خفا سر رقیب را بزنیم و مانع بیان نظراتش بشویم و دشمن فردیت و نظر مخالف باشیم. اینکه سرشان را مثل مذهبیون افراطی به پایین می اندازند تا چشم در نگاه زن و رقیب اغواگر نکنند و وسوسه نشوند، در حینیکه سراپا دچار میل وسوسه هستند و آنهم به شکل دور باطل ناموس خشن و بی مرز/وسوسه ی خشن و بی مرز،  پدر ناموسی بی مرز و خشن/مرد ناموسی و پدوفیل بی مرز و خشن در تراژدی «رومینا اشرافی» و کل دستگاه سیاسی و اجتماعی ناموسی و خشن که این داس و امکان اغفال را براحتی در اختیار آنها می گذارد. همانطور که اگر حال کسی گفت که این اتفاقات نیز در اروپا می افتد، باید دانست که چه جوابش داد: اینکه بگویی بخش پنجم این جنایت ناموسی آنگاه این تماشاچیان ناموسی و توجیه گر هستند. اینکه بگویی وقتی این همه تفاوت میان جرایم پدوفیلی یا ناموسی در جهان مدرن با جهان خودت را نمی خواهی ببینی، پس نشان می دهی که چقدر هنوز اغشته به همان ناموس و سلول سرطانی هستی، چقدر هولناک و خنزرپنزری می اندیشی و حس می کنی.

 

پایان


پانویس: اعتراضیه من به سایت «رادیو زمانه» در سانسور و انتشار نصفه و نیمه ی کامنت اعتراضی و تخصصی من به متنی ضعیف در باب فروید و با تیتر «فروید چه می گوید». آنها هنوز هیچ جوابی نداده اند و حتی به خواست من برای داشتن لینکی از مسئول هلندی سایت جواب نداده اند:

شما به چه حقی کامنت مرا نصفه و نیمه و مثله کرده اید. کجای متن من توهین یا حرفی مخالف قواعد نقد مدرن است. شما نه توانایی فهمیدن تفاوت متن قوی یا متن ضعیف را دارید و چنین متونی را به خورد خواننده ی ایرانی می دهید و از آن طرف مثل اداره ی ارشاد کامنت اعتراضی را سانسور می کنید. معلوم است که تو زندگیتان هیچگاه برای چیزی واقعا تلاش نکرده اید تا بفهیمد که وقتی یک متخصصی مثل من این مطلب احمقانه و ضعیف را در رشته ایی می بیند که برای رشد و فهمش میان ایرانیان در کنار کارش مداوم و نزدیک به سی سال تلاش کرده است، چرا باید اعتراتض بکند و چرا این عمل یک عمل مدرن است. زیرا دقیقا چالش مدرن به این علت احتیاج به اداره ی ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر ندارد چون اجازه ی چالش و گفتگوی رک و صریح و بر اساس رواداری می دهد تا متون مسخ شده و ضعیف سریع کنار بروند. نه اینکه مثل شما مرتب متون ضعیف در مورد فروید و لکان وغیره منتشر بکند و بعد هم اعتراضی می شود، سریع در نقش اداره ی ارشاد برود و در نقش معلم اخلاق سنتی بیاید متون را مسخ بکند و مثل مونس جای دوست و دشمن نشان بدهد. خجالت بکشید بخاطر سانسورتان. یا کامنت را درست و کامل می گذارید و در کامنتی جداگانه از من معذرت خواهی می کنید و یا لینک مدیر هلندی سایت را می دهید تا مستقیما با او تماس بگیرم. سانسور آنهم در سایتی که قرار است آزادی بیان و اندیشه را رواج بدهد. خیال کردید اینجا شهر هرت است که هر کاری دلتان بخواهد بکنید. خجلت بکشید..
داریوش برادری
کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

انتخاب یکایک شما این است که کدام یک از این دیسکورسها و ذایقه ها، کدام نوع از این رگه های «اکسسیو و فزون طلب» می خواهید باشید، از جنس سروران خندان یا کهتران هیستریک و اخلاقی و همیشه در نهایت هولناک و گرفتار دور باطل خشونت فردی، خانوادگی و جمعی؟

ایا حال لمس می کنید، واقعا می فهمید که چرا بایستی به نسل رنسانس تبدیل بشوید، به فرد و جهان مدرن و چندفرهنگی ؟ یا برای گام اول به ایران و ایرانی واحد و رنگارنگ و با پذیرش دموکراسی و حقوق شهروندی و بسان وحدت در کثرتی مدرن، درونی و برونی؟ اگر واقعا خواهان تغییر و پایان چنین جنایات و دور باطلی هستید.

excess, excessive

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)