بررسی فیلم سایه یک شک هیچکاک از منظر روانشناسی تحلیلی یونگ

بخشی از توفیق فیلم سایۀ یک شک آلفرد هیچکاک محصول سال ۱۹۴۳ علاوه بر ساختار بصری قدرتمند و میزانسن مؤثر فیلم، به دلیل انتخاب شخصیت دایی چارلز است، تا کهن الگوی سایه را نمایندگی کند. مردی جوان و قد بلند با بازی جوزف کاتن، با چهره‌ای که آمیزۀ زیبایی و خشونت است و هنگامی که سایه‌های تندی بر آن می‌افتد و خشمگین می‌شود ترسناک ‌نیز به نظر می‌آید. او یک پیرزن-کش حرفه‌ای است، هم در عرصه‌ی اجتماع و هم از لحاظ جذابیت‌های جنسی. او یک آنتی سوشیال نمونه، با همه‌ی تعاریف این نوع تیپ شخصیتی است. اما به نظر، اعمال جنایتکارانه‌ی او، حداقل آنگونه که خود آنها را توجیه می‌کند، چندان ناهشیار و ناخودآگاه نیست و برای آنها دلایل خاص و جهان بینی جالبی دارد. جایی در اواسط فیلم، بعد از اینکه چارلی خواهر زاده‌ی او، که قهرمان فیلم هم هست به ماهیت دایی‌اش پی می‌برد، او در سر میز شام از مقتولین خود با حرارت و جدیت خاصی سخن می‌گوید. و این در حالی است که دروبین با حرکت آرام از یک نمای مدیوم کلوزآپ از چهره‌ی او، بدون کات، به نمای اکستریم کلوز آپ می‌رود. دایی چارلی بیوه‌های ثروتمند را زن‌هایی دیوانه، ولخرج، هرزه، منحط و چاق و بی مصرف می‌خواند که حقشان این نیست که زندگی کنند. (تصویر شماره‌ی ۱)


کل فیلم اما تقابل، کشمکش و شباهت و تضاد و درگیری بین این دو شخصیت اصلی، یعنی چارلی دختر بزرگ خانواده و دایی جنایتکار او است. این درواقع تقابل کهن‌الگوی «خود» و کهن‌الگوی «سایه» در داستانی پرکشش و تصاویری سینمایی از استاد بزرگ سینما، هیچکاک است. (تصویر شماره‌ی ۲)

این مقاله سعی دارد تا سایه‌ی یک شک را از منظر روانشناسی تحلیلی یونگ و با توجه به کهن الگوی «سایه» تحلیل کند. ضمن اینکه در همان ابتدای فیلم اشاره‌ای به یکی از مؤلفه‌های نظام یونگ به نام اصل «همزمانی» می‌شود. آنجا که چارلی تصمیم می‌گیرد برای دایی‌اش تلگرام بفرستد و بعد در دفتر پست می‌فهمد که دایی‌اش هم چند دقیقه قبل برای او یک تلگرام فرستاده است. اصل همزمانی یکی از اصلی‌ترین مقولاتی است که در نظام یونگ تدوین شده است و در واقع آغاز نظام تحلیلی یونگ با توجه و دقت در رویدادهای همزمان همراه است.
چارلی از احساس کسالت شهر کوچکی که در آن زندگی می‌کند می‌نالد و فکر می‌کند چه خوب می‌شود دایی‌اش چارلز سر برسد و زندگی او را از این کسالت بیرون بیاورد. دایی‌اش اتفاقاً سر می‌رسد و با خودش خوشی و سرگرمی و لحظه‌های بسیار خوب و شادی می‌آورد. اما این دایی چارلزِ جنتلمن با همه دست و دلبازی‌ها و سرخوشی‌هایی که با خود آورده است یک قاتل فراری هم هست. او نماد کهن الگوی سایه است و با خود سیاهی و تباهی هم همراه دارد. در صحنه‌ی ورود دایی چارلز به شهر، در ابتدای فیلم به آن دود غلیظ و سیاه که از دودکش قطار بیرون می‌زند و تضاد آن با پیکر برادر کوچک چارلی توجه کنید. در روانشناسی تحلیلی یونگ آرکی تایپ (کهن الگو) سایه علاوه بر‌اینکه نمایندۀ بخش‌های تبهکار شخصیت می‌شود، نمایندۀ خلاقیت و بصیرت و سرخوشی هم هست. (تصویر شماره‌ی ۳)

شیوۀ روایی و بصری فیلم بر این تم اصلی بنا شده است که چارلز، سایه (بخش تاریک شخصیت) چارلی است و چارلی نیز بخش ناشناخته‌ای از شخصیت چارلز است که نمی‌توان آن را فریب داد و انگار کاری جز این ندارد که دست آدم را رو کند و بلای جان آدم باشد. وجدان فریب خورده‌ای که حالا در هیأت یک دختر باهوش و پرسشگر حضور فیزیکی پیدا کرده است. این دو آدم اصلی فیلم هر دو هم اسم هستند. مادر چارلی اسم او را به خاطر تعلق خاطر بسیاری که به برادر کوچکترش داشته است از اسم او گرفته است. در صحنه‌ای بعد از ورود دایی چارلز به شهر، چارلی در گفتگویی که با دایی‌اش دارد به او می‌گوید که یک حس درونی نسبت به او دارد و حس می‌کند چیزهایی دربارۀ او می‌داند که دیگران نمی‌دانند و آنها در واقع همزاد هم هستند. در همان صحنه‌های ابتدای فیلم می‌بینیم که پنجره‌ی محل اقامت هر دوی آنها در یک نمای اریب، البته در جهات مختلف نمایش داده می‌شود و آنها را می-بینیم که هر دو به یک شکل، هر چند در جهت خلاف هم، روی تختخواب دراز کشیده‌اند. در سکانس کتابخانه بعد از اینکه چارلی از قاتل بودن دایی‌اش مطمئن می‌شود سایه‌ی او را می‌بینیم که در جلوی پای او دراز می‌شود. اینجای فیلم اشاره‌ای به مرحله‌ی کشف سایه و یا در کلام یونگ «آگاهی از سایه» و پی بردن به حضور او در روان قهرمان داستان است. نحوه‌ی تعامل او با این بخش از شخصیت خود و چگونگی هضم سایه و نحوۀ تعالی شخصیت او فردیت او را شکل می‌دهد. ضمن اینکه فرایند آگاهی از سایه بسیار دشوار، پر از موانع، پر تنش و اضطراب آور است. این مسئله به شکل مشکلاتی که چارلی برای ورود به کتابخانه با آنها روبرو می‌شود تصویر و روایت شده است. (تصویر شماره‌ی ۴)


در ادامه فیلم، رویارویی و تقابل چارلی و دایی‌اش در مشروب فروشی را در نماهایی دو نفره و متقارن داریم که نشان از تساوی آنها از لحاظ ارجاع به کهن الگوهای مطرح شده و حاضر در شخصیت چارلی دارد. در مشروب فروشی تقابل کهن الگوی سایه که نمایندۀ آن دایی چارلز است و کهن الگوی خود به نمایندگی چارلی را داریم که روبروی هم به شکل خصمانه‌ای موضع گرفته‌اند. (تصویر شماره‌ی ۵)

در ادامه‌ی صحنه‌ی مشروب فروشی چارلی این را می‌پذیرد که دست از سر دایی چارلز بردارد و او را لو ندهد، به این شرط که او از شهر آنها برود. اما این یک خطا در نظام تحلیلی یونگ است. از طرفی امکانات هوشی چارلی، از او بیشتر از این می‌خواهد و او ناچار است بازی را تا به آخر ادامه دهد و از طرف دیگر دایی چارلز (بخش تاریک شخصیت چارلی) باید در ناخودآگاه چارلی هضم شود و چارلی از طریق غلبه بر آن به سمت تعالی و فردیت مورد نظر یونگ گام بردارد، نه اینکه آن را نادیده بگیرد.
در جایی در اواخر پرده‌ی دوم فیلم‌ چارلی و دایی‌اش هر دو به طور تصادفی می‌شنوند که مظنون به قتل بیوه‌های ثروتمند کشته شده است و پرونده قتل‌ها بسته شده است. دایی چارلز خیالش راحت می‌شود و در حالی که دارد سرخوشانه از پله‌های عمارت بالا می‌رود ناگهان می‌ایستد و برمی‌گردد و به پایین پله‌ها که چارلی در آنجا در درگاه خانه ایستاده است نگاه می‌کند. این نقطه‌ی اوج فیلم بعد از پرده‌ی دوم است. جایی که از آنجا به بعد دایی چارلز تصمیم به کشتن چارلی می‌گیرد. اما تصویر اصلی و گویای این صحنه تصویر خود چارلی است که در درگاه خانه ایستاده است و بخشی از سایه‌ی او به درون خانه کشیده شده است. سایه‌ای که گویا او را رها نمی‌کند. در اینجا شاهد اوج هنرمندی هیچکاک در میزانسن و نظام تصویری فیلم هستیم. چارلی در واقع تصمیم قاطعی برای لو دادن دایی‌اش ندارد اما این سایه که باید حضورش حل شود دست از سر او بر نمی‌دارد. او به درون عمارت نمی‌آید. بیرون ایستاده است اما بخشی از سایه‌اش به درون آمده است و معلوم نیست که او چه خیالی در سر دارد. درون عمارت با شکل پله‌ها و در و دیوار که پر از خط‌های مورب است نشان از بغرنجی و پیچیدگی تصمیمی دارد که باید گرفته شود. و از طرف دیگر نشان از خطری دارد که در خانه نهفته است. (تصویر شماره‌ی ۶)


در صحنه‌ی آخر فیلم، بعد از کشته شدن تصادفی دایی چارلز در کشمکشی که با چارلی در قطار دارد، چارلی را می‌بینیم که کلاهی با شکل خاص بر سر دارد. کلاهی که علیرغم حضور در مراسم تشییع جنازه کلاهی شاد است و با صحنه سوگواری همخوانی ندارد. کلاه نمایانگر احساس رهایی از سایه و هضم آن به شکل خلاقیت و خوشی و شنگولی و آسودگی در روان چارلی است. سایه از بین نمی‌رود، بلکه در روان فرد هضم می‌شود و تاثیرش را تا ابد بر جای می‌گذارد. دایی چارلز هم از بین نرفته است، بلکه حالا به شکل انسانی دنیا دیده و بالغ، و در عین حال شاد و سرخوش در روان چارلی زندگی می-کند. مطمئناً چارلی دیگر بعد از این، آن احساس کسالت ابتدای فیلم را تجربه نخواهد کرد. (تصویر شماره‌ی ۷)

در میان فیلم‌های هیچکاک سایۀ یک شک بیشترین ارجاعات را به روانشناسی تحلیلی یونگ دارد و از لحاظ بصری و روایی و انتخاب بازیگران شاهکاری منحصر بفرد است.

کامبیز کاکاوند
۲۳ اسفند ۱۳۹۶

 

مشاهده فیلم (زبان اصلی):    (با زیرنویس فارسی در اینجا ببینید)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)