٣٣ سال پیش در چنین روزی در پادگان سقز زندانی بودم و از محل زندان که مشرف به همە شهر بود شاهد پاکسازی شهر بودم…
پاکسازی از هوا و زمین با تانک و تیر و توپباران ٢۴ روزە و بطور لاینقطع از ٢٩ فروردین ادامە داشت. در این روزها و شبها توپ بارانها کمتر شدە بود زیرا کسی دیگر در شهر باقی نماندە بود(مردم شهرهای کردستان در چنین شرایطی یا بە کوەها پناه می بردند یا به شهرهاییکه هنوز پاکسازی نشدە بود موقتا کوچ می کردند). تعداد زیادی از اهالی شهر و دهات در این توپ بارانها که همزمان در سقز، سنندج و چند شهر دیگر کردستان ادامە داشت جان خود را از دست دادند. آمار و یا گزارش دقیقی در این بارە در دست نیست. اگر گزارشی هم هست گزارشات پروپاگاندایی و یکطرفە از جانب نیروهای سرکوب کنندە است کە همراە با غلو و اغراق و گاهی هم دروغهای شاخدار است(۴٨ روز علف خوری و یا مورچەها احشا انسان را بخورند!**).
در زیر از فارس نیوز می خوانید که در چنین روزی سنندج بطور کلی “پاکسازی” شدە و از طرف بنی صدر ابوشریف برای “نظارت” امور به کردستان فرستادە می شود. من در زندان “ابوشریف”(عباس زمانی) را ملاقات کردم او ریش بسیار بلند و قیافە ترسناکی داشت… ابوشریف و همە مهرەهای جنگی آن زمان برای پاک سازی کردستان مامور شذە و یا می شدند…
از متن بە نقل از فارس نیوز (رخدادهای ٢٢ اردیبهشت ١٣۵٩):
امشب دفتر رئیس جمهور اعلام کرد که شهر سنندج به طور کلی پاکسازی شده و کنترل شهر در دست افراد ارتش و پاسداران است .
دادستان انقلاب اسلامی مرکز طی اطلاعیه ای ۴٠ نشریه را توقیف اعلام کرد و علت آنرا سوء استفاده ، توهین به امام خمینی رهبر انقلاب و همچنین توهین و افترا علیه جمهوری اسلامی ذکر کرد .
امام خمینی در دیدار نمایندگان پیشمرگان کرد مسلمان اظهار داشتند : کردستان مال خود شما است و مردم دیدند گروه های سیاسی با مردم چه کردند ، به مردم سفارش کنید که خودشان آنها را از منطقه بیرون کنند.
بنی صدر رئیس جمهور به ابوشریف ماموریت داد به سنندج رفته و بر امور جاری این شهر نظارت داشته باشد .
جلال طالبانی دبیرکل اتحادیه میهنی کردستان عراق در مصاحبه ای گفت : ایجاد کشور منفصل کرد ، امری خیالی در حکم عدم است.
ابراهیم یزدی در سرمقاله امروز کیهان نوشت : هیچ حزب و گروه و دسته ای نیست که بتواند ادعا کند انقلاب ایران را در تمامی دوران طولانی مبارزه رهبری می کرده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی:
* تصایر:
١. در تصاویر زیر ابوشریف، نفر سمت چپ که مین ضد تانک روی میز در جلوش قرار دارد
٢. تصویر نقشەای از تسلط پادگان سقز بر شهر
٣. عکس از خودم در پادگان سقز و هنگام اولین هواخوریها بعد از ٢ ماه… این عکس داستان مفصلی دارد. تصویر توسط یکی از سرباز وظیفەهای پادگان سقز از من گرفتە شدە بود که بعد از آزادی بطور اتفاقی در مقابل دانشگاه تهران همدیگر را پیدا کردیم و این عکس را بمن پس داد..
** حاج قاسم جواد زاده “جانباز” و یکی از راویان حوادث کردستان در گفتوگو با خبرنگار «تابناک»:
۴٨ روز علف می خوردیم!
ـــ خدا رحمت کند شهید حجتالاسلام بزاز بابلی را که یکی از خیابانهای بابل به نام این شهید گرانقدر است. ایشان نیروها را سر و سامان دادند، ولی در شرایطی که خمپاره ۶٠، تیربار و رگبار به سوی ما میآمد، در شرایط سخت منطقه کردستان به علت نرسیدن غذا و امکانات مدت ۴٨ روز از علفها و سبزیجات منطقه خوردیم و با دشمن جنگیدیم.
پس از مدتی، سردار رحیم صفوی که فرمانده عملیات سپاه بود، طرحی را برای پاکسازی کردستان و سنندج ارایه کرد و پاکسازیها آغاز شد. در آنجا با شهدایی مانند شهید طیاره، شهید افچونی، مفقودالاثر احمد متوسلیان، شهید محمد بروجردی همراه و همسنگر بودم. در نخستین مرحله پاکسازی، مسئول تیم تونل سنندج به دیواندره بودم که در این پاکسازی، شهدای بسیاری دادیم.
خاطره ای از رفتارهای گروهکهای ضدانقلاب
ـــ به خوبی به یاد دارم که گروهکهای ضدانقلاب مانند کومله، شبانه حمله میکردند و از ما اسیر میگرفتند. چشم و گوشهای آنها را میبریدند و بدنشان را قطعهقطعه میکردند و زندهزنده به خاک میسپردند.
یکی از شکنجههای وحشتناک آنان این بود که فرد را زنده زنده تا گردن در خاک میکردند، به گونهای که تنها سرش بیرون بود. کمکم حیواناتی همچون مورچه از راه بینی و گوش وارد بدن اسرا میشدند. این در حالی بود که آن افراد نمیتوانستند هیچ کاری بکنند. مورچهها که وارد بدن آنان میشد، شروع میکردند به خوردن احشاء و فرد بسیار آزار میدید. آنها بدن را کمکم میخوردند تا آن که خون بدن آن فرد تمام میشد و مرگ به سراغش میآمد و مظلومانه به شهادت میرسید.
در خودرو که نشستم به من گفت: من محسن رضاییام
ـــ در سال ۶٣ آقای محسن رضایی که فرمانده کل سپاه پاسداران بود، به منطقه آمد و میخواست شخصا به شناسایی برود. همه از ابهت او ترس داشتند و هیچ کس نمیپذیرفت با او همراه شود ولی من به راحتی پذیرفتم، چون در پس آن ابهت، مهربانی میدیدم. به همین دلیل، وقتی در خودروی ایشان نشستیم تا به خط برویم، رو به من کرد و گفت: من محسن رضاییام. من هم گفتم: من هم جوادزادهام. آقای رضایی خندید و حرکت کردیم و پس از شناسایی برگشتیم. در آنجا بود که به شجاعت و دلاوری آقای رضایی پی بردم.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.