استیفن گرینبلات
(مدرس کرسی ادبیات دانشگاه هاروارد و از بنیان گذاران نظریه ی بوطیقای فرهنگی و تاریخ گرایی نوین)

۱۶ مارس ۲۰۲۰

یادداشتی منتشره در مجله ی نیویورکر

ترجمه ی ابراهیم آسترکی

در سال ۱۵۸۵ میلادی ، توماس هرییت ، برجسته ترین دانشمند دوران ملکه الیزابت کبیر، توسط ولینعمت خود عالیجناب والتر رلی ، به مستعمره ی در حال شکل گیری انگلستان در ویرجینیای امریکا فرستاده شد تا منابع طبیعی را بسنجد ، ساکنین قبیله ی بومی آلگانکوین را نظاره کند و بخت استعمارگران را برای بقا در آنجا ارزیابی نماید. هرییت که از مسیر خود در یادگیری بخشی از زبان بومیان آلگانکوین کارولینا خارج شده بود تا آنچه خود «آشنایی مخصوص با کشیشانشان» می نامید را ایجاد کند ، بیشتر تحت تاثیر آنچه بود که در آنجا مشاهده کرده بود. او مهارت بومیان در کشاورزی ، شکار و ماهیگیری ، رهبران خوش زبان و باوقارشان ، روابط خانوادگی و پیوندهای قبیله ای و قومی قوی و مستحکم شان را می ستود.

در آنجا انگلیسی ها گروهی از هم گسیخته از مردان بودند در سرزمینی وسیع و نامکشوف که محل سکنای مردمانی بسیار سازمان یافته ، کامیاب و مفتخر بود و تا این مرحله از اکتشاف , والتر رلی هنوز زنی را بدانجا گسیل نکرده بود. هرییت هم می دید و در می یافت که این بومیان بدین راحتی و بی دردسر تسلیم نخواهند شد. اما همچنانکه هرییت در اثر «گزارشی کوتاه و موثق از سرزمین نویافته ی ویرجینیا» به سال ۱۵۸۸ میلادی نگاشته است ، او از آنکه استعمارگران می توانستند از برتری فناوری بارزشان از جمله «سلاح ، کتب ، خواندن و نوشتن ، ساعت های کوکی خودکار و غیره» در برابر بومیان سود بجویند ، اعتماد به نفس داشت. و این نورسیدگان ، اگرچه کم تعداد ، برتری هایی مضاعف داشتند. هرییت گزارش می دهد : هر جا که انگلیسی ها می رفتند و بومی ها در آنجا توطئه ای بر علیه آنها می کردند ، « در طی چندین روز پس از ترک ما ، بسیاری از مردمان این شهرها به سرعت میمردند ، مثلا در بعضی شهر ها بیست تا چهل و در برخی شصت نفر ، تقریبا از هر شش بومی یک نفر ، که در واقع با توجه به تعداد کل آنها ، عدد نسبتاً بالایی بود و آن بیماری آنقدر عجیب بود که آنها هم نمی دانستند چه نوع بیماری ست و درمانش چگونه است و مورد مشابهی هم هرگز از سوی پیرانشان در طول حیاتشان گزارش نشده بود».

مسلما هرییت تاثیرات رعب آور ویروس هایی نظیر سیاه زخم , سرخک و آنفولانزا را بر روی جمعیتی که تا کنون هرگز در معرض آنان قرار نگرفته بودند مشاهده میکرد , اما تعبیر او از این تاثیرات بر مشیت و مجازات الهی بر بومیانی بود که « به نحوی بر علیه آنان عملی از ایشان سر زده بود». نزد بومیان آلگانکوین هم استنباطی از ارتباط میان بیماری های واگیردار و این نورسیدگان و تازه واردین وجود داشت ، اما همچنانکه هرییت هم اشاره میکند ، تفسیر آنان از آنچه در حال رخ دادن بود ، کاملا متفاوت بوده است. پیش بینی آنها این بود که آمدن دسته ای استعمارگر ، تنها آغاز کار است و هراس آنها این بود که تعداد بیشتری سرباز خواهند آمد و « بومیان را خواهند کشت و سرزمینشان را غصب خواهند نمود». در ادامه هرییت می نویسد : « بومیان تصور میکردند آنها که قرار است پس از ما بیایند ، یعنی نخستین استعمارگران ، در هوایند ، نامرئی ، بدون جسم و با استدعای ما و در دوستداری ما با شلیک گلوله هایی نامرئی مردمان آنها را خواهند کشت».

«گلوله های نامرئی» را بومیان آلگانکوین به عنوان فناوری کشنده ای که انگلیسی ها با خود به میان آنها آوردند و در استعاره ای از بیماری ای که آنها نیز منتشر کردند به کار میبردند ، بیماری ای که به جا از آن می هراسیدند و می رفت تا نابودی اجتماعشان را تسریع سازد. این که هرییت دردسر ثبت این استعاره را به جان خرید ، خود نشان از استعداد او به عنوان یک مردم شناس دارد ، اما این نیز می تواند بازتاب علایق پیش گویانه اش هم باشد. رسما هرییت سعی میکند در ذهن خوانندگان انگلیسی اش این برداشت را ایجاد و تاکید نماید که این بیماری دامن آن دسته از بومیانی را گرفته که در خفا به دنبال توطئه بر علیه استعمارگران بوده اند و صد البته این بیماری هم «امداد غیبی خداوند» بوده است. منطق مدور (دور باطل) هم همیشه چنین مقولاتی را اینگونه توضیح میدهد که شاهد وجود توطئه گران ، همانا مرگ ایشان است. جالب آنجاست که هرییت در طول حیات شغلیش در مظان کفر بود و بالاخص خود را شاگرد و مرید فیلسوف اپیکوری عصر باستان ، لوکرتییوس می دانست و لوکرتییوس نیز از قضا توجه ویژه ای به بیماری های همه گیر داشته است.

در اثر شاهکار فلسفی اش «در باب ذات اشیاء» نگاشته به سال پنجاه پیش از میلاد، لوکرتییوس (فیلسوف روم باستان) زمینه را برای جدلی در باب ماتریالیسمی رادیکال می چیند. او می نویسد: انسان نمی بایست از خوف مجازات الهی کمر دوتا کند و نمی بایست به امید پاداش الهی دست به اعمال فداکارانه ی برده وار و قربانی گونه و مظلوم نمایانه زند. هستی ملعبه ی رمزآلود خدایان و شیاطین نیست و تشکیل یافته از ذرات و خلأ تهی است و دیگر هیچ. ذرات آنچنان که لوکرتییوس آنها را «تخم یا بیضه ی اشیاء» می نامد در حرکتند ، در نوسان بی پایان ، در تصادم ، گسست و در تجمیع مجدد به صورت الگوهایی از پیش نادیده. در تمامی این حرکات هیچ الگوی معینی ، نیّت و اراده ی تامّی و یا ردپایی از طرحی هوشمند وجود ندارد. در عوض ، در گستره ای نامتناهی از زمان و مکان ، جهش ها و دگرگونی هایی بی وقفه و تصادفی وجود دارد. اشکال کهنه به طور مستمر در حال مرگند و اشکال نوین به طور مدام در حال زایش و سر برآوردن.

نزد لوکرتییوس این نگاه عمیقا تسلی بخش است : به جای دلمشغولی در باب خدایان و نگرانی در باره ی جهان پس از مرگ ، شما می بایست توجهتان را بر این جهان متمرکز کنید ، تنها جهانی که همواره تجربه میکنید و در آرامش به دنبال افزودن لذت خود و دیگران اطراف خود باشید. اما او می دانست ، اخباری که با خود آورده به طرز بی پرده ای اطمینان بخش و قوت قلب دهنده نیست. اگر بیماری ها از سوی خدایان خشمگین بر شما نازل نمی شدند ، به هر روی از جایی آمده بودند ، برای مثال از همان ذرات دائما سرگردانی که همه چیز دیگر را به وجود آورده بودند. در همان اثر «در باب ذات اشیا‌ء» در باره ی تخم و بیضه ی اشیاء به ترجمه ی رولف هامفریز ، لوکرتییوس می نگارد : «این ذرات برای تحکیم حیات ما ضروری اند ، بر همین بنیان برایمان مشهود است که در اطراف ما ذرات مضری نیز وجود دارند که معلق و پراکنده و در پروازند و در اساس ریزه های بیماری و مرض و مرگ اند».

هنگامی که ذرات در تخاصم با ما شروع به حرکت میکنند ، آشفتگی و پیچیدگی آغاز میگردد و « در قلمرو و زیستگاهمان تغییرات بالاجبار رخ میدهند». در چنین دورانی چیزی بیگانه بر جهان پدیدار میگردد که می پنداشتیم آشناست و صمیمانه می شناختیمش. آسمان بالای سرمان به یکباره بیگانه در نظر میرسد و اشیایی که حیاتمان می بخشیدند ، حال عمیقا تهدیدآمیز به چشم می آیند. لوکرتییوس می نگارد: «طاعون بر آبها و کشتزارهای غلات و بر قوت و غذای حیوانات و آدمیان فرو می افتد ، یا در هوا معلق باقی می ماند و استنشاقمان آن را به تمامی اعماق وجودمان میبلعد. »

جای چندان شگفتی نیست که در چنین شرایطی غم ، اندوه و افسردگی بر چهره ی افراد سایه می افکند و ذهن ها با ترس و خوف مالیخولیایی متلاطم میگردد. لوکرتییوس اثر «در باب ذات اشیاء» را با تصویر دهشتناک شیوع بیماری ویرانگر شهر آتن یونان در دوران جنگ های پولنزی ، پایان میدهد. آنکه این اثر منظوم به ناگاه با نگاشته ای سیاه پایان می یابد ، کارشناسان امر را بدین استنتاج واداشته که لوکرتییوس احتمالا می بایست این اثر را ناتمام گذاشته باشد. حتی نقل است که لوکرتییوس خود به ناگاه از عوارض جرعه ی شربت عشقی که همسرش بدو خورانده بود ، جان داد.

شاید اینگونه باشد ، اما کشمکش ما با شیوع کووید ۱۹ ، طیف نوری متفاوتی به پایان قطعه ی منظوم لوکرتییوس می افکند. طاعون به گونه ای منحصر به فرد ما را می آزماید ، بی رحمانه ارزش ها و هنجارهای ما را سنجیده و به چالش میکشد و نور کینه توز و تنفرانگیزی بر نظم اجتماعی ، سیاسی و مذهبی ما می افکند. همچنانکه من اینجا در قرنطینه ی داوطلبانه ی خودم نشسته ام ، از آنجا که اخیرا از سفری از ایتالیا به امریکا بازگشته ام ، در شگفتم که آیا پایان بندی این قطعه شعر لوکرتییوس و تمرکز ش بر بیماری های همه گیر ممکن است کاملا تعمدی بوده باشد؟ آنگونه که لوکرتییوس می اندیشید ، این دقیقا چالشی هستی شناختی ست که هر جامعه ای که ارزش زیست و هر فلسفه ای که ارزش پذیرفتن دارد می بایست مورد توجه و ملاحظه قرار دهد. هنگامی که اوضاع بر وقف مراد است ، تعمق در جایگاهمان در جهان مادی در حد کفایت سهل الوصول است. اما آنگاه که اوضاع بر وقف مراد نیست و جهش در تخم و بیضه ی اشیاء ، مرگ و مرض با خود می آورد چه؟ تنها در صورتی که بتوانیم با این گلوله های نامرئی اطرافمان مواجه شویم و همچنان در آرامش و منطقی بمانیم و به گونه ای هنوز هم از زندگی لذت ببریم ، آنگاه است که می توانیم بگوییم درس عبرتی را که لوکرتییوس در قطعه شعرش تلاش نموده به ما بیاموزد را خوش فرا گرفته ایم.

همچنان که از قضاوت اخبار و اطلاعات این روزها به دست می آید ، به نظر میرسد بسیاری از ما از این دستاورد اخلاقی فلسفه ی اپیکوری به دوریم . اما گزارشات رسیده ی اخیر از ایتالیا ، همراه با جزییات تصاویر منتشره از حضور هموطنان لوکرتییوس بر ایوان بالای خانه هایشان در قرنطینه و در حال آواز خواندن ، آنهم در میانه ی طاعون ، به من هنوز هم امید میدهد. این به ما یادآوری میکند که هنوز هم در کنار دانش ، ساحت انسانی دیگری که قدرت انعطاف و تاب آوری و حس خلاقه ی بشری را در اوج نشان میدهد ، ساحت هنر است. نزد لوکرتییوس این دو ساحت با هم تلفیق یافته اند: یعنی ، تحقیق و تفحص فلسفی اش در باب ذرات و لذت جویی و طاعون ، شکل شعرگونه ای به خود گرفته ، ترانه ای که سروده شده تا خوانده شود.

پایان

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)