این یادداشت داستان را لو می‏دهد

 

فیلم شروع درخشانی دارد، ما با خانواده ای مواجه هستیم که در یک بحران ناموسی به سر میبرد، پسرخانواده  در حال کندن قبر است و دختری که باید قربانی شود مضطرب نظاره گر صحنه است و پدر بعنوان حاکم مطلق در مناسبات خانواده و صاحب آتوریته و زور تلاش میکند تا قبل از اجرای حکمش خلالی در امور عادی و معیشتی خانواده پیش نیاید او انتظار دارد دختر سرکشش که به مرگ محکوم‌ شده، وظیفه خود در اتمام رفوی قالی را تمام و کمال به سر انجام برساند تا قالی به موقع تحویل فروشنده شود.

 

ببینده هیچ آگاهی از جرم دختر خانواده ندارد همه چی در هاله ای از ابهام است چرا که دختر حق دفاع ندارد و پدر هم به عنوان حاکم مطلق خانه ضرورتی به پاسخ گویی نمی ببیند، تنها از تکرار واژه بی آبرویی ببینده می تواند سناریوی دلبخواهی در ذهن ترسیم کند و این ابهام در نوع جرم باعث می شود ما همدلی بیشتری با دختر قربانی داشته باشیم و ذهنمان به جای درگیرشدن با نوع جرم و قضاوت در مورد او، به دهشتناکی حکم بیاندیشد.

 

خانه پدری، نماد سنت است که با آن معماری قدیمی اش ودیوار های بلندش همچون قلعه ای است برای حکم رانی پدر و زندانی برای دختر خانواده که نه امکان فرار به او می دهد نه اجازه می دهد صدای او به خارج از خانه برسد. در ادامه فیلم، بعد از قتل دختر به دست پدر و پسر، دیگر دغدغه آبروی خانواده درمیان نیست گویی با اجرای حکم، پدر مسئولیت خود در قبال جامعه و حفظ ابروی خانواده را به انجام رسانده است.

پسر خانواده که در حکم وارث پدر و جایگاه اوست در تمامی فیلم همچون سکانس اول مطیع فرمان پدر و سنت است و هیچ پرسش و تردیدی در او بخاطر قتل فجیعی که از او سر زده مشاهده نمی شود و تنها تلاشش در جهت فراموشی ماجراست. اما در زمانی که پدر از دنیا می رود و خانه ای که نماد سنت است رو به ویرانی میرود در لحظه ای که بعد شصت سال با جنایت خود مواجه می شود ناگهان تردید خود را نشان می دهد و به گریه می افتد و به سختی به زبان می آورد که «پدرم گفت» و اینگونه می خواهد خود را نیز قربانی نشان دهد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)