چندی پیش، طی یکی از جلسات تبادل نظر جبهه، یکی از همرزمان صحبت از فرهنگ سازی رژیم اسلامی در ایران کرد که طی بیش از چهل سال تداوم داشته و این سؤال مهم را طرح نمود که برنامۀ ما در مقابله با آن چیست. سؤال مهمی بود. هم روی یک بخش اساسی از کوششهای اسلامگرایان انگشت میگذاشت و هم توجه همه را به سوی این جلب میکرد که ما نیز در عین لیبرال بودن، باید هم رد مساعی نظام قبلی را پاک کنیم و هم ـ به طور منطقی و ناچار ـ باید جایگزینی برای آن داشته باشیم.

حرف معمول و حداقلی لیبرالها در بارۀ اینکه فرهنگ جامعه چگونه باید باشد، ساده و کلی است و در نهایت، وقتی با مواردی نظیر ایران امروز محک زده میشود، کافی نیست. حرف کلی از این قرار است که هدف اصلی ما بالا بردن سطح آزادی است در جامعه. در فردای سقوط رژیم، باید پاسخی بسیار مفصلتر از این عرضه نماییم. در اینجا، قصد من، فقط ترسیم خطوط اساسی پاسخ است.

رژیم فعلی چه کرده

اول از همه نگاهی کلی بکنیم به اینکه رژیم چه کرده. ایدئولوژی در قلب این رژیم توتالیتر قرار دارد. تا با مشکلی اساسی رو به رو میشود، دست به دامن ایدئولوژی میزند، چاره ای هم ندارد، قطبنمایش همین است، هم برای هویت و هم عمل. از آن نزد پیروان مشروعیت دست و پا میکند و از آن برای نرم کردن جامعه در برابر ارادۀ  حاکمیت استفاده میکند.

همین ایدئولوژی قرار است که بگوید جامعۀ ایده آل اسلامی چه میباید باشد و قالبی که باید جامعۀ ایران را به زور در آن جا کرد، چیست. یک یادآوری کوچک در این باب، بیمورد نیست. اسلامگرایان، عموماً مدعی هستند که جامعۀ زمان پیامبر، الگوی اجتماعی آنهاست و قصدشان احیای آن است. از آنجا که به دلیل تحول حیات بشر، چنین کاری ممکن نیست، تصویری که اسلامگرایان عملاً از جامعۀ‌ ایده آل برای خود درست کرده اند، بیشتر از تجربیات اجتماعی خود آنها سرچشمه گرفته است تا از قصص تاریخی و کلیات نظری. این تجربه تابع خاستگاه اجتماعی آنهاست که از بین گروه های سنتی جامعۀ‌ ایران بیرون آمده اند، با تمام تضادهایی که این طبقات رو به رو شده با تجدد، با آنها درگیر بوده اند و هستند.

پروژۀ اجتماعی اسلامگرایان، در عمل تعمیم روش زندگی این گروه های اجتماعی بود، از فرودستان تا فرادستانش که به اصطلاح حاجی زاده هستند، به تمامی جامعۀ ایران. واکنشی که این مساعی ایجاد کرد، هم طبقاتی بود و هم فرهنگی. طبقۀ ‌متوسط مدرن، نه میخواست مثل نه مثل فقیر فقرا زندگی کند نه مثل امّل ها. این ضربۀ‌ ایدئولوژیک، به مرور و به دو شکل، تا حد زیادی گرفته شد. اول با مقاومت جامعه و بعد با تغییر روش زندگی همین تازه به دوران رسیده ها و تقلیدشان از طبقه ای که میخواستند جایش را بگیرند. ولی داستان به اینجا ختم نشد و نمیشود.

این آرمان اجتماعی، با خشونت بسیار به همگان تحمیل شد. در پردۀ اول که هنوز بلبشوی انقلابی بر پا بود، خدمۀ ایدئولوژی، آتش به اختیار بودند. بعد همین زورگویی ها ظاهر قانونی گرفت تا به اسم اطاعت از قانون به همه تحمیل گردد، حال کدام قانون؟ و مصوب که؟ معلوم بود. بخش آخر که طبعاً دیرتر شروع شد، کوششهای ساختاری را در بر میگرفت، مثل فرضاً تغییر ترکیب جمعیتی دانشکده ها و…

ما عادت داریم که از یک طرف صحبت از زورگویی های حکومت در زمینۀ رفتار اجتماعی بکنیم و از سوی دیگر، بر مقاومت جدی مردم انگشت بگذاریم و در نهایت به این تصور دلخوش باشیم که با سقوط نظام و برداشته شدن این فشار، همه چیز به صورتی بازخواهد گشت که از دید ما «عادی» یا «طبیعی» به شمار میاید. خلاصه اینکه خیال میکنیم که ارث فرهنگی نظام اسلامی، یکشبه برچیده خواهد شد و قرار نیست که کاری در این زمینه انجام گردد. روشن است که جامعه، به سرعت به سوی سیر طبیعی و به عبارت دقیقتر آزاد زندگی خویش، بر خواهد گشت. ولی این جامعه، سالها در جهت خواستهای اسلامگرایان، به نوعی اتو خورده و هزار و یک جور عادت فکری و رفتاری را درونی کرده، این آثار دوام خواهد کرد و باید در راه ترک دادن آنها کوشید. باید از خود پرسید که آیا جامعه ای که نظام اسلامی برای ما به ارث خواهد گذاشت، با دمکراسی لیبرال هماهنگ است؟ اگر نیست، چگونه باید در حقش عمل کرد، چه چیزش را و به چه ترتیب و در چه جهت، باید تغییر داد؟

ما باید چه کنیم؟

اول از همه این را یادآوری بکنم که هر نظام سیاسی، جامعه ای هماهنگ با خود میطلبد و هر نظامی در دل هر جامعه ای نمیتواند کار بکند. طبعاً رابطه دو طرفه است، ولی دولت و قدرت سیاسی است که در این میان دست بالا را دارد و نیمۀ فعال این رابطۀ دوسره است. پس، ریختن برنامه با اهل سیاست است.

قضیه فقط به این ختم نمیشود که بیاییم و بگوییم که قانون اساسی جدیدی مینویسیم و دمکراسی برقرار میکنیم.

شهروندان محتاج تربیت دمکراتیک هستند، محتاج اینکه یاد بگیرند که رفتار سیاسی و اجتماعی در دمکراسی چگونه است. امر، خاص ایرانیان نیست و در هر جا که دمکراسی برقرار شده است، گذشتن از این مرحله لازم بوده است و انجام هم شده. مشکل اصلی این است که رفتار دمکراتیک را در خود دمکراسی یاد میگیرند، نه بیرون از آن. آموزش حقوق مردم به خود آنها، به انتشار قوانین و به اجرا گذاشتن آنها ختم نمیشود. باید هم حقوق مردم را به خود آنها شناساند، هم ترتیب استفاده از این حقوق را به آنها آموخت و بخصوص اینکه هم به دادن و هم به گرفتن حق تشویقشان کرد.

فرهنگ سیاسی دوران شاه را، البته تا آنجایی که وجود داشت، میتوان در در ممنوعیت دخالت در سیاست و امربری خلاصه کرد. درست است که امروز بسیاری فراموشش کرده اند یا اگر هم ندیده اند، تمایلی به کسب اطلاع ندارند تا به رؤیاهای خود دلخوش بمانند، ولی فرهنگی بود که راه خمینی را آب و جارو کرد. به هر حال، هر چه بود، به زباله دان رفت و قرار نیست که بیرون بیاید. فرهنگ سیاسی جمهوری اسلامی را هم میدانیم که چیست، مثل هر حکومت توتالیتر میخواهد که همۀ مردم دائم و با تمام قوا سیاسی باشند، ولی دقیقاً به سبکی که حکومت تعیین میکند. اینرا هم باید باید ریخت به همان زباله دان. آنچه ما میخواهیم فرهنگی سیاسی است که با این هر دو به کلی متفاوت است. پایه اش این است که حاکمیت از آن ملت است و کشور متعلق به مردمانش. به قول مصدق: دولت مباشر ملت است برای ادارۀ کشور.

پایۀ این فرهنگ برابری است و به همین دلیل با اخلاق که پایۀ آنهم برابری افراد انسان است، قرابت بنیادی دارد. برابری زن و مرد باید در آن مورد تأکید جدی باشد. این فرهنگ ضدتبعیض باید باشد، همه را متوجه قبح این امر بکند و همگان را تشویق به مبارزه با آن. از نفرت پراکنی به هر شکل دوری کند و کسانی را که چنین میکنند به حاشیه براند. مردم را به سوی حقیقت جویی و عدالت جویی سوق دهد. باید همبستگی اجتماعی را تقویت بکند. البته که حق و حقوق فرد و استقلالش اصل است، البته که باید تشویق و تربیت بشود، ولی همه چیز نیست. همۀ ما در میان جمع زندگی میکنیم و هزار و یک بستگی به این جمع داریم. حیات ما، فردی و بیرون از جمع انسانی نیست. باید به این پیوند آگاه باشیم و در راه تصحیح و تحکیمش بکوشیم. فرهنگ سیاسی ما باید ملت محور باشد، نه امت محور، نه طبقه محور، نه قوم محور، خلاصه هیچکدام این جایگزینهای تقلبی و سستی که برای ملت عرضه میگردد، نمیباید در کانون آن قرار بگیرد. فرهنگ ما میباید لائیک باشد، یعنی به پیروان ادیان مختلف و آنهایی که دینی ندارند، به یک چشم نگاه بکند. جای مذهب را معین کند و به درازدستی آن حساس باشد و در مقابلش واکنش نشان دهد. فرد را از این بازدارد که دینش را همه جا دنبال خود بکشد و به وی بیاموزد که نباید به دیگران نیز چنین اجازه ای بدهد. باید حدو حدود تقدس را معلوم کند و بیجا به چیز و کسی تعمیمش ندهد. باید نگاهش اول به امروزِ خود باشد. گذشته را پاس بدارد، ولی در بند آن نماند، برنامه اش تقلید آن نباشد و فراتر رفتن از آن را در برنامه قرار بدهد. از پیشی گرفتن از پیشینیان نهراسد که هیچ، اصلاً قصدش این باشد. و در نهایت اینکه با تمام توجه و مهری که نثار ایران و ایرانیان میکند، هیچگاه جامعۀ بشریت را از نظر دور ندارد.

چگونه باید عمل کنیم

اینها خود به خود پیدا نمیشود. محتاج برنامه و تربیت است و پشتکار دولت در ترویج و تشویقشان. مرحلۀ اول برنامۀ فرهنگ سازی نوین، طبعاً با پس زدن ارث نظام اسلامی شروع خواهد شد و پس راندن آنهایی که در برابر این کار مقاومت میکنند. روشن است است که خشونت نه تنها نمیتواند وسیلۀ اصلی باشد، چنانکه در مورد اسلامگرایان بود، باید به نهایت از کاربردش احتراز شود. ولی جایی که راه دیگری نبود، استفاده از آن اجتناب ناپذیر خواهد بود. کار دو مرحله دارد: پاکسازی میراث اسلامگرایان و جایگزین کردنش با ترتیباتی نوین.

بخش اول و شاید بتوان گفت آسان کار، قانونگذاری است، محض بازداشتن از رفتار نادرست و تشویق به رفتار مطابق با معیار های جدید. ولی قانون، نه تنها وسیله است و نه همیشه مؤثرترین. برای مؤثر افتادن، باید توسط عموم مردم پذیرفته باشد، درست و منطقی و عادلانه جلوه کند، وگرنه کار به زور گزمه ختم میشود و عمر زور هم محدود است.

سیاستگذاری کلی باید توسط دولت انجام گردد و اصل کار، ماهیت آموزشی و تشویقی خواهد داشت.

دستگاههای آموزشی مملکت، در تمامی سطوح باید از آثار اسلامگرایی پاک شود و در خدمت ترویج اصول و ارزشهای جایگزین به کار گرفته شود. نهادهای فرهنگی نیز به همچنین. برنامه، تبلیغی است و در سطح گسترده انجام خواهد شد. برای ستردن آثار اسلامگرایی نمیتوان به امید باد و باران نشست تا همه چیز را بشوید و ببرد، باید خود دست به کار شد و با قاطعیت. رسانه های دولتی هم به نوبۀ خود، بخش مهمی از این برنامۀ وسیع را بر عهده خواهند داشت.

این نوع برنامه ای که ما میخواهیم به اجرا بگذاریم، به هیچوجه امر بیسابقه ای نیست. تمامی کشور هایی که به سوی دمکراسی رفته اند و بنیان اجتماعی این نظام را تحکیم کرده اند، برنامه های مشابهی به اجرا گذاشته اند و هنوز هم، بعد از گذشت دهه ها، کار را دنبال میکنند. دلیل پیگیری این است که دمکراسی و لائیسیته چیزی نیست که شما یک بار برقرار نمایید و بعد بروید پی کارتان. دوام آنها همانطور محتاج زحمت و پشتکار است که تأسیسشان. کافیست فقط به کتابهای درسی کشور های دمکراتیک نظری بکنید تا ببینید چگونه در راه ترویج ارزشهای مشخصی تدوین شده است.

اگر ما نیز این ارزشها را برگزیده ایم، میباید به همین ترتیب و با همین جدیت کار را دنبال بکنیم. ایجاد تغییری چنین ژرف و حیاتی در کشوری به پهناوری ایران، سستی و اهمال برنمیدارد. برنامۀ تغییر، به ساقط کردن رژیم فعلی ختم نخواهد شد، دنباله ای دارد که مستلزم سالها پیگیری است

۲۴ مارس ۲۰۲۰، ۵ فروردین ۱۳۹۸

این مقاله برای سایت نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

www.iranliberal.com

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)